واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: سایت گروه مجلات همشهری: تاکید و بازتاکید که قصد مصاحبه شکستن کلیشه است. بازگو کردن اینکه به روانشناس مراجعه میکند و مشاوره میشود. برای دختری در سن و موقعیت اجتماعی او اتفاق ویژهای است. گمان میرفت به راحتی نپذیرد. درست همان زمان که منتظر رد رویکرد مصاحبه بودم، تاییدش را گرفتم. با جسارت خاصی از دورههای خودشناسیای که گذرانده بود گفت؛ از اینکه چندین سال است کتابهای «یونگ» را میخواند و فلسفهاش را قبول دارد. از مشاوره و سمینارهایی گفت که حضور در آن جلسهها را ترک نمیکند. قرار ملاقات گذاشته شد و سحر قریشی به همراه اولین استاد کلاسهای خودشناسیاش مهمان همشهری مثبت شدند. بخشهایی از این گفتگو که در همشهری مثبت نیمه دوم مرداد ماه منتشر شده در ادامه میآید: چه چیز باعث شد به سمت کلاسهای خودشناسی سوق پیدا کنید؟ مشکلاتی بود که باید حل میشد و احساس کردم از طریق شناخت خود درونی و روانشناسی میتوانم این مشکلات را حل کنم. دیگر به جایی رسیده بودم که باید زندگیام هدفمند میشد. چه سالی با این سبک کلاسها و همایشها آشنا شدید؟ درست سه سال پیش، سال 86 بود. کمی بیشتر توضیح دهید. اولین حضور سر این کلاسها پیشنهاد چه کسی بود؟ از طریق یکی از دوستانم با برگزاری این نوع کلاسها و سمینارها آشنا شدم. همان دوستم بود که پیشنهاد کرد تا سر کلاسهای خودشناسی حاضر شوم. به دوستتان چه گفتید که چنین پیشنهادی به شما داد؟ مثلا او میدانست که من هر کاری را نیمه رها میکنم و خیلی صمیمانه گفت به کلاسهای خودشناسی سر بزنم تا این اخلاقم را ترک کنم. این خیلی مشکل حادی نیست که تصمیم شما را برای حضور در کلاسهای خودشناسی جدی کند! چرا مشکل حادی بود. اگر هدفی داشتم، یا در حد حرف دنبالش میکردم یا اگر جلو می رفتم خیلی زود نیمه رهایش میکردم. این به نظر شما مشکل نیست؟ به خیلی از هدفهایم نمیرسیدم چون از درون خود را نمیشناختم. چه هدفهایی را نیمه رها میکردید. مثال بزنید؟ بازیگری یکی از آن هدفها بود که پیش رفتم ولی نیمه رهایش کردم. بعضی استادان میگفتند خیلی حیف است وقتی استعدادم را نمیشناسم. رفتم تا استعدادهایم را لمس کنم. و بعد از شرکت در کلاسها به هدفتان رسیدید؟ خودتان میبینید؛ چه ضعیف، چه قوی، به هر حال توانستم بدون هیچ پارتیای خود را نشان دهم. تست دادم. قبول شدم و شد فیلم سینمایی «لج و لجبازی» و سریال «دلنوازان» و... در حال حاضر در مورد این هدفتان چه فکر میکنید؟ از اینکه به نتیجه رسیدم راضیام. احتیاج به تجربه دارم. هنوز به خودم بازیگر نمیگویم. چرا؟ شما که میگویید به نتیجه رسیدید. بله اما هنوز خیلی مانده تا یک بازیگر خوب و حرفهای شوم. برگردیم به کلاسهای خودشناسی. اولین جلسه کلاستان در کدام محله تهران برگزار شد؟ گیشا. استادتان چه کسی بود؟ حمیدرضا حصاری که امروز هم در این مصاحبه همراهیمان میکند. یعنی شما سه سال است سر کلاسهای حمیدرضا حصاری حاضر میشوید؟ بله، خیلی تجربیات خوبی دارند که میتوانستم از آنها استفاده کنم. علمش را داشتند و در اینباره تحقیق کرده بودند. به نفعم بود که از تحقیقاتشان استفاده کنم. آقای حصاری! چند سال است تدریس میکنید؟ من قبل از اینکه مدرس باشم، محقق هستم.10 سال تحقیق کردم و پنج سال است آنچه را آموختم سر کلاسها عنوان میکنم. زمانی را که سحر سر کلاسهای شما حاضر شد به خاطر دارید؟ بله، همانطور که خودشان گفتند سه سال پیش بود. از روحیه او بگویید، در آن سالها سحر چه اخلاقی داشت؟ حصاری: مشکلی نیست اگر بدون سانسور بگویم؟ قریشی: آمدیم که بدون سانسور حرف بزنیم، مشکلی ندارم بگویید چه و که بودم. لطفا ادامه دهید. حصاری: دختری منفعل بود، غم داشت. استعدادهای زیادی در وجودش موج میزد ولی به آنها توجه نمیکرد. حتی گاهی از استعدادهایش خبر نداشت. گاهی هم خبر داشت و راه استفاده از استعدادها و بالفعل کردن آنها را بلد نبود. قریشی: قبول دارم. بیشتر از روحیاتش بگویید. حصاری: وقتی در بازیهای روانی قرار میگرفت گریه میکرد. در صورتی که اگر بیرون از تئاتر درمانی او را میدیدید بیشتر خنده به لب داشت. سعی میکرد خود را شاد نشان دهد ولی از درون غمها او را رها نمیکردند. غمدار بودنش را کامل میشد فهمید. البته باز هم تاکید میکنم آنقدر زرنگ بود که بیرون از موقعیتها هرکه او را میدید احساس میکرد قریشی هیچ مشکلی ندارد. خود من هم چند ساعت جلسه اول کلاس همین نظر را داشتم. قریشی: دوست داشتم همیشه بخندم. دلیلی نداشت دیگران بفهمند چه مشکلاتی دارم. از تئاتردرمانی بگویید. وقتی در موقعیت قرار میگرفت چه میکرد؟ حصاری: همان جلسه اول وقتی با همه افرادی که سر کلاس بودند صحبت کردم، از آنها خواستم اولین قدمشان صادق بودن با احساساتشان باشد، راحت بخندند و راحت گریه کنند، او گریه کرد. سحر! آن لحظه را به یاد دارید؟ بله، خیلی راحت زدم زیر گریه. جزو اولین کسانی بودم که راحت اشک ریختند. پس از گریه آرامتر شدید؟ کاملا احساس راحتی میکردم. چند نفر در کلاس شرکت میکردند؟ قریشی: حدودا 20 نفر. حصاری: 20 نفری که از اقشار و سنین مختلف بودند؛ از هنرمند گرفته تا روانشناس سر کلاسها حضور داشتند. به راحتی با آنها ارتباط میگرفتید؟ قریشی: خیلی راحت؛ هم با خانم 45 سالهای که همراهیمان میکرد دوست شدم و هم با دخترانی که همسن خودم بودند. سحر! گفتید پس از دورهها برای زمان ارزش خاصی قائل میشدید. مگر قبلا این گونه نبودید؟ نه فقط من؛ بلکه خیلی از ما برای زمان ارزش قائل نیستیم و فرصتها را از دست میدهیم. پس از شناخت خود و دنیای خودم برای زمان و عمرم ارزش قائل شدم. زمان خوابم کم شد. سحرخیز شدم و برای تمام لحظههایم برنامهریزی داشتم. از برنامهریزیهایتان بگویید. از کوچکترین مسالهاش میگویم؛ با خود قرار میگذاشتم امروز حتما شش صفحه مطالعه کنم. به کلاس ورزشیام برسم. فلان فیلم را ببینم و حتی فلان غذا را درست کنم. و همان میشد؟ اغراق نمیکنم؛ همان میشد. از مطالعه و ورزش بگیرید تا پخت غذا. دیگر بیهدف نبودم. صددرصد این تغییرات خیلی زود شروع نشد؟ با شما موافق هستم اما به هر حال تغییر صورت گرفت. چقدر طول کشید به کلاسها اعتماد کنید؛ حتما باید اعتمادی باشد تا تغییر صورت گیرد. به موضوع خوبی اشاره کردید، من هم مثل خیلیها اوایل میگفتم خب بروم و سر این کلاسها بنشینم که چه شود؟ اما از آنجا که همیشه آدم ماجراجویی بودم با خود کلنجار رفتم تا سر کلاسها حاضر شوم و از نزدیک با آنچه در این کلاسها عنوان میشود آشنا شوم. جواب سوالم را نگرفتم، چقدر طول کشید تا تغییری در خود احساس کنید؟ سه ماه. امروز او را چگونه میبینید؟ مقتدر، صادق، جسور، بدون ماسک و درکل یک آدم موفق با مشکلاتی کوچک که شاید همه ما داشته باشیم چون انسان هستیم. هیچکس کمال مطلق نیست. فکر میکنید چه چیزی باعث شد سحر تغییر کند؛ درسهای شما؟! همیشه به انسان فرصت داده میشود تا خود را بشناسد، شاید تحقیقات من و عنوان کردن آنها در یک جمع فرصتی بود که سحر از آنها استفاده کرد؛ خودش خواست. در غیر این صورت نه عرفا، نه مرتاضها و نه کلاسهای خودشناسی نمیتوانستند به او کمک کنند. و امروز سحر به اینجا رسیده؛ با تمام داشتهها و نداشتههایش. انتقاد شما از سحر امروز چیست؟ سحر گاهی قدر موقعیتهایی را که مثل پرنده شانس روی شانهاش مینشینند نمیداند. برای مثال همین فعالیت در حیطه بازیگری. با این توضیحات میانه شما با روانشناسها خوب است و گویا واهمهای ندارید از اینکه بگویید روانشناس دارید و مشاوره میشوید؟ چرا باید واهمه داشته باشم. وقتی بیمار میشویم به دکتر میرویم. قرص مصرف میکنیم و جسم خود را به حالت اولیه برمیگردانیم. حال وقتی از لحاظ روحی به مشکل برمیخوریم چرا نباید مشاوره شویم. تا دردهایمان را بشناسیم. اگر به دکتر مراجعه نکنیم نمیفهمیم که فلان بیماری را داریم. تازه شاید طی کشف یک بیماری، بیماریهای دیگرمان هم شناسایی شوند. وقتی برای معده درد به دکتر مراجعه کردیم تازه متوجه میشویم باید سردرد و دندان دردمان را هم پیگیری کنیم. حالا وقتی پیش روانشناس میرویم، دردهای روحی خود را میشناسیم و کسی که علمش را دارد کمک میکند که مشکلاتمان را حل کنیم. من با افتخار میگویم روح و روانم آنقدر برایم مهم هست که به روانشناس مراجعه میکنم. همچنین خوشحالم که امروز از روح و روانم حرف زدم. هیچوقت فکر نمیکنید که خودتان یک پا روانشناس شدید و دیگر احتیاجی به روانشناس و مشاوره ندارید؟ اصلا، کسی که علمش را دارد وقتی شما را از بیرون گود میبیند بهتر میتواند راهنماییتان کند. شاید زمانی که خود در گود باشید به خاطر کلنجار رفتن با مشکلات به ذهنتان نرسد که آن لحظه باید چه کنید. شاید با تعجب تصمیم بگیرید و هزاران شاید دیگر. اما همیشه گفتهاند مشورت با اهل دانا به نفعمان است نه ضررمان. از سحری که ساختید راضی هستید؟ امروز از سحری که ساختم راضیام اما باید بیشتر تلاش کنم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 646]