واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > تلویزیون - حمیدرضا صلاحمند، کارگردان سریال نوروزی «بچهها نگاه میکنند» میگوید شخصیتهای سریال را کاملا میشناخت، اما نمیدانست در طول سریال چه کارهایی قرار است بکنند و همین باعث شد بازیگران تا انتها کاراکترها را با خودشان حفظ کنند. حمیدرضا صلاحمند، نوروز امسال با سریال «بچهها نگاه میکنند» تلویزیون و فضای برنامهسازی آن را تجربه کرد. اواخر سال گذشته بود که ساخت سریال «بچهها نگاه میکنند» به صلاحمند سپرده شد. این سریال در ایام عید از شبکه دو پخش شد. روزنامه جام جم با این کارگردان گفتوگویی کرده که قسمتهایی از آن را میخوانیم.کار روی سریال «بچهها نگاه میکنند» را از کی شروع کردید؟هم من و هم آقای تختکشیان آدمهایی نبودیم که بدون برنامه وارد کار شویم. از مرداد ماه روی این کار متمرکز شدیم. دوست عزیزی که قرار بود سناریو را به ما بدهند، متأسفانه بدقولی کردند. قرار بود تا مهرماه فیلمنامه به ما داده شود، اما این فرآیند تا اواخر دیماه به طول انجامید. در این شرایط بازنویسی فیلمنامه مصادف با زمان فیلمبرداری شد. فیلمبرداری را با سه قسمت شروع کردیم و دوستان دیگری که بازنویسی را بر عهده داشتند، شکل داستان را عوض کردند. تا اواسط کار اصلا آخر قصه را نمیدانستم، اما این که ماجرا را از دست ندادیم به خاطر این بود که شخصیتها را به خوبی پردازش کردیم. براساس آن بازیگر انتخاب کردیم. بازیگران هم کسانی بودند که تا شخصیتها را نمیشناختند وارد این بازی نمیشدند. در واقع بازیگرانی نبودند که سقوط آزاد کنند. در نتیجه حول یک به یک این شخصیتها متمرکز میشدیم. یعنی شخصیتها را کاملا میشناختیم، اما نمیدانستیم در طول سریال چه کارهایی قرار است بکنند. همین باعث شد که بازیگران تا انتها کاراکتر و شخصیتها را با خودشان حفظ کردند. فیلمنامه اولیه از اول قابلیت تبدیل به یک سریال موفق را نداشت؟طرح اولیه جذاب بود. به علت این که دو، سه ویژگی داشت. اول این که آپارتمانی بود. سریال آپارتمانی خیلی زیاد داشتیم ولی ویژگیای که میخواستیم آن را پررنگ کنیم این بود که وارد دنیای فانتزی نشویم و بر واقعگرایی تکیه کنیم و براساس روابط آدمها در دل مجموعه طنز را به وجود بیاوریم. این هسته اولیه سناریوی ما بود. بعد وقتی سناریو نوشته شد، شکل قصه طوری بود که از مسیر اولیه دور میشد و وارد جنبههایی میشد که خیلی واقعی و رئالیستی نبود. بنابراین کل سناریو را کنار گذاشتیم و برای بازنویسی خودم یک خلاصه نوشتم و سرنوشت و رابطهشان را طراحی کردم و در اختیار دوستانی که قرار بود بازنویسی کنند قرار دادیم. ولی در طول بازنویسی، دوستان خیلی به نوشتههای من متعهد نبودند. قطعا هم حق با آنهاست. چون نویسنده باید قلمش آزاد باشد، اما در نهایت آن چیزی که من نوشتم با آن سناریوی اولیه تفاوت داشت. تنها هسته اصلی آنها همان چیزی بود که تفاهم کرده بودیم. در بچهها نگاه میکنند یک مفهوم جدی را به صورت طنز بیان کردید؟طنز را دراماتیک کردیم. یعنی از دل روابط واقعی، به وسیله ایجاز و فشرده کردن آن طنز را بیرون کشیدیم. خیلی از رفتارهای خود ما در طول روز و در روابط اجتماعیمان، چنان چه ریتمش تند شود و زمانهای اضافی از آن برداشته شود، تبدیل به یک مقوله طنز میشود. مهم این است که بتوانیم این رفتارها را تشخیص دهیم و با یک قصه همراهش کنیم. در این سریال طنز را تا حدی میپذیرفتم که تا مرز فانتزی بودن برود ولی فانتزی نشود.با توجه به این که سریال برای گروه کودک و نوجوان کار شده بود، آیا مخاطب سریال شما این گروه بودند؟برای گروه کودک و نوجوان سریال را ساختیم، اما مخاطبش اصلا کودک و نوجوان نبودند. زمینه کار را این گروه قرار دادیم، اما منظورمان این بود که دو خانواده روبهروی هم قرار بگیرند، زنها و مردها با هم رقابت کنند و در این وسط بچهها حاکم خانه شوند. البته مطلوبی که در ذهنم بود به وجود نیامد، اما هدف این بود که بگوییم وقتی این روابط به نقطههای اوج میرسد بچهها فراموش میشوند و نادیده گرفته میشوند.همین طور این که همه چیز زیر نظر بچههاست و آنها دارند همه چیز را میبینند. در سریال هم به صورت کمرنگ میبینیم که بچهها در حال گوش دادن هستند و نظارهگر ماجرا هستند و آن را درک میکنند. مخاطب این کار بچهها نبودند، بلکه بزرگترها بودند. برای این که بزرگترها ببینند که بچهها دارند میبینند.قبول دارید که سریال گاهی «آشپزباشی» را تداعی میکند یا این که قصد نداشتید چنین شباهتی به وجود بیاورید؟راستش از «آشپزباشی» تکههایی بسیار کوتاه و گذرا دیدم. نمیدانم چقدر فضای رستوران شبیه به آن سریال است، اما مسئله ما رستوران نبود، بلکه رودررویی زنها و مردها بود که نمیدانم این مساله در آن سریال چقدر عمده بود. اتفاقا تم اصلی «آشپزباشی» هم رویارویی دو جنس مختلف زن و مرد بود.به هر حال این پیشنهاد بازنویس فیلمنامه بود وگرنه رستوران در طرح اولیه به این شکل وجود نداشت. در ابتدا قرار بود رستوران مکانی باشد که دامادها میخواهند ابزار مدرن را در آن استفاده کنند و پیرمرد میخواست سنتها را حفظ کند. در واقع تقابل مدرنیته و سنت گرایی بود، اما در بازنویسی، برخلاف انتظارمان خانمها و آقایان روبهروی هم ایستادند. به طور کل «بچهها...» رضایت شما را به همراه داشت؟سه بخش دارد. اول کار کردن با این گروه بود که برایم بسیار لذتبخش بود. با بازیگران و گروهی کار کردم که به کارشان بسیار علاقهمند بودند و به آن خیلی فکر میکردند. مرا یاد بازیگران قدیم میانداختند. نمیآمدند که فقط بازی کنند و بروند. فکر میکردم آن نسل انتظامیها و نصیریانها دیگر تمام شده است، اما دیدم که در نسل جدید هم کسانی هستند که به کارشان فکر میکنند، تعهد دارند و حتی ممکن است به خاطر دیالوگی که فردا میخواهند بگویند شب خوابشان نبرد، اما بخش دوم این بود که وارد استخری شدم که نمیدانستم عمق آن چقدر است و این برایم بسیار زجرآور بود. این که ته قصه را نمیدانستم. این که نمیدانستم که سرنوشت شخصیتهایم چیست، مرا اذیت میکرد. نکته دیگر این بود که من از سینما آمدهام. در سینمای طنز آنچه که حرف اصلی را میزند ریتم و ضرباهنگ کار است. وقتی که یک نوشته مطول و طولانی باشد و تکرار صحنههای مختلف به طرق مختلف در آن وجود داشته باشد، ضرباهنگ از بین میرود. در فیلمنامه چنین نکاتی را میدیدم و ناچار بودم به شکلهای مختلفی آن را متنوع کنیم.بعد از این هم تمایل دارید که سریال بسازید؟هیچ کس بدش نمیآید که به جای چند صد هزار نفر، مخاطب میلیونی داشته باشد و با تعداد بیشتری مخاطب حرف بزند. این که در سینما یا تلویزیون کار کنم برایم فرقی نمیکند، اما وقتی که شرایط مهیا باشد. دیگر دوست ندارم کار بدون فیلمنامه مدون را تجربه کنم.54201
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 470]