واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: اطلاع رسانى در پرونده هاى حساس ازجمله قتل هاى سريالى و جرايم سازمان يافته هميشه از موضوعات چالش برانگيز رسانه ها بوده است. يکى از موضوعاتى که در چند ماه اخير باعث جريحهدار شدن احساسات عمومى شده است و پرده از راز قاتلى سنگدل و زنجيرهاى برداشته و هرچند روز يک بار اخبارى را در خصوص جزييات آن در صفحات حوادث رونامهها مشاهده مىکنيم به پرونده قتل 8 زن در شهرستان کرج مربوط مىشود. اميد قاتل 23 ساله نزديک يک ماه پيش به همراه همسرش در رامسر توسط پليس دستگير شد. پس از گذشت مدتى از دستگيرى او با همکارى و هماهنگى سرهنگ رحماني، رئيس دايره جنايى پليس آگاهى استان تهران و بازپرس حسينى رازليقى در زندان رجايى شهر گفت و گويى را با اين قاتل زنجيزه اى انجام داديم تا جزييات بيشترى از زندگى وى را منتشر کنيم که اين مصاحبه در ادامه از نظرتان مىگذرد. خودت را معرفى کن اميد هستم و 23 سال سن دارم چرا زندانى هستي؟ به خاطر کشتن 8 زن (باگريه) چى شد که مرتکب قتل شد به خاطر تنفرى که از بعضى از زنها داشتم و براى دزدى طلاهايشان چرا از بعضى زنها تنفر داري؟ يک بار يک زن خيابانى را سوار کردم و او با کشيدن تيغ و تهديد به خودزنى 50 هزار تومان از من پول گرفت. يک بار هم يک زن ديگر را سوار کرده بودم که مسير را اشتباه رفتم و او شروع کرد به داد و بيداد و من هم او را برگردانم به همان جايى که سوارش کرده بودم، سه روز بعد از من خواستند به کلانترى بروم، آن زن ازمن شکايت کرده بود. يک هفته به زندان افتادم و 150 هزار تومان به او جريمه دادم و 250 هزار تومان به وکيل دادم. هرچى زنم به آن التماس کرد، راضى نشد رضايت بدهد، با کلى بدبختى آن پول را تهيه کردم، چون کسى را نداشتم که به من کمک کند. با مقتولان چطور آشنا مىشدي؟ موقع مسافر کشي، آنها را سوار مىکردم و سر صحبت را با آنان باز مىکردم. چه وقت نقشه نخستين قتل را کشيدى و چطور او را کشتي؟ از ابتدا تصميم به قتل نداشتم، زنى را سوار کردم و قرار شد، برويم خانه ما، يکباره به ذهنم خورد که او را بکشم، دو دل بودم که اين کار را بکنم يا نه، مىترسيدم، يکباره شيطان وسوسهام کرد و او را کشتم. وقتى او را کشتى چه حسى داشتي؟ آن موقع حالت جنون به من دست داده بود، بعد از اينکه کشتمش خيلى ناراحت شدم و هميشه در اين مدت عذاب وجدان داشتم مقتولان را چه ساعتى به خانه مىبردي؟ و با جسد آنها چه کار مىکردي؟ تقريبا ساعت 4 الى 5 بعداز ظهر آنها را سوار مىکردم و مىبردم به خانهام پس از اينکه آنها را مىکشتم سريع از خانه بيرون مىرفتم چون از جسدشان مىترسيدم ساعت 9 هم برمىگشتم و آنها را داخل ملحفه مىپيچاندم و در اطراف شهر مىانداختم. چرا ساعت 9؟چرا صبر نمىکردى نيمه شب آنها را بيرون ببري؟ چون در اين ساعت خيابانها خيلى شلوغ است نيمههاى شب خيابانها خلوت است و پليس ؟؟؟ مقتولان را چطور مىکشتي؟ آنها را غافلگير مىکردم و از پشت سرشان آنقدر با آرنجم گلويشان را فشار مىدادم تا بميرند چرا از اين روش استفاده مىکردي؟از جايى ياد گرفته بودي؟ چون اثر انگشتم روى بدنشان نمىماند و آنها نيز نمىتوانستند عکسالعمل نشان دهند. اين کار را از جايى ياد نگرفتم به طور اتفاقى اولين بار اينطورى مقتول را کشتم چرا اجساد مقتولان را در حاشيه بزرگراهها مىانداختي؟ مىخواستم خيلى زود پليس آنها را کشف کند نمىترسيدى که دستگير شوي؟ نه، چون هيچ ردى از خودم به جاى نمىگذاشتم و فکر نمىکردم پليس دستگيرم کند. چه وسايلى از مقتولان را مىدزديدي؟ موبايل، طلا و جواهراتشان، کفشها و پول نقدى که داشتند. چقدر از اين راه گيرت آمد؟ تقريبا دو ميليون تومان. وسايل دزدى را چطور مىفروختي؟ گوشىهاى موبايل را به مادرزن و خواهر زنم مىفروختم کفشها را هم به خواهر زن و مادر خودم دادم. طلاها را هم با همسرم مىفروختيم. مقتولان چه وجه اشتراکى داشتند که آنها را انتخاب مىکردي؟ تيپهاى خاصى بودند، مانتوهاى کوتاه و تنگ و شلوارهاى کوتاه مىپوشيدند و موهايشان از جلو و پشت بيرون بود. و آرايش غليظى داشتند همسرت هم از قتلهايى که انجام مىدادى اطلاع داشت؟ از قتل سوم به بعد او در جريان بود، و هر موقع من مىخواستم نقشه خود را عملى کنم خانه را خالى مىکرد و به شهرستان پيش پدر و مادرم مىرفت. خودت به او مىگفتى يا خودش متوجه شد؟ چون ملحفههاى منزلمان کم مىشد و پرده خانه را نيز برده بودم به من شک کرده بود نمىخواستم به او بگويم ولى مجبور شدم. از خانوادهات بگو! چند خواهر و برادر داري؟ دو برادر و يک خواهر دارم، پدر هم قبلا کبابى داشت که به خاطر مرگ پدر بزرگم مجبور شد آنجا رابفروشد او ؟ بود و با آن کار مىکرد، چند وقت است که به علت بدهى مىخواهد ماشينش را بفروشد، مادرم هم پرستار است. از اعضاى خانواده کسى هست که اعتياد داشته باشد؟ پدرم ترياک مىکشد. خودت چطور تا به حال مواد مصرف کردهاي؟ نه، من حتى سيگار هم نمىکشم. از دوران کودکىات بگو! بچه شرى بودى يا گوشه گير؟ خيلى بچه خوبى بودم و همه مرا قبول داشتند و در کارهاى خانه به مادرم کمک مىکردم برادرم خيلى شيطنت مىکرد ازدست او شاکى بودند اما من آزارم به هيچکس نمىرسيد. دوست داشتى چه کاره شوي؟ خلبان چقدر درس خواندي؟ تا اول راهنمايى درست چطور بود؟ به درس علاقه داشتي؟ هيچ علاقه اى به درس خواندن نداشتم چون هرچى درس مىخواندم، چيزى نمىفهميدم، سوم، چهارم و پنجم دبستان ؟ پدر و مادرت تنبيهت مىکردند؟ نه، من هيچ کار بدى نمىکردم که کتک بخورم، هيچ کدام از اعضاى خانواد ام باورشان نمىشود که من اينقدر کثيف باشم. وضعيت مالى خانواده ات چطور بود؟ وضع مالى امان خوب نبود، پدرم اعتياد داشت و ... رابطه پدر و مادرت با يکديگر چگونه بود؟ خيلى با هم بحث مىکردند و درگيرى داشتند نخستين بار کى دستگير شدي؟ 17 ساله بودم و در مقطع اول راهنمايى درس مىخواندم، در مدرسه از همه بزرگتر بودم چون چند سال رد شدم امتحانات آخر سال بود که براى دزدى داخل يک خانه رفته بودم که دستگير شدم و 5 ماه به زندان افتادم برخورد خانوادهات با تو چگونه بود؟ خيلى بد، کسى دنبالم نيامد و پدرم تا چند ماه بعد از آن با من حرف نمىزد. بعد از آزاد شدن از زندان چه کار کردي؟ با يکى از دوستانم به لنگرود رفتم تا کار کنيم.به عنوان کارگر در يک ساختمان نيمه کاره کار مىکردم. با همسرت چطور آشنا شدي؟ يک روز در همين شهرستان که ساکن بوديم، براى شرکت در جشن تولد پسر صاحب خانهام به خانه او رفته بودم و همسرم هم از آشنايان آنها بود و به آن جشن تولد آمده بود بعد از آن به خواستگارىاش رفتم به عقد هم درآمديم و بعد از يک سال و سه ماه با هم ازدواج کرديم. چطور شد به کرج آمديد؟ 8 ماه داماد سرخانه بودم که در خانه مادرزنم زندگى مىکرديم چون خواهر و برادرهاى او اذيتم مىکردند به کرج آمديم يک خانه اجاره کرديم من هم مسافرکشى مىکردم بيشتر به چه فيلمهايى علاقه داري؟ فيلمهاى رزمي، فيلمهاى رينگ خونين، هدف سخت فرانکى و الکس را خيلى دوست دارم اهل ورزش هم بودي؟ چند ماهى کونگفو کار کردهام تصورت از شيطان چيست؟ شيطان يک سره در ذهنم بود و وقتى مىخواستم کسى را بکشم خودم را مثل شيطان مىديديم اگر دستگير نمىشدى قتلها را ادامه مىدادي؟ نه از کارهايم پشيمان شده بودم به همين خاطر هم رفتيم رامسر که همانجا پليسها دستگيرم کردند اعضاى خانوادهات سراغت آمدهاند؟ نه هيچ کس کارى به کارم ندارد همه از من متنفر شدهاند. دلت براى چه کسى تنگ شده؟ همسرم. خيلى دوست دارم يک بار هم که شده تلفنى با او صحبت کنم. اگردر پايان صحبتى دارى بگو؟ در سالهاى پيش وقتى قاتلى را مىديدم که با او مصاحبه مىکنند پيش خودم مىگفتم که اين آدم چقدر کثيف است که اين کارها را مىکند از آنها بدم مىآمد و الان خودم در جاى آنان نشستهام و مىدانم که عاقبتى جز اعدام ندارم دچار وسوسه شيطان شدهام و کارم به اينجا کشيد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 469]