واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: طلوع محمد ( ص )
زمین و آسمان مكه آن شب نور باران بودو موج عطر گل در پرنیان باد می پیچیدامید زندگی در جان موجودات می جوشیدهوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بودشبی مرموز و رؤیائیبه شهر مكه مهد پاك جانان دختر مهتاب می خندید
شبانگه ساحت" ام القری" در خواب می خندیدز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابیدمادم بس ستاره می شكفت و آسمان پولك نشان می دادصدای حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگبه سوی كهكشان می شددل سیاره ها در آسمان حال تپیدن داشتو دست باغبان آفرینش در چنان حالتسر " گل آفریدن" داشتشگفتی خانه " ام القری" در انتظار رویدادی بودشب جهل و ستمكاریبه امید طلوع بامدادی بودسراسر دستگاه آفرینش اضطرابی داشتو نبض كائنات از انتظاری دمبدم می زدهمه سیاره ها در گوش هم آهسته می گفتندكه : امشب نیمه شب خورشید می تابدز شرق آفرینش اختر امید می تابددر آن حال" آمنه" در عالم سرگشتگی می دیدبه بام خانه اش بس آبشار نور می باردو هر دم یك ستاره در سرایش می چكد رنگین و نورانیو زین قدرت نمائی ها نصیب اوشگفتی بود و حیرانیدر آن مرغكی را دید با پرهای یاقوتیو منقاری زمّرد فامكو سویش پر كشید از بام
و در صحن سرا پر زدو پرهای پرندین را به پهلوی زن درد آشنا سائیدبناگه درد او آرام شد، آرامبه كوته لحظه ای گرداند سر را " آمنه" با هاله امیدتنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابیدچو دید آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد رادو چشمش برق زد تا دید رخشا ن چهره احمد راشنید از هر كران عطر دلاویز محمد راسپس بشنید این گفتار وحی آمیزالا، ای " آمنه" ای مادر پیغمبر خاتم!سرایت خانه توحید ما باد و مشید بادسعادت همه جان تو و جان " محمد " باد
بدو بخشیده ایم " آمنه" ای مادر تقوا!صدای دلكش " داوود" و حبّ " دانیال" و عصمت " یحیی"به فرزند تو بخشیدیم:كردار" خلیل" و قول" اسماعیل" و حسن چهره " یوسف"شكیب " موسی عمران" و زهد و عفت" عیسی"بدو دادیم: خلق" آدم" و نیروی " نوح" و طاعت " یونس"وقار و صولت " الیاس" و صبر بی حد" ایوب"بود فرزند تو یكتابود دلبند تو محبوبسراسر پاكسرا پا خوبدو گوش" آمنه" بر وحی ذات پاك سرمد بوددو چشم " آمنه" در چشم رخشانی " محمد" بودكه ناگه دید روی دخترانی آسمانی رابه دست این یكی ابریق سیمین در كف آن دیگری طشت زمّرد بوددگر حوری پرندی چون گل مهتاب در كف داشت" محمد" را چو مروارید غلتان شستشو دادندبه نام پاك یزدان بوسه ها بر روی او دادند
سپس از آستین كردند بیرون" دست قدرت را"زدند از سوی درگاه خداوندیمیان شانه های حضرتش مُهر نبوت راسپس در پرنیانی نقره گون آرام پیچیدندهمان شب قصه پردازان ایرانی خبر دادندكه آمد تكسواری در مدائن سوی نوشروانو گفت: ای پادشه " آتشكده آذر گشسب" ماكه صد سال روشن بودهم امشب ناگهانی خاموش شد، خاموشبه یثرب یك یهودی برفراز قله ها فریاد را سر داد:كه امشب اختری تابنده پیدا شدو این نجم درخشان اختر فرزند "عبدالله ..."نوین پیغمبر پاك خداوندستو انسانی كرامندستیكی مرد عرب اما بیابانگرد و صحرائیقدم بگذاشت در " ام القری" وین شعر را برخواندكه یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟چه كس دید از شما آن روشنای آسمان را؟كه دید از مكیّان آن ماهتاب پرنیانی را؟زمین و آسمان مكه آن شب نور باران بودهوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بودبیابان بود و تنهایی و من دیدمكه از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمدبه چشم خویش دیدم ماه را از جای خود كندندز هر سو در بیابان عطر مشك و بوی عود آمدبیابان بود و من اما چه مهتاب دلارائی!بیابان بود و من اما چه اخترهای زیبائیبیابان، رازها داردولی در شهر، آن اسرار، پیدا نیستبیابان نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نیستكجا بودید ای یاران؟كه دیشب آسمان ها، زمین مكه را كردند گلبارانولی گل نه، ستاره بود جای گلزمین وآسمان مكه دیشب نورباران بودهوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بودبه شعر آن عرب مردم همه حالی عجب دیدندبه آهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند:كجایی ای عرب ای ساربان پیر صحرائی؟كجائی ای بیابانگرد روشن رأی بطحائی؟كه اینك بر فراز چرخ ، یابی نام" احمد" راو در هر موج بینی اوج گلبانگ محمد را" محمد" زنده و جاوید خواهد ماندمحمد تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماندجهانی نیك می داندكه نامی همچو نام پاك پیغمبر مؤید نیستو مردی زیر این سبز آسمان همتای احمد نیست" مهدی سهیلی"
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 656]