تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خوشى و آسايش، در رضايت و يقين است و غم و اندوه در شكّ و نارضايتى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815298673




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آثار منوچهر جمالي


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: bidastar13-10-2007, 09:37 AM« گفتاریکم درباره « مولوی بلخی» مولوی بلخی « مطربِ معانی » یا « رام » ، که درعربی همان « زُهره » است خدای شناخت ِ شادی آفرین میباشد چرا انسان ، نای ِ خود نواز است ؟ مثنوی مولوی ، با « بانگ نای » آغازمیشود.هیچ کتابی جز مثنوی ، درفرهنگ ایران در دوره چیرگی اسلام ، با سرود نای آغاز نمیشود و این مارا به شگفت میانگیزد . نه تنها کتاب مثنوی با بانگ نای آغاز میشود ، بلکه این مولوی، و بالاخره این انسان بطور کلی است که اینهمانی با نای دارد . این مولوی هست که نای است . این انسان هست که نای است . چرا انسان ، اینهمانی با نای دارد ؟ چرا مولوی اینهمانی با نای دارد ؟ در نسخه اصلی مثنوی در قونیه ، مثنوی اینگونه آغاز میشود : بشنو این نی ، چون حکایت میکند ازجدائیها ، شکایت میکند مولوی ، این نای است که شکایت از جدائی از نیستان میکند . نیستان ، جای خود روئی است . البته آنچه دراین آشکار ، پنهانست ، اینست که این آهنگ موسیقی است که مایه کتاب ، مایه اندیشه ها و مایه حالات است . این آهنگ و نواست که شعر میشود ، که اندیشه میشود ، که گفتار میشود . این اندیشه ها ، همه از نوای نای، پیدایش می یابد . این اندیشه ها ، رقص معانی است . همه اندیشه ها ، لبریز ازشور و نوای موسیقی است . این اندیشه ها ، همه گوهر طربند . طرب منم ، طرب منم ، زهره زند ، نوای من ( ُزهره= رام ) ُزهره که « رام جید» ، یعنی « رام نی نواز» میباشد ، « روان انسان» است. باد نی ، دم نی ، آهنگ نی ، گوهر حقایق این کتاب ، گوهر عشق ، گوهرجشن است . او نمیگوید که من میاندیشم پس من هستم . او میگوید که من ، نای خود نوازم . و روانم که بخشی از زُهره یا « رام» است ، مرا با آهنگش، میانگیزد، که بسوی ُبنم و اصلم ، جائی که در ُزهره ، همه روانها ( همه نای ها ) گردهم میآیند ، و نیستان است بروم و ُبنم را بجویم، تا آمیخته با رام یا ُزهره بشوم .نوای نی ، عشق به اصلم را که خود روئی در نیستان ( در عشق و آمیختگی همه نی ها باهمست ) است ، میانگیزد و میافروزد . انسان در یافتن ُبنش هست که خوش و شاد میشود . تا روانم ، سرچشمه « شناخت شادی آفرین » ، برای همه مردمان و جهان جان گردد . ما در آغاز ، تصور میکنیم که مولوی ، دراینجا، یک تشبیه شاعرانه به کار برده است ، و خود ، یا انسان را ، همانند یک نی ، پنداشته است . مثنوی او با یک تشبیه شاعرانه ، آغاز شده است . در ادبیات ایران در دوره چیرگی اسلام ، این تصویر ، یک تصویر استثنائیست . واین استثنائ ، درست مانند صخره سنگیست دریک دشت هموار تنها مانده ، که حکایت از کوهستانی بسیار دور میکند که ازآنجا باسیل کنده شده و بدینجا افکنده شده است . این تصویر استثنائی در فرهنگ ایران ، مارا بدان مینگیزد که درپی آن ، به جستجو برخیزیم و ببینیم که این تصویر ، ازکجا میآید ؟ از کجا ، کنده و بدینجا افکنده شده است . آیا این تصویر ، پیشینه ای درفرهنگ کهن ایران داشته است ؟ درست کشش فوق العاده این تصویر بر روان ایرانیان ، بیان چنین پیشینه ایست . در این شعر، دو مسئله بنیادی طرح میشود . یکی اینکه انسان، همانند یا خود نای است،ودیگر آنکه، با بانگ نای،یک شاهکار اندیشگی=ادبی=عرفانی= فرهنگی آغازمیشود . درحقیقت ، مثنوی ، با بانگ نای آغاز میشود ، نه با « بسم الله الرحمن الرحیم »، هرچند نیز که برفرازش بسم الله الرحمن الرحیم را بنشانند . بانگ وسرود نی ، صفت آغازگری و ابداع دارد . نای ، میآفریند ، میزاید و آنکه میزاید ، مینالد . دراینجا ، حکایت از « بریدگی از اصل یا ُبن » میکند، و در ظاهر، از زائیدن و آفریدن نمینالد . البته در غرلی دیگر که خواهد آمد ، مولوی دم از زائیدن نی میزند . رسیدن به اصل یا ُبن نیز، بازگشت و رجعت نیست ، بلکه « دریافت ُبن » ، رسیدن به نیروی آفرینندگی خود از نو است . اشتیاق به رسیدن به ُبن انسان و ُبن کیهان و ُبن زمان ، همیشه اشتیاق به « فرشگرد، یا نوزائی ونو آفرینی » است . با عشق وجشن عشق است که نوآفرینی ، آغاز میشود . نای ، حکایت میکند که ازاصلش ، از جایگاه خود روئیش ، دور افتاده ، و ازُبنش که اصل آفرینندگیست ، بیگانه شده است . درنیستان ، نی ، خود روهست . انسان ، درجستجوی بازگشت به ُبن ، یا رسیدن به خودی خودش هست . این بانگ نای ، آتش عشق را در انسان میافروزد . بشنو این نی ، چون حکایت میکند ازجدائیها شکایت میکند کزنیستان تا مرا ببریده اند ازنفیرم ، مرد وزن نالیده اند البته « نفیر» هم ، نام نای بزرگست و این نفیراست که نفیر میکند . بانگ نفیر، اینهمانی با خود نای بزرگ داده شده است . از جایگاهی که من خودرو و خودزا ، یعنی اصالت داشته ام ، مرا بریده اند . من اصالت خودرا گم کرده ام ، چون دیگر، خود آفرین ومبدع و نوآور نیستم . سینه خواهم شرحه شرحه ازفراق تا بگویم شرح درد اشتیاق این اشتیاق او برای رسیدن به اصل و ُبنش هست که نیستان است . در نیستان چه خبراست که او میخواهد به نیستان بازگردد ؟ اصلا نیستان کجاست ؟ هرکسی کو دورماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش نیستان ، جایگاه وصل است . خدای ایران ( سیمرغ و رام ) ، وصال همه فروهرها و روانها باهم بود. همه فروهرهای انسانها که به وصال هم میرسیدند ، سیمرغ یا ارتافرورد ( فروردین ) میشدند . همه روانها که به وصال هم میرسیدند و با هم میآمیختند ، ُزهره یا رام میشدند. زهره یا رام ، عشق همه روانها بهم بود. سیمرغ ، عشق همه فروهرها بهم بود . اینها نیستانند . جستجوی انسان ، جستجوی اصل جان و روان و فروهر خود است که جستجوی وصال همه جانها باهم، و جستجوی وصال همه روانها باهم، و جستجوی همه فروهرها باهمست. اینها بن انسان هستند . این جستجو ی بن ، همان مسئله است که امروزه بنام « هوّیت » در اذهان مطرح شده است . انسان ، آنچیزی ( ُبنی ) هست که میجوید . انسان ، هست ، وقتیکه بنش را میجوید . انسان ، در جستجوی همیشگی بن اش ، هستی می یابد . این بن خود ، این خودی خود را ُجستن ، این « هو» را جستن ، اشتیاق هرانسانیست . هرچند در عربی ، هو ، به معنای « او» است و لی در کردی ، « هو » به معنای « خود » و « خنده » است . درویشها نیز « هو » میگویند . این « هو » از کجا آمده است ؟ هو ، دراصل در فرهنگ ایران ، به معنای اصل و بن بوده است، و همان پیشوند « هومان » است که نام دیگرش ، بهمن یا وهومن میباشد . هومان ، به معنای « مینوی هو » یا « مینوی به » است . و « به » در اصل به معنای نیک ، چنانچه امروز متداولست ، نیست ، بلکه به معنای اصل و بن است . در واقع ،« نیک »، معنای اخلاقی نداشته است ، بلکه به معنای آن بوده است که آن اندیشه و کردار و گفتار، از بن و اصل وجود میتراود و میزاید . پس جستجوی اصل ، جستجوی هوّیت ، همان جستن بهمن یا هومانست که در فرهنگ ایران ، به معنای « اصل اصل ، مینوی مینو ، تخم تخم » است . اصل یا ُبن هر تخمی، در میان و درون آن تخمست. اصالت یا نیروی آفرینندگی هر انسانی ، در میان و درون اوست . انسان ، در میان خودش ، بن آفرینندگی ، بن خردِسامانده ، بن خرد بزم آفرین را میجوید . این « هو » که پیشوند همان هومان یا بهمنست ، به شکل عربی « هویت » در آمده است . جستن بهمن یا هومان که در ژرفای انسان ، همیشه ناپیداست ، بنیاد فرهنگ ایران بوده است ، و « یاهوی » درویشها به این اصل باز میگردد . آتشست این بانگ نای ونیست باد هرکه این آتش ندارد، نیست باد آتش عشقست ، کاندر نی فتاد جوشش عشقست کاندر می فتاد این بانگ نای که از انسان( = نای ) ، از ژرفای هستی انسان برمیآید ، آتش عشق است . چنانکه دیده خواهد شد ، نای ، بیان « اصل زایندگی » است . انسان ، نای است ، گواهی براینست که « انسان، سرچشمه است » ، و چیزی اصالت دارد که « نوآور» است ، و نام این نوآوری ، در فرهنگ ایران ، آتش فروزی و کواد ( قباد= غباد ) بوده است . ازاین رو در غزلیات مولوی ، بارها نام « کیقباد » میآید . خود واژه « آتش » که دراصل « تش و تشه » است ، درکردی ، به معنای « دوک » است که همان « دوخ » باشد که یکی ازنامهای نای است . چون نی ، یکی از بهترین آتشگیره هاست ، نام نی را که تش= آتش باشد ، به آتش داده اند . البته به آتش ، آذرهم میگویند و آذر درکردی ، آگر و آور است . آگر درفارسی به معنای تهیگاه است ، و « آور» درکردی ، به معنای 1- آتش و2- آبستن است . در هزوارش ، آذر ، به معنای زهدان و آموزگارزن است . این برآیندها گوناگون ، نشان اینهمانی دادن نای با زهدان وزن است که آبستن میشود . آتش افروزی ، معنای انتزاعی و کلی ، آفرینندگی را داشته است . آتشکده ، نماد « جایگاه آفرینندگی و مهرورزی » بوده است ، از این رو ، نام اصلی آتشکده ، « در مهر = دیر مهر » بوده است . « نی » ، گیاهیست که نقش فوق العاده مهم درفرهنگ ایران بازی کرده است ، و بی شناخت دقیق آن ، نمیتوان فرهنگ ایران ، وبه ویژه فرهنگ سیمرغی + زنخدائی ایران را شناخت و دریافت . « نی « درفرهنگ ایران ، نامهای بسیار زیاد دارد که باید یکایک آنها را درپیش چشم داشت . ازجمله یکی از نامهایش « صوف = سوب » بوده است . از تارهای نای یا « صوف » ، جامه( خرقه ) هم فراهم میآورده اند . اینست که سپس به جامه های پشمین نیز صوف گفته اند . درواقع ، صوفی ، معنای « نی نواز» داشته است .« صوفی آسمان» یا « صوفی چرخ » در غزلیات مولوی ، نام دیگر همان رام یا ُزهره است که اهل فارس اورا « رام جید» ، یا رام نی نواز میخواندند . نی ، با فرهنگ زنخدائی + سیمرغی ایران ، پیوند تنگاتنگ داشته است . به همین علت ، جنبشهای دینی بعدی ، همه این تصویر را تا توانسته اند فروکوبیده اند و یا تاریک ومسخ ساخته اند و یا به کلی حذف کرده اند . در این « تصویر نای » ، فرهنگ سیمرغی ، توانست چند اندیشه بزرگ را به هم پیوند بدهد ، وآن پدیده هارا باهم اینهمانی بدهد . این کار انتزاعی ، که پیوند چند اندیشه بنیادی در تصویر نای است ، بنیاد فرهنگ ایران را گذاشته است . کانیا kanyaa درُهزوارش ، هم به معنای نای ( = ناد ) است، و هم دراوستا به معنای دختر جوان است . واژه های کنیز و کنشت و کنیسه ، به این ریشه بازمیگردند . کنشت ، نیایشگاه این زنخدا بوده است . ایرانیان با این پیوند نای و زن ، تصویر شگفت انگیزی را آفریدند . روئیدن و زائیدن و آفریدن ، برابر با نی نواختن و جشن ( =یسن ) که به معنای نی نواختن است ، نهاده شد . سراسر ِ فلسفه زندگی ایران ، چیزی گسترش این اینهمانی نیست . از یک سو ، زائیدن ، برابر با روئیدن نی ، و هردو، برابر با مفهوم آفریدن نهاده شد . از سوی دیگر، بندهای نی ، نشان نوزائی و نوشوی و فرشگرد همیشگی بود ، و از سوی دیگر، آفریدن که همان آوریدن ( زائیدن ) میباشد ، برابر با « نی نواختن و موسیقی » نهاده شد . برابر نهادن آفریدن و به وجود آمدن ، با موسیقی و آهنگ و بانگ ، سبب پیدایش اندیشه بنیادی در باره زندگی درگیتی شد . زندگی یافتن درگیتی ، جشن است . پرسیده خواهد شد که چرا؟ نی نواختن در پهلوی « نی سرائیدن » و « نی سرودن » است . بانگ و نوای نی ، سرود است . و واژه « یسن = یسنا » است که همان واژه « جشن » شده است . یس + نا ، همان یز+ نا است که نواختن نی باشد . از همین واژه « یز » است که واژه « جاز» امروزه آمده است، و کسی نمیداند این واژه از کجا آمده است . چنانکه در شوشتری ، به گیاهی خودرو که ساقه هایش به مصرف پوشش سایبان میرسد ، جاز میگویند که نوعی از نی است . همین « یز » که نی نواختن باشد ، نام خدایان ایران بطورکلی شده است . یزدان و ایزد همین واژه است، و یزیدی های کردستان نام خودرا ازاین اصل دارند . ونام بایزید بسطامی ، « وای ایزد » بوده است که نام « رام = ُزهره » باشد . و مادرش اورا بنا بر تذکرة الاولیاء، طیفور میخوانده است که « دی + پور » باشد، و به معنای فرزند سیمرغ ( = دی ) میباشد . البته رام هم، فرزند سیمرغست . به هرحال ، نام خدا در ایران بطور کلی ایزد = یزد = یزدان بوده است که دراصل به معنای « نی نواز » است ، و معانی که امروزه زرتشتیان در اوستا به واژه های ایزد و یزدان میدهند ، از معانی دست دوم است که در تحریف نظر از معنای نی نوازیست که به آنها داده شده است . وقتی زائیدن یا آفریدن یا روئیدن ، اینهمانی با جشن و شادی دارد ، هرکاری با جشن ، آغاز میشود . زندگی دراین گیتی ، جشن است . هرآفرینشی ، هر زادنی ، هرخرمنی ، جشن است .به وجود آمدن در گیتی ( دنیا) ، جشن و شادی است . این تائید زندگی درگیتی بوده است . گیتی ، جایگاه شادی و جشن است . این اندیشه را بدین گونه عبارت بندی میکردند که انسان در هنگام زاده شدن ، خندانست ، چون دراین هنگام ، بهمن ، خدای اندیشه با او میآمیزد . خدای اندیشه است که درآمیختن با فطرت انسان ، به انسان ، خردی میدهد که میتواند زندگی را جشن و شادی کند . این داستان سپس ، شکل یک معجزه پیداکرد ، چون فقط به زرتشت بطور ویژه نسبت داده شد. زرتشت که در هنگام زاده شدن ار مادر ، میخندد ، چون بهمن با اندیشه اش با او میآمیزد . این اسطوره ( ُبنداده )، فلسفه عمومی ایرانیست که زندگی باجشن آغاز میشود ، چون گوهر و غایت زندگی ، خنده و جشن و شادی درگیتی است ، و قضیه استثنائی برای زرتشت نیست . اینکه در گیتی ، جشن و شادی و خنده نیست ، برای آنست که « بهمن یا هومان ، که اصل خرد سامانده و اصل خرد همپرس واصل خرد بزمساز است » ، از فطرت انسان ، حذف و تبعید میگردد . مثلا واژه « رَخس » در کردی ، هم به معنای « رقص » است ،و هم به معنای « تکوین یافتن » است ( شرفکندی ) . تکوین یافتن ، یا به وجود آمدن ، رقص و خنده و شادی و بازی است. نخستین وجودی که از سیمرغ ، میزاید ، رام یا زهره است که رقصان یا در « وشتن » به وجود میآید . این نخستین تکوین ، نشان به وجود آمدن کل هستی است . وه شی ، به معنای خوشه انگور و خرما و هرخوشه ای دیگراست . خوشه ، خوشی است . درضمن ، وه شته ن ، به معنای رقصیدن است . برای این خاطر ، درویشها ، به سماع ( زما = پای کوبی ، نام رام ، زم و زما است ) وشتن میگفتند . همین واژه به عربی رفته است و « وشت » ، « وجد » شده است . از این واژه است که « وجود » ساخته شده است . هر موجودی ، گوهر رقصیدن و چرخیدن و گردیدن و خوشی است . وجود ، اینهمانی با خوشی و شادی دارد .آنچه ، بی خوشی وشادی است ، وجود ندارد ، « نیست » . وجود یافتن، وجد کردن است .همه چیزها ، رقصان به وجود میآیند و در رقص و بازی و شادی ، موجودند . اینست که روزیکم هر ماهی را ایرانیان ، بنا بر برهان قاطع ، « جشن ساز » میخواندند . این روز ، گوهر خدای ایران را مشخص میساخت . این روز ، بیان آن بود که خدای جشن ساز، جهان جشن را میسازد . خویشکاری خدای ایران ، جشن سازی است . هومان ، یا اصل خرد بزمساز ( بزمونه، نام بهمن است. برهان قاطع ) ، نخستین پیدایش خودرا ، در « جشن سازی » نشان میدهد . خرد ، جهان جشن را میسازد . خویشکاری خرد ، آفرین جشن ، آفریدن جهان جشن است. این همان « خرد خندان » است که در اشعار مولوی تبدیل به «معرفت طربساز » شده است . علت هم اینست که مولوی مانند سایر عرفا ، «خرد ایرانی» را با «عقل » مشتبه میساختند، و با هم اینهمانی میدادند ، در حالیکه خرد و عقل ، ازهم تفاوت کلی داشتند . خویشکاری خدا درفرهنگ ایران ، امر دادن و نهی کردن و حکومت کردن در امر و نهی نیست . خویشکاری خدا ، آفریدن جشن با خردیست که تخمه اش را در همه جانها میافشاند . و چنانچه گفته شد ، « جشن= یسنا » ، دراصل، به معنای « نی نواختن » است . پس خدای ایران ، نی نواز است . خود تصویر « نی نواختن » ، معنای « آفریدن » را هم داشته است . نی نواختن ، برابر با همان زائیدن و آفریدن است . البته زرتشتیان ، سپس روزیکم ماه را ، ازآن اهورامزدا ساختند . ولی سیمرغیان ، روزیکم را ازآن « خدای جشن سازی » میدانستند که نامهای گوناگون داشت . ازجمله نامهای او ، خرّم بود . اهل فارس بنا بر ابوریحان بیرونی ، این روز را « خرّم ژدا » مینامیدند . همین نکته ، گواه برآنست که اهل فارس ، خرّمدین یا سیمرغی بوده اند ، نه زرتشتی . نام دیگر این خدا ، فرّخ بوده است . حافظ ، غزلی در نیایش این « فرّخ » دارد که محتویاتش بهترین گواه برآنست . نام دیگر این خدا ، « سلم » بوده است . سلم در اوستا sairima است که به معنای « سه + نای = سئنا = سیمرغ » است . چون « ریما و ریم » ، دراصل به معنای شاخ یا « نی » است . به همین علت ، ماامروزه به آرایشگر ، سلمانی میگوئیم ، چون سلمانی ها در گذشته ، با نی ، سروصورت مردمان را میتراشیده اند . بلوچی ها به سلمانی ، نائی میگویند .و نام « سلمان فارسی » گواه برآنست که سلمان ، ازهمین خرّمدینان و یا سیمرغیان بوده است . درواقع ، سلم ( سه + نای ) ، همان «عزّی» بوده است که « ئوز = اووز = هوز » بوده است که به معنای « نای » است . همین خدا که سلم = عزّی= اووز= «نای به» باشد ، در عربستان راه یافته بود، و نیایشگاههای گوناگون داشته است ، و محمد بنا برکتاب « الاصنام » در کودکی علاقه فراونی به این خدا داشته است، و حتا گوسفندی پیشانی سرخ برای این خدا قربانی میکند ، و نام دینش را که « اسلام » باشد ، از نام همین خدا که سلم باشد میگیرد . از معنائی که درعربی این واژه « سلم » داشته است ، میتوان شناخت که نزد این خدا ، جان ، مقدس بوده است ، و هیچکسی ، حق آزردن جانی را نداشته است . درعربی بنا برخوارزمی ، سلم ، به کسی میگویند که نه خودش کسی را میآزارد و دیگران را نیز ازآزردن باز میدارد . البته محمد رسول الله ، اسم اسلام را از این خدا میگیرد ، ولی محتوای آنرا وارونه میسازد . چون نزد این خدا ، « جان » ، برهمه چیز از جمله بر « ایمان » اولویت دارد . هیچکسی ، بنام ایمان ، نمیتواند جانی را بیازارد . جهاد یا جنگ مقدس ، وجود ندارد . اکنون به همان « بشنو این نی چون حکایت میکند » باز میگردیم . وقتی خدا، نی ، یا « نای به » یا « سه نای » است ، انسان نخستین نیز که جم بوده است از همین نای ( = سیمرغ ) روئیده است . پس او هم باید « نی » بوده باشد . ازاین روها ، سکاها یا سکزی ها ( سجستانی ها = سیستانی ها ) بنا بر هرودوت ، انسان را « اووز » مینامند . این همان « ئوچ » درکردیست که به معنای نای است، و اوچ در ترکی هم که به معنای « سه » است ، همان « سه نای » است که نام همین خدا بوده است . کردها به « من » ، « ئه ز = از » میگویند . لنکرانی ها نیز به « من » ، « از » میگویند . این « از » در پهلوی ، همان « اووز = ئوز » است . انسان ، خود را « نی » میخواند تا تبار خود را از خدا نشان بدهد . اینهمانی دادن انسان با نای ، فوق العاده مهم بوده است ، چون نای را آنها ، گیاهی خودرو ، و خود زا ، و همچنین « خود نوا یا خود نواز » میشناختند و نوای این نای ، یا دم نی ، همان باد بود که اینهمانی هم با 1- جان و هم با 2- عشق داشت . بادنای= دم نای = موسیقی ، جان و عشق را ازهم جدا ناپذیر میدانست ، واین اندیشه در سراسر فرهنگ ایران باز تابیده میشود . ما موسیقی و جان ( زندگی ) و عشق را، مفاهیم یا پدیده های از هم جدا میشماریم ، و راه فهم این فرهنگ را به خود می بندیم .« نی» برای آنها ، اصل زاینده و آفریننده بود . هم خدا و هم انسان ، نای هستند ، چون هردو ، اصل آفریننده اند . خود روئی و خود زائی و خود نوازی ، معنای « اصالت » را داشت .آنکه خودش ، بی کمک و یاری دیگری ، نیاز به « کارنده تخمش » ندارد ، این موجود اصیلی است، و خود آفرین است . این مفهوم که آنچه نیاز به کاشته شدن ندارد ، خود آفرین است، تبدیل به مفهوم کلی و انتزاعی « خود آفرینی » شده بود . نی ، نیاز به « نی نواز » ندارد . امروزه بزرگترین مسئله کشورما و همسایگان ما ، اینست که دینشان ، اصالت انسان ، و اصالت خرد انسان را، که « خود اندیشی یا خود ساماندهی » باشد ، نمی پذیرند . اصالت انسان ، به معنای آنست که خود انسان و خرد خود انسان ، میتواند به جامعه و سیاست و اقتصاد ، سامان بدهد . این « سامان دادن » را هخامنشی ها « نییدن » میگفتند . نواختن نی ، با کشش ، نظم میدهد و همآهنگ میسازد . اینست که خود واژه « سامان » نیز در مخزن الادویه به معنای « نی » است . سامان دادن هم که مدیریت و نظام دادن و حکومت باشد ، همان معنای « نییدن » را دارد . انسان ، خرد سامانده دارد . انسان ، خردی دارد که میتواند با نیروی کشش ، تاءسیس حکومت کند . خود خرد انسان ، سرچشمه و اصل قانون و نظم و حکومت است . ما امروزه ، به محضی که میشنویم « نی ، حکایت میکند » ، فوری به فکرآن میافتیم که فاعل یا کننده این کار ، کیست ؟ کیست که این نی را مینوازد ؟ یعنی نفی اصالت از مولوی ، یا از هرانسانی که نی است ، میکنیم . با این شیوه تفکر ، زمانها ، مسئله آن بود که « کننده این کار» ، اللّه است که این نای را مینوازد .ولی معلوم کردن الّله به کردار نوازنده نای ، همآهنگی با شریعت اسلام ندارد . چون تنها ، مسئله ، کننده یا فاعل یا عامل یا علت نیست ، بلکه مسئله بنیادی آنست که « نی نواز ، سازنده زندگی و گیتی برای جشن » هست . نوازنده نای ، سازنده شادی و طرب است . جامعه و گیتی را تبدیل به جشنگاه میکند . کار اصلی خدا ، جشن سازی از زندگی در گیتی ( دنیا) است ، نه در آخرت و ملکوت و جنت درآن دنیا . البته ، اللّه ، چنین خدائی نبود . اللّه ، چنگزن و چغانه زن و نای زن و رقاص و مطرب وشاعر نبود الله ، خدائی نبود که در جستجو بیندیشد . مسئله دیگر این بود که این تصویر که نائی باشد ،که نی نوازهم هست ، از خاطره ها فراموش ساخته شده بود . تصویر الله ، این خاطره را تبعید کرده بود . هیچکس ، جز الله ، اصالت نداشت . پس هر چیزی باید معلول باشد ، مخلوق باشد ، عبد باشد . این اندیشه اصالت انسان ، درخود اشعار مولوی باز تابیده میشود . او ، تن انسان را نای میداند ، و جان انسان را ، نائی ، یعنی نی نواز و نیزن میداند . جان که اینهمانی با دم ، با باد دارد ، اینهمانی با عشق هم دارد . این جان خود انسانست ( ازسوئی ، همه جانها ، یک جان ، یک باد ، یک عشق = جانان بودند )که در نای تن میدمد. در بندهش ، بخش چهارم دیده میشود که جان انسانها ، اینهمانی با باد دارد . جان انسان در نای تن میدمد و میسراید ، معنای آنرا هم داشت که خدا = جانان در تن میدمد و میسراید . « نه کمست تن ، ز نائی ، نه کمست جان ، زنائی » bidastar13-10-2007, 09:40 AMپس انسان ، گوهر شادی و موسیقی و طرب و رقص است . جان خود انسان ، میسراید و میدمد . بدینسان غایت انسان ، عبادت الله ، اظهار عبودیت به الله نیست . غایت انسان ، شادی است . درست در قرآن بارها میآید که انسان برای لهو ولعب در دنیا خلق نشده است . درحالیکه این تصویر نای بودن انسان و نای بودن خدا ، غایت انسان را همگوهری با خدا ( = نای به ) میداند که شادی و رقص و طرب و موسیقی در گیتی است . گوهر خدا و انسان ، جشن زندگی و موسیقی است . خدا در آهنگ موسیقی با انسان ، همپرسی میکند . اینکه جان ، در نای تن میدمد ، تصویری بسیار پرمعنا بوده است . تن ، اساسا به معنای زهدان است . جان با آهنگ موسیقی ( دم ) ، تن و جسم را حامله میکند و زاینده میسازد . « دم » به انبانی میگویند که زرگر سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 667]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن