تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
چگونه برای دریافت ویزای ایران اقدام کنیم؟ مدارک لازم و نکات کاربردی
راهنمای خرید یو پی اس برای مراکز درمانی و بیمارستانی مطابق الزامات قانونی
آیا طلاق توافقی نیاز به وکیل دارد؟
چگونه ویزای آفریقای جنوبی را به آسانی دریافت کنیم؟ راهنمای قدم به قدم
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران شناخته میشود؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1821058757
پيام شاهنامه
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: پيام شاهنامه
شاهنامه به نام آغاز ميشود. اينكه از صفات بيكران خداوندي، بر جان آفريني و خردبخشي او تكيه ميكند، ميخواهد بگويد كه مهمتر از هر چيزي جان است و زندگي، و زندگي بايد با خردمندي توام باشد. از اينجاست كه در سراسر شاهنامه عشق به زندگي، و آسايش و نيكبختي افراد انساني، و پرهيز از آزار ديگران و نفرت از جنگ و كشتار و خونريزي و ويرانگري موضوع سخن است. زندگي انسانها و انديشه و رفتار آنها هم بايد بر پايه خرد باشد، و سرپيچي از حكم خرد، مايه تيره روزي است.
شاهنامه يادگار قرن چهارم، قرن اعتلاي فكري و فرهنگي ايران، عصر خردگرايي و آزاد انديشي، عصر پرورش رازي و ابن سينا و بيروني است. روزگاري كه در آن انديشيدن و خرد ورزيدن بردلهاي فرهيختگان عصر حكومت ميكرد. فرهنگ شاهنامه انعكاس فرهنگ ساساني در آيينه عصر ساماني است. جهانبيني روزگاري است كه فرهنگ تابناك آن با سياست محمود غزنوي به ضعف گراييد و با استيلاي سلجوقيان به كلي از ميان رفت.
اساس حماسه ملي ايران برنبرد جاوداني ميان نيكي و بدي، روشنايي و تاريكي است. نيروهاي اهريمني بيداد و دروغ و جادو و فريب و پيمان شكني و دژخويي و ويرانگري و مرگ و نيستي است كه در وجود آفات طبيعي و ديوان و دشمنان نمودار ميشوند. فضيلتهاي اهورايي دادگري و مهرورزي و آشتي جويي و آبادگري و شادماني است كه در وجود پهلوانان ايران پديدار است.
در عصر اساطيري از كيومرث تا جمشيد، فرمانروايان كه در همان حال پهلوانان و مظهر مردم ايران اند، با مظاهر اهريمني كه آفات طبيعي و ديوان هستند، ميجنگند و پيروز ميشوند و داد و نيكي و رامش برجهان فرمانروايي دارد. آنگاه در عصر هزار ساله ضحاك، پيروزي اهريمن فرا ميرسد. با قيام كاوه و فرمانروايي فريدون باز هم نيكي پيروز ميشود. در دورههاي پهلواني نبرد ايرانيان با تورانيان ادامه پيكار جاوداني خير و شر است.
در سراسر كتابي با اين عظمت با همه تنوع حادثهها وداستانها، روح و انديشه و جهانبيني واحدي نمايان است. وحدت موضوعي و آرماني و انسجام و هماهنگي و يكپارچگي در سراسر آن چنان است كه گويي همه در يك روز، نه در تمام عمر شاعر از جواني تا پيري سروده شده است! اين وحدت شگرف موضوعي و فكري حاصل نبوغ شاعر است نه مرهون منابع او.
فردوسي علاوه بر منابع اصلي خود (شاهنامه ابومنصوري) از درياي بيكران داستانهاي باستاني هرچه را كه در چهارچوب واحد حماسه ملي ميگنجيده، برگزيده و بقيه را رها كرده است. و از آنچه او ناگفته گذاشته، برخي را ديگران سرودهاند و بسياري هم از ميان رفته است.
وطن دوستي در شاهنامه
مهيبترين نمود اهريمني، هجوم انيران به سرزمين ايران، و والاترين و مقدسترين وظيفه اهورايي، پايداري ايرانيان در برابر هجومهاي بيگانگان و نگاهباني آزادي و استقلال سرزمين و مردم خويش است. شاهنامه سرگذشت اين پايداريها و تجلي روح ملي ايران و بيان آرمانهاي جاوداني ايرانيان است. از اينجاست كه در ضمير ناخودآگاه ايرانيان جاي گرفته و باگذشت هزار سال غبار كهنگي برآن ننشسته است.
گردآوري داستانهاي ملي و تدوين شاهنامه در عصر انوشيروان، به نيت تقويت همبستگي ملي و رفع پراكنده انديشهاي دروني كشور و تقويت نيروي ملي در برابر خطرهاي هجوم هپتاليان از شمال شرق و روميان از غرب بود. در عصر فردوسي هم ايران از يك سو دستخوش ستم و تاراج عباسيان بود و از دگرسوي اقوام بيابانگرد تازه نفسي از شمال شرق به ايران ميتاختند و شاهنامه پيامي به مردم ايران براي برانگيختن روح پايداري در برابر اين خطرها بود. اين پيام در سراسر شاهنامه از آغاز تا انجام آن به گوش ميرسد. وقتي كاووس درهاماوران گرفتار گرديد، افراسياب لشكر به ايران كشيد و از آن سوي تازيان به ايران تاختند:
ز تركان و از دشت نيزهوران
زهر سو بيامد سپاهي گران
سپاه اندر ايران پراگنده شد
زن و مرد و كودك همه بنده شد
ايرانيان شوريده بخت روي به زابلستان نهادند و پيغام به رستم فرستادند:
دريغ است ايران كه ويران شود
كنام پلنگان و شيران شود
كنون چارهاي بايد انداختن
دل خويش از رنج پرداختن
رستم كه مظهر نيروي پايداري ايران در برابر انيران بود، مهاجمان را تار و مار كرد و ايرانيان را نجات داد. بعد از آن هم تا پايان عمر نگهبان ايران بود. حتي وقتي پسرش سهراب به تورانيان پيوست (اگرچه هدفش از ميان بردن افراسياب خونخوار و كاووس سبكسر بود) اما به دست پدر (اگرچه ناشناخته) كشته شد.
در شاهنامه هجومهاي سه قوم تازي، رومي و توراني به ايران را ميخوانيم. نخستين و بازپسين دشمنان تازياناند كه با چيرگي هزار ساله ضحاك، جنگ كاووس با شاههاماوران (= حمير)، حمله شعيب قتيب در عهد داراب، و حمله طاير عرب در عهد شاپور اول بيان ميشود.
دومين دشمن رومياناند كه كينه آنها از سلم پسر فريدون آغاز ميشود و با حمله اسكندر و كشته شدن دارا (= داريوش سوم) اوج ميگيرد، و در دوره تاريخي ساسانيان در جنگهاي شاپور ذوالاكتاف و انوشيروان و هرمز و خسرو پرويز ادامه مييابد تا به جنگ قادسي ميرسد.
فردوسي داستان اسكندر را كه بر مبناي ترجمهاي از كالستينس دروغين در گنجانيده شده بود، ناچار به ملاحظه جانب امانت در شاهنامه آورده است؛ اما نفرت ايرانيان را از آن مهاجم كه گُجستگ (= ملعون) ناميده ميشد، ناگفته نگذاشته است. خسرو پرويز ضمن نامهاي در بيان سابقه دشمنيهاي روميان با ايرانيان مينويسد:
نخست اندر آيم ز سلم بزرگ
ز اسكندر آن
از زبان بهرام گور ميخوانيم:
بدانگه كه اسكندر آمد ز روم
به ايران و، ويران شد اين مرز و بوم
كجا ناجوانمرد بود و درشت
چو سيوشش از شهر ياران بكشت
لب خسروان پر زنفرين اوست
همه روي گيتي پر از كين اوست
ديربازترين دشمني و بيشترين و خونينترين جنگهاي ايرانيان با تورانيان است كه با كين ايرج آغاز ميشود و به خونخواهي سياوش در عصر كيخسرو و افراسياب پرحادثهترين جنگها پديد ميآيد و به كشته شدن افراسياب ميانجامد. آنگاه جنگهاي ارجاسب با گشتاسب بعد از ظهور زردشت پيش ميآيد.
تورانيان قبايلي آريايي بودند كه هنوز تمدن شهرنشيني نيافته بودند. سا كنان آسياي ميانه پيش از ميلاد زبان ايراني داشتند. مقارن با ميلاد مسيح(ع) تودههاي عظيم قبايل بيابانگرد از اعماق آسياي ميانه و از مرزهاي چين به جنوب سرازير شدند و تاختوتاز آنان به مرزهاي ايران آغاز گرديد. در دوره تاريخي شاهنامه حمله خاقان چين به ايران در عصر بهرام گور و جنگهاي عصر پيروز و خسرو نوشيروان و هرمز از اين تاخت و تازهاست.
در عصر فردوسي هجومهاي اقوام خلّخ از سرزمينهايي كه در روزگاران گذشته سرزمين تورانيان بود، سبب شده است كه ترك و توراني معني واحدي يافته است. در پادشاهي گشتاسب و جنگهاي مذهبي او با ارجاسب (كه به گواهي نامش آريايي بوده)، بارها خلخ جزو توران ذكر شده است. از آن جمله اسفنديار ميگويد:
نه ارجاسب مانم، نه خاقان چين
نه كهرم، نه خلّخ، نه توران زمين
بركناري از نژاد پرستي
امروز با نمونههاي فراواني كه از وطنپرستي افراطي در اكناف جهان ديده شده و مايه خونريزيها و ويرانگريها شده است و ميشود، گاهي از وطنپرستي مفهومي توام با نژادپرستي و تعصبات جاهلانه و نفرت بيجا از هربيگانه به ذهن ميرسد. وطنپرستي در شاهنامه بركنار از اين آلايشهاست. وطندوستي فردوسي احساسي حكيمانه توام با اعتدال و خردمندي و عاطفه انساني و به كلي دور از نژادپرستي است. عشق به ايران در شاهنامه به مفهوم عشق به فرهنگ مردم ايران، و آرامش و آبادي ايران، و آزادي و آسايش مردم ايران، و برخورداري آنها از عدالت است. نفرتي كه نسبت به مهاجمان هست، بهسبب تبار آنها نيست؛ به سبب اين است كه بيگانه به ناحق و به ناخواست مردم به اين سرزمين هجوم آورده، و چون با فرهنگ مردم بيگانه است و از محبت و پشتيباني مردم محروم است، ناچار با خونريزي و بيدادگري و ويرانسازي فرمان ميراند. نفرت از مهاجم به مفهوم نفرت از ظلم است. نفرت از ضحاك و افراسياب، نفرت از بيدادگريهاي آنهاست، و ستايش كين خواهي ايرانيان، ستايش اجراي عدالت است؛ مثلا وقتي كه اردشير بابكان از كرم هفتواد شكست ميخورد و ميگريزد به دو جوان ايراني ميرسد كه به او ميگويند:
به آواز گفتند كاي سرفراز
غم و شادماني نماند دراز
نگه كن كه ضحاك بيدادگر
چه آورد از آن تخت شاهي به سر
هم افراسياب آن بدانديش مرد
كزو بد دل شهرياران به درد
سكندر كه آمد بر اين روزگار
بكشت آنكه بد در جهان شهريار
برفتند و زيشان جز از نام زشت
نماند و نيابند خرم بهشت
چگونه ميتوان در پيام وطن دوستي شاهنامه نشاني از نژادگرايي يافت، در حالي كه ميبينيم كيخسرو فرمانرواي آرماني شاهنامه از يك سو نژاد توراني دارد و مادرش فرنگيس، دختر افراسياب --- دشمن آشتي ناپذير ايران--- است! مادر رستم جهان پهلوان ايران دختر مهراب كابلي ديوزاد است كه تبار از ضحاك تازي پليدترين دشمن ايرانيان دارد و سرانجام هم به نيرنگ همان مهراب در چاهساري جان ميسپارد.
بلي، شاهنامه حماسه ملي مردم ايران، و ستايش ايران و ايرانيان است، و از دشمنان ايران نفرت دارد؛ اما فردوسي هرجا در ميان اقوام بيگانه نيكي و دانايي و خردمندي ميبيند، از بيان آن بازنميايستد. يك نمونه اش تصويري است كه از پيران ويسه آفريده است. پيرانويسه را با اينكه از تورانيان و سپهسالار دشمن است، به خردمندي و دورانديشي و فرزانگي و مداراجويي و پاكدلي و آزادگي و مردانگي و جوانمردي ميستايد. پيران به سياوش مهر ميورزد و موجبات ورود او را به توران زمين فراهم ميكند و دختر افراسياب را براي او ميگيرد. فرنگيس و كيخسرو و بيژن را از مرگ ميرهاند. دردل از خونريزيها و بيدادگريهاي افراسياب ناخشنود است. در همان حال به حكم وظيفه، به وطن و كشور و پادشاه خود وفادار است. فردوسي چنان تصويري از پيران ويسه در پيش چشم خواننده مينهد كه گويي دليري رستم و كفايت و تدبير و لشكرآرايي گودرز و خرد و حكمت بزرگمهر را يكجا در وجود خود جمع كرده است.
سردار توراني با خردمندي و آزادگي زندگي ميكند، و با مردانگي و افتخار جان ميسپارد. در جنگ تن به تن با گودرز زخمي ميشود و به كوه پناه ميبرد، گودرز كه هفتاد فرزندش به دست پيران جان باخته بودهاند، در پي او ميرود و به او ميگويد: اكنون جواب پيران بشنويم:
بدو گفت پيران كه: اين خود مباد
به فرجام بر من چنين بد مباد
كزين پس مرا زندگاني بود
به زنهار رفتن گماني بود
من اندر جهان مرگ را زادهام
بدين كار، گردن تو را دادهام
شنيدستم اين داستان از مهان
كه هرچند باشي به خرم جهان،
سرانجام مرگ است و زو چاره نيست
به من بر بدين جاي پيغاره نيست
گودرز به كين هفتاد فرزند خود، سردار پير توراني را كشت، و اين ديگر قانون جنگ است. سپس چون چشم كيخسرو بر جنازه او افتاد:
به پيران دل شاه آن سان بسوخت
كه گفتي به دلش آتشي بر فروخت!
و دستور داد دخمهاي براي او ساختند و او را با جلال و شكوه تمام در دخمه نهادند.
جريره دختر پيران همسر سياوش نيز نمونه زني است مردانه و دلاور و شايسته چنان پدر. وقتي پسرش فرود را به دست سپاهيان توس مظلومانه كشته ميبيند، كنيزان را از مويه كردن بازميدارد، و براي اينكه گنجهاي دژ سپيدكوه به دست سپاه توس بيخرد كينهجوي نيفتد، آن همه را آتش ميزند، شكم اسبان را ميدرد، سرانجام با دشنهاي شكم خويش را هم ميشكافد، و بر بالين فرزند جان ميسپارد.
اغريرث برادر افراسياب هم با اينكه توراني است، خردمند و پاكدل و نيك انديش است و جان بر سر آزادگي و جوانمردي خود ميگذارد. وقتي بعد از مرگ منوچهر، پدرش پشنگ ميخواهد او را به جنگ نوذر به ايران بفرستد، پدر را پند ميدهد:
اگر ما نشوريم بهتر بود
كزين شورش آشوب كشور بود
در حمله تورانيان نوذر پادشاه ايران كشته ميشود و 0021 تن بزرگان همراه او اسير ميشوند. افراسياب به اغريرث دستور ميدهد كه اسيران بيگناه را بكشد. او نميپذيرد و ميگويد اسيركشي دور از جوانمردي است. اسيران را در غاري در ساري نگه ميدارد كه بعد به دست زال آزاد ميشوند. افراسياب سنگدل خشمگين ميشود و به او ميگويد:
بفرمودمت كاي برادر، بكش!
كه جاي خرد نيست و هنگام هش!
...ميان برادر به دو نيم كرد
چنان سنگدل ناهشيوار مرد
خواننده شاهنامه به همان سان كه به كاوه و رستم و سهراب و سياوش و اسفنديار و فريدون و كيخسرو و گودرز مهر ميورزد، با اغريرث و جريره و پيران ويسه توراني نيز احساس همدلي ميكند. فردوسي صفات ستودني را منحصر به ايرانيان نميداند. هرجا در دشمنان ايران هم هنري و فضيلتي ميبيند، از بيان آن باز نميايستد. زال در وصف افراسياب ميگويد:
شود كوهآهن چو درياي آب
اگر بشنود نام افراسياب
در ميان افراد يك ملت هم فرهيختگي بهتر از نژادگي (= گوهر) است. در پرسش و پاسخهاي ميان انوشيروان و وزير خردمندش بوذرجمهر (كه فردوسي آن را از منبع خود نقل كرده است) چنين ميخوانيم:
ز دانا بپرسيد پس دادگر
كه: فرهنگ بهتر بود يا گهر؟
چنين داد پاسخ بدو رهنمون
كه: فرهنگ باشد ز گوهر فزون
كه فرهنگ آرايش جان بود
ز گوهر سخن گفتن آسان بود
گهر بيهنر زار و خوار است و سست
به فرهنگ باشد روان تندرست
همان گنج دينار و كاخ بلند
نخواهد بدن مر تو را سودمند
سخن را سخندان ز گوهر گزيد
ز گوهر ورا پايه برتر سزيد
سخن ماند از تو همي يادگار
سخن را چنين خوار مايه مدار
چنين گفت آن بخرد رهنمون
كه فرهنگ باشد ز گوهر فزون
نفرت از جنگ
با اينكه فردوسي داستان سراي جنگهاست، و بهترين وصفها را از ميدانهاي جنگ و هنرنمايي جنگجويان در شاهنامه ميخوانيم، با اين همه او از جنگ و خونريزي نفرت دارد و آن را ناگزير و حكم سرنوشت ميداند. حكيمي كه شاهكار خود را به نام آغاز كرده، طبيعي است كه قدر جان انسانها را بداند، حتي قدرجان مورچه دانه كش را هم بداند. او در جاهاي فراوان جنگ را مينكوهد. پيران ويسه در گفتگو با رستم ميگويد:
مرا آشتي بهتر آيد ز جنگ
نبايد گرفتن چنين كار تنگ
در جواب او از رستم ميشنويم كه:
پلنگ اين شناسد كه پيكار و جنگ
نه خوب است و داند همي كوه و سنگ
رستم كوشش فراوان ميكند كه اسفنديار را از جنگ با خود باز دارد. توفيق نمييابد. در آخرين لحظه اي كه تير گز را به سوي چشم اسفنديار رها ميكند، خدا را گواه ميگيرد كه اين كار به دلخواه او نيست:
همي گفت كاي پاك دادار هور
فزاينده دانش و فر و زور
همي بيني اين پاك جان مرا
توان مرا، هم روان مرا
كه چندين بپيچم كه اسفنديار
مگر سر بپيچاند از كارزار
تو داني به بيداد كوشد همي
همي جنگ و مردي فرو شد همي
به باد افره اين گناهم مگير
تويي آفريننده ماه و تير
جنگهاي ايرانيان در شاهنامه، هيچ گاه به قصد كشورگشايي و تصرف سرزمين ديگران يا تحميل كيش و آيين خويش يا به چنگ آوردن غنايم جنگي نيست. شاهنامه، حماسه اسكندر و چنگيز و تيمور نيست كه از شرق و غرب به ايران ميتاختند. شاهنامه حماسه مردم ايران است در دفاع از هستي ملي و پايداري ابدي در برابر هرچه اهريمني و انيراني است. از آن گذشته، كين خواهي كشتگان مظلوم هم از علل جنگهاست، چون جنگهاي فريدون و منوچهر با سلم و تور به كين خواهي ايرج، و جنگهاي رستم و كيخسرو به كينخواهي سياوش. اساس اين است كه بيداد و بدي نبايد بيكيفر بماند:
نگر تا چه گفته ست مرد خرد
كه: هركس كه بد كرد، كيفر برد
افراسياب سياوش را ميكشد و خود به دست پسر سياوش كشته ميشود؛ رستم سهراب را و اسفنديار را به نيرنگ ميكشد، خود نيز به نيرنگ برادر در چاه جان ميسپارد، آن برادر نابكار هم به تير رستم به درخت دوخته ميشود. كيخسرو به خونخواهي سياوش با افراسياب جنگها ميكند و پيش از كشتن افراسياب به او ميگويد:
به كردار بد تيز بشتافتي
كنون روز بادافره ايزدي ست
مكافات بد را بدي يافتي
مكافات بد را، ز يزدان بدي ست
جنگهاي ايرانيان هميشه براي اجراي عدالت است؛ مثلا در جنگ يازده رخ وقتي بيژن گيو با هومان ويسه در نبرد است:
به يزدان چنين گفت كاي كردگار
تو داني نهان من و آشكار
اگر داد بيني همي جنگ ما
براين كينه جستن بر، آهنگ ما
ز من مگسل امروز توش مرا
نگه دار بيدار هوش مرا
از سراسر شاهنامه برميآيد كه جنگهاي ايرانيان توام با جوانمردي است. تا وقتي ميتوان صلح كرد، نبايد دست به جنگ زد، و تا دشمن حمله نكرده، نبايد به او حمله كرد. به دشمني كه تسليم شد، نبايد آزاري برسد. هنگام پيروزي: مهرباني با اسيران، ايمن داشتن زنان وكودكان، پرهيز از ويران كردن شهرها، حرمت داشتن كشتگان دشمن آيين كارزار است. براي نمونه دستورهايي را كه كيخسرو هنگام فرستادن گودرزكشوادگان به جنگ يازده رخ داده، ميآوريم:
نگر تا نيازي به بيداد دست
نگرداني ايوان آباد پست
به كردار بد هيچ مگشاي چنگ
برانديش از دوده و نام و ننگ
كسي كو به جنگت نبندد ميان
چنان ساز كز تو نبيند زيان
نگر تا نجوشي به كردار طوس
نبندي به هر كار بر پيل كوس
به هر كار با هركسي داد كن
ز يزدان نيكي دهش ياد كن
در جنگ بزرگ بزرگ هم كيخسرو به سپاهيان چنين فرمان ميدهد:
ز تركان هر آن كس كه فرمان كند
دل از جنگ جستن پشيمان كند
مسازيد جنگ و مريزيد خون
مباشيد كس را به بد رهنمون
وگرجنگ جويد كسي با سپاه
دل كينه دارش نيايد به راه
شما را حلال است خون ريختن
به هر جاي تاراج و آويختن
شاهنامه، حماسه انساني
وجود فردوسي لبريز ازعواطف و احساسات لطيف و شريف انساني است. درد همه دردمندان بر دلش سنگيني ميكند: كودكان بيمادر، اسيران بيپناه، وامداران تهيدست آبرومند، پيران نيازمندي كه فقر خود را از ديگران پنهان ميدارند. از غم پهلوانان مورد علاقهاش غمگين است، و اگر سرنوشت آنان رابه كاري ناكردني وا ميدارد، خشمگين ميشود وميگويد: ! مهر ورزيدن به فرزندان راوظيفه طبيعي پدر و مادر ميداند، و از اينكه سام، زال نوزاد را به سبب سپيدي مويش دور مياندازد، دلتنگ است:
يكي داستان زد بر اين شير پير
كجا كرده بد بچه را سير شير،
كه گر من تو را خون دل دادمي
سپاس ايچ بر سرت ننهادمي،
كه تو خود مرا ويژه خون دلي
دلم بگسلد گر ز من بگسلي
دد و دام بر بچه از آدمي
بسي مهربانتر ز روي زمي
بعدها وقتي زال دل به رودابه ميبندد و سام با اين پيوند مخالف است، چنين گله ميكند:
يكي مرغ پروردهام خاك خورد
به گيتي مرا نيست با كس نبرد
ز مادر بزادم، بينداختي
به كوه اندرم جايگه ساختي
نه گهواره ديدم، نه پستان، نه شهر
نه از هيچ خوشي مرا بود بهر
تو را با جهان آفرين است جنگ
كه از چه سياه و سپيد است رنگ
وقتي رستم فرزندش سهراب را نميشناسد و جگرش را ميشكافد، فردوسي حيرتي اندوهبار دارد:
جهانا، شگفتا كه كردار توست
هم از تو شكسته، هم از تو درست
از اين دو يكي را نجنبيد مهر
خرد دور بد، مهر ننمود چهر
همه بچه را بازداند ستور
چه ماهي به دريا، چه در دشت گور
نداند همي مردم از رنج آز
يكي دشمني را ز فرزند باز
چهارشنبه 5 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 143]
-
گوناگون
پربازدیدترینها