واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: بوي باران، رنگ لطف.../ اين صداي من است از عمق واژههاي شعبانيه...
دلم آرام ميشود اما اشكم همچنان ميبارد. چنانكه بشويد وجودم را از تمام ناپاكيها. اين اشكها كه براي نزديكي به تو ريخته شده دلم را صاف مي كند و من ميگويم آنچه را كه ميخواهم. ميگويم همه آن چيزي را كه بايد... بهترينها را از تو ميخواهم و بالاترينها را. بهترين را ميخواهم چون تو بهتريني. چون تو بهترين بخشندهاي و من به لطفت دلبستهام
باشگاه جواني برنا/ نگار مهديار- نشستهام رو به رويت. خودم را جمع كردهام. سرم را آنچنان مظلومانه كج كردهام كه دلم براي خودم ميسوزد. ميخواهم حرف بزنم اما... نميدانم از كجا بايد شروع كنم. چه بگويم و از كجا بگويم. دلم پر است از حرفها و رازها و نيازها اما چه بگويم؟ از كجا بگويم؟ شروع ميكنم حرفم را با درود بر محمد (ص) و آل محمد(ص) تا بشنوي حرفم را و اجابت كني نيازم را. خودت اينچنين گفته بودي...
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُكَ وَ ْسمَعْ نِدائى اِذا نادَيْتُكَ ...
باز ميمانم كه چه بگويم. نميدانم. از كجا شروع كنم؟ از سختيها يا از ناراحتيها؟ از كم فروشيها يا از كم كاريها؟ از خودم يا خودت؟ اما تو خوب ميداني كه چه ميخواهم. تو خود از همه حرفهاي دل من باخبري و از همه آنچه بر گذشته...
وَتَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَتَخْبُرُ حاجَتى وَتَعْرِفُ ضَميرى وَلا يَخْفى عَلَيْكَ اَمْرُ مُنْقَلَبى وَمَثْواىَ وَما اُريدُ اَنْ اُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقى...
اشكم سرازير ميشود از شرم. از آنجا كه تو ميداني همه آنچه من انجام دادهام. چه پنهان و چه آشكار. آنقدر حقيرم و بيمقدار كه تنها راه نزديك شدنم به تو و حرف زدن با تو آوردن گناهانم به درگاهت است. من لايق لطف تو و گذشت تو نيستم اما تو شايسته بخشندگي هستي. تو آنقدر بزگواري كه من و گناهانم را، من و ستمي كه به خودم كردم...
وَاِنْ كانَ قَدْ دَنا اَجَلى وَلَمْ يُدْنِنى مِنْكَ عَمَلى فَقَدْ جَعَلْتُ الاِقْرارَ بِالذَّنْبِ اِلَيْكَ...
اشك امانم را بريده و تو خوب ميداني كه من چه ستمي به خودم كردهام. به لطف تو و بخشايش تو اميدوارم. چه در دنيا و چه در آخرت. آنگاه كه گناهانم را پنهان ميكني. من پيش تو چيزي ندارم براي پنهان كردن و آبروي ندارم در پيشگاهت اما تو مرا نزد بندگانت بيآبرو و رسوا نكن...
اِلهى قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنُوباً فِى الدُّنْيا وَ اَنَا اَحْوَجُ اِلى سَتْرِها عَلَىَّ مِنْكَ فى الاُْخْرى...
به اميد رحمت تو دلم آرامتر ميشود و خودم را بي امان مياندازم به دامت. دلم ميخواهد مثل كودكي كه هم از ترس و شرم خودش را پس ميكشد و هم از اميد به لبخند كم رنگ پدر و مادرش دلخوش است، با ديدن كوچكترين اشارهاي و با ياد رأفت گذشتهشان خودش را به دامن آنها مياندازد، جرأت ميكنم و در دامت كه نه روبه رويت از خواستههايم ميگويم...
اِلهى جُودُكَ بَسَطَ اََمَلى وَ عَفْوُكَ اَفْضَلُ مِنْ عَمَلى اِلهى فَسُرَّنى بِلِقاَّئِكَ يَوْمَ تَقْضى فيهِ بَيْنَ عِبادِكَ...
نفسم در نميآيد از شرم. اما خوب ميدانم كه ميبخشيام. هرچند كه تو خوب ميداني اما براي آرامش دل خودم و اميدواريام به كَرَمت از بخششها و لطفهايت ميگويم. وقتي مرا كه سراپا غفلت بودم و گناه بخشائيدي و به درگاهت خواندي...
اِلهى اِنْ كانَ صَغُرَ فى جَنْبِ طاعَتِكَ عَمَلى فَقَدْ كَبُرَ فى جَنْبِ رَجاَّئِكَ اَمَلى...
حالا نوبت آن است تا از خودم بگويم. لب ميگشايم و برايت ميگويم آنچه كه ميداني. برايت ميگويم از گناهانم و جفايي كه بر خود و ديگران كردهام...
اِلهى وَ قَدْ اَفْنَيْتُ عُمْرى فى شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْكَ وَ اَبْلَيْتُ شَبابى فى سَكْرَةِ التَّباعُدِ مِنْكَ...
برايت ميگويم كه من بنده تو و فرزند بنده تو هستم كه در برابرت ايستاده است. بنده اى مى خواهم از آلودگى و بى حيايى خود بگريزم و به تو و لطف و بزرگواريات پناه برم. برايت از ناتوانيام ميگويم. از ناتوانيام در ترك گناه و آنچه مرا از تو دور ساخته. ناتوانيام از درك حقيقت تو. و از تو ميخواهم ياريام كني و مرا از اين غفلت بيدار كني تا همان شوم كه تو ميخواهي...
اِلهى لَمْ يَكُنْ لى حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ اِلاّ فى وَقْتٍ اَيْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِكَ...
از تو ميخواهم ياريام كني و مرا به خودت نزديك كني. تو مرا به طرف خودت خواندي و صدايم زدي. صدايم زدي تا بر من لطف كني و بر من ببخشايي. پس ياريام كن و دستم بگير. مرا به خودت مشتاق كن و لذت با تو بودن را به من بچشان. دل و زبان و چشمم را براي رسيدنم و آمدنم به سوي تو فعال كن...
اِلهى هَبْ لى قَلْباً يُدْنيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ وَ لِساناً يُرْفَعُ اِلَيْكَ صِدْقُه ُوَ نَظَراً يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ...
دلم آرام ميشود اما اشكم همچنان ميبارد. چنانكه بشويد وجودم را از تمام ناپاكيها. اين اشكها كه براي نزديكي به تو ريخته شده دلم را صاف مي كند و من ميگويم آنچه را كه ميخواهم. ميگويم همه آن چيزي را كه بايد... بهترينها را از تو ميخواهم و بالاترينها را. بهترين را ميخواهم چون تو بهتريني. چون تو بهترين بخشندهاي و من به لطفت دلبستهام. پس باز با درورد بر محمد(ص) و آل محمد(ص) از تو ميخواهم همه آن چيزي را كه بايد...
اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الاْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً مِنْكَ خاَّئِفاً مُراقِباً يا ذَاالْجَلالِ و َالاِْكْرامِ و َصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ
***
در باشگاه جواني برنا ثبت نام كنيد: [email protected]
شنبه 19 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 132]