پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851382356
نويسنده: مصطفي مرشدلو درآمدي بر واكاوي پسامدرنيسم
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: مصطفي مرشدلو درآمدي بر واكاوي پسامدرنيسم
خبرگزاري فارس: عصر پست مدرن از همين عدم پذيرش، آغاز ميشود. ريشه اصلي اين واژه، معناي خاصي است كه از آن اراده ميشود، و همانگونه كه ذكر شد، به حوزه معماري و گسست معماران عصر پسامدرن از سنتهاي مدرنيستي بازميگردد.
براي دريافتن مفهوم واژة پست مدرنيسم (Post Modernism) دقت در تجزيه و تركيب اين واژه ضروري است.
پيشوند Post به معناي «پسا» يا «پس از» يا «مابعد» است كه يكي از نخستين موارد كاربرد آن در فلسفة امروزي، اصطلاح «پسا تاريخ» است كه آرنولد گلن در كتابِ دنيايي شدن توسعه به سال 1967م مطرح كرد. او در اين كتاب از جامعه مدرن ياد ميكند، و ميپرسد: «چرا حركت و نو شدن مداوم، كه قانون مدرنيته بود، اكنون در شاخههاي زندگي فرهنگي فلسفي و فكري كند شده است؟» در سال 1969م آن تورن نيز پيشوند Post را به كار گرفت، اما در زمينهاي متفاوت و در پيكر سخن جامعهشناسانه. او در كتاب جامعه پساصنعتي نشان داد كه دو مرحله صنعتي در تكامل جامعه مدرن، يكي از لحظات تاريخي فراگيري صنعتي شدن است. ديگر، استفاده است كه در دهه 1930م در بحث از ادبيات اسپانيايي پيش از جنگ جهاني به كار ميرفت. در مواردي نيز اين اصطلاح را دربارة ادبيات آمريكاي لاتين، در فاصله دو جنگ جهاني به كار بردهاند و... اما كاربرد تازه اين اصطلاح، از هنر معماري برخاسته است و به ايدة گسست از «شكل پيوسته و ارگانيك»، يعني جدايي از «وحدت مفروض ارگانيك يك طرح و واقعيت فضايي» بازميگردد. در اين مورد، پسا مدرن آشكارا به معناي نپذيرفتن تداوم مدرنيسم به كار رفته است.[1]
عصر پست مدرن از همين عدم پذيرش، آغاز ميشود. ريشه اصلي اين واژه، معناي خاصي است كه از آن اراده ميشود، و همانگونه كه ذكر شد، به حوزه معماري و گسست معماران عصر پسامدرن از سنتهاي مدرنيستي بازميگردد اين گسست بدان علت بود كه با گذشت نزديك به يك و نيم قرن از تسلط ادعاهاي مدرنيستي بر زندگي افراد و سازماندهي ساحات گوناگون حيات آنها، كارايي و نقش داعيههاي مدرنيستي هر روز كمرنگتر ميشد و به تعبيري، از زمانه خود عقب ميماند. مدرنيسم در اين عقب ماندگي، كم كم تبديل به عنصري سنتي شد و خود در دام چيزي افتاد كه داعيه داشت عليه آن سر طغيان برداشته است، يعني «گذر از هر سنت و انگارة سنتي». در همين چالش، به مرور زمان قداست و تسلط «كلان روايت عقل» از بين رفت و عصر گذار از آن فرا رسيد. به زعم برخي تاريخ نويسان و متفكران معاصر، ثمرة نهايي مدرنيسم ايدهئاليستي و رمانتيك دورة نوزايي و روشنگري را بايد در جنگ جهاني[2] و نتايج تلخي كه از آنها به بار آمده، مشاهده نمود. با اين ادعا و پندار، ديگر نميتوان مدرنيته را تقديس كرد. از همين روست كه زماني كه ما در آن به سر ميبريم را بايد عصر آگاهي از وضعيت خطرناك و حساس انسان و جهان در دورة مدرنيته دانست.
از ريشههاي تاريخي مسئله كه بگذريم، ذكر نكتهاي در پيجويي و يافتن ريشههاي متافيزيكي و فلسفي ـ معرفتي پست مدرنيستم لازم است. نيچه (1900 ـ 1844م)، نويسنده كتابهاي فراسوي نيك و بد، چنين گفت زرتشت، تبارشناسي اخلاقي، ظهور جهان پسامدرن را پيشگويي كرده بود. او در كلام بزرگ خود، «خدا مرده است»[3]، عمق روح انسان مدرن و مابعد آن را مينماياند. او حتي روش پژوهش تاريخ پست مدرنيستي را هم پي افكنده است. نيچه در كتاب تبارشناسي اخلاق، آغازگر راه نويي با مبنا، نگرش و بينشي است كه بعدها ميشل فوكو , M. Foucault)1984-1926م) نويسنده كتاب مراقبت و تنبيه، و نظم اشياء از آن بهره جست تا انتقادات اساسي خود را به ذهنيت سوبژكتيويته عصر مدرن وارد آورد.[4]
نيچه در تمام دستگاه فلسفي خود بر انگارههاي موجود، انتقاداتي اساسي وارد ميكند. اساساً ابر انسان نيچه، انسان دگرگون كننده و شورشي است[5]، ابر انسان او همواره در حال گذار از وضعيت موجود است. تقدس براي او در برنهادن خود است، در گذشتن از تمامي مرزها و استقرار خود نيهيليسم نيچهاي آغازگر چالش با انگارههاي تقديس شده مدرنيستي است و لذا او اولين منكر آرمانهاي مدرنيست محسوب ميشود.
اينك شاخصهها و اصول اساسي اين جنبش را وارسي ميكنيم تا به فهم درستي از آن برسيم. ريشة تمامي تحولات مدرنيستي دو مفهوم اساسي، بود: 1 . تكيه بر منطق عقلي و خرد انساني 2 . بيرون راندن عناصر سنتي و اساطير از قلمرو معرفت.[6]
براساس انگاره اول، سوژه جاي خدا را در زمين ميگيرد و گويش نيچه تحقق مييابد، كه خدا مرده است. براساس همين تحول، بشر دست به اسطوره زدايي و عقلاني كردن جهان ميزند و جهان به مثابة عرصهاي براي خدايي عقل ابزاري ميشود[7] و براساس دومين انگاره، تقدس و مذهب در كليساها مدفون و به ساحت فردي رانده ميشود.[8] حيات آدمي به حيات دگرگون تبديل ميشود، و انگارههاي پسامدرنيستي در دل اين طوفانهاي سهمگين عقل ابزاري، جاي خود را باز ميكنند و با پرسش از مدرنيته، راه نفوذ هرچه بيشتر عقل ابزاري را بر تمامي ساحتهاي زندگي بشر سد ميكنند و به ناگاه غول مدرنيته متلاشي ميشود.
دانيل بل Daniel Bell)، 1919م) جامعه شناس آمريكايي و نويسندة كتاب پايان ايدئولوژي معتقد است: مسئله اساسي مدرنيته در همين ظهور بحران در مباني اعتقادي و به طور كلي معنويات است و عصر پست مدرن عصر حاكميت ارزشهاي معنوي و مذهبي به شمار ميايد.[9]
تدقيق در آراي چند تن از بزرگان اين جنبش معرفتي ميتواند ما را با اين مفهوم، بيشتر آشنا سازد.
ژان فرانسواليوتار (J.Lyotard ،1926م) نويسندة كتاب مهم وضعيت پست مدرن يكي از بزرگترين و قابل اعتناترين كساني است كه راهيابي به افكار او ميتواند ما را با جنبههاي اساسي اين گرايش و جنبش معرفتي آشنا سازد. اولين نكته اساسي براي پيجويي آراي او تذكري است بر يكي از ابتكارات ويتگنشتاين (L. Wittgenstein ،1951 ـ 1889م) در باب يقين. اين فيلسوف معاصر اتريشي عقيده داشت ساحتهاي گوناگون حيات بشري از «نظام زباني» خاص خود بهره ميبرند كه قواعد نشانه شناختي خاصي را هم ناشي ميشود. ويتگنشتاين به جاي واژة «نظام زباني» از اصطلاح آشناتر «بازي زباني» بهره ميبرد.[10]
ليوتار با دست آويز قرار دادن اين ابتكار ويتگنشتاين، يكي از تمايزات اساسي تفكر پست مدرنيستي از ديگر انحاي روشهاي انديشه را پايهريزي ميكند كه همانا توجه به تمايزات و پذيرفتن آنها است. اين انگاره، مشخصه اصلي تفكر پست مدرنيستي را رقم ميزند. توجه به اين تمايزات ناشي از بر نهاد بسيار مهمي است كه در هستي شناسي تفكر پست مدرن طرح شده است و آن «عدم قطعيت هستي شناختي» ميباشد.
ليوتار براي انتقاد از مدرنيته و قطعيت انگارههاي آن، طرحي خاص را اجرا ميكند. او تاريخ معرفت را منازعهاي ميان علم و روايت تلقي مينمايد و پنج لحاظ براي تمايز اين دو مطرح ميكند.
1 ـ معرفت روايي به انواع بسياري از بازيهاي زباني مجال ميدهد، اما معرفت علمي تنها بيان دلالت كننده يا مصداق دار را ميپذيرد.
2 ـ معرفت روايي پيوند اجتماعي مشترك را ميان راوي و مخاطبان فرض ميگيرد، ولي معرفت علمي وجود چنين پيوندي را مفروض نميگيرد.
3 ـ در معرفت علمي، صلاحيت، تنها از آن فرستنده پيام است در حالي كه در معرفت روايي فرستنده، گيرنده و مأخذ پيام همگي صلاحيت دارند.
4 ـ احكام و قضاياي معرفت علمي، همواره موقتي هستند؛ به اين معني كه بالقوه ابطالپذيرند، اما معرفت روايي ابطالپذير نيست.
5 ـ معرفت علمي در طي تاريخ در ذهن تحول مييابد و با معرفت متراكم وپيشرفته سر وكار دارد، اما معرفت روايي داراي بعد زماني مبتني بر آهنگ مستمر و موزوني است.[11]
او مشخصههاي عصر مدرن را در پرتو معرفت علمي در اين پنج ملاحظه تبيين و تحديد ميكند و در نهايت به اين نتيجه ميرسد: «در دوران پس از جنگ جهاني دوم، روايت [به معناي معرفت علمي] دچار افول و شك و بياعتقادي نسبت به كار ويژة آن در تأمين مشروعيتي براي معرفت، شد. همين فرايند مشروعيتزدايي و بياعتقادي نسبت به كلانروايتها، شاخص وضعيت پستمدرن است».[12]
به طور كلي شاخصة اصلي انتقادات ليوتار به مدرنيسم در همين بحران مشروعيت كلان روايتها خلاصه ميشود. او وضعيت پستمدرن را محصول تشكيك و بياعتقادي در مبادي همين كلان روايتها ميداند.
شخصيت ديگري كه ميتوان در شاخهاي ديگر دربارة آراء او در چارچوب شناسايي مؤلفههاي پستمدرنيسم تذكري پيدا كرد، ژان بودريار (J. Baudrillard ،1929م) نويسندة آثاري چون مبادله نمادين و مرگ، ايينة توليد، و وانمايي است. بودريار توجه خود را به مسئله معنا و وانمودگي معنا معطوف نمود. او بر اين امر توجه كرد، كه چگونه معنا در عصر مدرن، مسخ و دچار دگرگوني شده است؛ و درست در همين توجه و التفات است كه وارد عصر فرا مدرن ميشود. رسانهها و فناوري رسانهاي با گسترش روز افزون و سيطره خود، باعث تقليل و مواجهه كمتر با معنا ميشوند. اين سيطره باعث شده تا انسان از تجربه معاني گوناگون بيبهره شود و نتواند به معاني اصلي آن تجربهها دسترسي پيدا كند و در برابر آنها موضع مقتضي را اتخاذ نمايد.مثال او جالب است، جنگ خليج فارس! او اين جنگ را با تجارب كساني مقايسه ميكند كه زماني پيش از اين، جنگ را با تمام وجود خود تجربه ميكردند. جنگ براي آنها يك خبر، تصوير و... نبود، بلكه جزء زندگي آنها بود، با آن زندگي ميكردند و در بطن آن به حيات خويش ادامه ميدادند. اين امر، نشانگر اين مهم است كه رسانهها جهانِ زيستها را محدود ميكنند. در سايه همين محدود شدن است كه واژهها معناي واقعي خود را از دست ميدهند. تصويرها گويا نيستند و همچون شبحي دروغين و واقعهاي پوشالي براي مخاطبان آگاه جلوه مينمايند. اساساً كساني كه اين تصاوير را ميپذيرند و واقعيت ميپندارند، خود را در چنبره شرطهايي مياندازند كه غولهاي رسانهاي القا ميكنند.[13]
وانمودگي معنا يكي از وجوه مختلفي است كه انسان عصر پست مدرن نسبت به آن اشعار دارد و در سايه همين آگاهي است كه نميتواند به انگارههاي كهنه مدرنيستي اذعان كند، چون اين وانمودگي را نتيجه گسترش بيش از اندازه انگارههاي مدرنيستي ميداند. [14]
در سايه گسترش چنين جنبش فرهنگي، جنبشي ديگر نيز به همراه آن، در فضاي ايجاد شده از سوي انگارههاي پست مدرنيستي رخ نمود كه به «پساساختگرايي» معروف و نامبردار شد. پسا ساختگرايان هم، از انگارههاي پسامدرنيستي بهره بردند و به طرح آراء و انديشههايي پرداختند كه در زير مجموعه پسامدرنيسم معنا مييابند و گويي قسمتي از آن هستند.
متفكّران صاحب نامي چون فوكو دريدا (J.Derrida ،1930م) نويسنده كتابهايي چون: درباره گراماتولوژي، نوشتار و ديگر بودگي، گفتار و پديدار نيز جزو اين گروه ذكر شدهاند. به طور كلي، پساساختگرايان منكر وجود معني نهايي براي متن و واژههاي متن هستند. آنها معتقدند يك واژه در بستر و چارچوبي خاص، معنا و مفهوم ديگري مييابد، به عبارت ديگر، معنا در درون واژه نيست، بلكه در بيرون واژه و در جايي ديگر است و در نيتجه اين درجاي ديگر بودن متن معناي آن را با تكثر پيوند ميزند.[15] و در نهايت، به گسترش معنا در افقهاي گوناگون منجر ميشود. به اعتباري ميتوان گفت: معنا در همه جا حضور دارد، در ذهن مخاطب، در جهاني كه ذهن مخاطب در آن شكل گرفته، در ذهن نويسنده و افق او، در افق واژه، و افقي كه در آن خوانده ميشود و... بدين سان، معنا در بوته تعليق قرار ميگيرد كه ريشه در همان عدم قطعيت هستي شناختياي دارد كه پيش از اين بدان اشاره شد.
در مجموع، ميتوان گفت كه اساس اين بينش، نقد كليت گرايي و حفظ تفاوتها و تمايزها است. آموزههاي پست مدرنيسم به اين سبب طرح ريزي شدند كه انديشههاي حاكم بر مدرنيسم و وعدههاي تحقق نيافته دوران روشنگري را نقد كنند.[16]
انگارههاي مدرنيستي، آن گونه كه هابرماس اذعان ميكند در سه ساحت مختلف ظهور مييابند كه مستقل از همديگر هستند: 1 ـ ساحت اخلاق و عمل، 2 ـ ساحت علم و معرفت، 3 ـ ساحت هنر[17]. اين استقلال، منجر به جدا شدن آنها از عرصه جامعه شد، ولي در دوران پسا مدرن، بار ديگر توجه متفكران به اين جلب شد كه بايد اين ديوار برداشته شود تا بتوان تجارب گوناگون را براي مردم قابل فهم ساخت و آنها را تربيت نمود تا بتوانند اين حوزهها را تجربه كنند و در درك آنها گنگ و نابلد نباشند[18]. از همين جاست كه توجه به حيات مردم عادي و نياز و دغدغههايشان از عناصر اصلي هنر پست مدرن به شمار ميرود.
در نهايت بايد گفت: كه پست مدرنيسم در پي طرح پرسش است[19] تا ارائه راه حل و جواب؛ و اين پرسش زماني طرح شد كه ناگهان انسان از خواب مدرنيته بيدار و متوجه خطرهاي بيشماري شد كه در اطراف او در كمين نشسته بودند، خطرهايي چون: بحران محيط زيست، سلاحهاي هستهاي، تضييع حقوق بشر، تحديد و تهديد فضاي خصوصي و هزاران مشكل ديگر. در پي اين آگاهي و طرح سؤال بود كه جهان او شكلي ديگر به خود گرفت و دوره گذار از مدرنيته آغاز شد.[20]
كاربرد تازه اين اصطلاح (پست) از هنر معماري برخاسته است و به ايده گسست از «شكل پيوسته و ارگانيك» يعني جدايي از «وحدت مفروض ارگانيك يك طرح و واقعيت فضايي» باز ميگردد در اين مورد پسا مدرن آشكارا به معناي نپذيرفتن تداوم مدرنيسم به كار رفته است.
ريشه تمامي تحولات مدرنيستي، دو مفهوم اساسي بود: 1 . تكيه بر منطق عقلي و خرد انساني 2 . بيرون راندن عناصر سنتي و اساطير از قلمرو معرفت.
ساحتهاي گوناگون حيات بشري از «نظام زباني» خاص خود بهره ميبرند كه قواعد نشانه شناختي خاصي را هم ناشي ميشود.
ليوتار براي انتقاد از مدرنيته و قطعيت انگارههاي آن، طرحي خاص را اجرا ميكند. او تاريخ معرفت را به عنوان منازعهاي ميان علم و روايت تلقي مينمايد و پنج لحاظ را براي تمايز اين دو مطرح ميكند.
رسانهها و فنّاوري رسانهاي، با گسترش روزافزون و سيطره خود باعث تقليل و مواجهه كمتر با معنا ميشوند. اين سيطره باعث شده تا انسان از تجربه معاني گوناگون بيبهره شود و نتواند به معاني اصلي آن تجربهها دسترسي پيدا كند و در برابر آنها موضع مقتضي را اتخاذ نمايد.
پساساختگرايان منكر وجود معني نهايي براي متن و واژههاي متن هستند. آنها معتقدند يك واژه در بستر و چارچوبي خاص معنا و مفهوم ديگري مييابد.
/////////////////////
پي نوشتها
[1] . بابك احمدي، مدرنيته و انديشه انتقادي، (تهران: مركز، 1373)، ص 257 .منظور از اين وحدت مفروض، ساده ساختن بيش از حد بنا تا حد بنايي بدون تزيين و ساده، اما داراي كاركرد بيشتر است، اما در معماري پسامدرن بر خلاف معماري مدرن، توجه به تزيين و زيباسازي بنا، بار ديگر مطرح شد و عناصر التقاطي داخل معماري شدند.
[2] . بابك احمدي، خاطرات ظلمت، (تهران: مركز، 1376)، ص 236 .
[3] . فردريش نيچه، چنين گفت زرتشت، ترجمه: داريوش آشوري، (تهران: آگاه، 1372)، ص 7 . به اين طريق او جهاني را پيشگويي ميكند كه ارزشهاي متعالي و مذهبياي براي او وجود ندارد و اين تنها خود اوست كه ارزشهاي خود را برمينهد و براي جهان خرد ارزشهاي نو ميسازد.
[4] . اين طرز نگرش فوكو (تبارشناسي) را در آثار دورة دوم كار فكري او كه با مراقبت و تنبيه آغاز شد، ميتوان سراغ گرفت. فوكو در اين دوران از فعاليتش، به نسبت دانايي و سامانههاي آن با نهاد قدرت ميپردازد.
[5] . محمد ضميران، هنر زيبايي، (تهران: كانون، 1377)، ص 388 .
[6] . محمد ضميران، همان، ص 403؛ ريشههاي ليبراليسم موضوعه در غرب را به راحتي ميتوان در همين قسم قرائات از عقل مواجه آن با جهان باز يافت.
[7] . عقلاني كردن جهان و اسطوره زدايي تعابيري هستند كه ماكس وبر براي اولين بار آنها را وارد چرخه گفتمان مدرنيستي كرد.
[8] . جامعه فرانسه نمونه بارز اين طرز نگاه به مذهب است، در قانون اساسي فرانسه مطرح شده كه نظام سياسي جدا از مذهب است. يعني تفكيك كامل بين نهاد دين و دولت .
[9] . محمد ضميران، پيشين، ص 401 .
[10] . لودويگ ويتگنشتاين، ويليام دانالدهادسون، مصطفي ملكيان، ج اول، (تهران: گروس، 1378)، ص 95 .
[11] . رابرت هولاب يورگن هابرماس، نقد در حوزه عمومي، حسين بشريه، (تهران: نشر ني، چ دوم)، ص 194.
[12] . همان، ص 197.
[13] . بابك احمدي، حقيقت و زيبايي، جلد اول، (تهران : نشر مركز، 1374)، ص 465.
[14] . نكته قابل ملاحظه ديگري كه در سايه اين بر نهاد بودريار اشاعه يافت به سخره گرفتن آرمانهاي مدرنيستي توسط رسانههاي جمعي مختلفي از قبيل سينما و تئاتر و هنرهاي تجسمي ميباشد.
[15] . تري ايگلتون، درآمدي بر نظريه ادبي، عباس مخبر، (تهران: مركز، 1368)، ص 175.
[16] . محمد ضميران، پيشين، ص 400.
[17] . همان، ص 183.
[18] . يورگن هابرماس، پيشين، ص 185
[19] . محمد ضميران، همان، ص413.
[20] . رويكردهايي كه تحت عنوان پاپ ارت و ديگر شيوههاي هنري طرح ميشوند را ميتوان نمونههايي از هنر پست مدرن دانست.
............................................................................
منبع: فصلنامه دانش پژوهان، شماره 5
شنبه 29 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-