واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: سینمای ما - وحید قادری: حقیقتش را بخواهید از آن طرفداران پر و پا قرصاش نبودم. دوستش داشتم (مگر میشد نداشت؟) و همیشه تحسیناش میکردم ولی خوب بعضی جاها خوب نبود دیگر. کمی زیادهروی میکرد. صدایش و حرکاتش خاص و شیرین بود و گاهی که زیادی از همین خصیصههای استثناییاش استفاده میکرد (و شاید زیادی بازیگوشی میکرد) دیگر از نقش بیرون میزد. دیگر آن نقش نبود. باز میشد همان آدم قبلی که خیلی زیاد دیده بودیم. خسرو شکیبایی بودناش زیادی میکرد و دوباره میشد همان حمید هامون. خیلی وقتها این اتفاق میافتاد و این برایم زیاد جالب نبود. اما عصر جمعه که نمیدانم کدامیک از شبکههای تلویزیونی فیلم «کیمیا» را به خاطر از دست رفتناش نشان میداد عجیب غصهام گرفت. راستش غافلگیر شدم. فکرش را هم نمیکردم که اینقدر رویم تاثیر بگذارد و غم نبودناش گلویم را بگیرد. اصلا نمیدانستم ته قلبم چقدر این آدم را دوست دارم. تصورش را هم نمیکردم شکیبایی شده باشد مثل یکی از افراد خانوادهام که از مردناش، از دست دادنش اینقدر دلم بگیرد. صدایم آرام شود و بلرزد. توی چشمانم آب جمع شود و مواظب باشم سرریز نکند. «کیمیا» برایم خاطرات جالبی داشت ... یادم هست آن وقتها (توی تیتراژ آخر فیلم خواندم که سال 1373 ساخته شده. 14 سال پیش؟! عجب!) تازه یاد گرفته بودیم با دستگاه ویدیو فیلمها را از تلویزیون ضبط کنیم. چند تا نوار ویدیو هم داشتیم که گاهی آن فیلمهایی را که نمیشد ببینیم و یا دوست داشتیم دوباره ببینیم ضبط میکردیم (و اینها غیر از سه نوار ویدیویی بود که از لحظات فیلمهای سینمایی که در برنامههای مختلف تلویزیونی به نمایش در میآمد ضبط کرده بودیم و چقدر برایمان ارزشمند بودند). و البته چند تایی هم فیلم بود که دیر به دیر عوض میکردیم چون کمی ارزشمندتر بودند (یا حداقل خانوادهام بیشتر به آن دو سه فیلم علاقه داشتند). «مادر» علی حاتمی، «شین» جرج استیونس، «خوب بد زشت» سرجو لئونه و یکی دو فیلم دیگر را که اسمشان یادم نیست. یکی از همینها هم «کیمیا» بود. پدرم در مهمانیهای خانوادگی اکثر اوقات این فیلمها را نشان میداد و خب، هر دوره یکیشان توی بورس میافتاد و یکی از همین دورهها هم مربوط به «کیمیا» میشد. این طوری بود که شاید 20 یا 30 باری این فیلم را میدیدیم و حسابی ازشان کلافه میشدیم. آخر همه حرکات و طرز بیان بازیگران را حفظ شده بودیم و خوب مطمئنا اشکالات فیلم برایمان روتر و عذابآورتر شده بود. اما بازی شکیبایی توی آن فیلم خیلی عجیب و تاثیرگذار بود. همیشه اواخر فیلم با اینکه آن همه اشکالات فیلم پررنگتر و درشتتر شده بود باز هم تاثیرش را میگذاشت و همهاش به خاطر شکیبایی بود. صدایش روی مونولوگ آخر فیلم واقعا تکاندهنده بود. مخصوصا جایی که بعد از رفتنش میگفت "سهم ما یک یادش بخیر ساده". وقتی خبر رفتنش از طریق یک اساماس ساده دیدیم، همانقدر که باید، باور نکردم. تجربه شوخیهای اینطوری را داشتم و این یکی درست مثل شوخی میمانست. حتا به فکر تحقیق هم دربارهاش نیافتادم. اما وقتی داشت «کیمیا» را نشان میداد و زیرنویسهایش را دیدم تکان خوردم. گفتم که اصلا انتظارش را نداشتم که اینقدر ناراحت بشوم. ولی شکیبایی با آن صدای شیریناش بدجور در حافظه کودکی و نوجوانیام ثبت شده بود. فکر میکنم خیلی بیشتر از آن چیزی که انتظارش را داشتم او را دوست داشتم و با صدا و لحن خاصاش زندگی کرده بودم (مثلا در سریال «خانه سبز») و از دست دادن امید شنیدن دوباره صدایش و حرکات عصبی جالباش برایم شوکآور بود. شکیبایی بازیگر بزرگی بود و همیشه بهتر از خود فیلمهایی که در آنها بازی میکرد بود. حتی وقتی در سالن سینمای صحرا در جشنواره فجر، تیزر جشنواره با صدای سوتدارش پخش میشد و همه حضار با همان لحن و همزمان جمله «...مین جشنواره فیلم فججججر» را میخواندند و میخندیدند هم میشد فهمید که شکیبایی چقدر در ذهن مردم جا افتاده است. که چقدر به قولی «خودمانی» شده است. و همه به خودمان اجازه میدادیم که با آن لحن که انگار مال خود ما و بخشی از خانواده خود ماست شوخی کنیم. یادش بخیر. اینجا بود که انگار ناگهان از جا پریدم. حس کردم چه چیزهایی وجود دارند که از آن چیزی که فکر میکنیم به ما نزدیکترند. و به قول استینگ «ما چقدر آسیبپذیریم». چه زود دلمان برای چیزی که نداریم تنگ میشود. چه زود احساس ضعف میکنیم و میخواهیم فریاد بکشیم. نه. سهم شکیبایی خیلی بیشتر از یک یادش بخیر ساده است. خیلی بیشتر. منبع خبر : سینمای ما
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 409]