محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1852742282
مشکل نامزدم با خانوادم : با همسرم مشکل دارم چون ...
واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام.
نمی دونم از کجا شروع کنم و نمی دونم آیا کسی اینجا هست که دلش بخواد مشکل یه عضو جدید رو بشنوه و کمکش کنه؟ از اولش و خانواده ام شروع می کنم. پدر من خیلی سخت گیر، خشک و بی احساسه، همیشه خدا حرف حرف خودش بوده و هست، از کسی کمک یا مشورت قبول نمی کنه، حرف هیچ کسی رو بی اما و اگر قبول نمی کنه، حتی مادرم هم روش زیاد نفوذ نداره. با کسی ار دوستانش صمیمیت و رفت آمد نداره و فقط در بیرون از خونه باهاشون رابطه داره. دلش برای کسی تنگ نمی شه و خیلی هم زود و البته شدید عصبانی می شه، برای همینم تمام بچه های فامیل از اول ازش می ترسیدن. مامانم خیلی مهربون و در عین حال خیلی بی خیاله و با " ولش کن " بیشتر اموراتش می گذره، زیاد روی رسم و رسومات و چشم و همچشمی حساسیت نداره.
حالا در مورد نامزدم. ایشون خیلی فرد خانواده دوست یا بهتر بگم مامان دوستی هست و حاضر نمیشه احدی مامانشو ناراحت کنه. لجباز و تا حدودی خودخواه که خیلی کم شده که موقع دعوا و قهر پیش قدم بشه، خیلی هم قهر می کنه. چون باباش آدم خیلی سر به زیر و مهربون و بی سرو صدایی هست و خیلی راحت می شه بهش زور گفت، در بیشتر مواقع که با هم اختلاف نظر داشتن نامزدم حرفشو به کرسی نشونده. ولی اینم بگم آدم مهربونی هم هست، بخصوص زمانی که با هم دوست بودیم، که به گفته مامانش بیرون هر جا که می رفت هیچ جا نبود که با حسرت دلش نخواد که منم پیشش بودم. خیلی صادق و قابل اعتماده. روابط عمومی فوق العاده ای داره و پشتوانه خوبیه، البته در مواقع صلح! چون وقتی قهر می کنه همه چیزو ول می کنه و حتی پیش اومده شب تو خیابون تنها باشم و با ترس سوار تاکسی بشم ولی نیاد دنبالم. موقع قبول شدن از ارشد هم تنها دلیلش نامزدم بود و اعتماد به نفس و انگیزه ای که بهم می داد و همیشه می گفت مطمئنه که می تونم و لیاقتشو دارم. خودم زیاد حوصله شو نداشتم ولی با تشویقای اون با وجود اینکه کار می کردم تونستم ارشد دانشگاه سراسری قبول شم.
حالا در مورد موضوع اصلی که باعث اختلافمون شده. خونوادم دلیل اصلی مشکل ما هستن، یا بهتر بگم رابطه نامزدم با خونوادم و انتظاراتی که ازشون داره. اول که می خواستن خواستگار بیان، بعد 3 سال که با هم دوست بودیم، بابام چون یه بار مارو بیرون با هم دیده بود و با توجه به خصوصیات اخلاقیش که گفتم، از دستمون ناراحت بود، حتی 4 ماه هم اون موقع باهام حرف نزد سر همین مسئله، برای خواستگاری هم گفت اشکال نداره بیان، ولی من حرفی نمی زنم، اونا که خودشون دو تا حرفاشونو با هم زدن و از منم مشورت نخواستن. سر همینم روز خواستگاری فقط در مورد مسائل روزمره حرف زد و حتی از نامردم نپرسید چیکاره است و از این سوالای معمول. بعدش هم گفت حرفی ندارم فقط یه شرط دارم، اونم اینکه باید تعهد بده و در شروط عقد ذکر بشه که دخترمو از این شهر نمی بره. این در جلسه بله برون باعث اختلاف جدی شد و وقتی عموی نامزدم گفت این شرط عاقلانه نیست پدرم گفت پس منم قبول نمی کنم و دائیم به زور و با سیاست غائله رو ختم کرد و اونا قبول کردن شرط رو، در حالی که منم می دونستم و گفته بودم گذاشتن این شرظ درست نیست و شاید کمتر کسی قبول کنه پدر زنش محل زندگیشو انتخاب کنه. نامزدم هم به خاطر من قبول کرد ولی خیلی از این شرظ و برخورد پدرم ناراحت بود و حتی از اینکه مامانم کاری خلاف خواسته بابام نکرده بود ( مامانم از بابام خیلی حساب می بره و رو حرفش حرف نمی زنه ولی نامردم هنوز نمی تونه قبول کنه که مامانم نمی تونست نقشی داشته باشه ) عقد تو محضر انجام شد ولی نامزدم دلش با خانوادم صاف نشد. 1 ماه بعد بابا و مامانم مکه رفتن و موقع برگشتن مامان و بابای نامزدم ساعت 3 نصف شب از شهری که با ما 3 ساعت فاصله داره به دیدنشون اومدن فرودگاه، اونا خانواده خیلی پر رفت و آمدی هستن و به اصول روابط و برخوردها خیلی اهمیت میدن ( بر خلاف ما ) و از اینکه مامانم زنگ نزد تا ازشون تشکر کنه و مسائلی مثل این ناراحت شدن ولی به روشون نیاوردن، فقط نامزدم در همه این موارد ناراحت شد و با من قهر کرد! موقع عید هم خونه بیشتر فامیلام نرفت چون می گفت هیچ کدوم تا حالا آدم حسابش نکردن و خونشون دعوتش نکردن ( ما آبان ماه همون سال عقد کرده بودیم ) سر این مساله هم که موقع تحویل سال کجا باشیم شدید دعوامون شد و با اینکه مامانشم اصرار داشت تحویلو اینجا باشیم و بابامو بابا بزرگمو ببنیم و بعد بریم شهر اونا، قبول نمی کرد. اون موقع شدید ترین دعوای عمرمون رو کردیم ولی بالاخره حاضر شد شب سال تحویل اینجا بمونه و فرداش بریم ( می خواست خودش بره و منو نبره ولی به زور مامانش کوتاه اومد ) الانم هر چند وقت یه بار سر خانواده ام با من قهر می کنه. آخریشم موقع تعیین محل جشن عروسیمون بود که مامانو باباش اومدن خونمون و بابام گفت اینجا باشه نه شهر اونا، اونا هم قبول کردن هر چند که راضی نبودن، ولی نامزدم با من قهر کرد و گفت موقع جشنمون هم هیچ کاری نمی کنه و فقط 3 ساعت میاد اونجا می شینه. مورد آخر هم که پریروز بود که با هم رفته بودیم بانه ( منو نامزدم و خواهرم ) ساعت 10.5 شب خسته برگشتیم ولی مامانم اینا دعوتش نکردن شام بیاد خونه، یه اسمس داد که نشون بده ناراحته و بازم قهر کرد و به تماس هام جواب نمی ده.
خودمم کم مقصر نیستم، می دونم. از اول عادتش دادم که موقع قهرش پیش قدم بشم، چون وقتی ناراحت بشه کوتاه نمیاد و با کلی خواهش تمنا از دلش در میاد. هفته ای 1 بار میاد خونمون برای شام، با اینکه اینجا کسی رو نداره و بیشتر مواقع غذای آماده می خوره، ولی بابام اینجوری تعیین کرده. منم جون هم کارمندم و هم ارشد می خونم براش خیلی کم غذا درست می کنم، بعضی وقتا هم شاید وقت داشتم ولی به خاطر اینکه بابام چیزی نگه، منم چیزی درست نکردم براش. اینم تا حدودی مقصرم و در این مورد کم هواشو داشتم که اونروز وقتی بحث می کردیم گله کرد در این مورد. الانم کیفیت ر ابطه مون افت کرده. خیلی کم بهم زنگ می زنه، در حالی که وقتی دوست بودیم صبحو با اسمس به هم شروع می کردیمو شب قبل اینکه شب بخیر بگیم نمی خوابیدیم ( تمام 3 سال ) و در تمام این سه سال تمام ماه گرد هامونو به هم تبریک گفته بودیم. خیلی دوسم داشت، ولی الان خیلی کمتر شده، خودم کاملا احساس می کنم. کم دلش برام تنگ می شه. وقتی هم گله می کنم میگه تقصیر خونواده ته که با کاراشون منو از این رابطه زده کردن. همیشه حسرت رابطه دوستیمونو می خوره و میگه آرزو می کنم کاش همیشه دوست بودیم با هم. یه چیزی هم بگم در مورد مهریه مون. دوست داشتیم به نشونه روز قولی که به هم دادیم که همیشه با هم باشیم، مهریه ام 27 تا سکه باشه، من گفته بودم نمی دونم خونوادم قبلو می کنن یا نه. قبل عقد هم مامانم گفت باید 1000 تا باشه و منم رو حرفش حرف نزدم. اونقدر که می تونستم جلوش مقاومت نکردم ( از حرف و حدیث و درگیری همیشه فراری بودمو هستم ) و اینم باعث شد نامزدم احساس کنه سرش کلاه گذاشتم و به قولم عمل نکردم. الالن از عاقبت رابطه مون می ترسم، از آینده مون. می ترسم همینطور ازم دور بشه. دیوانه می شم. خیلی دوسش دارم، خیلی بیشتر از اونکه بتونم بگم. الانم که بازم قهره. بهش زنگ ردم جواب نداد. اسمس دادم گفتم برم پیشش گفت لازم نکرده. دلم طاقت نیاورد پا شدم رفتم جلو خونش گفتم اینجام اگه می خوای بیام تو درو باز کن با اینکه کلید پیشمه نمی خوام خودم بیام. گفتم 5 دقیقه اونجام بعدش میرم. باز نکرد. اومدم خونه.
شما بگید چیکار کنم؟ چطوری درستش کنم؟ همه مردا بچه ان؟ یا مرد من اینجوریه فقط؟ اینم بگما، نامزدم از من 1 سال کوچیکتره. خواهش می کنم کمکم کنید. احتیاج دارم به راهنمایی تون.
عزیزم خوندم مشکلت رو...
ولی اصلن یه بعدی نیست قضیه ی شما... از چند نظر میشه راجع بهش صحبت کرد
اولن که قبل از ازدواج باید به خیلی چیز ها فکر کرد.. دوران دوستی فقط برای خوش گذروندن نیست...
فقط برا این نیست که همش عشق باشه...
همیشه میگم.. تو دورانی که قبل از عروسیتون هست... دختر خانوم ها هر چی مغرور و سنگدل تر باشن و سعی کنن بهتر تصمیم بگیرن خیلی بهتره...( از جهت مثبت مغرور باشن ها)
خود اختلاف سن خیلی معضلات ممکنه به وجود بیاره... این مشکلات اگه بهش فکر میکردی.. تو همون 3 سال خودش رو نشون میداد...
شما الآن حداقل باید 23-4 سال داشته باشید دیگه... تو این همه سال پدرتون رو خوب میشناسید و از همه مهم تر... نوع رفتار با پدرتون رو...
پدر من .. برای خودش یه موجود عجیب غریبیه... ولی من سعی کردم که یاد بگیرم چجوری باهاش برخورد کنم!!!
منم تو عقدنامه ذکر شده که محل زندگی با عروسه انتخابش... حتا ادامه تحصیل هم ذکر شده...
ولی کسی باهاش برخوردی نداشت!!! برای خواهرمم همین طور بوده...
کسی دختر همین جوری نمیده یه شهر دیگه....
شاید خانواده همسرت هم خیلی حساس شدن رو خیلی چیزها.. همین طور خود همسرت...
یا مهریه!! من اصن اون چیز یکه دلم میخواست از مهریه... تو ذهن هیچ کدوم از اعضای خانوادم هم نمیگنجید...
در نهایت تصمیم گرفتیم که من طی زندگیمون اون چیز یکه تو ذهنم هست رو از همسرم بخوام و این مهریه ی معمول رو خانواده ها تعیین کنن..
اونا یه عددی گفتن و منم چون خودم عدد 29 رو دوست داشتم... یه 29 هم تهش گذاشتم...
قهر کردن واقعن معضلی شده... یکی دیگه از دوستان هم همین مشکل رو داره
با تمام سخت گیری هایی که پدرها میتونن داشته باشن...
زبون چیزیه که بهترین راه حله
شما یاد بگیر چجور پدرت رو راضی کنی...
اینکه مادرت نتونسته دلیل این نمیشه که شما هم نتونی...
و اینکه... به همسرت یاد بده... بهش بفهمون که فقط شما رو در صورتی که شما مقصر هستی مواخذه کنه...
و اگه کس دیگه ای آزارش میده مقصر شما نیستی...
و اینکههههههههه
بهش بفهمون که سر خونه زندگیتون که برید اوضاع تغییر میکنه و این تو نیستی که این اخلاق رو داری...
فعلن همینا...
سلام خانومی. درد دلت رو از اول تا آخر خوندم. به نظر من بعضی جاها هم حق با پدرته. چه اشکالی داره که یک پدر برای خواستگار دخترش شرط بذاره؟ بگه همین شهر زندگی کنین؟ بالاخره هر پدری یک مسائلی رو برای بچه اش و برای خوشبختی اون در نظر داره. نامزدت هم اگه تو رو می خواد بایددد به نظرات و شروط پدرت احترام بذاره. باید از اول بهش می فهموندی که حرف و نظر پدرم حرف و نظر منم هست. تا وقتی خواستگاری میان اینطور با شنیدن حرفهای پدرت دلخور نشن.
من همینو گفتم نتیجه این بود که همه حرفای پدرمو با دل و جون قبول کردن
در مورد قهر نامزدت هم باید بگم حس می کنم از اول یک کم لوسش کردی گلم. البته اکثر مردا عقلشون کمتر از سنشون هست اما خوب موارد کمتر یا بیشتری ازش وجود داره.
کلا سعی کن بشینی با نامزدت صحبت کنی. تو یک فرصت مناسب. ببین حرف حسابش چیه. ازش بخواه دلخوری های گذشته رو کنار بذاره. اگه فکر می کنی در حقش کم کاری کردی سعی کن جبران کنی. ازش بخواه که هر دو با هم عوض شید. باید هر دو بخواهید و تلاش کنید تا اخلاق و روحیات زمان دوستیتونو حفظ کنید یا اگه از دست رفته برگردونین.
زیاد حس نکنین نامزدین . ازش بخواه که بعضی اوقات مثل قدیم حس کنین با هم دوستین.
درجه حساسیت همسرت زیاده. که این مورد خیلی سخته. برخورد پدر مادر ها نباید تو دوران نامزدی روی شما تاثیر بذاره. باید سعی کنین عشقتونو حفظ کنین. حرف و حدیث و دلگیری تو دوران نامزدی بالاست. باید کمی بی خیال بود.
اگه شد دوتایی به یک مشاور مراجعه کنید
سلام مشکلتو خوندم .در 1 مورد بهت نصیحتی می کنم اینکه همیشه عادت نکن که تو کوتاه بیایی.چون نامزدت عادت می کنه که همیشه این تو هستی که باید کوتاه بیایی. یکی از دوستام مشکلش همین بود و می گفت از بس من کوتاه اومدم شوهرم پررو شده و حالا بعد از 2-3 سالی که ازدواج کردن بازم شوهره می خواد که اون معذرت خواهی کنه.میگفت دیگه حتی غیر معقول رفتار میکنه تا من کوتاه بیام و به پاش بیفتم مثلا میگه تلفن را خورد میکنم یا tvرا می شکنم اگه کوتاه نیایی و اونم میگفت اگه نکنم حتما کاری را که میگه میکنه چون بهش عادت دادم که من همیشه مفصرم و اونم مغرور شده.
البته همه آدم ها مثل هم نیستن ولی سعی کن غرورتا همیشه زیر پا نگذاری و اونم دنبالت بیاد چون اینطوری ارزشت را نمی دونه.البته من خودم اصلا نمی تونم کوتاه بیام مخصوصا اگه مقصر نباشم.
خانومی گلم عزیز دلم من نمیخوام یه طرفه به قاضی برم ولی به نظر من مقصر اصلی تموم این کارا خودت هستی امیدوارم از حرفم ناراحت نشی گلم وقتی یه دختر و پسر با هم ازدواج میکنند میشن همه کس هم و اولویت همه چیز و همه کس برای هم دیگه زن و یا شوهرشه گلم شوهرت بچه نیست نیاز به محبت داره همون طور که خود تو نیاز داری عزیز دلم شاید یه مرد به زبون نیاره من نیاز به عشق و محبت دارم ولی ته دلش دوست داره از زبون زنش بفهمه چقدر دوستش داره عزیزم مردا نیاز دارن پذیرفته بشن اونم نه از طرف خانواده زنشون اون براشون درجه دومه براشون مهمه از طرف زنشون پذیرفته بشن و زنشون با رفتاراش بهش این موضوع رو نشون بده و کاری که به نظر من تو اصلا نکردی گل من این به مرد اعتماد به نفس میده گلم من نمیخوام بگم بعد از ازدواج پدر و مادر دیگه جایگاهی تو زندگی ندارن بر عکس نیاز به دعای خیرشون هست ولی گلم تو میتونی به پدر و مادرت احترام بذاری و به شوهرت محبت کنی اینا هیچ منافات و تضادی با هم ندارن گلم بعضی وقتا مادر ها یه سری چیزا رو ممکنه ندونند نباید توقع داشته باشی چون سنشون بیشتره باید عالم دهر باشن چه اشکالی داره خود تو به مادرت بگی مثلا گفتی مادر شوهرت اومده زیارت قبولی مادرت و مادرتم زنگ نزده تشکر کنه بله کاملا حق با خانواده شوهرته گلم چه اشکال داشت خودت به مادرت میگفتی مامان زنگ بزن اصلا خودت شماره رو میگرفتی و گوشی رو میدادی به مادرت تازه میتونستی جلوی پدرت هم این کار رو نکنی که دلخور بشه یا اگه پدرت دوست نداره براش غذا بپزی به هر دلیلی حالا استفاده از مواد غذایی یا هرچی خود تو که شاغلی میتونی بری موادش رو از بیرون بخری و برای شوهرت غذا درست کنی اون موقع گله و شکایتی از جانب پدرت نیست گلم الان زندگی تو و شوهرت مهمه نه هیچ چیز دیگه نه رضایت پدر و مادر تو یا پدر و مادر اون گلم زندگی مگه میدون رو کم کنیه گلم درسته هنوز عقدی و عرفا زن شوهرت نشدی ولی شرعا زنش هستی و این وظیفه ات هستش گلم تو کاری نداشته باش پدرت ازت دلخور میشه یا نه مهم خودت و شوهرتی مطمئن باش وقتی ایشالا رفتی سر خونه زندگیت و پدرت خوشبختیت رو دیدی از این لجبازی ببخشید اینو میگم کودکانه دست بر میداره گلم زندگیت و شوهرت رو بچسب یه دفعه هم بشین راجع به اخلاق خانواده ات برای شوهرت بدون پرده پوشی حرف بزن و بهش بگو مخالف حرکات و رفتارشونی ولی فقط به خاطر احترامشون چیزی نمیگی گلم حواست به زندگیت باشه نذاره پرده های عفت و احترام بین تو و شوهرت از بین بره و نذار محبت بینتون کم بشه بهش ثابت کن تو همون دختر سه سال پیشی با این تفاوت که دیگه هم دوستش هم زنش و تنها دوستش نیستی به شوهرت محبت کن بغلش کن بوسش کن محبت کن بهش اگر هم میتونی زودتر برو سر خونه زندگیتون
درد دلتو خوندم عزيزم جواب دوستان گل رو هم خوندم چيزي نمونده بتونم بگم ولي يك نكته رو كه خودم تجربه دارم ميگم
پدر من هم سختگير بود و هست قبل ازدواج يعني دوران نامزدي دوست نداشت با نامزدم برم بيرون چون پدرم 73 سالشه و طرز فكرش هم به سنش ميخوره
اوايل نميدونستم چيكار كنم دانشجو بودم و نامزدم ميمود دنبالم و يا منو ميبرد من جوري وانمود ميكردم كه ميرم ترمينال و........
همشم ميترسيدم خدايي نكرده بين راه ماشين پنجر بشه تصادفي بشه دير برسم بابام بفهمه و دعوام كنه
بعد مادر من هم خيلي مهربونه ولي اخلاق خاصي داره دامادشو ميبينه انگار همين دو دقه پيش ديدتش سلام و احوالپرسي رو به زور ميكنه
يعني گرم احوال پرسي نميكنه و همسرمم كه اونموقع نامزدم بود دلخور ميشد و گاهي هم گله ميكرد و منم از خانوادم دفاع ميكردم
بعد يكبار واقعيت رو بهش گفتم انقدر تحت فشار عصبي بودم كه داشت گله ميكرد كه خونتون دعوتم نميكني يا همش ميگي زود منو برسون خونه و ...
گريه ام گرفت و گريه كردم و دلمو خالي كردم گفتم پدرم اينطوريه مادرم اخلاقش اينه با دوستامم احوال پرسي درست حسابي نميكرد و...
دفاع نكردم واقعيت رو گفتم و الانم بعد 8 سال زندگي هر وقت همچين اخلاقي ببينه اصلا گله نميكنه بعضي وقتها من ميگم ببخشيد اينطوري شد ميگه نه اخلاقشونو سني ازشون گذشته بايد احترامشونو نگه داشت من دوسشون دارم و از اين حرفها
سلام
چقدر اخلاقهای نامزدت شبیه شوهر منه
ما هم همه این مشکلاتو داشتیم. شوهرم یک سری انتظارات داشت که از طرف خانواده من برآورده نمی شد از طرفی خانواده منم روی بعضی از خواسته هاشون واقعاً پافشاری می کردن. منم از دعوا و بحث گریزونم. دوران خیلی خیلی سختی بود. ما دعواهای خیلی سختی با هم کردیم که هرگر سابقه نداشت ولی با مرور زمان و جدا شدن ما از خانواده هامون و دوری و دوستی تقریبا حل شد.
یادت باشه همیشه کنار شوهرت باشی حالا که ازدواج کردی مهمترین عضو خانوادت شوهرته سعی کن درکش کنی و درباره اخلاقهای بدش باهاش با آرامش صحبت کنی.
مطمئن باش همه چیز حل میشه سخت نگیر این یک دورانیه که همه باهاش مشکل دارن و بعضی افراد چون اخلاقهای خاصی دارن با سختی بیشتری این مرحله رو میگذرونن
حالا کم کم قلق نامزدت دستت میاد
سلام
الان عجله دارم و کوتاه و مختصر می نویسم
پا شدی رفتی در خونشون در حالی که با هات قهر بود حدس میزدی که باهات با سردی بر خورد کنه پس چرا بهش زنگ زدی که درو باز کنه؟ می خواستی امتحانش کنی ببینی در را برات باز می کنه؟ می خواستی یه جوری نشون بدی که خودت در را بازکردی که من امدم تو؟ و...
تو رفته بودی از دلش در بیاری هر طور که قبلا داخل می رفتی این دفعه هم همینطور می رفتی و با روی باز با مادر شوهرت و بقیه احول پرسی می کردی و مثل همیشه با هاش برخورد می کردی و صحبتی با هیچ کس در مورد اختلافاتی که بینتون پیش امده هم نمی کردی فقط به خودش می گفتی که منم اعصابم خرده ناراحتم از اختلافایی که پیش امده و اینا همش سوئ تفاهم هست
کسی دوست نداره تو دلخور شی بین دو تا خانواده اختلافات فرهنگی و اخلاقی زیادی هست من تو خونه پدرم زندگی میکنم و اختیاراتم کمه وقتی بریم خونه خودمون وضع بهتر می شه و یه کم باهاش عشقولانه می شدی بعد هم می امدی خونتون
الان به شوهرت چند روز فرصت بده و هیچ کاری نکن اگه با خانواده اش مشکلی نداری زنگ بزن بهشون و با هاشون احوالپرسی کن ولی با شوهرت هیچ تماسی نگیر تا ببینی اون می خواد چی کار کنهفعلا صبر کن و به خودت مسلط باش
خانمی جان
ببین عزیزم وقتی خوانواده ی تو و خونواده ی همسرت رفتارها و خلقیات متفاوتی دارن شما باید نقشه بیشتری رو اینوسط بازی کنی
شما باید اول برای همسرت این تفاوت رو توضیح بدی و در واقع توجیهش کنی که این اخلاقه خونوادمه
هیچ کدوم از رفتارشون از روی نیت خاصی نیست.اون باید بدونه و متوجه بشه که همه ی خوانواده ها مثل خوانواده ی خودش نیستند
از طرف دیگه باید به خوانواده ی خودت هم بگی که وقتی شوهرت میاد خونتشون بیشتر هواشو داشته باشن
والبته تو هم باید هواشو بیشتر داشته باشی
بعد اینکه باید به شوهرت بگی که اخلاقه خونوادت ربطی به روابط شما دوتا نداره.و شما نباید اجازه بدین که هیچ چیزی بین شما دوتا اختلاف و جدایی بندازه
شوهرت میتونه ازت دلخور باشه تنها در صورتی که حس کنه تو هم طرفه خونوادت هستی و یا تو هم اون احترامی رو که لازمه براش قائل نیستی
مورد بعد اینکه:قهر کردنه زیاد همسرته که من فکر می کنم هم به خاطره سن کمشه و هم از بس شما بعد از قهر رفتی نازشو کشیدی
هر چیزی یه حدی داره یه روز بشین باهاش حرف بزن که تو ازش انتظاره بیشتری داری و ما بچه نیستیم که بخوایم راه به راه قهر کنیم.بهش بگو بهتر نیست به جای قهر کردن بشینیم و متمدنانه با هم حرف بزنیم
مطلب بعد اینکه:در حق شوهرت کوتاهی نکن همسری کن اما مادری نکن با توجه به اینکه سنت ازش بیشتره اون نباید این اختلاف رو با مادری کردن تو حس کنه
اصلا درست نبود که بری دم در خونشون .اجازه بده که مرد باشه نه مثل بچه ها رفتار کنه.متاسفانه ناز کشیدن بیش از حد شما باعث اینهمه قهر کردن همسرت شده
مطلب بعدی اینکه:عزیزم باید ببینی شوهرت بعد از قهر چقدر رفتار انفعالی از خودش نشون میده.اینکه شما رو شب توی خیابون رها میکنه اصلا خوب نیست.اینکه شما تا پشت درشون میری و درو باز نمیکنه این خوب نیست
زندگی پره از این اختلافات.همیشه قرار نیست همه چیز خوب باشه و بر وفق مراد یه مرد باشه تا رفتاره خوبی از خودش نشون بده
من توصیه می کنم به این رفتارش بی توجه نباشی و در این مورد با یه مشاور مشورت کنی
تا بعدا تویه زندگی خدای نکرده مشکلی برات پیش نیاد
یه چیزی که جا مونده بود بگم...
بچه ها هم گفتن
واقعن چه ایرادی داره که خودت مدیریت کنی رفتار اطرافیانت رو نسبت به همدیگه...
خو یه سری آدم جدید هستن که باید کنارهم قرار بگیرن...
مثلن وقتی بابای همسریم مریض میشه.. بهم خبر میده من زنگ میزنم حالشومیپرسم...
یا پدرمن که مریض میشه.. به همسریم میگم که یه زنگ بزنه
وقتی من این کارو کردم...
پدر مادرای ما هم فهمیدن که به ماهم همین قدر باید توجه کنن...
حالا وقتی مثلن ما مریض میشیم... اونا زنگ میزنن حالمون رو میپرسن
این برای مریضی بود...
تو همه ی حالات دیگه هم اولین بار من خودم گفتم تا حساسیتم رو نشون بدم...
و از اون به بعد... خانواده ها هم فهمیدن که چی کار باید کننن....
موفق باشی
ممنونم از همه شما دوستان عزیزم که حوصله به خرج دادید و درد دل طولانی منو با دقت خوندید. حالا چند تا نکته هست که باید بگم :
1- اول اینکه نامزدم اینجا شهر ما ساکنه و خانوادش شهر دیگه ای هستن.
2- تو عقد نامه ذکر شده که محل سکونت باید اینجا باشه ( نه جایی که عروس انتخاب کنه ) و پدرم گفته در صورتی می تونیم شهر دیگه ای بریم که قانع بشه رفتن ما به اون شهر به صلاحه. یعنی در واقع اونه که تعیین می کنه کجا زندگی کنیم. با توجه به کار نامزدم احتمالش از اول بوده که ما بخوایم بریم شهر دیگه چون اونجا اوضاع مالی مون بهتر خواهد بود.
3- همسرم اکثر موارد رو در مورد خونوادم می دونه، اگر هم گاهی چیزایی رو نمیگم برای اینه که بهشون بدبین تر نشه. ولی نمی تونه هضم کنه. وقتی تو خونواده ای بزرگ شده که اگه کسی سر میز نباشه غذا نمی خورن، که با هم همیشه مثل دوست صمیمی هستن، که همیشه همه آداب و رسوم متعارف رو رعایت می کنن، نمی تونه درک کنه شرایط خونواده منو. درسته که گاهی من باید چیزایی رو که خونوادم بهش عمل نمی کنن تذکر بدم یا درستش کنم، ولی منم تو همین خونواده و با همین بی تفاوتی ها بزرگ شدم و بعضی وقتا واقعا به فکرم نمیرسه که باید اون کارو می کردم. اون با اینکه شهر غریبه و خونوادش اینجا نیستن به خواست پدرم فقط هفته ای یک بار برای شام میاد خونمون و حق نداریم با هم بریم اتاقی جایی که تنها باشیم. منم با وجود کار و درسم کم فرصت می کنم بهش برسم. البته کم کاری هم کردم، اینو می دونم. سعی می کنم جبران کنم این مورد رو.
4- من همیشه محبتم رو بهش نشون می دم و اینکه نفر اول زندگیمه و بهش چقدر اعتماد دارم. مشکل من از اول این بود که چون برادر بزرگ نداشتم و از طرف پدرم هم هیچ محبتی در ظاهر رفتارش ندیده بودم، خیلی به نامزدم وابسته شدم به خاطر محبت زیادی که بهم داشت و نمی تونستم ناراحتیش رو تحمل کنم و فوری برای آشتی پا پیش گذاشتم، با اینکه تو خونه و کلا پیش همه دوست و آشناها اونقدر مغرورم که امکان نداره برای آشتی با کسی پا پیش بذارم، حتی اگه خواهرم باشه. ولی اون برام با همه دنیا فرق می کنه. خودمم لوسش کردم اینم می دونم. مامانشم لوسش کرده و نذاشته هیچ وقت ناراحت باشه. الانم هر چی می خوام کاریش نداشته باشم، تا وقتی که خودش برگرده، دلم طاقت نمیاره. اینکه اینجا هم تنهاست بیشتر اذیتم می کنه. دیشب بهم گفت من همیشه باعث شدم کوچیک بشه، ولی از این به بعد نمی ذاره. فکر می کنه جلوی خونوادم کوچیکش می کنم، وقتی بر خلاف میل خونوادم رفتار نمی کنم، وقتی به اصرار ازش می خوام عید دیدنی فامیلام بیاد که اعتقاد داره بهش اهمیتی نمی دن چون تو این 7 ماه یه بارم دعوتش نکردن. دلم نمی خواد اینجوری فکر کنه. فقط همیشه از دعوا و بحث با خونوادم گریزون بودم، به خصوص با پدرم که ازش واقعا می ترسم.
دلم می خواد این وسط روابطو درست کنم، باعث بشم رابطه اش با خونوادم بهتر بشه، بهم اعتماد بیشتری داشته باشه. می شه بازم کمکم کنید؟
چاره فقط و فقط در توضيح اينه كه منش خانواده شما اينطوريه
من دوستي دارم كه شوهرش حتي خونه پدر اون نميره
خودش و بچه هاش ميرن و ميان . حتي عيد هم نميره شوهره . چرا؟ چون زمان عقد بهش بي محلي كردن يعني مدلشون اينجوري بوده . شما يه عمر ميخواي با اين مرد زندگي كني . نميتوني تمام مدت بين دوتا خانواده قرار بگيري و اشتباهات هر دو طرف رو توجيه كني . بايد از اول به شوهرت بفهموني كه توقع زيادي از خانواده و فاميلت نداشته باشه . در عوض اين خلا رو خودت پر كني
درسته كه كارمندي ولي ميتوني گاهي يكي دو ساعتي مرخصي بگيري يه غذايي براش بپزي . ياتوي خونه بپزي و براش ببري
حتما لازم نيست بياد خونه شما. با محبت بيشتري كه مي كني جاي خالي محبت و توجه خانواده ات رو براش پر كن
البته محبت رو با منت كشي اشتباه نگير و از الان كاري نكن كه سر هر موضوع پيش پا افتاده اي قهر كنه
البته پيش يه مشاور رفتن هم خيلي خوبه و راهكارهاي خوبي بهتون ارائه ميشه
موفق باشي
خودمم چند وقتی به مشاوره فکر می کردم ولی اینجا کسی رو نمی شناسم.
من ساکن ارومیه ام.
اگه کسی اطلاعی در این مورد داره ممنون می شم کمک کنه.
سلام گلم.
اولاً که به هر مشکلی بزرگ نگاه کنی بزرگ میشه. تو اونقده توانایی داره که مشکلت رو خودت با درایتت حل کنی .
تو اگه به شوهرت برسی و بهش محبت کنی که وظیفه هر زنیه، این توجه رو تو خونه به خانوادتم نشون بدی شاید اوایل واسشون مهم نباشه یا حتی در مقابلت جبهه بگیرن ولی به مرور اونا هم یاد میگیرن که باید با شوهرت چه فرم صحبت کنن.
یه مثال ساده میزنم:
دخترخاله من وقتی ازدواج کرد خالم هرجا میرفت میومد میگفت صمد آقا (اسم شوهر دخترخالم) نمیگفت صمد یا چیز دیگه ای
شاید اوایل همه میگفتن خاله ول کن تو رو خدا از اول لوسش نکن آقاش واسه چیه
آقا رو وقتی بگو که تو جمع اونم باشه حالا که جمع صمیمیه اینجوری رسمی نگو صمد آقا
2 - 3 ماه خالم اینجوری گفت حالا هرکی تو هر موقعیت و جمعی بخواد صداش کنه یا در موردش صحبت کنه صمدآقا استفاده میکنه
هر موردی همینجوره
ما خودمون مشخص میکنیم که خانوادمون با شوهرمون چطوری رفتار کنن.
شوهر تو یه خورده فرم بچه گونه داره ولی زیادم بیراه صحبت نمیکنه. اون انتظاراتش به جا و حقه ولی احتمال زیاد این رو نمیدونه که خانواده ها فرهنگشون و بینششون نسبت به هم خیلی فرق داره.
این موضع اگه زیاد از طرف تو واسش بازگو بشه و اصلاً در این مورد زیاد باهاش حرف بزنی چندان جوابی نمیگیری. چون این ذهنیت واسه شوهرت ایجاد شده که تو خانوادت رو به اون ترجیح میدی و از اونا بیشتر دفاع میکنی.
واسه همین به نظر من بگرد ببین حرف کی واسش حجته یا مورد تاییدش سعی کن از اون طریق وارد بشی و با اون فرد صحبت کنی و صاف و صادق بگی که زندگی و شوهرتو خیلی دوست داری و نمیخوای سر یه سوء تفاهم از دستشون بدی از اون فرد بخواه که کمکتون کنه
اگه دور و بر شوهرت همچین شخصی نبود مشاور بهترین گزینس
در مورد شرطی که تو عقدنامه نوشته شده:
هیچ پدر و مادری بد بچشون رو نمیخوان اینو باید باور کنی.
پدر تو اگه ببینه رابطه تو و شوهرت خیلی خوبه و اصلاً طوری رفتار کنی که اینو همیشه به عینه ببینن، پدرتم در مقابل نقل مکان که باعث پیشرفت و ترقی زندگیتون میشه بیشک سد نمیشه.
ولی تو این بین تو و شوهرت باید یه سیاست به خرج بدین البته بد اینکه شوهرت مسئله فرهنگی خانواده ها رو قبول کرد و زیاد تو دلش از دست خانوادت ناراحت نبود و اون اینکه دل پدرت رو واسه رسیدن به اهدافتون به دست بیارین. شاید سخت باشه ولی مطمئناً شدنیه
شوهرت و تو باید اینو درک کنین که من نیستین بلکه ما شدین و مشکل تو مشکل اونه و شادی و پیشرفت اون پیشرفت تو.
حالا که با خانوادت نمیتونی راحت باشی با شوهرت اونقده میونت رو خوب کن که با کمک هم بتونین مشکلات رو حل کنین و به خودتون افتخار کنین.
دوست عزیز و نگرونم
نوشته هات رو خوندم. نوشته هات سرشار از صداقت و عشق به زندگی و همسرته. به نظر شوهرت آدم خیلی خوبی میاد. فقط یکم دلخوره. ای کاش می تونست این دلخوری ها رو به حساب تو نگذاره. یه جوری بهش ثابت کن همونی که بودی هستی. یه جوری بهش فهمون که این روزها هم خیلی زود میره و اختیار همه چیز زندگیتون دست خودتون می افته. تمام تلاشتو بکن که خوشحالش کنی و این ایام به کامتون باشه. حیف این روزهاست که خراب بشه.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4046]
-
گوناگون
پربازدیدترینها