واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: نگاهي به «پارانوييد پارك» آماركورد*
نويد غضنفري
«پارانوييد پارك» قطعه گرانژ ميني ماليستي و مستقل ديگري است از گاس ون سنت كه اين بار از دل پورتلند ايالت اورگون سربرآورده اما به جاي لحن سنتي و كاملاً سياتلي گيتار الكتريك، نغمه هايي كلاسيك و حتي گاهي كرال، آلترناتيو آن به حساب مي آيند.
جايي از «آخرين روزها» (2005) - گرانژ ناب و سياتلي ون سنت كه ملهم از حال و هواي آخرين روزهاي زندگي كرت كوبين نفر اول گروه راك آلترناتيو نيروانا است- بليك (مايكل پيت) وارد اتاق تمرين گروه مي شود و صداي همه سازها را به صورت تصادفي
درمي آورد؛ آرپيژي كه با گيتار الكتريك مي زند به يك لوپ تكرار شونده مبدل مي شود، بليك با يك گيتار الكتريك ديگر و آمپلي فاير مارشال موجود در اتاق مرتب صداي فيدبك و پژواك توليد مي كند (حتي خودش ضجه و فرياد مي زند) و بعد از مدتي متوجه خواهيم شد كه انگار آن اصوات رندوم، يك قطعه موسيقي Indie Independent Record)) را توليد مي كنند. كامبيز كاهه در مدخل ارزشمندي كه براي «آخرين روزها» در كتاب راهنماي فيلم بهزاد رحيميان نوشته، آورده كه اين قطعه- «درهاي ادراك» اثر گروه هيلدگارد وستركمپ، برگرفته از عنوان اشعار ويليام بليك
- «تجربه يي در بازسازي و پژواك دادن به صداهاي طبيعي و محيطي و تبديل آن به موسيقي است»، مثل آن سكانسي كه بليك به زحمت از راه پله وسط خانه اش بالا مي رود و صداي زنگ ساعت خانه، كم كم به نغمه يي داراي ريتم تبديل مي شود. حالا و در «پارانوييد پارك»، رابطه ميان تصاوير و نماها، حاشيه صوتي انتخابي فيلم و اصوات پراكنده در فضا، كليد راهيابي به قلب ماجراست. درست از لحظه شروع فيلم، الكس (گيب نوينز) را مي بينيم كه مي خواهد چيزي بنويسد؛ او در اتاق اش طوري نشسته و سرگرم نوشتن است كه انگار دارد به تكاليف مدرسه اش مي رسد اما بلافاصله با تصاوير و نماهاي درهمي كه از اسكيت بورد سواري مي بينيم، مي شود حدس زد كه الكس تلاش مي كند راجع به آن تصاوير بنويسد. كمي بعد، وقتي الكس را مي بينيم كه روي نيمكت سنگي كنار ساحل نشسته و همان دفتر و قلم دستش است، مطمئن مي شويم كه دغدغه نوشتن دارد؛ «...جرد پيشنهاد داد كه به پارانوييد پارك بريم... البته قبلاً در موردش يه چيزايي شنيده بودم، اما هيچ وقت تصور رفتن به اون جا رو هم نمي كردم... وقتي به جرد گفتم كه هنوز آمادگيش رو ندارم خنديد و گفت كه هيچ وقت، هيچ كسي براي رفتن به پارانوييد پارك آماده نبوده. فرداي همون روز با هم به پارك رفتيم.» بعد از اين مونولوگ مختصر و مفيد الكس، دوباره تصاوير وهم انگيزي از همان پارك و اسكيت بورد سواري بچه ها توي آن را مي بينيم كه اين بار، صداهاي نامفهوم و درهم و برهم محيط روي آن سوار است، انگار كه به درون فضاي ذهني و دنياي تصورات الكس پرتاب شده ايم. اما درست از روزي كه تنها اسم الكس (و نه اسم هيچ كس ديگري) براي بازجويي توسط بازرس لو (دنيل لو) در دفتر مدرسه خوانده مي شود، ماجرا رنگ و بوي ديگري به خود مي گيرد؛ حادثه دلخراشي در اطراف پارك اسكيت بورد سوارها و در حوالي پل ايست سايد، نزديك راه آهن و براي يكي از ماموران خطوط راه آهن پيش آمده كه معلوم نيست اتفاقي بوده يا جنايت؟ بازرس لو از جرد (جيك ميلر)- دوست صميمي الكس- شنيده آنها آن شب بخصوص به پارك رفته اند و اتفاقاً الكس هم از آنجا به مركز شهر و بعد پل ايست سايد رفته است. الكس وقتي آمار و اطلاعات كامل و دقيق را از بازرس درباره آن حادثه مي شنود، انگار كه شاخك هايش براي «نوشتن» حساس تر مي شود؛ «من يه ريزه درهم و برهم مي نويسم، ببخشيد، استعدادم تو نوشتن خوب نيست، ولي بالاخره تموم ماجرا رو يه روزي روي كاغذ مي نويسم.» با اين مونولوگ كوتاه، مي شود اين طوري فرض كرد كه دوباره به فضاي ذهني الكس برمي گرديم و تصاوير دريغ انگيز و خاطره برانگيزي از اسكيت بوردسواري «بچه هاي خياباني» را مرور مي كنيم كه ترانه زيبايي از اليوت اسميت به عنوان حاشيه صوتي، همراهي اش مي كند. اين تصاوير ويدئو كليپ وار كه تمام مي شود، الكس را در موقعيت و ميزانسني شبيه به اول ماجرا و دوباره در خانه ساحلي عمو تامي مي يابيم در حالي كه باز هم پيش عمو وانمود مي كند كه دارد تكاليف مدرسه اش را انجام مي دهد. تنها كه مي شود، مي نويسد؛«به هر حال وقتي جرد براي اولين بار اسم پارانوييد پارك رو آورد، ما فرداش به اون جا رفتيم» و دوباره تصاوير دلربا و تغزلي از بچه هاي پارك و
اسكيت بورد سواري شان. متوجه هستيد كه با ذهن خلاق اما آشفته يي طرفيم كه خيال دارد واقعه يي را مكتوب كند، مصالح مورد نيازش را جمع آوري كرده و مي خواهد به طريقي، سر و ساماني بهشان بدهد و مرتب شان كند اما كم تجربگي او در پروسه نوشتن از يك طرف و شيفتگي بيش از اندازه اش نسبت به وصف خالص پارك و اسكيت بورد سواري بچه هاي توي آن، از سوي ديگر باعث مي شود موتور روايت دير راه بيفتد. هر وقت روايت كمي مي خواهد پيش برود، تكاني بخورد، راوي شيفته (الكس يا ون سنت؟)، سبكسرانه و سرخوشانه به پارك و توصيف فضا و حال و هواي بچه هاي آنجا مي پردازد. الكس از يك سو براي جمع كردن مصالحي مناسب و شوكه كننده براي روايت سازي له له مي زند و از سوي ديگر آنچنان مفتون پارانوييد پارك شده كه نمي تواند ازش دل بكند.
به همين خاطر وقتي هنري (ديلن هينز)- برادر كوچك تر الكس- جايي از فيلم دارد با آب و تاب و البته بيان هيجان انگيزش، قسمت هايي از يك سريال تلويزيوني را براي الكس تعريف مي كند، ما و الكس به تاثير قدرتمند و انكارناپذير روايت پي مي بريم.
راوي مفتون قصه سازي، حين همين پرسه زدن هاي هميشگي اش است كه بالاخره نقطه اوج و تكان دهنده روايت اش را مي يابد؛ الكس نسبت به حوادثي كه اطراف اش مي گذرد آگاه و حساس است، اين را از زبان خود او مي شنويم، او مثلاً به بچه هايي كه دارند در جنگ عراق كشته مي شوند فكر مي كند كه ناگهان مصالح و متريال مورد نظرش را توي اخبار شبانگاهي پيدا مي كند؛ «...پليس جسد يكي از ماموران خطوط راه آهن پورتلند را كه به خاطر عبور قطار از روي آن نصف شده، نزديكي هاي ايستگاه مركزي يافته است و هنوز به كسي مظنون نيست»، اين بار الكس با دستي پر سراغ دفترش مي رود تا روايت را آن طور كه دل اش مي خواهد پيش ببرد، به همين خاطر تقريباً تمام فصل هايي را كه پيش از اين، كم و بيش مرور كرده بوديم دوباره مي بينيم با اين تفاوت كه اين بار روايتي گل درشت شده، آلترناتيو ماجرا به حساب مي آيد. پيش از اين هم گفتيم «پارانوييد پارك» قطعه يي «پساگرانژ»ي است اما به شدت هم مي خواهد از آلترناتيوهاي مدرن فرار كند؛ الكس دوست دارد به جاي پژواك دادن و فيدبك گرفتن از صداي گيتار الكتريك، از قطعه كرال سمفوني 9 بتهوون آن وسط ها استفاده كند. الكس نمي خواهد مخاطب اش اين گونه از قصه او برداشت كند كه به خاطر همين مناسبات معمول و دستمالي شده روزگار مدرن، ميل و رغبتي به ادامه رابطه با جنيفر (تيلور مامسن) ندارد، همچنان كه مي بينيم فصل به هم زدن رابطه دوستي اش با جنيفر با قطعه حالا كلاسيكي از نينو روتا- قطعه «گراديسكا» از موسيقي متن «آماركورد» فليني- مزين شده است. الكس شيفته روايت سازي كلاسيك، گيرافتاده در روزگار مدرن است.
در انتها، ميسي (لورن مك كيني) به الكس پيشنهاد مي دهد كه هر حسي كه آزارش مي دهد را در قالب يك نامه، براي يك دوست، كسي كه دركش مي كند، بنويسد؛ «...براي من بنويس»، بعد هم اصلاً اهميتي ندارد كه چه بلايي سر نامه بيايد؛ «...نگهش دار، پست اش كن، بسوزونش... فقط احساس خوبي بعدش بهت مي ده...». بعد از پروسه «نوشتن» و بلافاصله بعد از اينكه الكس دارد با ترانه Angeles اليوت اسميت، دست نوشته هايش را يكي يكي مي سوزاند، تصاوير كليپ واري از اسكيت بوردسواري و باز پارك مي بينيم با اين تفاوت كه اين بار الكس هم توي آن تصاوير ديده مي شود، اين تصاوير ديگر چه مفهومي دارند؟ نكند تا اين جاي كار از راوي اصلي- گاس ون سنت- رو دست خورده ايم؟ نكند از شوق ما مخاطبان تشنه روايت در روزگار مدرن بي روايت سود جسته؟ اصلاً چه اهميتي دارد؛ «...مساله مهم خلاص شدن از اين حس بديه كه داري»، ما كه تخليه شده ايم.
* نام فيلمي از فليني
دوشنبه 14 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 185]