محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831117207
بررسی سرکوب های سیاسی و فسادهای جنسی محمدرضا شاه
واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: گفت وگو با عباس سلیمی نمین
تاریخ - رئیس دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در واکنش به مصاحبه منوچهر آشتیانی درباره شخصیت محمدرضا پهلوی
هومان دوراندیش - هر چند که عباس سلیمی نمین در نقد رضاشاه ید طولایی دارد، ولی موضوع این گفتگو نه نقد رضاشاه که بررسی شخصیت محمدرضا شاه پهلوی بود. با این حال نقد پسر بی نقد پدر، برای سلیمی نمین امری بی معنا بود. هم از این رو، او در این گفتگو رضاشاه را نیز به کرات و مرات به تیغ نقد خود نواخت. رئیس دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، هر چند که فردی رادیکال و ششآتشه است، ولی در حین گفتگو طاقتش طاق نمیشود و رشته مصاحبه را ولو که به مجادله بدل شود، به مقراض خشم نمیبرد.
عباس سلیمی نمین اگر چه در مقام نقد چندان جانب انصاف را پاس نمی دارد ولی جانب حرمت را نیز فرو نمی نهد. غلظت ایدئولوژیک باورهایش در کنار تندی طبع و مزاجش، اگر چه کاستی های فراوان در تجزیه و تحلیل هایش پدید می آورد اما شرم و آزرم را از کلام او نمی زداید؛ چنانکه در بیان علت زنباره نبودن رضاشاه، پروا پیشه کرد و آنچه را که می دانست، نگفت. همچنین پرداختن به رفتارهای جنسی محمدرضا شاه را چندان خوش نداشت و در این جا نیز رغبت چندانی به موشکافی و کالبدشکافی جزئیات زندگی آخرین شاه ایران نداشت.
اجازه بدهید بی مقدمه این سئوال را مطرح کنم که به نظر شما، محمدرضا شاه که در سال 57 حاضر نشد در دفاع از تاج و تختش بجنگد، آدم نرمدلی بود یا اینکه ترسو بود؟
برای پاسخ دادن به این سئوال، ما باید شناختی از پهلوی ها و سیاست های انگلیسی ها داشته باشیم. بدون شناخت سیاست انگلیسی ها قطعاً قادر به شناخت دقیق پهلوی ها نخواهیم بود و بدون شناخت دقیق پهلوی ها، قادر نخواهیم بود عملکرد بیگانگان را در ایران مورد ارزیابی قرار دهیم. انگلیسی ها در دوران سلطه خود بر ایران، می خواستند افرادی را سر کار بیاورند که بیشترین منافع را برای آنها رقم بزند. بعد از اینکه انگلسی ها نتوانستند تاثیرات لازم را بر قاجاریه بگذارند تا حداکثر منافع آنها تامین شود، دست به کودتا علیه قاجاریه زدند. قاجاریه با وجود ضعف ها و بی بند و باری ها و لغزش هایی که داشتند، برای انگلیسی ها مطلوب نبودند زیرا دست نشانده به حساب نمیآمدند و مبنای قدرت خودشان را تا حدودی در میان مردم می جستند. طبیعی بود که توجه قاجاریه به رای و نظر مردم، برخی تلاشهای انگلیسی ها برای سلطه بر ایران لطمه می زد. پادشاهان قاجار در شرایطی که بر سر دوراهی توجه به مطالبات مردم و منافع انگلیسی ها قرار می گرفتند، اگر بی توجهی شان به مطالبات مردم موجب مخدوش شدن چهره شان در جامعه می شد، جانب مطالبات مردم را می گرفتند. در جریان قراردادهای رویتر، رژی و 1919، که از طریق پرداخت رشوه به برخی دولتمردان به امضا رسیده بود پادشاه قاجار در مواجهه با اعتراضات گسترده مردم قرارداد استعماری را لغو کرد تا از طریق تحقق خواسته مردم، جایگاه خودش را در جامعه حفظ کند. بنابراین انگلیسی ها کسانی را مطلوب خود می دانستند که کاملاً بریده از مردم باشند؛ یعنی قدرت خودشان را به هیچ وجه از مردم نگرفته باشند. دکتر مصدق در کتاب " خاطرات و تالمات " به درستی اشاره می کند که پهلوی ها دست نشانده بیگانه بودند و به همین دلیل بین مصالح مردم و مصالح بیگانه، مصالح بیگانه را لحاظ می کردند: " همه میدانند که سلسلهی پهلوی مخلوق سیاست انگلیس است، چونکه تا سوم اسفند 1299 غیر از عدهای محدود کسی حتی نام رضاخان را هم نشنیده بود و بعد از سوم اسفند که تلگرافی از او بشیراز رسید هرکس از دیگری سؤال میکرد و میپرسید این کی است، کجا بوده و حالا اینطور تلگراف میکند. بدیهی است شخصی که با وسایل غیر ملی وارد کار شود نمیتواند از ملت انتظار پشتیبانی داشته باشد. بهمین جهات هم اعلیحضرت شاه فقید و سپس اعلیحضرت محمدرضاشاه هر کدام بین دو محظور قرار گرفتند. چنانچه میخواستند با یک عده وطنپرست مدارا کنند از انجام وظیفه در مقابل استثمار باز میماندند و چنانچه با این عده بسختی و خشونت عمل میکردند دیگر برای این سلسله حیثیتی باقی نمیماند تا بتوانند بکار ادامه دهند. این بود که هرکس ابراز احساساتی میکرد و یا انتقادی از اعمال شاه مینمود وصلهی عضویت حزب توده را باو میچسبانیدند و او را باشد مجازات محکوم میکردند. تبعید و قتل مدرس و فرخی در زندان که نتوانستند آنان را متهم بمرام کمونیستی بکنند یک دلیل بارز و مسلمی است برصدق این مقال و تا صفحات تاریخ باقی است خواهند گفت آنها را برای چه در زندان از بین بردند. "(خاطرات و تألمات دکتر مصدق، کوشش آقای ایرج افشار، انتشارات علمی، ص344)
در میان دست نشاندگان انگلیس آدم های تحصیلکرده و آدم های بی سواد و لاابالی توامان وجود داشتند. اینکه چرا انگلیسی ها آدم بی هویت، بی اصل و نسب و بی سوادی مثل رضا خان را به قدرت رساندند، نکته اساسی است. مسعود بهنود در کتاب " این سه زن " اشاره می کند که رضا خان پیش از آنکه انگلیسی ها او را ارتقاء بدهند، هر شب کارش بدمستی، عربده کشی و قمه کشی بود. حتی زمانی که انگلیسی ها او را به فرمانفرما سپردند تا عادات بدش را کنار بگذارد، فرمانفرما هر شب بساط عرق و تریاک را برای او فراهم می کرد تا او از خانه بیرون نرود تا قمه کشی و لخت کردن مردم از سرش بیفتد. در صفحه 14 این کتاب میخوانیم: «دو سه باری مشمول عنایات فرمانفرما والی کرمانشاه قرار گرفته بود... به پیشنهاد پالکونیک اوشاکف فرمانده روس قراق کرمانشاه، و تصویب فرمانفرما، به عنوان افسر، فرمانده رسته پیاده شد... اما قمهکشی، قمار هر شبه، و بدمستی از سرش دور نشد... تابستان همان سال در رکاب فرمانفرما به تهران رفت و در بازگشت دستور یافت که زیر نظر افسران روس کار با شصتتیر بیاموزد. لقب تازهای به جای «رضا قزاق» در انتظارش بود «رضا شصتتیر». در این زمان، به امر فرمانفرما، فطنالدوله پیشکار شاهزاده، اتاقی در کنار هشتی خانة خود به او داده بود و هر شب سینی عرق و وافور او را مهیّا میکردند.»
سئوال من مربوط به شخصیت شاه بود ولی شما دارید رضا شاه را نقد می کنید.
پهلوی ها ویژگی هایی داشتند که بدون ذکر این مقدمات نمی توان آن ویژگی ها را تبیین کرد. بنابراین بیان این نکات برای بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی لازم است.
شما فرمودید در بین وابستگان به انگلستان، هم آدم باسواد وجود داشت و هم آدم بی سواد. آیا نمی توان گفت که در بین آنها آدم های رئوف و قسی القلب هم در کنار هم وجود داشتند؟
بله، می توان گفت.
شما به طور ضمنی از پادشاهان قاجار دفاع کردید. به نظر شما محمدرضا شاه قسی القلب تر بود یا ناصرالدین شاه؟
تردیدی نیست که محمد رضا پهلوی قسی القلب تر بود.
ولی یکی از تفریحات ناصرالدین شاه، تماشای سر بریدن مجرمین بود ولی شاه چنین تفریحاتی نداشت!
اگر اجازه بدهید من می گویم که تفریحات او در ساواک و کمیته مشترک چه بود! سربریدن انسان را فی¬الفور خلاص می کند اما اینکه فردی را با شکنجه به مرگ برسانند، شاید برای آنها لذت¬بخش تر بوده باشد.
سرکوب مجرمین و مخالفین کجا و تماشای توام با لذت سرکوب شدن آنها کجا؟
بعد از کودتای 28 مرداد به دستور محمدرضا پهلوی، کریم¬پور شیرازی - مدیر مسئول یکی از نشریات - را زنده زنده سوزاندند و شاه و اشرف هم ناظر بر شکنجه او تا حد مرگ بودند. همچنین دکتر فاطمی در حالیکه به شدت بیمار بود مضروب و سپس اعلام کردند تاریخ پهلویها سراسر از این حوادث دهشتناک است.
شاه یا اشرف؟
مطابق بعضی از روایات، خود شاه ناظر شکنجه شدن کریم پور شیرازی بود. ببینید افرادی مثل سید ضیاء و فرمانفرما هم کسانی بودند که به انگلستان گرایش داشتند و حتی سابقه خدمت فراوانی را نیز به انگلیسی ها داشتند. اما چرا انگلیسی ها این افراد را به جای رضا شاه به قدرت نرساندند؟ زیرا قساوت پهلوی ها بیشتر بود. پهلوی ها معنی فرهنگ و انسان را نمی فهمیدند و به راحتی جنایات مد نظر انگلیسی ها را انجام می دادند. وقت انسانی درک فرهنگی نداشته باشد و منزلت انسان را نفهمد، طبیعی است که حتی پیرمرد نابینایی مثل مدرس را نیز به قتل می رساند. بعد از رضاخان، محمدرضا پهلوی توسط انگلیسی ها به جای پدر به قدرت می رسد. انگلیسی ها با علم به اینکه افراد دیگری هم می توانند جانشین رضا شاه شوند، محمدرضا پهلوی را انتخاب کردند. محمدرضا در دوران پدر، برای تحصیل به سوئیس می رود. اما ماحصل تحصیل او در خارج، آن دسته گلی است که به ایران می آورد. یعنی ارنست پرون سرایدار مدرسه اش در سوئیس. شاه در آن مدرسه درس نمی خواند و براساس خاطرات فردوست صرفاً به خوشگذرانی پرداخت.
با توجه به اینکه ارنست پرون همجنسگرا بود، شما می خواهید بفرمایید شاه با او چنین رابطه ای داشت؟
من نمیخواهم وارد این مباحث شوم حالا خود شما باید بفهمید که چنین رابطه ای داشته یا نداشته.
منظور من این است که آیا اسناد و مدارک تاریخی هم موید چنین رابطه ای است؟
یکی از دلایل فرار فوزیه از دربار ایران، همین رابطه ارنست پرون با محمدرضا پهلوی است. فوزیه می گوید ارنست پرون همیشه سرزده وارد اتاق خوابمان می شد. خانواده فوزیه در مصر، بسیار لاابالی و منفور بودند. اما همین آدم های لاابالی وقتی که وارد ایران می شوند، دربار پهلوی را به لحاظ فساد و لاابالی گری، غیر قابل تحمل می یابند.
کسی درباره وجود چنین رابطه ای میان شاه و ارنست پرون تصریحی داشته است؟
خاطراتی که نقل شده، تلویحاً موید این است که آنها چنین رابطه ای داشتند. البته این موضوع خیلی مهم نیست. نکته مهم این است که سرایدار یک مدرسه در سوئیس، به چنین جایگاهی در دربار ایران می رسد. این نشان دهنده سطح فرهنگی محمدرضا پهلوی است. شما اگر وابسته باشید ولی ضمناً آدم بافرهنگی باشید و به اروپا بروید، با دو تا روشنفکر آنجا آشنا می شوید و اگر خواستید با خودتان همدم!به ایران بیاورید آنها را با خودتان به ایران می آورید. اما اگر وابسته بی فرهنگ باشید، سرایداری مثل ارنست پرون را با خودتان به دربار می¬آورید و او را در دربار همه کاره میکنید که حتی بتواند بدون اجازه به اطاق خوابتان وارد شود.
حالا منهای سطح فرهنگی شاه، این نکات دال بر فساد شخصی اوست ...
دال بر بی هویتی او هم است. ببینید طبقات اشرافی در فسادشان هویت و مقیداتی دارند ...
ولی سئوال من این بود که شاه به لحاظ شخصیتی ترسو بود یا اینکه فاقد قساوت قلب لازم بود که در سال 57 به سرکوب گسترده متوسل نشد؟
شاه به هر جنایتی تمسک جست اما شخصیتی بود که قادر به حل مسائل سیاسی پیچیده نبود. محمدرضا پهلو قساوت داشت اما مشکلات پیچیده یک کشور را یک سیاستمدار می تواند حل کند. محمدرضا پهلوی به عنوان یک آدم بی سواد، سیاستمدار نیست و به همین دلیل نمی تواند بحران پیچیده ای به نام انقلاب را مدیریت کند.
حداقل می توانست دستور سرکوب گسترده بدهد.
این کار را هم کرد ولی مشکلی حل نشد. در جمعه سیاه، دستور سرکوب گسترده داد. این اصلاً دستور مستقیم شاه بود که همه را بکشید؛ حتی زن ها و بچه ها و پیرمرد ها را. اما در یک قیام گسترده مردمی، کشتار جوابگو نیست. احسان نراقی در کتاب " از کاخ شاه تا زندان اوین "، استیصال شاه را در توسل جستن به خشونت توضیح می دهد. نراقی می گوید شاه با استیصال گفت من با ملتی که با آغوش باز از گلوله استقبال می کنند، چه کار کنم؟ یعنی به این جمع بندی رسیده بود که با قتل عام و کشتار نمی تواند یک قیام مردمی را حل و فصل کند. در صفحه 154 این کتاب میخوانیم: « در این موقع، شاه که گوئی ناگهان به وخامت اوضاع پی برده باشد، با حالتی منفعل و تسلیم شده، به سمت من خم شد و گفت: «با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند، چه کار میتوان کرد، حتی انگار، گلوله آنها را جذب میکند.
ـ دقیقاً، به همین دلیل است که ما نمیتوانیم به کمک نظامیان آنها را آرام سازیم.» اگر محمدرضا پهلوی می توانست با ادامه کشتار مساله انقلاب را حل کند، قطعاً چنین کاری می کرد. شاه با سرکوب کاری از پیش نمی برد و گر نه او دستور آتش زدن فروشگاهها را صادر کرد. او همه این شیوه ها را به کار گرفت.
این اقدام ساواک بود یا دستور شاه؟
دستور مستقیم خود شاه بود.
کدام فروشگاه ها؟
فروشگاههای عمومی مثل فروشگاه کوروش. تیمسار قرهباغی در این زمینه میگوید: « ا.ق- ...روزی مرحوم سپهبد صمدیانپور رئیس شهربانی وقت خواست و آمد به وزارت کشور و گفت دو مطلب آمدهام خدمت شما بگویم. یکی این که میگویند یک مقدار از این کارها را خود ساواک میکند. گفتم یعنی چه؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟
گفت بله، یک مبل فروشی اظهار کرده است که شب آمدند و به ما خبر دادند که فردا قرار است ناحیه شما را شلوغ کنیم و آتش بزنیم. ما میآئیم اینجا و مبلهای شما را بناست آتش بزنیم. مبلهای حسابی را بگذارید کنار و تعدادی میز و صندلی عادی جلو دست بگذارید که خسارت زیادی وارد نشود! » (چه شد که چنان شد، مصاحبه حمید احمدی با قرهباغی، نشر آران، آمریکا، صص30-29)
وی در فراز دیگری در این کتاب میافزاید: « روز چهاردهم آبان، از حوالی ظهر گزارشهایی به وزارت کشور میرسید که در نقاط مختلف شهر آتشسوزی است. اشخاص مختلف تلفن میکردند و از آتشسوزیهای متعدد خبر میدادند. از پنجرة اتاق وزیر کشور در طبقه ششم ساختمان وزارتخانه که در جنوب پارک شهر قرار داشت نگاه کردم و دیدم از نقاط مختلف آتش و دود زبانه میکشد.
ضمناً بعضی اشخاص که تلفن میکردند میگفتند مأمورین فرمانداری نظامی و مأمورین پلیس که آنها هم مأمور فرمانداری نظامی تلقی میشدند ایستادهاند نگاه میکنند و هیچ اقدامی انجام نمیدهند. من تلفن کردم به سپهبد صمدیانپور رئیس شهربانی و گفتم اینطور گزارش میدهند، قضیه از چه قرار است؟ گفت بله، درست است شهر را در نقاط مختلف به آتش کشیدهاند. گفتم پس چطور اقدام نمیکنید؟ گفت فرماندار نظامی دستور داده است که مداخله نشود. »(همان،صص 95-94)
همچنین رئیس شعبه ساواک در آمریکا در زمینه دستور مستقیم شاه برای به آتش کشیدن اماکن عمومی میگوید: « بعداً تیمسار اویسی به من گفت که شاه او را محرمانه به حضور پذیرفت و به وی گفت کاری کند تا سربازانش آتشسوزیهایی را که توسط نیروهای ویژه ساواک ایجاد میشوند خاموش ننمایند.(خاطرات منصور رفیعزاده، ص366)
برخی از محققین مثل عماد الدین باقی، بر اساس آمار بنیاد شهید، به این نکته اشاره کرده اند که در فاصله سال های 42 تا 57، تعداد شهدای انقلاب اسلامی، اعم از مسلمان و مارکسیست، کمی بیش از 4000 نفر بوده است. در مقایسه با شهدای انقلاب الجزایر یا خیلی از انقلاب های دیگر، این رقم چندان هم زیاد نیست.
این امر نه به فقدان سبعیت در محمدرضا پهلوی بلکه به شیوه مبارزه امام برمی گشت. انقلاب الجزایر، انقلابی مسلحانه بود. اگر انقلاب اسلامی هم چنین ویژگی داشت، قطعاً تعداد شهدایش خیلی بیشتر می شد. شما تعداد کم شهدای انقلاب اسلامی را نباید به نفع محمدرضا پهلوی مصادره نمائید بلکه باید به نفع شیوه مبارزاتی امام تحلیل کنید.
البته مجاهدین خلق و فداییان خلق هم مبارزه مسلحانه می کردند.
آنها حداکثر تا سال 54 در این زمینه فعال بودند. ضمن اینکه صرفاً گروههای کوچکی بودند که در انقلاب تاثیر چندانی نداشتند.
مطابق آمار بنیاد شهید، تعداد کشته شده های گروههایی از این دست نیز چندان بالا نبوده است.
عرض کردم چون گروههای کوچکی بودند.
ولی همین گروههای کوچک بعد از سال 57 تلفات به مراتب بیشتری دادند.
طبیعی است در مبارزه مسلحانه، نوع مواجهه فرق می کند. چون طرف دست به سلاح می برد، هم نوع مجازت فرق می کند و هم نوع تقابل ها فرق می کند. تقابل امام با رژیم پهلوی، مبتنی بر کار فرهنگی بود. به همین دلیل شاه نتوانست ارتش را تحریک به سرکوب کند. شاه در سال 56 به ساواک و گارد سلطنتی دستور می دهد که پاره ای از نیروهای ارتشی را بکشید تا ارتش به کشتار مخالفین تحریک شود. رئیس شعبه ساواک در آمریکا در خاطرات خود در این زمینه مینویسد: « چند هفته بعد در ملاقات روزانه با شاه، اعلیحضرت که به وضوح نگران و برآشفته بود به اویسی گفت: «وقت آن است که به این بینظمی، پایان داده شود. باید جلوی آن را گرفت.»
اویسی که خود نیز در هچل افتاده بود جواب داد: «سربازان من در زرهپوشهای خود در خیابانها مستقر شدهاند، مردم به طرف آنها میروند، با آنها دست میدهند و گلهای میخک قرمز به آنها میدهند. آنان سربازان را برادر خطاب میکنند! سربازان من دیگر بر روی آنها آتش نمیگشایند.» ... شاه مدتی به فکر فرو رفت. سرانجام گفت: «اگر طبق یک نقشه، کماندوها به سربازان شما در خیابان حمله کنند وعدهای را بکشند چه؟ به این ترتیب بقیه برآشفته میشوند و به سمت جمعیت شلیک میکنند. نظرت در این مورد چیست؟»(خاطرات منصور رفیعزاده، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، ص367)
این دستور مستقیم شاه بود؟
بله و علت آن هم استیصال شاه در برابر سیاست امام بود. سیاست امام جلوی کشته شدن - مثلاً - پاسبان ها را هم می گرفت. امام می گفت این کار خلاف شرع است.
محمدرضا شاهی که - به قول شما - حتی ارتشیان خودش را هم می کشت، چرا در سرکوب مجاهدین خلق و فداییان با شدن و حدت صد در صدی عمل نکرد؟
آن جا با شدت عمل کرد زیرا هم ساواک و هم شهربانی انگیزه سرکوب مارکسیست ها را، به دلیل وابستگی آنها به بیگانگان، داشتند اما شاه در مورد انقلاب اسلامی نمی توانست چنین کند؛ زیرا نیروهای شهربانی و ارتش اولاً خودشان ضد مارکسیسم بودند و ثانیاً می دیدند که خانواده خودشان هم که جزو مردم بودند، به میدان مبارزه علیه رژیم شاه آمده اند. نوع مبارزه امام، رژیم شاه و آمریکایی ها را در کشتار مردم خلع سلاح می کند.
عباس میلانی به این نکته اشاره کرده است که آمریکا و انگلستان به شاه اجازه اتخاذ " راه حل نظامی " را ندادند. نظر شما در این باره چیست؟
نه اینکه ندارند بعد از کشتار 17 شهریور کارتر به شاه پیام داد و گفت هر سیاستی را که برای ایجاد نظم اتخاذ کنید مورد حمایت ماست اما از جهتی بله، این حرف درستی است؛ زیرا آمریکایی ها تحلیل درستی از وضعیت پدیدآمده داشتند. حتی آخرین رئیس موساد هم در خاطرات خودش می گوید که شاه به ما گفت شما ایت الله خمینی را در فرانسه به قتل برسانید ولی ما قبول نکردیم. زیرا اسرائیلی ها می گفتند این امر به کشته شدن چندین میلیون نفر می انجامد و ما نمی خواهیم مسئولیت و تبعات این قضیه را بپذیریم. نماینده موساد خودش می گوید در تظاهرات عاشورای 57، چهار میلیون نفر به خیابان آمدند و این 4 میلیون نفر معترض را نمی توان با کشتار جمع کرد. انقلاب مسلحانه را می توان به صورت گسترده سرکوب کرد اما انقلاب غیر مسلحانه و تودهوار را نه. امام به نیروهای مبارز می گفت شما شرعاً حق ندارید یک سرباز یا یک پاسبان را بکشید زیرا ممکن است آنها مخالف رژیم پهلوی باشند اما مجبور به حضور در ارتش و شهربانی باشند؛ چنانکه این گونه هم بود.
پس شما به طور قاطع معتقدید که انگاره نرمدلی و رافت محمدرضا پهلوی، از بیخ و بن غلط است.
بله. تیسمار نصیری نمونهای از به زعم شما نرمدلی محمدرضا پهلوی را اینگونه بیان میدارد: « در این هنگام تیمسار(نصیری) صورت خود را با دستانش پوشاند. سپس دستانش را برداشت و با صدایی که انگار از ته چاه درمیآمد ادامه داد: «میدانی هفته گذشته چند تا مرسدس بنز را درب و داغان کردیم؟ چند تا آتشسوزی در منطقه تجاری شهر راه انداختیم؟ چه تعداد آدم درجا کشته شدند؟ و هنوز کافی نیست! او (شاه) امروز به من گفت این کافی نیست. بیشتر بکشید! بیشتر آتش بزنید. من دیگر نمیتوانم. من هم وجدان دارم. من هم فرزند دارم.» - «به خاطر خدا به من بگویید دلیل این کارها چیست؟» «برای این که چنین نشان داده شود که این اعمال تروریستی است. برای این که به مردم قبولانده شود که دشمنانی وجود دارد و این که این دشمنان کمونیست هستند.(خاطرات منصور رفیعزاده، ص320)
یعنی شاه مستقیماً این دستور را داد؟
بله.
چرا شاه، با فرض اینکه میل به سرکوب داشت، فاقد اراده سرکوب بود؟
شاه اگر چه بی هویت و آدمکش بود ولی یک آدم خوشگذران و لاابالی بود. شاه اهل عیاشی بود نه اهل تدبیر. پدیده پیچیده ای مثل انقلاب اسلامی را باید با قتل عام و تدبیر متوقف می کردند. یعنی هم باید مردم انقلابی را می کشتند و هم اینکه انقلاب را به انحراف می کشاندند. محمدرضا پهلوی چنین آدمی نبود. او اگر می خواست تبیر سیاسی به خرج دهد، باید بازرگان و سنجابی و صدیقی را می شناخت. برای شناخت این ها نیز باید مطالعه می کرد. کسی که اصلاً اهل مطالعه نیست، نمی تواند چنین کاری کند. سیا به هر حال با افکار بازرگان و سایرین آشنا بودند. آنها به شاه می گفتند تو تدبیر کن اما شاه قابلیت تدبیر را نداشت. شاه اصلاً اهل مطالعه و تفکر نبود. ویلیام شوکراس در کتاب " آخرین سفر شاه " می گوید کثیف ترین روابط در دربار پهلوی حاکم است.
او می گوید شاه در جزیره کیش به صورت کاملاً عریان در پی زنان تمام عریان بود؛ به گونه ای که افسران گارد سلطنتی از دیدن چنین صحنه هایی، دچار انزجار و اشمئزاز می شدند. در صفحات 360 - 359 این کتاب میخوانیم: « هیچ سابقهای وجود نداشت که رهبری مانند شاه که بر ارتش و نیروهای امنیتی وسیعی فرماندهی میکرد به این آسانی سرنگون شود. نه انگلیسیها پیشبینی کرده بودند و نه سایر کشورهای اروپای غربی...یک بار پس از آنکه [یوری لوبرانی] در جزیره کیش با شاه ملاقات کرد، با یکی از مشاوران شاه روبرو شد که از او پرسید: «آیا اعلیحضرت همایونی را دیدید؟» لوبرانی پاسخ داد: «آری.» «آیا واقعاً این جرثومه فساد و انحطاط ایران را دیدید؟» لوبرانی شگفتزده شد. میگوید: «نمیتوانستم آنچه را که میشنیدم باور کنم. این بدان معنی بود که مغز و ریشه دستگاهی که شاه به آن متکی بود پوسیده و فاسد شده است.» (صص360-359)
البته ما پادشاهان فاسد اهل فکر هم داشته ایم. اما انگلیسی ها و آمریکایی ها برای اینکه بتوانند منابع ایران را غارت کنند، چنن آدم هایی را نمی خواستند. و گر نه سید ضیاء هم اهل خوشگذرانی بود و هم اهل فکر بود. انگلیسی ها به این جمع بندی رسیده بودند که برای غارت منابع ایران فقط باید یک آدم بی هویت بدون مطالعه بی شخصیت را به قدرت برسانند. اما همین انتخاب مایه دردسر آنها شد؛ زیرا چنین آدمی در مواجهه با پدیده پیچیده ای مثل انقلاب، نمی تواند کارایی داشته باشد؛ چرا که فاقد شخصیت لازم را برای مدیریت بحرانی مثل انقلاب است. شوکراس در کتاب خودش می گوید شاه وقتی به ایتالیا آمده بود، به شهردار ونیز رسماً گفت من امشب کسی را برای سرگرم شدنم می خواهم. شوکراس می افزاید شهردار ونیز گفت یک آدم باشخصیت چنین چیزی را مطالبه نمی کند. شوکراس می گوید در دربار محمدرضا پهلوی، حتی خواهر برای برادر جنس مخالف می فرستاد تا به خواسته های اقتصادی و مالی خودش برسد. یعنی روابطی به غایت کثیف بر آن محیط حاکم بود.
فساد جنسی را که ناصرالدین شاه قاجار هم داشت.
اصلاً قابل مقایسه نیست.
ناصرالدین شاه ظاهراً هم زن باره بود و هم همجنسگرا. دیگر چه کار باید می کرد که فسادش از نظر شما حداکثری می شد؟
فساد آنها و فساد پادشاهان و روسای جمهور در جهان امروز، دارای فرهنگ خاص فساد روسا است. یعنی قواعدی دارد. مثلاً ناصرالدین شاه، زنی را به حرمسرای خود می آورد ولی آن زن دیگر با کسی به غیر از خود ناصرالدین شاه رابطه نداشت. فساد پادشاهان خاور دور هم این طور بود آنها با گیشاهای تربیت شده خاص آنها رابطه داشتند. اما محمدرضا پهلوی با فلان فاحشه فاحشه¬خانه-های لندن هم، که هر آدم معمولی هرزه و کثیفی با او ارتباط داشت، ارتباط برقرار می کرد.
نمی توان گفت محمدرضا شاه در فساد و عیاشی، آدمی خاکی و مردمی بود؟!
( خنده ) نه ببینید او بی هویت بود. ما در سال 53 در انگلستان دانشجو بودیم. یادم است که در آن سال یک زن هرزه را، که مکانی برای فساد شهروندان انگلیسی در خیابان کنزینگتون رُود لندن داشت، از انگلستان برای شاه فرستادند. او در ازای سه ماه با شاه بودن، یک سرویس برلیان به قیمت نیم میلیون پوند از شاه دریافت کرد. این خاکی بودن است؟ نه، این بی هویتی است.
من نمی خواهم بر موضوع فاسد بودن شاه درنگ کنم بلکه می خواهم بگویم بی هویتی او در فساد، دال بر بی فرهنگی او بود. بی فرهنگی او و پدرش باعث می شد که به تمام خواسته های بیگانگان تن بدهند. دکتر مصدق هم به آمریکا گرایش داشت ولی بسیاری از خواسته های آمریکایی ها را نمی پذیرفت. چرا؟ زیرا برخلاف شاه و رضاشاه، هویت و شخصیت داشت. به همین دلیل آمریکایی ها مصدق را سرنگون می کنند و باز هم به سراغ خاندان بی هویتی چون پهلوی می روند. پاکروان - دومین رئیس ساواک - در خاطرات خودش که دخترش در فرانسه منتشر کرده می گوید که محمدرضا پهلوی هیچ مطالعه ای نداشت. جز کاتالوگ های تسلیحات چیز دیگری مطالعه نمی کرد.
چنین آدمی دارای هویت نیست و چیزی از خودش ندارد و به همین دلیل به محض مواجهه با مشکلات، میل به فرار از کشور داشت. در دهه 1320 محمدرضا پهلوی مجبور بود با نخست وزیران باسواد و قدر کار کند. افرادی مثل وثوق الدوله، انتظام و حتی رزم آرا که آدم بسیار باسوادی بود و چندین تالیف در باب جغرافیای ایران دارد. محمدرضا پهلوی وقتی که با چنین نخست وزیرانی مواجه می شود و می بیند که توان مدیریت امور را ندارد، دچار مشکل می شود. انگلیسی ها بلافاصله به او می گویند که اگر به حل مشکلات اهتمام نورزی، برادرت علیرضا را بر سر کار می آوریم. یعنی او را با این تهدید در صحنه نگه می دارند. البته او بعد از اینکه می فهمد انگلیسی ها به برادرش تمایل دارند، بلافاصله برادر خودش را در یک سانحه هوایی می کشد. بعدها هم برادرزاده اش - علی پهلوی - هم به همین دلیل علیه او قیام می کند. به هر حال شاه در حل مشکلات سیاسی، بی عرضه بود. او چه در دهه 1320، چه در مواجهه با ملی شدن صنعت نفت و چه در جریان انقلاب اسلامی، ناتوانی و بی قابلیتی خودش را در این زمینه نشان داد. علت خروج او از کشور در دی ماه 57، همین بی عرضگی و ناتوانی بود نه عدم تمایل و پرهیز او از قتل عام و کشتار.
شاه و رضا شاه ظاهراً اعتقادات دینی هم داشتند. نظر شما در این باره چیست؟
اگر بخواهیم بر حسب ظواهر امر قضاوت کنیم، آنهم صرفاً در اوائل حکومتشان بله این طور بوده است.
یعنی شما می فرمایید همه رفتارهای مذهبی رضاشاه یا تصریح شاه به وجود خدا، برخاسته از ریاکاری بود؟
رضاشاه در ابتدای به قدرت رسیدنش نیاز به فریبکاری داشت.
بعداً که به قدرت رسید چطور؟
بعداً که پزشکان مخصوصش بهایی و صهیونیست بودند. مثل حبیبلوی که دندان پزشکش بود و هر آنچه رنگ دین و دینداری داشت را نابود میکرد.
من که نگفتم رضاشاه محیط زندگی اش را اسلامی کرده بود. گفتم رگه هایی از اعتقادات دینی در وجودش بود.
آنها تظاهر می کردند تا بتوانند مردم را فریب بدهند.
ولی نزدیکان رضاشاه می گویند که او گاهی در دربار خودش مراسم عزاداری امام حسین برپا می کرد.
رضاشاه مدتی بعد از اینکه به قدرت رسید، مانع از برگزاری مراسم عزاداری امام حسین شد. و بعداً به خاطر بزرگداشت قیام عاشورا مردم را به اشد مجازات میرساند جسارت را تا به آنجا رساند که در روزهای تاسوعا و عاشورا کارنوال شادی راه میانداخت. حسین مکی در کتاب تاریخ بیست ساله در این زمینه مینویسد: «پهلوی پس از بسلطنت رسیدن نخست محل روضة قزاقخانه را به تکیة دولت منتقل نمود و از شکوه و جلال و مدت آن کاست و پس از چند سال بکلی متروک گردانید.
سپس شهربانی برای برقراری مجالس عزاداری موانع و مشکلاتی بوجود آورد که قبلاً بایستی تحصیل اجازه نمود و بعداً هم حرکت دستههای عزادار در ایام عاشورا را ممنوع گردانید. و اگر احیاناً در بعضی خانهها محرمانه مراسم عزاداری بعمل میآمد صاحبان خانه تحت تعقیب قرار میگرفتند و بزندان میافتادند. بعداً بجای عزاداری کاروان شادی (کارناوال) در ایام عاشورا براه انداختند و صنوف را مجبور میکردند که در برپائی کارناوال پیشقدم شده هر صنفی دستة خود را شرکت دهد. خوب بخاطر دارم در اواخر سلطنت پهلوی حرکت کارناوال (کاروان شادی) مصادف بود با شب عاشورا و در کامیونها دستجات رقاصه با ساز و آواز به پایکوبی و رقص در شهر بگردش درآمده بودند.
این کار را در راستای سکولارکردن فرهنگ عمومی جامعه انجام می داد ولی مثلاً منوچهر آشتیانی به نقل از نزدیکانش که در دربار پهلوی بودند، تاکید می کند که رضاشاه اعتقادات دینی داشت.
ملکه مادر در خاطراتش می گوید رضاشاه برای اینکه مردم نتوانند روزه بگیرند، دستور داده بود که توپ سحر را مثلاً به جای ساعت 5 صبح ساعت 2 نیمه شب شلیک کنند تا زمان روزه گرفتن طولانی تر و روزه گرفتن سخت تر شود تا مردم نتوانند روزه بگیرند. رضاشاه اصلاً ضد دین بود. نه اینکه مسلمان نیم بندی بوده باشد بلکه اساساً ضد دین بود.
درباره خداباوری شاه و رضا شاه چه نظری دارید؟شما که قرار نیست خودتان را متأثر از فریبکاری نمائید؟ وقتی کسی خودش می گوید من به خدا اعتقاد دارم، مگر نه اینکه شما شرعاً باید حرف او را بپذیرید؟
در مرحله اول، بله. ولی وقتی که با همه مظاهر دینی مقابله کرد، دیگر نمی توانیم حرف او را بپذیریم. این ها اصلاً بی هویت بودند. نه دین داشتند نه ملیت. کسی که دین و ملیت داشته باشد با مظاهر دینی و ملی مقابله می کند؟ آیا کسی که بدون هیچگونه جنگی بحرین که استان چهاردهم ایران بود به انگلیسیها بخشید را میتوانیم دارای اعتقاد بدانیم. علم وزیر دربار در این باره مینویسد: « مسئله بحرین دارد حل میشود... حالا که من و تو هستیم آیا فکر میکنی در آینده ما را خائن خواهند گفت، یا چنانکه معتقدم و اغلب سیاستمداران دنیا هم معتقدند، من که حاضر به حل مطلب بحرین شدم، خواهند گفت کار بزرگی انجام دادیم و این منطقه از دنیا را از شر کشمکشهای پوچ و بالنتیجه نفوذ کمونیسم نجات دادیم؟» (یادداشتهای امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشارات مازیار و معین، سال 1380، جلد اول، ص377)
علل ضعف شخصیتی و فقدان اعتماد به نفس شاه را چه می دانید؟
خوشگذرانی و اهل بزم بودن یک علت این امر بود. به علاوه اینکه او دست نشانده هم بود. آدم دست نشانده به تدریج استعدادهایش خشک می شود. کسی می تواند در شرایط خاص قدرت تصمیم گیری داشته باشد که به طور معمول درباره مسائل خودش هم تصمیم گیرنده باشد. خاندان پهلوی در مسائل کلان جامعه، خودشان تصمیم گیرنده نبودند. حتی در مورد نمایندگان مجلس. هر چند که نمایندگان مجلس دست نشانده بودند اما خانواده پهلوی درباره ورود آنها به مجلس تصمیم گیری نمی کردند. هم مصدق و هم تلگرافچی مخصوص رضاخان در خاطرات خودشان می گویند که تمام نمایندگان مجلس را در دوره رضاخان، انگلیسی ها تعیین می کردند.
وقتی تصمیمات جامعه در شرایط عادی توسط بیگانگان اتخاذ می شود، فرد حاکم در شرایط ویژه دیگر نمی تواند با تکیه بر توان خودش تصمیم گیری کند. در مواجهه با انقلاب اسلامی، آمریکایی ها می خواستند محمدرضا پهلوی هزینه کشتار را بپردازد و در واقع خودش تصمیم ساز باشد و شاه هم می خواست آمریکایی ها تصمیم ساز باشند. یعنی نه آمریکایی ها حاضر به قبول مسئولیت بودند و نه محمدرضا پهلوی. این امر رژیم شاه را دچار بحران مدیریتی کرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 230]
-
گوناگون
پربازدیدترینها