تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
چگونه برای دریافت ویزای ایران اقدام کنیم؟ مدارک لازم و نکات کاربردی
راهنمای خرید یو پی اس برای مراکز درمانی و بیمارستانی مطابق الزامات قانونی
آیا طلاق توافقی نیاز به وکیل دارد؟
چگونه ویزای آفریقای جنوبی را به آسانی دریافت کنیم؟ راهنمای قدم به قدم
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران شناخته میشود؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1820788521
اهميت حفظ و گسترش زبان فارسي
واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: اهميت حفظ و گسترش زبان فارسي
http://www.noorsoft.org/images/image/product/shahname/01.jpg
فرهاد عرفاني
ميدان عمل زبان را نه تنها در ايجاد ارتباط بين انسانها كه همچنين در قابليت ايجاد امكان براي انديشيدن، شكل گيري شخصيت، ساخت هويت فردي و اجتماعي، ايجاد فرهنگ و در پايان، شكل دهي به مفهوم اجتماع انساني ِ متحول شده به يك جامعه مشخص بايد در نظر گرفت.
زبان، پديدهاي متحول و زنده است که همواره در حال بازسازي خويش است. دليل آن نيز روشن است؛ اين پديده بر بستر وجود زنده انساني و ارتباطات و گستره عمل اجتماعي، حركت ميكند، در نتيجه، در يك رابطه دايمي با بستر خويش، متأثر از ديالكتيك تكامل و قوانين حاكم بر حركت جامعه است.
بنا بر آنچه آمد، اكنون بايد ديد چه عواملي در تكامل زبان و ظرفيتهاي بياني آن و همچنين شكل اداي آن مؤثرند؟ همچنين چه عواملي ضامن بقاي يك زبان و يا فناي تدريجي آن است؟
نخست به پرسش اول ميپردازيم:
بر پايه رابطه نسبتا مستقيمي كه بين سطح تكامل اجتماعي انسان و تكامل زبان هست، نخستين عامل مركب رشد زبان، ميزان رشد مدنيت و طبيعتأ قدمت آن است. گسترش و سطح پيچيدگي رابطه اقتصادي، علمي، فرهنگي و... مستقيم زبان را تحت تأثير قرار ميدهد و آن را پيچيده و كامل ميكند. اين سطح پيشرفت، سطح انديشه ورزي را نيز به دنبال خود دارد و متقابلا، ارتقاي سطح انديشه ورزي منجر به تكامل روابط انساني و ارتقاي سطح دانش اجتماعي و علوم در عرصههاي گوناگون ميشود. البته اين روند، يك روند ثابت در يك سطح و در همه عرصه ها، به يك ميزان نيست، بلكه ميتواند تحت تأثير عوامل بسياري همچون تحولات سياسي وقايع طبيعي، وقوع جنگها و نابودي تمدنها و از همه مهمتر، هدايت آگاهانه زبان به وسيله انسان، قرار گيرد و در امر پيشرفت خلل وارد كرده يا آن را منحرف سازد و مسيري منحني را به آن تحميل كند و يا حتي آن را متوقف سازد!
و اما چرا مدنيت را نخستين عامل رشد زبان دانستيم؟
حقيقت اين است كه زبان تا پيش از ورود انسان به عرصه زندگي شهري، محدود به دخالت در حوزه رفع نيازهاي ساده روزانه، همچون تأمين غذا، پوشاك و سرپناه و همچنين رفع نيازهاي عاطفي و سرانجام، تفكر در حوزه وقايع طبيعي بوده است و طبيعتا انسان غارنشين و يا پراكنده در جنگلها در همان سطحي به تواناييهاي زبان پي برده بوده كه زندگي او ايجاب ميكرده است.
طبيعي است كه اگر اين انسان، انديشه فلسفي نيز داشته، اين انديشه فلسفي و زبان و واژگاني كه در اين زمينه به كار ميرفته است نيز در همان محدوده دانستنيهاي وي از جهان پيرامونش بوده است. در اين فلسفه، اثري از سياهچاله و نقش آن در شكل گيري كهكشانها و رابطه آن با تعريف هستي و دگرديسي آن وجود ندارد! پس طبيعتا زبان نيز نه نياز به تأمين واژه تازه داشته و نه اين واژه تازه، قادر به ايجاد مفاهيم جديد بوده است كه سرانجام قادر به تكامل زبان شود.
ساده بگويم، بايد به وجود سياهچاله پي برده شود تا بتوان براي آن واژهاي برگزيد و سپس با وارد كردن اين واژه در شبكه روابط تحليلي مغز و واژه مفهومهاي ديگر، نوعي از انديشه را پروراند! از اين گذرگاه است كه دوران بلوغ زبان گذرانده ميشود و به شاهراه تكامل ميرسد، اما در آن متوقف نميشود كه هستي اش، هرچند با سرعتي كمتر، اما با ژرفايي بيشتر، تداوم مييابد و به بيان پيچيدگي ها، توانا ميشود.
از ديدگاه نظري، ظرفيت بياني تقريبا همه زبانها، در بيان عاطفي و حالات انساني، يكسان است. هر چند در شكل بيان، طبيعتا با توجه به شكل گيري روابط نو، ممكن است برخي نسبت به برخي ديگر از عمق بيشتر برخوردار باشند، اما اين قضيه (ظرفيت بياني) در حوزه علوم، صادق نيست! دليل آن هم، همان است كه پيشتر بدان اشاره شد، يعني وجود رابطه مستقيم و تأثيرگذار بين وجود معرفت علمي و سطح بيان اين معرفت (زبان) كه در دگرديسي مدني، همواره در حال روي دادن است. درك اين نكته بسيار مهم است، چرا كه بدون دريافتن اين رابطه، قادر به درك يكي از مهمترين علل پسرفت زبانهاي گوناگون و يا نابودي آنها نخواهيم بود. اگر دقت كنيم، درخواهيم يافت كه بيشتر زبانهايي كه به تدريج از بين رفتهاند، سطح تكامل آنها محدود به گويش بوده است و برخي ديگر نيز كه داراي زبان نوشتار بودهاند، به دليل ناهماهنگي بين بستر رشد زبان (جامعه) با سطح عمومي تكامل علوم و مدنيت، به تدريج عقب نشسته، كمتر به كار گرفته شده و زماني كه ديگر توان پاسخ به نيازهاي روز را نداشتهاند، از دور خارج شدهاند.
بنا بر آنچه گفته شد، تكامل زبان، هرچند در حوزه عواطف انساني، به دليل شباهت بستر آن (وجود احساسات انساني) تا پيش از تجدد، در همه زبانها يكسان است و از يك روند پيروي ميكند، اما با پيش آمدن دگرگونيهاي بزرگ اجتماعي و علمي، اين همساني در رشد، در هم ريخته، برخي سريعتر و برخي كندتر متحول ميشوند و برخي ديگر، از دور بيرون ميروند.
دومين عامل مركب رشد زبان، سطح رشد كاربران آن است. به بيان ديگر، رشد زبان، رابطه مستقيمي دارد با سطح رشد علمي و معرفتي و اجتماعي افرادي كه از يك زبان خاص استفاده ميكنند؛ بنابراين، شمار افراد باسواد يك جامعه، ميزان سواد ايشان، سطح استفاده از رسانههاي جمعي و همچنين، آزادي فضاي كاربري زبان، از جمله مؤلفههايي هستند كه در تكامل يك زبان نقش بازي ميكنند.
بر پايه آنچه آمد، اكنون ميتوان دريافت كه حتي شكل بيان زبان (لهجهها و الحان) نيز تا چه حد متأثر از سطح تكامل جامعه در عرصههاي مدني و علمي و رشد اجتماعي است!
(بنابراين، در جا زدن زبان از نگاه لهجه را نميتوان به حساب وجود يك زبان جديد؟! گذاشت. به همين دليل هم هست كه ما گويشهاي مازندراني، كردي، لري، بختياري و بسياري از گويشهاي گوناگون پارسي باستان را زبان نميدانيم، بلكه آنها را گويش ميدانيم، جدا از مسئله با اهميت نبود زبان نوشتار و خط).
سومين عامل رشد، تركيبي از اراده سياسي، اراده اجتماعي كاربران و همچنين آگاهي بر ارزشهاي هويتي، حفظ و گسترش زبان است.
بايد دقت شود كه توجه همزمان به ابعاد گوناگون و عوامل سه گانه مدنيت، رشد كاربران و اراده و وقوف بر قضيه توجه به حفظ و گسترش زبان، ميتواند به حفظ و گسترش يك زبان ياري رساند و غفلت از هر كدام از عوامل، زمينههاي پسرفت و يا عقب ماندگي زباني و به تدريج محو آن را فراهم ميكند.
زبان فارسي در حيات طولاني خود (هرچند در يك دگرديسي پر پيچ و خم و دردناك) از زمينههاي سه گانه رشد تقريبا برخوردار بوده است، نه هميشه، همزمان! بلكه در هر دوره اي، يكي از عوامل و يا دو عامل از سه عامل، نقش بيشتري بازي كردهاند.
اگر دقت كنيم، درخواهيم يافت كه زبان فارسي در آخرين هزاره عمر خود، از پيشرفت فوق العادهاي در زمينه گسترش و ژرفش برخوردار بوده است و به همين نسبت، ظرفيتهاي آن در برآورده كردن نيازهاي كاربرانش، افزايش يافته است. دليل آن هم اين است كه دست كم در دورههايي كوتاه، از اين اقبال برخوردار بوده است که مورد حمايت سياسي، بر بستر رشد مدني و علمي، قرار گيرد و از سوي ديگر، كاربران نيز آن را مورد توجه قرار دادهاند؛ يعني همان سه عاملي كه گفته شد، تقريبا همزمان زمينههاي تكامل آن را فراهم كردهاند. نكته جالب توجه درباره اين دوران هم اين است كه دقيقأ در همين مقاطع هم هست كه بين اين زبان وگويشهاي متصل به آن فاصله افتاده است و هر چه به زمان حال نزديك ميشويم، متناسب با سرعت تكامل زبان پايه (فارسي)، گويشها و لهجهها از آن دورتر شده و حتي در نزد برخي از محققان به عنوان زبان!؟ جداگانهاي مطرح شدهاند. براي روشن شدن قضيه، آوردن نمونهاي بيجا نيست.
آنچه امروز از آن به عنوان گويش دري و يا تاجيكي نام برده ميشود، در نخستين هزاره اخير، گويش مسلط در خانواده گويشهاي گوناگون زبان پارسي بوده و گفتني است هنگامي كه سخن از زبان پارسي به ميان ميآوريم، به هيچ وجه منظور زباني نيست كه قوم پارس يا فارس (كه اكنون در استان فارس ايران زندگي ميكنند) بدان گفت وگو ميكردهاند. نهادن نام پارسي بر اين زبان به زمان بسيار ديرتر، يعني دوران حكومت هخامنشي بازمي گردد كه پارسها بر ايران حكومت ميكردهاند، در حالي كه همزمان، اقوام ديگر در شمال شرقي و شمال غربي و مركزي ايران نيز با گويشهاي گوناگون به همين زبان صحبت ميكردهاند و براي گويشهاي خود، نامهاي محلي خود را داشتهاند كه در بيشتر موارد، نام آنان، نام همان قوم مربوط بوده است.
با شكل گيري دولت ملي و تمركز دستگاه اداري، زبان نيز شكل منسجمتر مييافت و طبيعتا با توجه به نزديكي يا دوري دستگاه ديواني نسبت به مناطق گوناگون، زبان و سرعت تكامل و انسجام آن، متأثر از متغيرهاي گوناگوني ميشد. در واقع، نقطه آغاز فاصله افتادن بين زبان مادر با گويشهاي منطقهاي را بايد شكل گيري دستگاه دولتي و بنيان گذاري امپراتوري هخامنشي دانست. از همين جا نيز هست كه با فروپاشي امپراتوري پارس، هرچند مديريت سياسي كشور عوض ميشود، با توجه به اين كه نظام اداري و ديواني و الزام به وجود دولت مركزي باقي ميماند، زبان فارسي نيز با همه دگرگونيهاي طبيعي اش، همچنان با همين نام به بقاي خود ادامه ميدهد، در حالي كه حاملان و ناقلان آن ديگر از قوم فارس نيستند، بلكه گويندگان گويش فارسي پهلوي از جنوب غربي و غرب و دري، از شمال شرقي كشور هستند. به تعبيري ديگر، گويش فارسي دري، گويش مسلط بر دستگاه ديواني ميشود، اما تنها با نام فارسي! اين روند، حتي در دوران ساساني نيز ادامه مييابد. بنابراين، نيز هست كه اگر امروز زبان فارسي را در شكل نوين با گويشهاي رايج در مناطق شمال شرقي ايران و افغانستان (خراسان بزرگ) و مناطق جنوب غربي (استان فارس) مقايسه كنيد، با كمال شگفتي درمي يابيد كه اين فارسي رايج، به گويشهاي خراساني بسيار نزديكتر است تا گويشهاي مناطق فارس!
اين رخدادها، علاوه بر اين كه زبان فارسي را به ضعف نميكشاند كه حتي موجبات غناي آن را فراهم ميكند، چرا كه از درآميختگي گويشهاي گوناگون زبان پارسي، زباني با همين نام پديد ميآيد كه ظرفيتها و ويژگيهاي گويشهاي مناطق گوناگون را نيز در بردارد. همه اين عوامل، سكوي پرتاب جهش فوق العادهاي است كه پس از قرن سوم هجري در زبان فارسي صورت ميپذيرد. همزمان با تحولات سريع و گسترده در دستگاه اداري و علمي كشور، جنبش احياي زباني نيز با قدرت به صحنه ميآيد، با اين تفاوت كه اين بار، تحولي نيز در اختيار انديشمندان ايراني قرار گرفته است؛ فردوسي، نقطه تلاقي تكامل زبان پارسي باستان، گويش دري و همچنين زبان تازه وارد شده به فلات ايران (غربي) است. او زبان به كار گرفته شده خود را بنا بر پايبندي به همان هويت تعريف شده ايراني در برابر اقوام مهاجم عرب و ترک، پارسي مينامد (عجم زنده كردم بدين پارسي) اما در واقع، او فارسي نوين را بنيان گذاري ميكند؛ زباني كه نه فارسي باستان است، نه فارسي دري و نه تاجيكي و نه عربي! اما همه اينهاست با نام «پارسي»، ضمن اين که بر هسته اصلي خود، يعني پارسي باستان و دري پاي ميفشارد!
در اينجا لازم است به نكتهاي بس مهم اشاره شود:
نظر به اينكه بيشتر تحقيقات انجام شده به وسيله مستشرقان، بيشتر بر پايه حدس و گمان است تا مستندات! و از آنجا كه اين تحقيقات، عموما پراكنده و بر بستر نيازهاي دستگاه سياسي اين كشورها در شناخت جوامع شرقي، از جمله ميهن ما، صورت پذيرفته، نتيجه آنها بيش از آن كه بخواهد پايهاي بر بازشناسي شناسنامه هويتي اقوام ايراني باشد، تنظيم نوعي طبقه بندي فرضي و بر پايه متد تفكيك و دسته بندي علمي در علوم تجربي بوده است كه طبيعتا در زبان و ادبيات نميتوانسته است كاركرد دقيقي داشته باشد. همين تحقيقات و نتايج آن نيز هست كه مبناي شناخت و آموزش تاريخ و پيشينه زبان فارسي و ديگر گويشهاي ايراني در دانشگاهها و مراكز آموزشي شده و تا آنجا پيش رفته است كه بسياري از گويشها و لهجههاي زبان فارسي را به حد استقلال زباني (1) و تفكيك كامل آن از زبان فارسي ارتقا داده است. (مانند گويش كردي و مازندراني كه در اصل، انباني از واژگان اصيل پارسي باستان و ميانه است!)؛ مثلا در حالي كه با يك نگاه دقيق واژگاني، دستوري، آواشناسي و معناشناسي، به آساني ميتوان به اين هماني گويشهاي گيلکي و مازندراني و كردي و بلوچي و لري با فارسي در گذشتهاي نه چندان دور پي برد، در بخش بنديهاي غربي كه توسط استادان دانشگاههاي ما هم بدون تفكر، تكرار ميشود، اين گويشها به استقلال در هويت از آغاز تا امروز ميرسند!
و اما به بحث اصلي بازگرديم؛
دريافتيم كه سه عامل اصلي ميزان رشد مدنيت، سطح رشد كاربران و اراده سياسي اجتماعي كاربران و آگاهي ايشان بر نقش حفظ و گسترش زبان در حفظ ارزشهاي هويتي، عوامل اصلي رشد و گسترش يك زبان هستند و ظرفيتهاي بياني هر زبان، رابطه مستقيم با اين سه عامل داشته و از آن پيروي ميكند. همچنين دريافتيم كه زبان فارسي، بدون توجه به تغييراتي كه در حوزه خط داشته است، زبان مادر در بين همه گويشهايي است كه در فلات ايران وجود داشته و دارد. اكنون ميخواهيم به نكتهاي با اهميت اشاره كنيم كه نقش مهمي در تاريخ زبان و ادبيات و رشد علم و انديشه در ايران داشته و متأسفانه اين نقش به جز در هزاره اخير، در گذشته، به تعبيري، يكسره منفي بوده است!
همان گونه كه ميدانيم، خط پارسي باستان، استخراجي خلاقانه از خط تصويري هيروگليف بوده است كه بر پايه ابداع 42 علامت در اداي آواهاي كلامي و صوتي پارسي، شكل گرفته است. از اين مرحله تا هجوم اعراب و آخرين دگرگوني عظيم در خط فارسي، اين خط، متأسفانه همواره در معرض هجوم تغييرات ناخواسته است. در يك روند طبيعي، البته كه تغييرات ميتوانند مبناي انباشت تجارب مثبت و به دنبال آن تكامل باشند، اما در يك مسير ناخواسته، تحميلي و ارادي (در اينجا به معناي تحميل اراده)، تغييرات ميتوانند منشأ پراكندگي، دگرديسي و نابودي بخش اعظم انباشت انديشه و ثروت فرهنگي شوند. از همين روست كه از ثروت بزرگ معنوي ايرانيان در پيش از حمله اعراب و در حوزه نوشتار (شعر و ادبيات و متون علمي) آثاري بسيار اندك و ناچيز برجاي مانده است ـ جدا از مسئله بسيار پر اهميت کتابسوزان که در جاي خود، نقشي اساسي در نابودي ميراث فرهنگي و زباني، بازي کرده است ـ چرا كه تغيير خط، به معناي تغيير يك مشت علامت در اداي كلمات نيست، كه در دوران گذشته (و حتي حال!) به معناي نابودي پل ارتباط معنوي انسان با همه هويت گذشته و تاريخ اوست، به ويژه در بين مردمي كه از بي سوادي، عدم پذيرش مسئوليت سياسي، اجتماعي و اخلاقي، رنج ميبرند. از اين رهگذر است كه انديشمندان بزرگ ايراني، همچون دقيقي، رودكي، فردوسي و بسياري ديگر، در تقابل با تلاش گسترده و مداوم سلطه گران خارجي در محو هويت مستقل انديشه انسان محور ايراني كه در زبان پارسي و تاريخ انديشه ورزي بدين زبان متبلور شده است، به بازپروري و بازنويسي ميراث گذشته به وسيله خط جديد، دست مييازند و بدين وسيله از نابودي هويت و ميراث معنوي ايراني، جلوگيري ميكنند.
در قرون اخير، تلاش گستردهاي از سوي استعمارگران انجام شده تا با القاي اين تصور مسخره و بي پايه كه علت عقب ماندگي ملل شرق در نوع خط آنان است، به وسيله روشنفكران و سياست بازان اين كشورها و ملت ها، ارتباط ملل نامبرده را با گذشته فرهنگي تاريخي خويش قطع كرده و از اين راه، با بي هويت كردن اين مردم، هويت مورد نظر خود را جايگزين آن كنند.
متأسفانه در برخي موارد، همچون تركيه، آنها موفق به پيشبرد سياست خود شدند. آنان در آغاز، اينچنين القا ميكردند كه با تغيير خط، مشكلي پيش نميآيد و مردم به راحتي ميتوانند آثار و ميراث گذشته خود را به خط جديد بخوانند، در حالي كه امروز همگان ميدانند علاوه بر اين كه در نظامهاي عقب افتاده و نابسامان جهان سومي، هيچ تلاشي براي نگارش آثار گذشته به خط جديد صورت نپذيرفت كه اگر هم چنين ميشد، از نظر زبان شناسي، خط جديد، به هيچ وجه قادر به انتقال روح شكل گرفته بصري از فرهنگ و خط گذشته، در قالب نو نبود! (در ادامه همين نوشته به علل اين امر خواهيم پرداخت).
بنا بر آنچه آمد، اكنون ميتوان دريافت چرا روشنفكران ناآگاه و متأثر از فرهنگ غرب در دوران مشروطه تا دهه اول سلطنت پهلوي دوم و همچنين خائنان خودفروخته سياستهاي استعماري، تلاش ميكردند تا تجربه تركيه را در ايران نيز پياده كنند و تنها دژ مستحكم مقاومت انديشه و فرهنگ ايراني را به دست خود ما فرو ريزند. هم اكنون نيز اين تلاشها، به گونههاي گوناگون ادامه دارد؛ از جمله انتقادهاي بيجا و غيرعلمي به نارسايي خط فارسي از نظر تكرر اصوات، ناشكيل بودن آنها!؟ دشواري فراگيري زبان نوشتار آن و... كه صد البته در همه زبانهاي روي كره زمين، اي بسا بسيار عميقتر، در رايجترين آنها، همچون انگليسي، فرانسه، آلماني، چيني، ژاپني و... به مراتب بيشتر از فارسي، اين اشكالات وجود دارد! و اتفاقا كم ايرادترين آنها، همين زبان و خط فارسي است.
... يا تلاشهايي كه در راستاي جدانويسي واژهها صورت ميپذيرد، بي آنكه به نكات علمي بسياري همچون مسأله سرعت انتقال افكار، سرعت حركت ذهن، سرعت حركت چشم، رابطه معنوي و معنايي بين شكل و معنا و مضمون واژه و همچنين سرعت خوانش نگاشتهها و... توجه شود و از همه مهمتر اينكه شكل گيري اداي واژه و نگارش آن، محصول يك بده بستان هزاران ساله بين انديشه و شكل بيان آن و تجارب فشرده هزاران انديشمند است، نه اراده و خواست فردي و گروهي يك عده در يك زمان مشخص!
از جمله تهديدات جديدتر، ميتوان از علم كردن لهجهها و گويشهاي محلي كه از هيچ نگاهي قابل مقايسه با زبان فارسي نيستند، در تقابل با زبان فارسي نام برد. استعمارگران با حمايت مالي و قرار دادن امكانات فراوان در اختيار مزدورانشان و يا فريب خوردگان، در كار نظري گسترده، در تلاشي جدي هستند تا با ايجاد جبهه بندي زباني و قومي و كشيدن ديوار تمايز بين مردماني كه به گونهاي طبيعي و از گذر يك تاريخ طولاني همزيستي، ملتي واحد را تشكيل دادهاند، به ايجاد تشتت در جامعه ايراني از يكسو و از سوي ديگر، تضعيف موقعيت زبان فارسي در بين مردم ايران و همچنين ملل شرق زمين، همچون افغانستان و تاجيکستان و... بپردازند.
آنان خوب ميدانند كه فرهنگ عميقي كه همواره سلطه ايشان را پس رانده و با شكست روبه رو ساخته است از طريق اين زبان (فارسي) منتقل شده است. پس اگر اين زبان را از ميان بردارند يا تضعيف كنند، خواهند توانست، به اهداف كثيف خود دست يازند، هم از اين روست كه ميبينيم با تمام توان به ميدان آمدهاند.
از سويي به اشاعه گسترده زبان انگليسي و نفوذ واژگان آن به زبان فارسي از سينما، اينترنت، مجلات و روزنامه ها، محصولات تجاري، تبادلات ورزشي و علمي و... ميپردازند و از سوي ديگر به تقويت لهجهها و گويشهاي محلي و علم كردن آن در برابر زبان فارسي، با نام فريبكارانه «حقوق قومي» مبادرت ميكنند و کار تا آنجا بالا گرفته است که براي اين لهجههاي محلي، خطوطي خنده دار و من درآوردي بنا بر رسم الخطي نادرست و مخلوط از فارسي و عربي يا لاتين، درست کردهاند تا به هر شکل ممکن، ارتباط اين مردمان را با خط و زبان فارسي قطع کنند، تا آن حد که در آينده، فرزندان کرد و بلوچ و مازندراني و لر و گيلک و...، نتوانند حتي ظاهر زبان اجدادي خود را باز شناسند، چه رسد به آن که بتوانند آن را بخوانند يا بدانند چيست.
روشنفكران ما بايد اين نكته را دريابند كه «ملت سازي» سياست راهبردي استعمار فرانوين در سلطه بر جهان است! اين سياست از دو راه فروپاشي ملل كهن با فرهنگهاي غني و گسترده و همچنين ايجاد ملل بيهويت و بيتاريخ جديد و خرد، همچون جمهوريهاي تازه تأسيس در يوگسلاوي و شوروي سابق و يا كثير و ناهماهنگ، همچون اتحاديه اروپاست!
اين سياست، در گذشته به وسيله استعمار پير، انگلستان، در هند و كشورهاي عربي و امپراتوري عثماني و همچنين تا حدودي ايران! پيش برده شده و اكنون نيز با هدايت نظري انگليسيها و توسط جنايتكاران آمريكايي پيش برده ميشود.
نخستين گام در پيشبرد چنين راهبردي، ايجاد هويتهاي كاذب، براي گروههاي انساني مقيم كشورهاي كهنسال است كه نخستين گام نيز در ايجاد چنين هويت هايي، ايجاد استقلال زباني است، چرا كه زبان، مهمترين عامل پيوند معنوي، فرهنگي و تاريخي در بين مردمان است. از همين روست كه تلاش دوسويهاي كه گفته شد، صورت پذيرفته و روي آن سرمايه گذاري بزرگي شده و ميشود. با توجه بدين نكته است كه اكنون كه به اهميت زبان و خط فارسي در حفظ هويت و ارزشهاي فرهنگي و همچنين ميراث معنوي و مدني خود پي برديم، بايد به چگونگي حفظ و گسترش آن در جهان بس نابسامان كنوني بپردازيم.
با توجه به مقدماتي كه پيشتر گفته شد، در رابطه با حفظ و گسترش زبان فارسي، بايد از همان منظري نگريست، كه به تكامل زبان به مفهوم عام نگريسته شد؛ يعني از نگاه عرصه مدنيت، كاربرد، اراده انجام كار و احساس مسئوليت.
همان گونه كه ميدانيم، احساس مسئوليت بر پايه آگاهي شكل ميگيرد. هر چه درجه آگاهي بر اهميت يك موضوع بيشتر باشد، به همان نسبت ضريب احساس مسئوليت نيز افزايش مييابد؛ بنابراين، ضرورت حفظ و گسترش زبان فارسي، نه به عنوان تنها پاسداري از يك زبان كه به مثابه حفظ و گسترش يك شيوه نگرش به حيات انساني و همه جلوههاي بروز آن در حوزه فرهنگ، تمدن و علوم انساني بايد مورد توجه قرار گيرد.
انسان متمدني كه با زبان فارسي، فرانسه، يوناني و روسي، سخن گفتن و انديشيدن را آغاز كرده است، از زير صفر و يا صفر، سفر زندگي را نميآغازد، بلكه بر پايه يك معرفت عميق و گسترده تاريخي در حوزههاي علوم انساني و تجربي، حيات معنوي خود را آغاز كرده و رشد ميكند.
كسي كه با فارسي زبان ميگشايد، هيچ لزومي ندارد از راه چند هزارساله انديشه ورزي گذشته، به انسان امروزي تبديل شود؛ لازم نيست زرتشت و كورش و مزدك و بابك و رودكي و خيام و فردوسي و مولوي و حافظ و سعدي شود و آن گاه به جايگاه انسان قرن حاضر ببالد، بلكه پا بر شانههاي همه اين اساطير گذارده و در راه تكامل قرار ميگيرد؛ اين همان چيزي است كه از آن به عنوان هويت نام ميبريم. كيستي ايراني با جمع همين نامها، يعني جمع همين تاريخ سترگ انديشه ورزي است كه معنا مييابد.
تمامي اهميت موضوعي هم كه بدان ميپردازيم، در همين است كه اين رودخانه، در بستر زبان فارسي است كه طي طريق ميكند. تغيير بستر اين رودخانه، به معني هدايت همه اين دستاوردها به قعر كويري است كه بازيافت آن را بي معنا ميكند؛ بنابراين، بايد بخواهيم و اراده كنيم كه به رغم تمايزات قومي و جغرافيايي، گويشي، مذهبي، اقتصادي و سياسي، به عنوان افرادي كه داراي يك شناسنامه تاريخي مشترك هستند، از زبان فارسي حمايت كرده، در راستاي تقويت و گسترش آن بكوشيم.
بزرگان اقوام گوناگون ايراني با گويشها و زبانهاي گوناگون، اگر حرفي براي گفتن داشتهاند، از طريق اين زبان گفتهاند، چرا كه نخواستهاند از صفر آغاز كنند و نخواستهاند در جا بزنند و همچنين به ظرفيتهاي بياني اين زبان عميق، زيبا، خوش آهنگ و هماهنگ با سطح تكامل بشريت در حوزه انديشه ورزي، آگاه بودهاند.
بنا بر آنچه آمد، خواست و اراده حفظ و گسترش زبان فارسي و احساس مسئوليت در برابر آن، بايد به يك خواست و اراده عمومي در همه حوزههاي ملي و فراملي (در حوزههاي جغرافيايي غير ايراني همچون افغانستان، تاجيكستان، ازبكستان، ترکيه، عراق، بحرين، پاكستان و بنگلادش، هندوستان و چين و...) تبديل شود.
در ادامه، توسعه سياسي، اقتصادي و تلاش در راستاي تكامل سطح مدني، رفاه، فناوري، عدالت و آزادي و برخورداري از آخرين دستاوردهاي بشريت در حوزههاي گفته شده، ميتواند به اين خواست، جنبه عيني داده، زمينه لازم را فراهم آورد... .
و بي سوادي بايد ريشهكن شود:
آدمهاي بيسواد، كمكي به تكامل زبان نميكنند و تنها نقش ايشان، ميتواند انتقال تلفظ نادرست و به كارگيري نادرست زبان از نظر دستوري و ايجاد گويشها و لهجههاي جديد باشد كه خود مبناي فتنه انگيزيهاي جديد براي استعمارگران و بهره برداري ايشان از اين پديدهبا نام حمايت از تنوع زباني و براي فروپاشي ملل كهن است.
اكنون ميتوان گفت كه با گذر از اراده و خواست عمومي و همچنين توسعه در حوزه مدنيت، مهمترين عرصه كمك، در راستاي حفظ و گسترش زبان فارسي در برابرمان قرار ميگيرد؛ حوزه كاربرد زبان.
اغلب چنين پنداشته ميشود كه محدوده عملياتي حفظ و گسترش يك زبان، محدود به كار فرهنگستان در زمينه واژه گزيني و يا آموزش آن به وسيله مؤسسات آموزشي است. بايد گفت، علاوه بر اين و بسيار بيش از اين محدوده ها، عرصه به كارگيري يك زبان، در حفظ و گسترش آن، اهميت دارد. عرصه به كارگيري يك زبان از رسانههاي جمعي، راديو و تلويزيون و مطبوعات و اينترنت آغاز ميشود و تا تابلوهاي مغازهها و محصولات توليدي كارخانجات و عرصه تجارت داخلي و به ويژه خارجي و صنايع بسته بندي! گسترش مييابد.
بايد بسيار ساده به اين نكته توجه داشت كه زبان، با به كار گيري آن گسترش مييابد و نه تنها از طريق آموزش مستقيم آن ـ هرچند سنگ پايه كار است ـ حقيقتا زبان را حفظ كرده و به گسترش آن ياري ميرساند، در معرض چشم و گوش قرار دادن آن است!
بايد در همه عرصههايي ارتباطي و به ويژه علمي، تجاري، ورزشي، فرهنگي، سياسي و مبادلات عمومي در عرصه كشوري و بين المللي، اولويت در مسأله زبان، با زبان فارسي باشد. خيلي ساده و براي مثال، آنجا كه لازم است يك بسته خرما به يك كشور اروپايي صادر شود، لازم است كلمه «خرما» درشت و با خط خوش روي بسته آن نوشته شود و در حاشيه دور، در گوشه اي، با خط ريز به زباني كه محصول مورد نظر قرار است در آنجا استفاده شود، كلمه خارجي آن به كار گرفته شود، نه بالعكس؛ اين درست همان كاري است كه انگليسي زبانها براي گسترش زبان خويش ميكنند و توانستهاند به اين وسيله، زبان خود را به همه نقاط دنيا صادر كنند.
گسترش زبان انگليسي، نه با قابليتهاي خاص آن، بلكه با اعمال اراده در به كارگيري گسترده آن (بدون توجه به واكنشهاي احتمالي) بوده است. زبان فارسي با توجه به پشتوانه قدرتمند فرهنگي آن، از زمينه بسيار مساعدتري براي گسترش، نسبت به زبانهاي ديگر، برخوردار است و به همين دليل، تنها كافي است با احساس مسئوليت، برنامه ريزي و وارد شدن به عرصه كاربري آن، ضمن حفظ اين گنجينه انديشه ورزي ملل شرق، به گسترش انديشههاي انساني نيز ياري رسانيم.
در پايان ميخواهيم يك بار ديگر تأكيد كنيم كه زبان فارسي، زبان يك قوم و يا حتي يك ملت نيست، كه ميراث مشترك انديشه ورزي بخش گستردهاي از ملل مشرق زمين، در هزارههاست؛ ميراثي كه دربردارنده غنيترين گونههاي انديشه فلسفي، عرفاني، زيبايي شناسي كلام و لذات سمعي، بصري، خط و سنن و آداب و رسوم ماندگار انساني است، تاريخ ملت هاست، شكوه توانايي انسان در بروز احساسات و افكار از راه شعر و كلام شاعرانه است. بخش مهمي از تلاش بشريت در رسيدن به انسانيت و انسان شدن است؛ اوج معرفتي است كه گوته و نيچه و انگلس و پوشكين در برابر آن زانو ميزنند و به ستايشش مينشينند، تا بدانجا كه آن را لايق و مستحق انتخاب به عنوان زبان مشترك مردم جهان ميدانند (نامه انگلس به ماركس).
اين زبان (فارسي) به عنوان گنجينه همه بشري، متعلق به همه است، به ويژه اقوامي كه بر بستر زندگي ايشان، توانسته است ببالد و بپايد و بپروراند؛ ثروتي است كه هر قومي و هر گروه از مردمي، چه در هند و پاكستان و افغانستان و چه در تاجيكستان و ايران و... تمامي آسياي ميانه و تركيه، خود را از آن محروم كند، به واقع به خود ستم كرده و خويش را از آنچه هويت فرهنگي و تاريخي ميخوانندش محروم ساخته است.
اقوام گوناگون كه اكنون گويشها و زبانهاي متفاوتي دارند، بايد عميقا اين نكته را دريابند كه نسلهاي گذشته ايشان، نقشي اساسي در تكامل زبان فارسي و غناي انديشه در اين كالبد داشتهاند. آنان نيز بايد به اندازه فارسي زبانان، در حفظ و گسترش زبان فارسي بكوشند و از سهم گذشتگان خويش در شكل گيري اين گنجينه، پاسداري كنند كه اگر چنين كنند، در واقع از هويت، تاريخ و افتخارات گذشته خويش پاسداري كردهاند، نه از زبان و فرهنگ يك قوم و يا يك ملت خاص كه اكنون بدين زبان سخن ميگويند.
زبان در كوتاهترين تعريف، يك ساختار كلامي در انديشه ورزي و بيان آن است. از آنجا كه يك ساختار است، پس بر پايه عوامل و مختصات گوناگون شكل گرفته است. اين عوامل عبارتند از:
1ـ هويت صوتي
2ـ هويت مستقل هجايي
3ـ هويت مركب واژگاني
4ـ هويت ارتباطي در آهنگ بيان جمله
5ـ هويت در معنا؛ مضمون و موضوع
6ـ آهنگ هويت ارتباطي در معنا
7 ـ هويت فرهنگي
8ـ هويت تاريخي
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/4/41/Darius.jpg
منابع
www.maghalatemazdak.blogspot.com
www.mـfarhaderfani.blogspot.com
www.farhadeerfani.blogspot.com
www.88893745z.persianblog.ir
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 529]
-
گوناگون
پربازدیدترینها