محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1832974760
یه اتفاق اضطراری : حیاط خلوت
واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستای عزیز تو این روزا که نباید تنها باشم اینجا اومدم تا تنهام نذارید میدونم اگه تنها نبودم کنار خانوادم و عزیزام بودم کمتر کارم به اینجا کشیده می شد بعد از اون حادثه تلخ هنوز رو پام نیستم پارسال تصادف سنگین کردم هر دو پاهام از چند جا شکستن امید بهبودی هست ایشااله اما حالا بعد از یکسال تنها نمی تونم بیرون برم تا بهبودی کامل نمی خوام از این افسرده تر شم پسرم هم اسیب روحی سختی دید 4 سالشه . براش خیلی تلاش می کنم ولی شادی تصنعی کاری از پیش نمی بره . همسرم هم از صبح تا شب ساعت 9 - 10 سر کاره . از خانواده اهل حال که همیشه تفریح بودیم و بین خواهر و برادرام شاد حالا تنهام اونم با این اوضاع . خانواده همسرم هم نزدیکمونن امااز روزای متوجه شدم مادر همسرم بسیار متلک گو زخم زبانش کاری روزا و ماهها و سالهای اول اهمیت ندادم اما به قول پدرشوهرم زبانش نیش مار غاشیه ، زهرش از یه طرف و تنهایی من و نا عدالتیش از انتظار بالایی که از پسرش داره مثلا ما اونموقع هفتهای 3 یا بیشتر پیشش بودیم ناراضی بود اما دخترش اصلا خونه مادر شوهر نمی رفت و شبانهروز کنار مادرشه .بگذریم تنهایی از دست رفتن سلامتی اذیت و انتظار مافوق مادرشوهر و زخم زبون و از صبح تا شب تو خونه بودنم و دوری از خانوادم منو از پا درآورده . از پادراومدم چی کنم .تو ایام تصادف 2 بیمارستان بودم 2ماه خونه مامانم 1 ماه خونه مادرشوهر و 2 ماه هم خونه خودمون مامان و مادرشوهرم شیفتی میومدن مامانم از راه دور میومد 7 ماه زندگیمون پاشیده بود کانون زندگیمون رو اب بود سرد شده بودیم دیگه حتی با هم راحت نبودیم در کنار مصودومیت من و شرایط وخیم روحی همسری گفت می خوام پرستار بگیریم هم برای خودمون خوبه هم خانواده ها رو از زندگی طبیعیشون انداختیم تو ایام تصادف خانواده همسرم بهمون رسیدن اما از وقتی پرستار گرفیم غیض کردن و بد شدن .البته مراعات پسر کوچولومونو به خاطر دختر خواهرشوهرم از اول نکردن . انتظار بالای مادرشوهرم از موضوعات جدید دیگه به حدی است که با همسرم سرسنگین رفتار می کنه با من هم همینطور .این در صورتیه که داماداش بسیار نرم و مهربونن و مادرای فوق العاده دارن . همسر من دل پاک داره و مرد خوبیه اما تندخو و نرم هم نیست . مادر شوهر فیلش یاد هندوستان کرده می خواد پسرش که تربیت خودشو مرام و مهربونی و نرمی اونا رو واسش پیاده کنه . قبل تصادف که از همسری گله کردم 20 بار گفت خیلی هم اخلاقش خوبه ...... می دونم خدارو خوش نمیاد این کارو بامن می کنه . اما سرسنگینی پسر با مادر عذاب وجدان دارم .میگم با همه اذیتاش مادره .هنوز هم متلک بارونم میکنه . تیغ و تو چشمای من میبینه اما جوالدوزه تو چشمای خودش نمیبینه .ازروزاول مارو زیرعینک بدبینی گذاشت همیشه بدیهامونو دید و پشت سرمون غیبت و تهمت زد اما کاراش به چشم نمیاد باورتون نمیشه تو بیمارستان هر روز میومد و برامون آب پاچه میاورد و از ته دل ناراحت بود اما همونجا هم مراعات مادر بیچهره منو که جگرگوشه ش از دست رفته می دید رحم نمی کرد . اگه من مامانم و ببوسم بذارم کنار یه نفس راحت می کشه . و بچسبم به اون ولی هوامو اصلا نداره تو این جریان فقط می گفت پسرم فنا شد . کلا خانم فهمیده ای نیست . اما تو مسیری که تو ذهنش زوم کنه داناست و چرب زبونه .به مادر شوهر دختراش می گه عروس باید چه ها کنه و هوای مادرشوهر داشته باشه و ...مهمونشون می کنه اما با این کارا پسراشونو مال خودش کرده خوشش هم از مادراشون نمیاد و پشتشون حرف می زنه البته خانواده های فهیم و ساده و مهربون و بامرامی نصیبشون شده .بر عکس مامان من که یه ذره از این سرزبونی ها نداره اما پشت سر به خاطر اینکه هوای مادر شوهرم داشته باشم گاهی ازش دلخور میشم . تو این شرایط سخت خودمون ، رفتارای خانواده شوهر و تنهایی و دوری از خانوادم داره من و افسرده می کنه . همش شد حرف خانواده شوهر خودم فکر می کنم از تنهاییه .خوب بگید شما یه چیزی بگید من چکار کنم .
دوست خوبم
اول از همه از صمیم قلبم برات آرزوی سلامتی می کنم.
از نوشته هات معلومه که چقدر ناراحت و تنهایی.
اما بدون این مساءل تو زندگی همه هست و همه مون یک جوری درگیر توقعات بجا و نابجای اطرافیانمون هستیم.
اما الان با وجود شرایط فعلی که داری این قضیه برات خیلی بزرگ شده و بیشتر از قبل ناراحتت می کنه.
اما حالا که الحمد الله رو به بهبود هستی چرا سعی نمی کنی فضای خونه رو عوض کنی و به جای شادی مصنوعی یک شادی واقعی رو به خونه بیاری؟
حیف اون فرشته کوچولو نیست که توی خونه غصه بخوره؟
پاشو به جای این فکر و خیال ها یکم به خودتو و بچه ات برس.
این مسائل همیشه هست و ما با زوم کردن روش فقط خودمون رو آزار می دیدم و روح و جسممون رو فرسایش می دیم.
بیا برای یک ساعتم که شده به این چیزها فکر نکن.
می دونم از خانوادت دوری، اما توی یک مادری که برای خودش یک زندگی مستقل داره.
تو که یک زن کاملی الان احساس تنهایی می کنی پس ببین پسر کوچولوت الان چقدر ناراحته.
پاشو دختر
من تهران زندگی می کنم
نارینه جون چطوری منم می خوام شاد باشم اما از هیچی شاد نمی شم
از من که بدتر نیستی دوست جونم
من یک تاپیک دارم به اسم نارینه. توی بخش فن زندگی- چه کنم.
از اردیبهشت تا حالا همه بچه ها در جریان حال و هوای من هستن. اون روزها خیلی خیلی حالم بود اما الان به کمک بچه ها هم دیدم به زندگی بهتر شذه هم سعی می کنم چیزهایی رو که قبلاً ندیدم حالا ببینیم.
اگر وقت کردی بخونش.یک جورایی اخلاق مادر شوهرامون شبیه به همه. البته مادرشوهر من فکر کنم یک درجه از مال تو بهتر باشه اما اون احساس مالکیتش در حد مال خودته.
اما برای اینکه شاد باشی. بیا بشین فکر کن الان چه کاری از دستت بر میاد. حتی اگر در حد یک رژ لب زدن باشه. یا در حد یک لباس عوض کردن یک با یک لبخند قشنگ روی صورتت کامل اش می کنه و به روی پسر و همسرت می خندی.
من الان فهمیدم خانواده همسر و اتفاق هایی که به واسطه اونا ما رو عذاب می دن همه در حاشیه قرار داره و تو و همسر و اون پسر کاکل زری ات در اولویته.
با غصه خوردن راجع به اینکه مادر شوهرت چی گفته نه تنها چیزی به دست نمی یاری بلکه از لذت بزرگ شدن پسرت و بودن در کنار همسرت هم چیزی نمی فهمی و اونا رو هم از دست می دی.
منی رو که می بینی دارم این حرف ها رو می زنم خودم خیلی سختی کشیدم. فکر نکن از سر دلخوشی دارم بهت می گم.
من نگران تو و اون پسر کوچولوت هستم.
سلام
انشاءا.. زودتر خوب بشی
به دل نگیر
عزیزترین کس آدم هم موقع گرفتاری کم میاره چه مونده به مادرشوهری که در زمان سلامت....
خانمی مامان من پارسال این موقع استراحت مطلق بود (یعنی تو خونه حق نداشت از روی تخت بلند بشه ....) ولی باور کن همینکه صبح موقع از خانه بیرون آومدن من چشمش را باز میکرد من روز خوبی داشتم تازه بابام هم مریض بود و ...
دلگیری می دونم چون تو اون شرایطی که من بودم عزیزترین کسم هم یادم نکرد ولی حالا اون روزا گذشته ورو سیاهی اش همینکه برای من نمانده خدا را شکر
لباس رنگ شاد بپوش آهنگ شاد گوش بده (رادیو پیام و رادیو آوا را اون موقع امتحان کردم اصلا با رادیو میخوابیدم ) خیلی ارومت می کنه با بچه ات زبان کار کن از قصه های دوره بچگیت بگو
بازیهایی که وقتی اجازه حیاط و کوچه رفتن نداشتیم می کردیم را باهاش بکن شما که به اینتر نت دسترسی داری فیلم شاد بببین
راستی الان میتوانی تا چه حد راه بری ؟؟؟
اگه میتوانی تو استخر راه بری حتما برو؟
اگه اهل خیاطی هستی توان جسمی اش هم داری بسم ا...
یه چیز بگم
منتظر محبت کسی نباش این خواهر کوچیکت تجربه اش را داره وقتی طلب محبت کنی عزیزترین کست هم همراهیت نمیکنه ولی اگه بدونند با وجود مشکل جسمی (که انشاء ا... زودتر کاملا خوب می شی) هنوز میخواهی و میتونی توانا باشی تازه میان مشکلاتشونو میگن حتی همان مادر شوهر
به دل نگیر 2 ماه پرستاریت را کرد پس مادر من چی بگه که 3 ماه پرستاری عروسش را کرد ولی وقتی در بستر بیماری بود دریغ از یک زنگ دریغ از یک قدم مثبت (بماند که آتیش هم انداخت تو خانمون)
ببخشید خیلی حرف زدم آخه یاد اون روزا افتادم
از خداي مهربون ميخوام كه كمكت كنه اول سلامتي ايت را بدست بياري بعد هم آغوش گرم خانواده را. با نارينه جون موافقم از چيزهاي كوچك شروع كن تو كه دوست داري اين شرايط را عوض كني پس بسم ا... يه قدم بردار ببين يه نيرويي دو قدم تو را به جلو مي بره. توكل كن بخدا فقط اراده توست كه ميتونه شرايطت را عوض كنه. موفق ميشي مطمئن باش
رسیدگی خانواده همسرم پر از منت بود چه پشت سر چه جلوی رو . خواهرشوهرم برام بیمارستان می موند می گفت تو این عمرم ندیدم خواهرشوهری به زن برادرش خدمت کنه کدوم خانواده شوهری این کارا رو می کنن چرا مادرت بیمارستان نمی مونه ( مادر م به خاطر تصادف من قند عصبی گرفت که حالتای منو می دید قندش تا 400 می رفت چقدر من رو اون تخت بیمارستان از دستش گریه کردم با اینکه دستشو بترها میبوسیدم .
امکان ویرایش هست اونقدر داغون و ناراحت بودم الان که نوشتم و می خونم احتیاج به ویرایش داره .
دوست عزيز ميدونم خيلي سخته.....اما واقعيت اينه كه شاد بودن به شرايط زندگي نيست بستگي به ذهن خود آدم داره خيلي آدمها همه چي دارن اما باز هم شاد نيستند....اما ديديم كساني كه در عين اينكه غرق مشكلاتند اما شادند
پس تو هم ميتوني شاد باشي....بايد تلاش بكني رو خودت كار كني ....كارايي كه دوست داريو تو خونه انجام بده مثل كتاب خوندن...موزيك گوش كردن و....
شیدا جون کتابخونمو ببینی پر از کتابایی که دوستشون دارم خیلی کتاب می خونم اما دیگه خسته شدم از تنها بودن . تعادل همیشه خوبه . نه اینکه دلت لک بزنه واسه یه ذره تنهایی که دو خط کتاب بخونی نه اوضاع من که اینقدر تنهایی بکشی که کتاب دلتو بزنه . همه دوستام و عزیزام دورهستن . برای دوست پیدا کردن هم نه شرایط جسمیشو دارم نه چرب زبونی ... .نه می شه مثله گذشته ها راحت با کسی دوست شی و تو خونه زندگیت راه بدی .... .
خدارو شکر مثل اینکه اینترنت دم دستتون هست
برای اولش از همین جا شروع کنین
اگه آشپزی دوست دارین خودتونو با تزیین غذا یا آشپزی سرگرم کنین
البته اگه تواناییشو دارین که مدتی رو سرپا بایستین
اگرم نه که خوب نقاشی یا هر چیز دیگه ای
اگه سرگرم باشین شادتر میشی
همه اینا رو انجام بدم مشکله تنهاییم حل می شه ؟
زن زندگی نوشته است:
سلام دوستای عزیز تو این روزا که نباید تنها باشم اینجا اومدم تا تنهام نذارید میدونم اگه تنها نبودم کنار خانوادم و عزیزام بودم کمتر کارم به اینجا کشیده می شد بعد از اون حادثه تلخ هنوز رو پام نیستم پارسال تصادف سنگین کردم هر دو پاهام از چند جا شکستن امید بهبودی هست ایشااله اما حالا بعد از یکسال تنها نمی تونم بیرون برم تا بهبودی کامل نمی خوام از این افسرده تر شم پسرم هم اسیب روحی سختی دید 4 سالشه . براش خیلی تلاش می کنم ولی شادی تصنعی کاری از پیش نمی بره . همسرم هم از صبح تا شب ساعت 9 - 10 سر کاره . از خانواده اهل حال که همیشه تفریح بودیم و بین خواهر و برادرام شاد حالا تنهام اونم با این اوضاع . خانواده همسرم هم نزدیکمونن امااز روزای اول متوجه شدم مادر همسرم بسیار متلک گو زخم زبانش کاریه روزا و ماهها و سالهای اول اهمیت ندادم اما یه طرف تنهایی من واز طرفی مادر شوهر بدزبان و پر توقع با نا عدالتیش انتظار بالایی داره منو شوهرمو از پا دراوردههر چی که واسه من بخواد برای دختراش نمی خواد و هر چی واسه خودشون بخواد واسه من نمی خواد مثل ارتباط من و همسر با خونوادم و ... طالب سرد بودن همسر با خانواده من و ... .بگذریم تنهایی بزرگترین درد منه .
از پا دراومدم چی کنم .تو ایام تصادف 2 ماه بیمارستان بودم 2ماه خونه مامانم 1 ماه خونه مادرشوهر و 2 ماه هم خونه خودمون مامان و مادرشوهرم شیفتی میومدن مامانم از راه دور میومد 7 ماه زندگیمون پاشیده بود کانون زندگیمون سرد شده بود دیگه حتی با هم راحت نبودیم در کنار مصدومیت من و شرایط وخیم روحی . همسرم به تنگ اومد می خواست با زن و بچه ش تنها باشه گفت می خوام پرستار بگیرم هم برای خودمون خوبه هم خانواده ها روبیشتر از این اذیت نکنیم تو ایام تصادف خانواده همسرم بهمون رسیدن اما از وقتی پرستار گرفیم غیض کردن و بد شدن .البته مراعات پسر کوچولومونو به خاطر دختر خواهرشوهرم از اول نکردن . انتظار بالای مادرشوهرم از موضوعات جدید دیگه به حدی است که با همسرم سرسنگین شدن .مشکلات ما همسرم و ننداخت ولی چند شب پیش که از خونه مامانش اومدیم تا امروز قلبش درد می کنه. همسر من دل پاک داره و مرد خوبیه همدیگرودوست داریم اما خصوصیات خانوادش و داره گاهی زبونش تند می ره و... . مادرش هم انتظار داره پسرش که تربیت خودشو مرام و مهربونی و نرمی واسش پیاده کنه مثله داماداش با مامانای فرهیخته شون . قبل تصادف که یکبار به مادرش از همسری گله کردم 20 بار گفت خیلی هم اخلاقش خوبه ...... می دونم خدارو خوش نمیاد این کارو بامن می کنه . امااز سرسنگین بودن شوهرم با مادرش ناراحت می شم .با اینکه مادرش تیغ و تو چشمای من میبینه اما جوالدوزه تو چشمای خودش نمیبینه .ازروزاول مارو زیرعینک بدبینی گذاشت همیشه بدیهامونو دید و پشت سرمون غیبت و تهمت زد اما کاراش به چشم نمیاد باورتون نمیشه تو بیمارستان هر روز میومد و برامون عصاره پاچه میاورد و از ته دل ناراحت بود با اینکه مراعات مادر بیچاره منو که جگرگوشه ش از دست رفته می دید نمی کرد . تو این جریان فقط می گفت پسرم فنا شد . کلا خانم فهمیده ای نیست .
به خدا کتاب می خونم اینترنت می رم گاهی اشپزی از تنهایی چه کنم
تو این شرایط سخت خودمون ، رفتارای خانواده شوهر و تنهایی و دوری از خانوادم داره من و افسرده می کنه.خوب بگید شما یه چیزی بگید من چکار کنم .
به حباب نگران لب یک رود قسم وبه کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم
خواهدرفت،آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند.لحظه هاعریانند به تن لحظه خود
رخت اندوه مپوشان هرگز
دقيقا با صحبت نارينه جون موافقم كه گفتن: ما همه به نوعي درگير توقعات بي جاي اطرافيانمون هستيم.
عزيزم اصلا ناراحت نباش. چون ما همه هم درديم.البته من نه از طرف خانواده شوهرم.بلكه از طرف خانواده مادريم به اين بلا گرفتار هستم و احساستو كاملا درك ميكنم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 565]
-
گوناگون
پربازدیدترینها