تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:   
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821032116




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آرزوهاى شيرين دختر يك زندانى


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: آرزوهاى شيرين دختر يك زندانى
فاطمه وثوقىبا صداى فريادهاى يكى از زنان زندانى از جا پريدم در حالت خواب و بيدارى با عجله خود را به راهرو رساندم همان موقع با پيكر نيمه جان و خونين زهره در وسط راهرو روبه رو شدم، زنان زندانى دورش حلقه زده بودند، خودم را از ميان جمعيت به بالاى سر او رساندم. او هم بريده بريده و با صداى لرزان گفت: نرگس «تنها» دخترم را به تو مى سپارم. تو مى دانى كه چقدر نگرانش بودم و.... دقايقى بعد با كمك پزشك و مسئولان زندان، او را به بيمارستان انتقال دادند اما زهره دو روز بعد، بر اثر شدت جراحات و خونريزى در بيمارستان جان سپرد.مأموران زندان هم پس از تحقيقات «سيما» يكى از هم بندى هاى قربانى جنايت را به اتهام قتل تحت بازجويى قرار دادند.«سيما» هم سرانجام اعتراف كرد به خاطر مقدارى پول با زهره درگير شده و او را زده.پس از قتل تنها دوستم تصميم گرفتم هر طور شده پس از آزادى، از «نرگس» مثل دخترم نگهدارى كنم. پس از مدتى به خاطر رفتار خوبم در زندان مشمول عفو و بخشش قرار گرفته و آزاد شدم. شب آزادى، ناگهان خاطرات گذشته در ذهنم مرور شد به ياد روزى افتادم كه با زهره در زندان آشنا شدم او دو ماه قبل از اين كه من زندانى شوم به جرم حمل موادمخدر دستگير شده بود. قاضى پرونده هم او را به چهار سال حبس محكوم كرده بود. از نخستين روزهاى ورودم به زندان، او تنها كسى بود كه حمايتم مى كرد. وقتى دلم مى گرفت او سنگ صبور تنهايى هايم بود، دائم از مشكلات زندگى ام و اين كه چرا به خاطر اعتياد پدرم، من بايد زندانى مى شدم، مى گفتم.اعتياد پدرم، عمر و جوانى مرا هم تباه كرد چرا بايد دختر ۱۸ ساله اى كه هيچ جرمى نداشت در اوج جوانى هنگام خريد موادمخدر براى پدرش، دستگير و مجازات مى شد.زهره با دلگرمى هايش به من اميد دوباره براى زندگى مى داد اما او هم غم بزرگى در دل داشت و آن هم نگرانى از سرنوشت تنها دخترش بود كه با پدرى قاچاقچى و بى صلاحيت زندگى مى كرد. «زهره» بيچاره هم قربانى طمع شوهر قاچاقچى اش شده بود. چرا كه او هم هنگام جابه جايى موادمخدر شوهرش دستگير شده بود.پس از زندانى شدن او شوهرش «ناصر» هم از اين فرصت سوءاستفاده كرد و همسرش را طلاق داد و سرپرستى تنها دخترش را هم برعهده گرفت. اما زهره مى دانست كه همسرش صلاحيت نگهدارى تنها دخترشان را ندارد. او هميشه مى گفت: در اين سال ها مثل شير بالاى سر دخترم ايستادم و با چنگ و دندان توانستم او را از چنگ نگاه هاى وسوسه آلود دوستان گرگ صفت همسرم حفظ كنم اما افسوس كه ... چند روز پس از دستگيرى هم خبر مرگ پدرم را شنيدم. او بخاطر مصرف بيش از حد مواد مرده بود. با شنيدن خبر مرگش نمى دانستم ناراحت باشم يا نه او با زندگى و آينده دخترش بازى كرده بود. سرانجام پس از مرور خاطرات تلخ گذشته، همزمان با آزادى، به خانه پدرم رفتم.وقتى مادرم در را باز كرد بى اختيار اشك از چشمانم جارى شد و خودم را در آغوشش انداختم. پس از چند روز تصميم گرفتم دنبال نرگس بروم. آن روز به آدرسى كه زهره قبل از مرگش به من داده بود مراجعه كردم اما يكى از همسايه ها گفت: او و پدرش از آنجا اسباب كشى كرده و به محله ديگرى رفته اند. وقتى با اصرار و خواهش از او خواستم تا آدرس جديد آنان را در اختيارم بگذارد او هم نشانى خانه اى را در يكى از محله هاى قديمى جنوب شهر به من داد.وقتى به آنجا رسيدم و در زدم دخترى با چشمانى دريايى در را به رويم باز كرد، وقتى خودم را معرفى كردم او بى اختيار اشك ريخت و آهسته و آرام گفت: مدت ها بود كه در انتظارتان بودم. مادرم قبل از مرگش گفته بود كه به دنبالم مى آيد اما افسوس كه مرا با يك دنيا تنهايى و غم و حسرت تنها گذاشت و رفت. با اين حال براى آمدن تان لحظه شمارى مى كردم. دختر نوجوان مرا به داخل اتاق رنگ و رو رفته دعوت كرد. سرگرم ريختن چاى بود كه ناگهان مرد ميانسالى با موهاى ژوليده و چهره اى خشن وارد اتاق شد. قبل از اين كه سلام و احوالپرسى كنم «نرگس» با عجله به پدرش گفت: اين اين خانم يكى از دوستانم است. «ناصر» هم بى تفاوت به گوشه اتاق رفت و زيرچشمى حركاتم را زيرنظر گرفت.پس از چند دقيقه هنگام خداحافظى و خروج از خانه، دور از چشم ناصر نشانى و تلفن خانه را به نرگس دادم.چند روزى نگذشته بود كه «نرگس» آشفته و پريشان به خانه ما آمد و گفت: پدرش مى خواهد در قبال مبلغ ۱۵ميليون تومان او را به عقد مرد ۵۰ ساله اى درآورد. با شنيدن حرف هايش خشكم زد چون او ۱۴ سال بيشتر نداشت. بنابراين طبق قولى كه به مادرش زهره داده بودم آن شب از او در خانه نگهدارى كردم. روز بعد هم به كلانترى محل رفتيم و شكايت نرگس از پدرش را مطرح كرديم.چند ساعت بعد هم پدرش به اتهام حمل و نگهدارى موادمخدر و اتهامات ديگر دستگير شد. دادگاه نيز پس از محاكمه او را مجرم شناخت و به زندان محكومش كرد.پس از آن هم «نرگس» را طبق خواسته خودش به خانه آوردم. حالا هم من و مادرم با خياطى لقمه نان حلالى تهيه مى كنيم و نرگس در مدرسه درس مى خواند. به اميد دست يافتن به آرزوهاى شيرينش.
 پنجشنبه 6 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن