واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: همه ما کم و بیش به این مساله واقف هستیم که کلید تحول و بالندگی آینده کودک نه بر مبنای مجموعه هایی خاص از اقدامات مراقبتی وتربیتی بلکه بر پایه کیفیت عمومی ارتباط میان مادر و کودک استوار است. نگرش فوق با نتایج تحقیقات فراوانی که «بده بستان آغازین» میان مادر و فرزند را دنبال کرده اند تأیید می شود. به نظر می رسد که نوعی آمادگی اولیه برای ایجاد گونه هایی از تبادل ارتباطی در نوزاد وجود دارد . این آمادگی برای بیان ارتباط یا همکاری را می توان یک گفتگوی محلی خواند که بنا بر نظر برخی از محققین عوامل زیر بنایی آنها ریشه های زیست شناختی هستند که بلافاصله پس از تولد آشکار می شوند و به مرور در طول فرایند تحول به شکلهای پیشرفته مشارکت فرد در اجتماع تبدیل می شوند. در مجموع می توان گفت که نتایج این دسته از تحقیقات که بر تعامل بسیار زود رس میان مادر و فرزند متمرکز بوده اند، تأئید کننده نظریه های اجتماعی رشد هستند. از میان نظریه پردازان اجتماعی رشد می توان برای نمونه از ویگوتسکی نام برد که مصرانه بر این باور بوده است که عملیات ذهنی ما ریشه های خود را در تعاملهای اولیه و کیفیت این تعامل ها، در بستر رابطه میان مادر و فرزند دارند. به نظر ویگوتسکی همین ارتباط آغازین است که برای تحول ذهنی متعالی کودک تعیین کننده است. معنای این گفته ها این است که نه فقط ارتباطهای عاطفی – اجتماعی و پیوندهای ما بلکه عملیات شناختی ما نیز بنیادهای خود را در ارتباط آغازین میان مراقبت اصلی و کودک دارند و یا به دیگر سخن عملیات ذهنی نیز طبیعتی ارتباطی – اجتماعی دارند. اما هنوز صرف دانستن اینکه روابط اولیه پراهمیت هستند، برای اینکه بدانیم چگونه می توان از این دانسته برای ارتقاء کیفی تحول کودک استفاده کرد کافی نیست. برای این منظور لازم است بدانیم که توجه به کدام جنبه های ارتباطی کودک برای یک تحول خوب انسانی ضروری هستند. اولین قدم های عملی برای نزدیک شدن به جنبه های مهم ارتباطی معنی دار، توجه به چارچوبهای زیر است: کودک در اولین قدم لازم است بپذیریم که فعالیت های کودک هدفمند است. درهر کجا و به هر حال بخواهیم چرخه ای از یک ارتباط معنی دار را ایجاد کنیم حال چه کودک و چه بزرگسال جزء دیگر این ارتباط باشد لازم است بتوانیم شریک ارتباط خود را به درستی تعبیر کنیم. مقاصد دیگران را می توان در فعالیت ها ، گفته ها، آرزوها، نیازها و انگاره های آنها دریافت و مهم این است که بدانیم بیشتر رفتارها اتفاقی و یا مکانیستی نیستند. وقتی این اصل مهم تفهیم و تفاهم در سطح نوزادان مطرح می شود موضوع اهمیت ویژه ای پیدا میکند. اگر به مادر یا مراقبی بگوئیم که لازم است بتواند رفتارهای نوزاد خود را به درستی تعبیر کند به احتمال زیاد این پاسخ را خواهیم گرفت که چیز زیادی برای فهمیدن و درک کردن در اختیار قرار نمی گیرد . می توان گفت که تا حدودی حق با آنهاست ولی درست نکته حساس قضیه همین جاست که از یک جا باید این رابطه فعال تر و عمیق تر شود اگر نیازهای کودک با حساسیت و با بیان عاطفی مناسب جواب داده شوند، اگر گوش به زنگ فعالیت ها و نوآوریهای نوزاد باشیم، این درست همان چیزی است که به کودک این جرأت را می دهد تا از همان ابتدای راه دنیای اجتماعی خود را به مرور جائی قابل پیش بینی تجربه کند و به نوعی به خود بگوید که «آنجا کسی هست که پاسخ دهد» .ا گر به فقدان جدی این رابطه بیندیشیم خلاء بزرگی که کودکان محروم از مراقبت مادرانه مستقیم تجربه می کنند را پیش رو داریم که بعدها نه فقط در قالب کمبودهایی در مهارتهای عاطفی- اجتماعی بلکه در قالبهای کمبودهای ذهنی منعکس می شوند. بچه هایی که در مراکز سازمانی نگهداری می شوند غالباً به شکوفایی ذهنی مناسب با استعدادهای بالقوه خود نمی رسند. نه فقط ارتباطهای عاطفی – اجتماعی و پیوندهای ما بلکه عملیات شناختی ما نیز بنیادهای خود را در ارتباط آغازین میان مراقبت اصلی و کودک دارند و یا به دیگر سخن عملیات ذهنی نیز طبیعتی ارتباطی – اجتماعی دارند. حال اگر باز هم قدمی جلوتر بگذاریم می بینیم که عمقی دیگر نیز در این رابطه آشکار می شود. به نظر می رسد شناسایی همراه با هم حسی با وضعیت کودک نیز پایه مفیدی برای مراقبت مناسب از او باشد. وقتی کودکی گریه می کند از دردی رنج می برد و یا مورد بی مهری قرار گرفته است، معمولاً این مواجهه هر انسان دلسوزی را به واکنشی عاطفی و اتوماتیک را می دارد. این واکنش ناشی از چیزی از نوع هم حسی است، یعنی با کودک در تجارب او سهیم شدن. همین هم حسی است که ما را به بیان همدردی و واکنش های کمک وا می دارد. این همانند سازی همراه با هم حسی با کودک، یعنی با موجودی که ماهیتاً نیاز به کمک دارد شاید پایه عمیق تر مراقبت است . حال چگونه می توان این همانند سازی را به نفع تحولی بهتر در کودک توسعه داد، تسهیل کرد، در آنها که ندارند ایجاد کرد و در آنهایی که واجد آن هستند ولی آنرا به درستی به کار نمی گیرند آموزش داد؟ همین همانندسازی آگاه و حساس است که شاید بتوان آن را مهمترین پایه برای آموزش رابطه مناسب و موثر میان مادر و فرزند تلقی کرد. به آگاهی و به عمق کشاندن رابطه میان مادر و فرزند است که زمینه را برای رابطه سالم با محیط برای خلاقیت برای نوعدوستی ، مسئولیت پذیری و نظایر اینها مهیا می سازد. درک شدن و درک کردن، جرئت بسط دادن به ارتباطها در عمل و در ژرفا در بستر همین ارتباط ها تمرین می شود و چون کودک از نظر تکامل و تحول عاطفی – هیجانی در مرحله ای بسیار حساس قرار دارد، جای گرفتن مناسب و پر محتوای این ارتباط می رود تا بخشی از ساختار شخصیتی کودک شود و همراه با هیجانهای مفید و انگیزاننده در شخصیت او تحکیم شود. در فرایند ارتباط فعال، رفتارهای مراقب – مادر – به مرور تبدیل به معنی می شوند و نگرشها و ارزشهای ذهنی و عملی کودک را ایجاد می کنند. تحقیقات بین فرهنگی نشان می دهندکه رفتار فرهنگهایی که تنبیه بدنی زیاد اعمال می شوند، تعبیر کودکان به وضوح تحت تأثیر آن قرار دارد این کودکان تنبیه را بخشی بدیهی از رابطه تربیتی والدین تلقی می کنند و هر تنبیه در جای خود معنی عمده ای پیدا نمی کند. در برابر آن تنبیه حتی غیر بدنی به نظر کودکانی که تنبیه جزء شیوه های مداوم تربیتی آنها نیست، نشان از طرد شدن و یا حتی کودک آزاری دارد. این تفاوت در معنی در اثربخشی تنبیه نقش عمده ای دارد، در مورد اول به عنوان یک عادت نامطلوب فرزند پروری والدین برداشت می شود که به مرور معنای خود را از دست می دهد ولی در تعبیر دوم تنبیه کودک را به اندیشیدن وا می دارد که چرا طرد شده است و برای جبران آن چه می تواند بکند ملاحظه می کنیم که هم بزرگترها و هم کودکان بیش از آن که به رفتارهای یکدیگر پاسخ دهند، به معنای رفتارهای یکدیگر پاسخ می دهند. تفاوتهای چشمگیری که میان فرهنگهای مختلف وجود دارند نیز عمدتاً بر مبنای همین تفاوت در معانی و برداشتهاست. کودک آیا می توان تا حدودی به این توافق رسید که مادری چگونه یک فرایند انتقال معانی زندگی، تاریخ، فرهنگ، آینده نگری... به فرزند است؟ آیا لازم نیست همه مادران بدانند که میلیاردها سلول مغزی فرزندشان چگونه در دست آنها معنای زندگی را پیدا می کنند؟ و آیا لازم نیست به خاطر بسپاریم که کودکان ما معانی را نه فقط از گفته های ما بلکه از لابه لای رفتارهای فرا زبانی و ناآشکار اعمال ما نیز فرا می گیرند و به آنها حساس می شوند؟ سازمان بهداشت جهانی در شاخه بهداشت روانی خود در پی این برآمده است تا با اشاعه رهنمودهای ساده ولی ویژه، مادران سراسر جهان را برای ایجاد و استحکام ارتباط خوب با نوزادانشان تجهیز کند. رهنمودهای سازمان بهداشت جهانی به شرح زیر هستند: گفتگوی بیان عاطفی میان مادر و فرزند: – نشان دادن احساس و عشق به فرزند - دیدن و پی گیری اشارات و نوآوریهای کودکان - گفتگو با کودک، برقراری یک ارتباط عاطفی غیر کلامی - تحسین و تحکیم فعالیتهای جدی کودک - متمرکز نمودن توجه کودک با مشاهده نشانه هایی از توجه کودک به اشیاء ، افراد و یا پدیده های پیرامونی، به کودک کمک کنیم تا بتواند توجه و دقت خود را بیشتر متمرکز کند. اگر نیازهای کودک با حساسیت و با بیان عاطفی مناسب جواب داده شوند، اگر گوش به زنگ فعالیت ها و نوآوریهای نوزاد باشیم، این درست همان چیزی است که به کودک این جرأت را می دهد تا از همان ابتدای راه دنیای اجتماعی خود را به مرور جائی قابل پیش بینی تجربه کند و به نوعی به خود بگوید که «آنجا کسی هست که پاسخ دهد» – معنا بخشیدن به موضوع ها: از طریق نامیدن آنها و توضیح دادن راجع به آنها – گسترش بخشیدن به معنا، از طریق مقایسه، تحلیل، ارتباط دادن رخدادها و اشیاء در زمان و مکان، از طریق قصه گویی،شعر، سرود و ... – و بالاخره تنظیم رفتار کودک، به شیوه ای مثبت و حمایت کننده تا بتواند رفتارهای هدفمند خود را به ثمر برساند. کمک به کودک برای برنامه ریزی، سازمان دهی منظم به رفتارهایی که نیاز به انجام قدم به قدم و پیش بینی نتیجه عمل دارند. برای نمونه مادر از کودک می پرسد. چه می خواهی بکنی؟ چطور می خواهی این را انجام دهی؟ آیا راههای دیگری هم هست؟ بهترین راه کدام است؟ چطور شروع می کنی؟ چطور خواهد شد. همانگونه که ملاحظه می شود مشارکت فعال و جهت دهنده در بازیهای کودکان، مانند نمونه بالا می تواند توان ذهنی و انگیزشی آنها را گسترده کند و با فعال شدن تفکر واگرا مانند نمونه انتظارهایی که ما در کودک ایجاد می کنیم، می توان از همان سالهای اول زندگی پایه های یک تفکر خلاق، مسئول، سازمان دهنده، ارزیابی کننده و پیش بینی کننده را در کودک بنیاد گذارد. کتابک- دکترشیوا دولت آبادی سایت تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 275]