تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 10 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بنده اى نيست كه به خداوند خوش گمان باشد مگر آن كه خداوند نيز طبق همان گمان با او ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802883087




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کمکم کنید بیخیال باشم : مشکلات بزرگ در عین حال کوچک


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام
من 7 ساله ازدواج کردم  البته بگم ازدواج دوم من و همسرم هست سالهای اول همه بدرفتاری ها و بی ادبی های خانواده همسرم رو می ذاشتم پای اینکه چون همسر اولش یه کارایی کرده دیداونا نسبت به عروس بد شده ولی الان دیگه نمی تونم تحمل کنم در ضمن بگم همیشه با تمام کاراشون احترامشون رو داشتم تازه من شدم آدم بد و مقصر دیروز خواهر کوچیکه همسرم که 7-8سال از من کوچکتره زنگ زده و هر چی دلش خواست بهم گفت من از دیروز خیلی حالم بده دست چپم انقدر درد می کنه که نمی تونم تکونش بدم  دلم می خواد شما خواهرای گلم کمکم کنید که بتونم بابت حرفاشون و کاراشون با خودم کنار بیام و اینقدر حرص نخورم تازه به همسرم هم نمی گم که نکنه ناراحت بشه ولی دیگه تحمل ندارم

وا یعنی چی که به همسرت نمیگی اون باید بدونه اونها چیکار میکنند

ارتباطت رو به حداقل برسون لزومي نداري با آدمهايي كه باعث ناراحتي و تشنج تو محيط زندگيت ميشن مراوده داشته باشي
به همسرت بابت رفتار اونها اعتراض نكن ولي بطور سربسته اونو در جريان بذار تا بدونه علت ناراحتي و يا عدم تمايل به ايجاد رابطه با اونا به چه دليليه
من خودم هميشه از سكوت بهترين نتيجه رو گرفتم اما اين به اين معني نيست كه اجازه بدي شخصيتت رو زير سوال ببرن
بايد محترمانه از خودت دفاع كني تا بفهمن كه نمي تونن زياد از حد بهت بپيچن
اگه مثلا بدوني تو يه مسابقه هستي كه قراره ميزان تحملت رو بسنجن چيكار مي كني؟
الانم فكر كنم همون مسابقه ست و خانواده همسرت بعنوان گروه ديگر شركت كننده دارن موانعي رو برات پيش مي يارن تا
تو كنترلت رو از دست بدي و اونا كسب امتياز كنن خوب تو اين مواقع سعي مي كني به خودت بگي اين فقط يه مسابقه ست
و دشمني خاصي وجود نداره و راحت از كنارش رد ميشي و تو هم سعي ميكني خونسرديت رو حفظ كني تا برنده باشي
حالا هم اين تصور رو داشته باش
سعي كن روابط بهتري با همسرت داشته باشي تا پشتت خالي نباشه
شايد هم شما برخورد ي كه مناسب حال خانواده همسرت باشه رو نداري به نظرم بايد صميميت بيشتري به خرج بدي
احترام گذاشتن كه نشونه شخصيت بالاي شماست من بهت توصيه ميكنم اونا رو به چشم خانواده شوهر نبين كه برات سخت بشه
براي بي تفاوت بودن كمي تمرين مي خواد كه غير ممكن نيست

مرسی از این که جوابم رو دادید من  تا قبل از عید امسال رابطه خوبی باهاشون داشتم یعنی می رفتم و مرتب دعوتشون می کردم ولی باورتون می شه تو این 7سال فقط برای اولین بار که می خواستم برم خونشون اون هم به شوهرم گفته بودند امشب شام بیایید البته خانوادم رو هم دعوت نکردند بعد از اون هر وقت رفتیم بدون شام و ناهار بوده فقط برای سر زدن بوده یعنی اصلا نگفتند بمونیم هر وقت هم هر کاری دارند به من زنگ می زنند که براشون انجام بدم پول قرض بخوان به من زنگ می زنند ولی قبل از عید امسال مادرشوهرم و پدرشوهرم از مکه اومده بودند تو فرودگاه هیچکدومشون محل من نذاشتند حتی خواهر شوهرم هم که همراه اونا رفته بود من بغلش کردم و بوسش کردم به من محل نذاشت و جواب سلامم رو هم نداد ولیمه هم که داشتند خاله و داییهای منم دعوت کرده بودند وقتی از در سالن رفتیم داخل هیچکدومشون جواب سلام ما رو ندادند و حتی 2-3تا از خواهر شوهرام رفتند پشتشون رو کردند به ما من هم که این صحنه رو دیدم صندلیم رو برگردوندم و روم رو کردم به دیوار که دیگه بیشتر از اینها بی احترامی نبینم ولی هر کدوم از فامیلاشون رو که دیدم کلی سلام و احوالپرسی کردم گفتم چون مهمون دارم ببخشید تا شد روز اول عید که رفتم خونه مادر همسرم قبل از اینکه خونه مادر و مادربزرگ خودم برم خواهر همسرم اومدند اونجا من و مادرشوهرم تو اتاق خواب بودیم بچه 10 ساله خواهر شوهرم اومد تو اتاق و فقط به مادرشوهرم سلام کرد و عید رو تبریک گفت انگار نه انگار که منم اونجام من اومدم دیدم خواهر همسرم تو اتاق خواب جلویی پشتش رو کرده به سمت در وایساده دخترش هم تو آشپزخونه همین کار رو کرده خیلی ناراحت شدم دیدم همسرم رفته بیرون منم خداحافظی کردم اومدم بیرون هنوز بین در بودم  خواهر همسرم در رو کوبید پشت من من با بغض اومدم خونه ولی نه من به همسرم چیزی گفتم نه اون به من روز 6 عید همین خواهر کوچیکه که دیروز می گم زنگ زده بود زنگ زد به من و کلی با لحن بد صحبت کرده که اون نخواست سلام کنه تو باید سلام می کردی ما فامیل شوهریم و هر کار بخوایم می کنیم
 

عزیزم اگر اینجوری که شما میگید باشه نه ارزش رفت امد دارن نه احترام مقابله به مثل عین خودشون رفتار کن یعنی اگر هم رفت امد کردی شما زودتر بی احترامی کن سلام نکن من هم همین مشکلو داشتم مثل خودشون رفتار کردم تا سلام نمیکردن سلام نمیکردم با اینکه تو چشمای هم نگاه هم میکردیم ، کمکم آدم شدن

عزیزم درد تو رو من هم تو دل دارم.جوری که این زخم قلب من هم روز به روز بیشتر میشه.هزاران راه را امتحان کردم .تنها یه راه وجود داره و اون بی محلیه.من یه ذره هم تحویلشون نمیگیرم ارتباطم را هم قطع کردم دو بار تا حالا خواستند پیش قدم بشن ولی من دیگه توان ظلم هاشون را ندارم نذاشتم ارتباط برقرار شه.همسرم و فرزندم میرن خونشون ولی من نمیرم اونا هم نمیان خونه ما.اینقدر راحت شدم که کاش دو سال پیش این کارو میکردم.به هیچ وجه اسمشون را هم تو خونه نمیارم اگه ازشون چیزی هم از همسرم بشنوم گوش نمیدم .حالا همسر من حقوقش را هم باهاشون نصف میکنه و اصلا زیر بار بدیشون نمیره.قهرم هم از جایی شروع شد که خواهر شوهرم حرفی در مورد من زد من قسم خوردم که نبوده اون قسم نخورد ولی شوهرم گفت حرف خواهرم را بی قسم قبول دارم از اون روز باهاشون قطع رابطه کردم.هرچی هم شوشو میگفت رابطه باهاشون ایجاد کن نکردم گفتم شاید فردا یه چیز بدتر بگن تو که اینقدر قبولشون داری و ازشون حساب میبری بهتره من باهاشون نباشم
حالا راحت راحتم.نه مزاحمن نه میتونن حرف بزنن.البته خواهر شوهرای من از خواهر شوهر های شما سیاست مدارترن.جلو مردم اینکارا رو نمیکنن فقط شوهرم را تحریک میکنن.پنج تا خواهر شوهر مجرد دارم.متاسفانه سن بالا که تو خونه موندن .دعا کنید ازدواج کنن برن من راحت شم.

من همسرم می گه قبول دارم اونا تقصیر دارند ولی من نمی تونم از تو جلوی اونا دفاع کنم و خودت باید از خودت دفاع کنی من خودم مشکل دارم نمی تونم برخوردا و حرفای نامناسبشون رو از یاد ببرم خیلی برام سخته هر شب موقع خواب تک تک حرفاشون و کاراشون یادم می اید حتی اینکه نیومدند سر عقد محضر و کادو ندادند به من برام بی احترامی به حساب میاد و از این که چرا اون موقع به روشون نیاوردم عذابم می ده یعنی دچار یه نوع خود آزاری شدم من مادر و خواهر هم ندارم که بتونم درد و دل کنم فقط خاله هام هستند که نمی تونم خیلی با اونا درد دل  کنم به خاطر همین از شما خواهرای عزیزم کمک می خوام
 

عزيزم وقتي همسرت قبول داره مشكل از اوناست چرا رفت و آمد مي كني ؟ آدم جايي ميري كه بهش بي احترامي نشه !
پس خودت رو عذاب نده و بچسب به زندگي خودت
 

سنجاب جون دقیقا میدونم چی میگی منم هر وقت میخواستم خونشون برم تپش قلب میگرفتم  دستام یخ میکرد که امروز کی میخواد بی دلیل برام قیافه بگیرهمن هم سعی کردم در مقابل اونها بی احترامی نکنم البته مسئله اصلی همیشه خواهر شوهر هاست  همیشه سکوت میکردم تا اینکه یه شب یه بحثی پیش اومد که تصمیم داشتم که این دفعه صحبت کنم و بدونم جریان چیه ولی وقتی بی احترامی اونها و بددهنی شون رو دیدم یک دفعه ایستادم و به دوروبرم نگاه کردم و تو دلم گفتم خدایا اینها کین؟! وقتی این قدر از لحاظ فرهنگ متفاوتیم من چی رو باید ثابت کنم!!!!  بدون اینکه چیزی بگم تنهایی از خونه اومدم بیرون به این نیت که دیگه هیچوقت نبینمشون. این جور روابط با وجوداینکه سر مسائل  بیخود و پوچ و بی ارزشه ولی همیشه یه جورایی ذهنتو درگیر میکنه .تا بخودت بیای می بینی که سالها گذشته .............. رفته رفته روابطت با همسرت سرد میشه مخصوصا اگه بیخودی طرفداریشونو بکنه . همسر من هم بعد از اون جریان خیلی کم به پدر مادرش سر میزد بدون اینکه من چیزی بگم با خواهراشم تا حدودی قطع رابطه کرد خودش هم مثل من خسته بود........ ما از اول ازدواجمون به جای اینکه زن و شوهر همدیگر رو بیشتر بشناسیم (با اینکه خونوادش 2 سال دنبالم بودند تا بله رو ازم بگیرند) در گیر مسائل خانواده شوهر بودیم ولی بعد از قهر با خانواده شوهر کلی به ارامش رسیدیم  ولی اینم بگم الان بزنم به تخته بعد از سالها قهر رابطمون خیلی خوب شده و کاش زودتر از اینا این اتفاق می افتاد
 

من نمی رم بهم زنگ می زنند و اعصابم رو خورد می کنند و چون به تلفن شرکت زنگ می زنند با هاشون صحبت می کنم وگرنه که همسرم هم از عید تا حالا خیلی کمتر می ره ولی دقیقا همین خاطره بده اذیتم می کنه

یا کلا باید رابطتو قطع کنی حتی اگه بیرون دیدی به روت نیاری یا به این شرایط راضی بشی و ادامه بدی !! با همسرت کاریت نباشه خونوادشه و وظیفشه که به اونا سر بزنه  حتی اگه روزی 100 بار هم بره بالاخره عزیزانشونند شما فقط میتونی از عوض خودت تصمیم بگیری
بعضی وقتها برای با هم بودن و قدر هم رو دونستن لازمه که از هم جدا شد

سنجاب جون به نظر من بهتره اول از همه خودت رو از نظر روحي قوي كني . با خودت كار كن يا حتي از كتابهاي مختلفي كه در اين رابطه هست استفاده كن . يك آدم قوي
و با روحيه در برابر مشكلات محكم تر هستش . دوم اينكه هميشه از بالا به آدمها نگاه كن . آدمهايي كه اينقدر راحت بدي ميكنند و طرف مقابلشون رو آزار ميدهند آدمهاي
قابل ترحم و كوچكي هستند . من توي يك كتاب روانشناسي خوندم كه هر وقت ناراحتي يا كينه اي از كسي به دل داريد كه آزارتون ميده يا بي احترامي ازش ديديد در ذهن
خودتون كوچك و كوچك ترش كنيد و حتي ميتونيد در ذهن خودتون زير پاهاتون  لهش كنيد . بعد از اون ديگه عصبانيتي از اون آدم نداريد و فقط نسبت بهش  احساس ترحم
ميكنيد . سوم اينكه ارتباطت رو باهاشون كم كن . وقتي ميدوني خواهرشوهرت زنگ ميزنه كه بهت بددهني كنه چرا جواب تلفنش رو ميدي
يه راه حل هم براي اينكه ميگي كارهاي بدشون دائم يادت ميفته . افكار ما مثل زنگ تلفن هستند ،جواب تلفنهاي مزاحم رو هيچ كس نميده هر وقت اين افكار مياد سراغت فكر
كن يه مزاحم داره زنگ ميزنه . اجازه وارد شدن اين افكار رو به ذهنت نده
موفق باشي

خیلی ممنون دوستای خوبم از صبح خیلی آرومتر شدم

با توجه به اینکه به تو بی محلی می کنن یعنی اینکه اگه بخوان حال کسی رو بگیرن به نظرشون بی محلی کردن خیلی خوبه پس تو هم از همین روش استفاده کن و محلشون نده.

من خودم وقتی بهشون کم محلی می کنم حالم بد می شه اصلا نمی تونم اینطوری باشم احساس می کنم قلبم داره از کار می افته مثلا دیروز خواهرش باهام حرف می زد انقدر حالم بد بود و می لرزیدم که مدیرعاملمون اومد با هام کار داشت رفته بود به منشی اش گفته بود برو بگو تلفن رو قطع کنه حرص نخوره ا
یه نمونه از چیزایی که خیلی اذیتم می کنه همش اسم خانم اول همسرم رو صدا می کنند به جای من بعد هم می گند نمی تونیم فراموش کنیم اسم اونو نیست دخترعمومونه






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 305]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن