محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1853154946
يادي از فرمانده بسيجي سپاه محمد رسولالله(ص)؛ 5918 روز بيخبر از «حاج احمد»
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: يادي از فرمانده بسيجي سپاه محمد رسولالله(ص)؛ 5918 روز بيخبر از «حاج احمد»
خبرگزاري فارس: كسي به حاج احمد گفته بود كه شما بعد از عمليات بيتالمقدس براي جنگ با اسراييل عازم لبنان خواهيد شد. پايان كار شما در آنجاست و از آن سفر برنخواهيد گشت.
به گزارش خبرگزاري فارس، پس از انجام عمليات پيروزمندانه فتح خرمشهر و همزمان با حضور كادرهاي اصلي و فرماندهي تيپ 27 محمد رسولالله(ص) در تهران، فرماندهان سپاهي و ارتشي شركت كننده در عمليات به محضر امام خميني(ره) شرفياف شدند.
حاج احمد متوسليان فرمانده مجروح تيپ 27 با عصايي در زير بغل به همراه ناصر كاظمي زماني به جماران ميرسند كه ديگر ملاقات تمام شده بود ولي حضرت امام(ره) با خوشرويي تمام به اين دو فرزند عزيز خود اجازه ورود ميدهد.
حاج احمد از ديدار با امام اينگونه ميگويد: «پيش امام كه بودم، ايشان دستي روي پايم كشيد و با لحن پدرانه پرسيد: آقاي متوسليان پايت چه شده؟ در جواب گفتم: زخمي شده. بعد هم ساكت شدم. آن وقت امام(ره) با همان مهرباني، دستي روي پايم كشيد و گفت: انشاءالله خوب ميشود و شما به دنبال عمليات ميروي.»
پس از اين ديدار، حاج احمد، دوستان خود را در ابتداي ميدان قدس روي زمين مينشاند و ميگويد: «برادرها! حضرت امام فرمودند كه جنگ بايد با همان قوت خودش ادامه داده شود و امر دفاع كما فيالسابق پيش برود.»
حضور فرماندهان تيپ 27 در تهران مصادف بود با روزهاي اوج تحركات تروريستي ضد انقلاب كه ماموريت داشتند تا مردم، نيروهاي بسيج و سپاه را ترور كنند. بديهي بود كه حضور چهرههاي شاخص جبهه و جنگي همچون حاج احمد در تهران، اشتهاي اهريمني اين خائنان را تحريك ميكرد. از اين روي اطرافيان حاج احمد تلاش ميكردند تا به انحاء مختلف اين خطر را به وي يادآوري كرده و از او بخواهند مسايل امنيتي را رعايت كند ولي حاج احمد به دادن يك پاسخ كوتاه به آنها كفايت ميكند: «اگر شما ميترسيد، سلاح برداريد اما بيخود شلوغش نكنيد! من از خداي خود خواستهام نه در جنگ ايران و عراق شهيد بشوم نه به دست منافقين. بلكه با خداي خود عهد كردهام شهادتم به دست شقيترين آدمهاي روي زمين يعني به دست اسرائيليها باشد. اين را هم ميدانم كه خدا اين تقاضاي مرا قبول ميكند و من به دست آنها شهيد ميشوم.»
پس از فتح خرمشهر، رژيم عراق با همدستي رژيم اشغالگر قدس، سناريوي پيچيدهاي را در دستور كار خود قرار داد تا به واسطه آن بتواند ايران را از ادامه پيشروي باز داشته، سير جنگ را منحرف سازد.
از طرفي در تاريخ شانزدهم خرداد 61 پس از گذشت هفت سال از شروع جنگهاي داخلي در لبنان، سراسر مرزهاي زميني و دريايي اين كشور در معرض تهاجم بيسابقهاي از سوي رژيم صهيونيستي قرار گرفته بود.
«مناخيم بگين» نخستوزير رژيم صهيونيستي طي پيماني محرمانه از «حسني مبارك» رئيس جمهور مصر قول ميگيرد كه كوچكترين اقدامي از سوي مصر عليه اسرائيل صورت نگيرد و در عربستان نيز به دليل حضور «ملك خالد» پادشاه حكومت سعودي، كه داراي گرايشهاي ناسيوناليستي بود، وي ترور و به جاي او وليعدش «فهد» كه عنصري صد در صد «آمريكوفيل» و كاملا مطيع سياستهاي كاخ سفيد بود، زمام پادشاهي ثروتمندترين كشور عربي خاورميانه را برعهده گرفت تا خيال اسرائيل از اين ناحيه نيز آسوده شود.
دولتهاي عربي نيز در تهيه دستور كار اجلاس كنفرانس سران عرب، تمام هم و غم خود را در حمايت هرچه بيشتر از صدام و حفاظت دروازه شرقي جهان عرب در برابر «خطر ايران خميني» مصروف كرده بودند.
و اين چنين بود كه بيش از دو سوم كل نيروهاي نظامي صهيونيستي، اعم از كادر، ذخيره و داوطلب، بسيج شده بودند تا با شنيدن كلمه رمز عبري «ارواني» به معناي درخت سدر از دهان ژنرال «آريل شارون» وزير جنگ كابينه مناخيم بگين از قرارگاه فرماندهي پادگان گيپور در شمال فلسطين اشغالي، از زمين و هوا و دريا به لبنان بيپناه و مظلوم هجوم بياورند.
پس از تجاوز اسرائيل به جنوب لبنان و مقارن با اعلام عقبنشيني سراسري عراق از برخي مناطق اشغالي، كشورهاي عرب شروع به ايفاي نقش خود كرده و از ايران خواستند تا از حق خود بگذرد و به جبهه جديد يعني اسرائيل بينديشد و در اين مسير با عراق متحد شود كه اين درخواست از سوي رهبر كبير انقلاب اسلامي رد شد و در اين ميان، عربستان نقش سخنگوي استكبار جهان را بازي ميكرد.
در چنين شرايطي، ارتش متجاوز اسرائيل با يك پيشروي برقآسا، طي سه روز خود را به بيروت پايتخت لبنان رساند و ضمن محاصره شهر و قطع آب و برق آن، شروع به كشتار شهروندان لبناني و آوارگان فلسطيني كرد. ضمن آنكه سوريه را نيز مورد حمله قرار داد.
دمشق در ابتدا به متحد سنتي خود، شوروي متوسل شد ولي اين قطب كمونيزم جهاني با سردي از اين كار امتناع ورزيد و دولت سوريه به ناچار از تمام كشورهاي عربي و اسلامي درخواست كمك كرد ولي تنها كشوري كه به اين مددخواهي پاسخ داد، جمهوري اسلامي ايران بود و امام امت(ره) در پيامي، ضمن محكوم كردن حمله وحشيانه اسرائيل به جنوب لبنان و سوريه، با آوردن كلمه استرجاع در ابتداي پيام، نارضايتي خود را از سكوت و بيتفاوتي كشورهاي اسلامي ابراز داشتند.
چند روز پس از تهاجم رژيم صهيونيستي به لبنان، رئيس جمهور اين كشور نيز از تمامي حكومتها، سلاطين، روساي جمهور، احزاب، گروهها و مجامع بينالمللي درخواست كمك ميكند ولي باز اين تنها جمهوري اسلامي ايران است كه لبيك ميگويد.
هياتي بلندپايه از مسئولان جمهوري اسلامي ايران به دمشق ميرود در حالي كه اين شهر زير بارش گلولههاي توپخانه صهيونيستهاست و حالت فوقالعاده اعلام شده است.
پس از بازگشت اين هيات، تصميم گرفته ميشود تا براي كمك به مردم بيدفاع لبنان و سوريه، يگان نمونهاي از نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران به دمشق اعزام شود؛ «سپاه محمد (ص)».
پس از جلسه شوراي عالي دفاع به رياست حضرت آيتالله خامنهاي، رئيس جمهور وقت، مقرر شد بخشي از تيپ 27 محمد رسولالله(ص) به اتفاق تيپ 58 تكاور ذوالفقار از نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران، در قالب تشكيلات رزمي واحدي تحت عنوان «قواي محمد رسول الله(ص)» به فرماندهي شخص احمد متوسليان به سوريه عزيمت كند.
محسن رضايي فرمانده وقت سپاه پاسداران در اين باره ميگويد: «برادرمان حاج احمد را بردم خدمت مقام معظم رهبري كه در آن زمان مسئول شوراي عالي دفاع بودند. در آن ملاقات من خدمت آقا گفتم كه ايشان (حاج احمد) كاملا آماده قبول اين ماموريت است منتهي مايل است از زبان شما بشنود كه بايد اين كار را انجام بدهد.
وقتي «آقا» به حاج احمد گفتند كه شما انتخاب شدهايد تا به عنوان نماينده نظام جمهوري اسلامي ايران به آنجا برويد، حاج احمد خيلي تحت تاثير قرار گرفت. خود آقا هم تاكنون بارها جملاتي را كه احمد در آن ملاقات به كار برد به ما يادآور شدهاند.
احمد در آن ملاقات خدمت آقا عرض كرد: «يعني خداوند متعال ما را انتخاب كرده كه برويم با اسرائيليها بجنگيم؟»
آقا فرمودند: «بله! شما نماينده نظام هستيد. برويد آنجا و جلوي اسرائيليها را سد كنيد...»
اين تصميم در حالي گرفته شد كه واحدهايي از تيپ 27 محمد رسول الله(ص) در شلمچه سرگرم كار شناسايي بودند كه پيام كوتاه حاج احمد به آنها ميرسد: «ظرف مدت بيست و چهار ساعت، كليه وسايل و تجهيزات خودتان را جمعآوري كنيد ميخواهيم برويم لبنان.»
با شنيدن اين پيام، نيروها به تهران آمده و در صبح روز بيستم خرداد 61 يعني يك روز پيش از عزيمت به سوريه در پادگان امام حسين(ع) گردهم ميآيند.
قريب به هزار نفر نيرو كه حدود هشتصد نفر از آنها نيروهاي سپاه و مابقي بچههاي تكاور تيپ 58 ذوالفقار ارتش بودند در محوطه زمين صبحگاه پادگان آماده شنيدن سخنان فرمانده خود حاج احمد متوسليان ميشوند:
«برادران! اين راه، راهي بيبازگشت است! كسي كه با ما ميآيد بايد تا آخر خط همراه باشد. اگر در آنجا عملياتي انجام بدهيم ممكن است حتي جنازه هيچ يك از شهداي ما به ايران بر نگردد. تنها دالان هوايي تهران به دمشق از فراز تركيه ميگذرد و اين كشور به علت عضويت در پيمان نظامي ناتو و روابط گرمي كه با اسرائيليها دارد، به محض اطلاع از حضور قواي نظامي جمهوري اسلامي ايران در دمشق، قطعا اين تنها دالان هوايي را هم به روي هواپيماهاي ما خواهد بست. شايد ما اولين و آخرين مجموعه رزمندگاني باشيم كه به سوريه خواهيم رفت. بنابراين برادراني با ما بيايند كه تا آخر پاي كار خواهند بود.»
فرداي آن روز قرار شد تا حاج احمد خود به همراه اولين هواپيماي حامل تعدادي از نيروهاي اعزامي، راهي سوريه شود.
و به اين ترتيب اولين گروه از قواي محمد رسولالله(ص) در غروب روز بيست و يكم خرداد 61 با يك فروند هواپيماي جمبوجت 747 نيروي هوايي ارتش وارد فرودگاه دمشق شد و در همان لحظات اوليه، مقامهاي بلندپايه سوري از جمله معاون فرمانده كل ارتش سوريه براي خوشامدگويي وارد هواپيما شدند و پس از آن حاج احمد به ايراد سخنراني پرداخت.
در بين نيروهاي رزمنده ايراني، چند داوطلب از دو كشور ليبي و الجزاير نيز حضور داشتند.
قواي محمد(ص) در اولين گام به زيارت حرم مطهر حضرت زينب(س) ميرود و در آنجا بود كه دوان دوان و شتابان خود را به سمت ضريح پرتاب كردند و گريه و ناله و ضجهها بود كه فضا را تكان ميداد.
پس از زيارت و در راه، مورد استقبال شديد مردم قرار گرفتند. زنان در يك سو و مردان در سوي ديگر و كودكان در ميانشان شعارهاي تند و كوبنده و انقلابي ميدادند: «خميني! سير سير، نحن جنودك لتحرير» (خميني! به پيش ما سربازانت هستيم تا رهايي.)
«بالدم، بالروح، نحميك يا جنود» (قسم به خونمان، قسم به روحمان، حمايتتان ميكنيم اي سربازان)
«بالدم، بالروح نحميك يا خميني» (قسم به خونمان، قسم به روحمان حمايتت ميكنيم اي خميني)
«يا ايهاالمسلمون، اتحدوا، اتحدوا» (اي مسلمانان، متحد شويد، متحد شويد)
در بين جمعيت عدهاي از خواهران عرب، معصومانه سعي ميكردند به فارسي شعار بدهند: «خودايا، خودايا، تا اينكلاب مهدي، خميني را نيكدار.»
رژيم صهيونيستي به محظ پخش خبر ورود نيروهاي ايراني به دمشق، تدابير بيسابقهاي اتخاذ كرد.
حاج احمد خود در اين رابطه ميگويد: «.... بلافاصله بعد از ورود اولين هواپيماي حامل نيروهاي ما به آنجا، اسرائيل اعلام آتشبس يك طرفه كرد و اين اولين گام بود براي اينكه دست به عقبنشيني تاكتيكي بزند واين امر هم در اينجا پيش آمد كه نيروهاي وابسته به اسراييل در خاك لبنان مثل فالانژيستها و نيروهاي مربوط به سرگرد "سعد حداد" و حتي اسراييل در برنامه راديوييشان بخش فارسي داير كردند و عجيب اينكه بخش فارسي اين راديوها بلافاصله بعد از ورود نيروهاي ايراني شروع به كار كرد.
صهيونيستها و مزدورانشان در تبليغات راديويي خود به ما ميگفتند: شما ايرانيها چرا آتش بيار معركه شدهايد؟ شما براي اشغال لبنان آمدهايد! عجب اينكه درعرف صهيونيستهاي متجاوز واشغالگر، ما اشغالگر محسوب ميشويم و آنها حامي مردم...»
اعزام قواي محمد رسولالله(ص) در سه مرحله صورت گرفت كه در مرحله اول متوسليان به همراه تعدادي از نيروها اعزام شد و سپس مرحله دوم و بعد از آن حجم زيادي از نيروهاي رزمنده به سرپرستي محمدابراهيم همت راهي سوريه شدند.
از سوي دولت سوريه پادگان «زبداني» به عنوان حمل استقرار نيروها در نظر گرفته شده بود. پادگان بي در و پيكري كه بيشتر به حلبيآباد شباهت داشت تا يك پادگان نظامي. اقامتگاه مزبور نه سرويس بهداشتي درست و حسابي داشت و نه از امكانات اوليه زندگي درآن اثري به چشم ميخورد و از همه بدتر سرويسدهي بد سوريها بود.
در آن زمان كانال ارتباطي قواي ايراني با ارتش سوريه، «رفعت اسد» برادر حافظ اسد بودكه مسوليت وزارت دفاع و رياست سرويسهاي امنيتي ارتش سوريه را نيز بر عهده داشت. فرماندهان ايراني از سخنان او دريافتند كه سوريها قلبا پاي كار نيستند وفقط خواستار حضور سمبليك قواي ايراني در سوريه هستند. به همين خاطر حرفها و موضعگيريهايشان عمدتا پر از تعارف و شعار بود.
رفعت اسد نيز خيلي روي مساله آتشبس اعلام شده از طرف اسراييل، كه پس از ورود نيروهاي ايراني به سوريه، رهبران دمشق به آن تن داده بودند، مانور ميداد.
چنان كه از قراين و شواهد متعدد برميآيد سوريها خيال نداشتند از اين نيروها، بهره نظامي ببرند بلكه در صدد بودند تا به عنوان اهرم فشار از آنها استفاده كنند.
متوسليان از اين وضعيت ناراضي بود واعتراض خود را اينگونه به رفعت اسد اعلام كرد: «ما براي ميهماني به سوريه نيامدهآيم شما بهتر ميدانيد كه هنوز تكليف جنگ ما با صدام يكسره نشده. اگر حاضر شدهايم به اينجا بياييم براي اين بود كه ثابت كنيم اگر محور جهاد اسلام باشد، بچههاي پانزده، شانزده ساله مسلمان هم ميتوانند مانند شير به مواضع اشغالي جولان حمله ببرند، گوش سرباز اسراييلي را بگيرند و او را با خفت بياورند در خيابانهاي دمشق بچرخانند. مثل همان كاري كه بسيجيهاي ما در فتح المبين و بيتالمقدس با كماندوهاي بعثي صدام كردند...
تعارف بس است.تكليف ما را مشخص كنيد اگر به هر علت قرار است حضور ما در سوريه صرفا در حد و جهالمصالحه و برگ برندهاي در مذاكرات سياسي باشد، ما اهل آن نيستيم.»
متوسليان پس از اين گفتگو براي تعين تكليف نيروها، در تاريخ سوم تير 61 راهي تهران شد.
امام خميني(ره) در ملاقات خود به مسولين سياسي و نظامي كشور تفهيم كردند كه اقدام اسراييل مبني بر حمله به سوريه و لبنان، دسيسهاي بود تا ايران را از مساله اصلياش يعني جنگ با عراق بازدارند. از اين رو با اعلام اينكه «راه قدس از كربلا ميگذرد» سريعا دستور بازگشت نيروها را صادر فرمودند.
در آن زمان هنوز تعدادي از نيروهاي تيپ 27 درپادگان امام حسين(ع) منتظر عزيمت به سوريه بودند.
عباس برقي از نيروهاي حاج احمد ميگويد: «روزي كه قرار بود حاج احمد به سوريه برگردد، با تعدادي از دوستان به منزل ايشان در محله امامزاده سيداسماعيل تهران رفتيم. حاجي از اوضاع پيش آمده خيي ناراحت بود و به خاطر آن گريه ميكرد در عين حال جمله عجيبي گفت كه ما اول آن را شوخي گرفتيم ولي در لبنان معني حرف حاجي را دريافتيم. حاج احمد گفت: «من كه به لبنان بروم ديگر برنميگردم. اينها بايد به فكر خودشان باشند. من ميدانم كه بروم لبنان ديگر برنميگردم.»
با لحن دوستانه به حاجاحمد گفتم: «حاجي شوخي نكن، اين حرف ها چيه كه ميزني؟» ولي او با همان حالت محزون گفت: «نه من ديگر برنميگردم.» علت اين يقين را از او پرسيدم جواب داد: «عمليات فتحالمبين را به ياد داريد؟» گفتيم: «خب بله، خدمتتان بوديم.» گفت: «يادتان هست كه پيش از عمليات قرار بود 90 دستگاه نفربر آيفا، 100 دستگاه تويوتا و امكانات وسيعي را براي عمليات به ما بدهند ولي در عمل امكاناتي خيلي جزيي در اختيارمان قرار گرفت؟» گفتيم: «بله خوب يادمان هست.»
حاجي گفت: «من آن زمان خيلي ناراحت بودم كه خدايا آخر با اين امكانات جزيي چه جوري ميتوانيم يك تيپ جديدي تشكيل بدهيم و عمليات موفقي در جنوب داشته باشيم؟ حالا با اين وضع مي ترسم اين عمليات موفق نباشد و مايه آبروريزي بشود. خلاصه توي همين عوالم با خودم كلنجار ميرفتم كه شب شد. آمدم بيرون وضو بگيرم كه از پست سرم توي تاريكي شب يك برادر سپاهي دست بر شانهام گذاشت و آن را فشار داد. با تعجب سرچرخاندم كه اين كيست؟ ديدم ميگويد برادر احمد! خدا و ائمه را فراموش كردهايد به فكر آمبولانس و امكانات مادي اين دنيا هستيد؟ توكل به خدا كن واين امكانات را ناديده بگير. به حق قسم شما پيروزخواهيد شد ان شاءالله. بعد از اين عمليات هم عمليات ديگري در پيش داريد به نام «بيتالمقدس» شما بعد از عمليات بيتالمقدس براي جنگ با اسراييل عازم لبنان خواهيد شد. پايان كار شما در آنجاست و از آن سفر برنخواهيد گشت.»
وقتي حاج احمد اين ماجرا را تعريف ميكرد به شدت منقلب بود.
درسحرگاه همان شب حاج احمد به همراه تعدادي از نيروها عازم سوريه شد.
باتوجه به فرمان حضرت امام(ره) مبني بر بازگشت نيروها از سوريه، عده زيادي از نيروهاي اعزامي به ايران بازگشتند و تعداد كمي از آنها همان جا ماندند تا تكليف نهايي مشخص شود.
مقارن با اين ايام، خبر رسيد كه فالانژها و اسراييليها سفارت ايران در بيروت را محاصره كردهاند. اين را همه ميدانستند كه در صورت تصرف سفارت ايران ،تمامي اسناد محرمانه به دست دشمنان خواهد افتاد. در آن اوضاع و احوال، حاجاحمد با طمانينه و بياعتنايي به كار خود ادامه ميداد.
احمد حمزه دولابي از ديگر نيروهاي حاجاحمد، قصه آخرين شب زيارت اين فرمانده سپاه اسلام در حرم حضرت زينب(س) را اينگونه بيان ميكند:
«... توي حرم خانوم زينب(س) يك گوشهاي نشست و تا وقت اذان صبح يك روند نماز خواند و دعا و مناجات كرد و اشك ريخت. دورادور مراقبش بوديم. اصلا اين حاج احمد، حاج احمد هميشگي نبود. صداي اذان صبح كه توي حرم پيچيد داشتيم آماده ميشديم تجديد وضو كنيم براي نماز صبح كه ديديم حاجي با نگاهي متعجب و حيرتزده آمد طرفمان و گفت: «شما هم او را ديديد؟»
پرسيديم: «چه كسي را ميگوييد؟»
حاجي انگار فهميد ما چيزي نديدهايم، گفت: «همان سپاهي را ميگويم.»
با تعجب پرسيدم: «كدام سپاهي؟ اصلا شما چرا امشب اين طور منقلب و آشفتهايد؟»
حاجي گفت: «از سر شب مشغول نماز بودم. دلم خيلي گرفته بود. سيماي بچههايي كه رفته بودند، خصوصا هواي «محمدتوسلي» دست از سرم برنميداشت.
سرانجام به جده سادات متوسل شدم بلكه ايشان عنايتي و نظري در كارم بفرمايند. همين حالا كه صداي اذان توي حرم بلند شد، ناغافل ديدم كه آن سپاهي آمد كنارم ايستاد و گفت: «برادر احمد! فردا همان روز موعود است بيتابي نكن. تا پايان انتظاراتت چيز زيادي باقي نمانده.»
صبح روز چهارم تير ماه 61 سيدمحسن موسوي كاردار وقت سفارت ايران به محل استقرار قواي محمدرسولالله(ص) در پادگان زبداني آمد و خواستار ملاقات فوري با فرمانده نيروهاي اعزامي ايران شد. موسوي به متوسليان گفت: «نيروهاي فالانژ واسراييليها سفارت را محاصره كردهاند. اگر داخل ساختمان سفارت بشوند تمام اسناد محرمانه به دستشان ميافتد. بايد سريع برويم واين اسناد را منهدم كنيم.»
متوسيلان بلافاصله آماده رفتن شد. گروهي از نيروها از جمله حاج همت از او خواستند تا اين ماموريت را به آنها واگذار كند اما متوسليان بالحني ملايم گفت: «نه برادرها! خودم بايد برم. به خدا توكل كنيد. هر چه مشيت خداوند باشد همان ميشود. شماها آماده باشيد كه هر چه زودتر برگرديد تهران. خداحافظ.»
بعد هم سوار بنز سفارت شد و ...
داخل خودرو علاوه بر حاج احمد و تقي رستگار مقدم، از نيروهاي پشتيباني تيپ 27 كه در سوريه رانندگي حاج احمد را برعهده داشت، سيد محسن موسوي، كاردار سفارت ايران و كاظم اخوان، عكاس خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران هم نشسته بودند. همين كه خودروي حامل آنها از نظر محو شد، گويي همه سنگيني دنيا بر سر همت خراب شد. بغضي راه گلويش را بست و او را به كنجي كشاند.
در فاصله بيست كيلومتري بيروت، اتومبيل حامل حاج احمد و همراهانش توسط يك پست ايست بازرسي متوقف شد.
نيروهاي شبهنظامي فالانژ به رياست "ايلي حبيقه" و فرماندهي نظامي"سمير جعجع" چند روز قبل، پاسگاه موسوم به "حاجزبرباره" را برپا كرده بودند. در همين رابطه و در معدود گزارشهاي باقيمانده از واقع اين روز، كه در رسانههاي لبناني انعكاس يافت، چنين آمده است:
«مقارن ساعت دوازده و سي دقيقه ظهر، يك دستگاه خودروي مرسدس بنز با پلاك سياسي كه دو سه دستگاه نيسان پاترول متعلق به "الدرك" (نامي عربي براي يگان گارد سفارتخانههاي خارجي كه تحت امر پليس لبنان است) سرنشينان مرسدس بنز را اسكورت مي كردند، به "حاجز برباره" نزديك شدند.
فالانژهاي مسلح جلوي مرسدس بنز را گرفته سرنشينان خودرو را كه همگي اوراق و مدارك شناسايي ديپلماتيك به همراه داشتند و ميخواستند به سفارت ايران در منطقه بيروت غربي بروند، با تفنگ تهديد كرده آنها را وادار ميكنند تا از خودروي خود پياده شوند.
ابتدا كاردار سفارت ايران پياده ميشود وسعي ميكند به آنها بفهماند كه اين يك ماموريت ديپلماتيك است و هيات مزبور مصونيت سياسي دارد و هرگونه تعرض به اين هيات، موجب واكنش نهادهاي بينالمللي خواهد شد. ولي بي فايده بود، آنها هر چهار نفر را پياده و وادارشان ميكنند تا دستهايشان را بالاي سر خود قرار دهند.
سپس يكي از فرماندهان فالانژها با تحكم به آنها حكم ميكند كه در كنار جاده به خط شوند. در دو سوي جاده تعداد كثيري اجساد زنان، مردان وكودكان مسلمان به چشم ميخورد.
گويا اين قربانيان به قصد خروج از بيروت عازم «برباره» شده بودند كه در كمين پست جديد التاسيس فالانژها گرفتار آمده و قتل عام شده بودند.
حاج احمد وهمراهانش به خط شده راه افتادند. به كجا، كسي نميدانست. يك افسر شبهنظامي فالانژ هم به دنبالشان بود.»
در داخل پادگان زبداني، همه چشم به در پادگان دوختهاند تا بازگشت احمد متوسليان را شاهد باشند ولي عصر روز نوزدهم تير 1361 كه ديگر به بازگشت حاج احمد وهمراهانش اميدي نبود قواي نظامي در فرودگاه بينآلمللي دمشق تجمع كردند و منتظر آخرين هماهنگيها جهت مراجعت به تهران بودند.
حاج همت، دستواره، حاجيپور و ساير مسولين قواي محمدرسولالله(ص) اصرار داشتند به هر شكل ممكن از تهران مجوزي بگيرند و براي آزادسازي حاج احمد و همراهان او از چنگال فالانژيستها اقدامي كنند ولي با اين امر مخالفت شد.
ورود نيروها به تهران مقارن بود با آغاز عمليات عظيم رمضان. تيپ 27 محمدرسولالله(ص) درگذر 5 ماه سراسر نبرد و حماسه از موجوديتش، محروم از حضور سردار تهمتن و دشمن شكار خود، براي مصاف با خصم جنگ افروز، ديگر بار رهسپار دشت تفتيده شلمچه بود...
و اينك 5918 روز از غروب حاجاحمد در «برباره» ميگذرد بيهيچ نشاني...
انتهاي پيام/
جمعه 14 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 488]
-
گوناگون
پربازدیدترینها