محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1853105767
ღاشـــعــــار عـــاشـــقــــانـــــهღ
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: صفحه ها : [1] 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 Mah$a29-07-2007, 10:49 AMخيلی برام عجيب بود كه اينجا تاپيكی در مورد شعر عاشقانه نديدم و در حالی كه زيبايي و ظرافت اين نوع شعر برای همه محرز و مسلم و قابل لمسه . شعرهايي كه اينجا گذاشته می شه فقط كافيه شعر عاشقانه باشه همين و همين؛ هر كس می تونه هر شعر عاشقانه ای كه شنيده و به نظرش شعر زيبايي اومده اينجا بذاره تا همه از خوندنش لذت ببرن اما لطفا اين نكات رعايت بشه: شعرهای خودتون رو اينجا نذاريد برای اينكار يه تاپيك مخصوص هست. توجه كنيد كه شعری كه قراره اينجا بذاريد دارای ارزش ادبی هم باشه. ذكر نام شاعر شعرها رو تا حد امكان كامل بنويسيد. Mah$a29-07-2007, 10:50 AMلبانت به ظرافت شعر شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند که جاندار غار نشین از آن سود می جوید تا به صورت انسان دراید و گونه هایت با دو شیار مّورب که غرور تو را هدایت می کنند و سرنوشت مرا که شب را تحمل کرده ام بی آن که به انتظار صبح مسلح بوده باشم، و بکارتی سر بلند را از رو سپیخانه های داد و ستد سر به مهر باز آورده ام هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم! و چشمانت از آتش است و عشقت پیروزی آدمی ست هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد و آغوشت اندک جائی برای زیستن اندک جائی برای مردن و گریز از شهر که به هزار انگشت به وقاحت پاکی آسمان را متهم می کند کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود و انسان با نخستین درد در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی کرد - من با نخستین نگاه تو آغاز شدم توفان ها در رقص عظیم تو به شکوهمندی نی لبکی می نوازند، و ترانه رگ هایت آفتاب همیشه را طالع می کند بگذار چنان از خواب بر ایم که کوچه های شهر حضور مرا دریابند دستانت آشتی است ودوستانی که یاری می دهند تا دشمنی از یاد برده شود پیشانیت ایینه ای بلند است تابنک و بلند، که خواهران هفتگانه در آن می نگرند تا به زیبایی خویش دست یابند دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید تا عطش آب ها را گوارا تر کند؟ تا آ یینه پدیدار آئی عمری دراز در آن نگریستم من برکه ها ودریا ها را گریستم ای پری وار درقالب آدمی که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد! حضور بهشتی است که گریز از جهنم را توجیه می کند، دریائی که مرا در خود غرق می کند تا از همه گناهان ودروغ شسته شوم وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود احمد شاملو Mah$a29-07-2007, 10:55 AMتو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم . تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم . برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب میشود و برای نخستین گلها تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم . تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم . بی تو جز گستره یی بیکرانه نمیبینم میان گذشته و امروز. از جدار آیینهی خویش گذشتن نتوانستم میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش میبرند. تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانهگیات که از آن من نیست به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم میاندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی تو خورشید رخشانی که بر من میتابی هنگامی که به خویش مغرورم سپیده که سر بزند در این بیشهزار خزان زده شاید گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوئیدیم . پس به نام زندگی هرگز نگو هرگز پل الوار Mah$a29-07-2007, 11:02 AMتو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بد شگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند... خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود: موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند (تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی وخواب را فرا می خوانی) بیدار شو تا از پی ات روان شوم تنم بی تاب تعقیب توست! می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم! " پلالوار" Mah$a29-07-2007, 11:15 AMاز پا تا سرت سراسرت نوری و نیرویی وجود مقدست را در بر گرفته است جنس تو ، جنس نان نانی که آتش او را می پرستد عشقم خاکستری زیر خاک بود من با تو گر گرفتم عشق من عزیزم پیشانی ات . پاهایت و دهانت نانی است مقدس که زنده ام می دارد آتش به تو درس خون داد از آرد تقدس را فرا بگیر و از نان بوی خوش را پابلو نرودا Marichka29-07-2007, 11:42 AMسلام دوستان در همين ابتداي تاپيك يه سري مطالبي رو خدمتتون يادآوري مي كنم: - از قرار دادن متن ترانه هاي معاصر يا قديم در اين تاپيك خودداري بفرماييد؛ - نام شاعر در انتهاي شعردر صورت امكان ذكر بشه؛ - و به محتواي اشعار هم خود عزيزان سعي كنن كه نظارت مناسبي داشته باشن. - اشعار قرار داده شده واجد زيبايي ادبي بوده و هر نوع شعري رو به خصوص به فواصل كوتاه قرار نديد كه باعث بشه حجم تاپيك بالا بره و محتوا افت كنه؛ در كل اشعار زيبا و ممتازي رو سعي بشه كه قرار بگيره. از توجه شما ممنونم هميشه موفق باشيد :20: lil_jon29-07-2007, 11:53 AMز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی همه شب نهادهام سر، چوسگان، بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی مژهها و چشم یارم به نظرچنان نماید که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟ به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟ که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟ که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟ به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟ به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی در دیر میزدم من، که یکی زدر در آمد که : درآ، درآ، عراقی، که توهم از آن مایی عراقی.. Mah$a30-07-2007, 08:44 AMآمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم به تولاي تو در آتش محنت چو خليل گوييا در چمن لاله و ريحان بودم تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم سعدی Mah$a30-07-2007, 09:01 AMتو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟ دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟ magmagf30-07-2007, 09:28 AMواقعا دوستت دارم واقعا دوستت دارم گرچه شايد گاهي چنين به نظر نرسد گاه شايد به نظررسد كه عاشق تو نيستم گاه شايد به نظر رسد كه حتي دوستت هم ندارم ولي درست در همين زمان هااست كه بايد بيش از هميشه مرا درك كني چون در همين زمان هاست كه بيش از هميشه عاشق تو هستم ولي احساساتم جريحه دار شده است با اين كه نمي خواهم مي بينم كه نسبت به تو سرد و بي تفاوتم درست در همين زمان هاست كه مي بينم بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود اغلب كرده تو ؛كه احساسات مرا جريحه دار كرده است بسيار كوچك است ولي آن گاه كه كسي را دوست داري آن سان كه من تو را دوست داري هركاهي ؛كوهي مي شود و پيش از هر چيزي اين به ذهنم مي رسد كه دوستم نداري خواهش مي كنم با من صبور باش مي خواهم با احساساتم صادق تر باشم و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم ولي با اين همه فكر مي كنم كه بايد كاملا اطمينان داشته باشي كه هميشه از همه راههاي ممكن عاشق تو هستم Mah$a30-07-2007, 09:34 AMدر شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی توام گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطرآلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال کاش با زورق اندیشه شبی از شط گیسوی مواج تو من بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم کاش بر این شط مواج سیاه همه ی عمر سفر می کردم من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور گیسوان تو در اندیشه ی من گرم رقصی موزون کاشکی پنجه ی من در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست چشم من چشمه ی زاینده ی اشک گونه ام بستر رود کاشکی همچو حبابی بر آب در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود... گزيده ای از قصيده آبی خکستری سیاه حميد مصدق Mah$a30-07-2007, 09:39 AMاکنون کجايی ای خود ديگر من؟ ايا در اين سکوت شب بيداری؟ بگذار نسيم پاک تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند. کجايی ای ستاره زيبای من؟ تيرگی زندگی مرا در اغوش کشيده و اندوه بر من چيره گشته است. لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد! از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمايتم خواهد کرد! کجايی ای محبوب من؟ اه ؛ چه بزرگ است عشق! و چه بی مقدارم من! جبران خليل جبران mehrdad 2130-07-2007, 10:18 AMیه شعر زیبا (با حوصله بخونید) نگاهت ، تکرار مکرر بهار ست وُُ خنده ات ، شکفتنِ غنچه هاي محجّبه . نه ؛ مرا حرفي نيست . هر چه مي خواهي بکن . بگذار اين بار هم کار ها باب ميل تو باشد . مي خواهي بروي وُ مرا انيس رنج دوريت وُ همنشين حسرت ديدارت گرداني ؟ باشد ، برو ، خدانگهدار سفر بخير برو و رمه ي نگاهت وُ نسيم عطرت را نيز با خود ببر . و حتا آن لبان لعلينت را که من ، هر بار براي بوسيدنشان مسير پر از اضطرابِ و التهابِ گلو گاه و چانه ات را به آرامي _ و ُ وسواس مي پيمودم و ُ ناگاه بي آنکه تو بداني به يورشي به تسخير خويش در مي آوردمشان . مي خواهي بروي ؟ برو ، مرا حرفي نيست . امّا بر سر گذرت بربلنداي صعب العبور ترين قلّه اي که مي شناسي با سرخي لبانت لا له اي بکار تا من هر روز براي ديدنش کوه ها ، درّه ها وُ سنگلاخ ها را بپيمايم و تجربه ي مکرر کنم سختي ديدارت را . Mah$a02-08-2007, 02:55 PMخواب رؤیای فراموشیهاست خواب را دریابيم که در آن دولت خاموشیهاست من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم و ندایی که به من می گوید : ”گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است “ دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند مهر در صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا می چیند آسمانها آبی پر مرغان صداقت آبی ست دیده در آینه ی صبح تو را می بیند از گریبان تو صبح صادق می گشاید پر و بال تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری نه از آن پاکتری تو بهاری ؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار اینهمه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو سبزی چشم تو دریای خیال پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز مزرع سبز تمنایم را ای تو چشمانت سبز در من این سبزی هذیان از توست زندگی از تو و مرگم از توست سیل سیال نگاه سبزت همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود من به چشمان خیال انگیزت معتادم و دراین راه تباه عاقبت هستی خود را دادم آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟ گزيده ای از قصيده آبی خکستری سیاه حميد مصدق persian36502-08-2007, 07:41 PMصدای پات منو می کشه تب نگات منو می کشه تو دل دل ثانیه هات، عطر هوات منو می کشه می خونمت نفس نفس، رنگ لبات منو می کشه کاش قفسم می شدی، همنفسم می شدی پس می زدی غم منو ، آتش بسم می شدی بیا بشین پیش روم، نذار بره آبروم بیا تو ساعت عشق، شرمو بگیرش از روم بیا به حرمت بوسه، حبس کنیم نفسو به اسم اولین عشق، لمس کنیم هوسو شاید بمونه تو نگام،تا آخرین نفس برام شاید بمونه تو صدام، اسم تو تنها کلام بیا به حرمت بوسه، حبس کنیم نفسو به اسم اولین عشق، لمس کنیم هوسو. نوسط: زهرا رشن persian36502-08-2007, 07:44 PMرفتی و قصر خيالم را فروريختی رفتی و تاروپود عشق را گسستی رفتی و از رفتنت داغها مانده به اين دل رفتی و از رفتنت گُلها شدند گِل رفتی و من ماندم و تاروپود از هم گسسته تاروپود عشق،عشق گذشته رفتی و من ماندم و خاطرات تلخ و شيرين رفتی و من ماندم وياد ان روزهای ديرين رفتی و ازآن پس نشد ماه تابان رفتی و ازآن پس نبارید زابر باران رفتی و از رفتنت خشکیدند جویبارها رفتی و از ذفتنت پژمردند گلزاران رفتی و من شدم چون مرغ عشقی تنها رفتی اما،یادت ماند در دلها شاعر لیلی Mah$a04-08-2007, 12:10 PMاين را بدان که من دوستت دارم و دوستت ندارم چرا که زندگانی را دو چهره است، کلام، بالی ست از سکوت، و آتش را نيمه ای ست از سرما. دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم، تا بی کرانگی را از سر گيرم، و هرگز از دوست داشتنت باز نايستم: چنين است که من هنوز دوستت نمی دارم. دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گويي کليدهای نيک بختی و سرنوشتی نامعلوم، در دست های من باشد. برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگاني هست، چنين است که دوستت دارم در آن دم که دوستت ندارم و دوستت ندارم به آن هنگام که دوستت دارم. پابلو نرودا Mah$a05-08-2007, 12:17 PMبرخیز با من هیچ کس بیشتر از من نمی خواهد سر به بالشی بگذارد که پلک های تو در آن درهای دنیا را به روی من می بندند. آنجا من نیز می خواهم خونم را در حلاوت تو به دست خواب بسپارم. اما برخیز، برخیز، برخیز با من و بگذار با هم برویم برای پیکار رویارویدر تارهای عنکبوتی دشمن، بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند، بر ضد نگون بختیٍ سامان یافته. برویم، و تو ستاره من، در کنار من، سر بر آورده از گٍل و خاک من، تو بهار پنهان را خواهی یافت و در میان آتش در کنار من، با چشمان وحشی خود، پرچم من را بر خواهی افروخت. پابلو نرودا Mah$a08-08-2007, 10:09 AMدوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک دوستت می دارم آن چنان که گاهی چيزهای غريبی را ميان سايه و روح با رمز و راز دوست می دارند تو را دوست دارم همانند گلی که هرگز شکفته نشد ولی در خود نور پنهان گلی را دارد. ممنون از عشق تو شمیم راستینی از عطر برخاسته از زمین که می روید در روحم سیاه دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت و چگونه و از کجا دوستت می دارم ساده و بی پيرايه، بی هيچ سد و غروری؛ اين گونه دوست می دارمت، چرا که برای عشق ورزيدن راهی جز اين نمی دانم که در آن من وجود ندارم و تو... چنان نزدیکی که دستهای تو روی سینه ام، دست من است چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند وقتی به خواب میروم... پابلو نرودا magmagf09-08-2007, 08:34 AMبا همهٔ بیسر و سامانیام باز به دنبال پریشانیام طاقت فرسودگیام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنیام دلخوش گرمای کسی نیستم آمدهام تا تو بسوزانیام آمدهام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانیام ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانیام خوبترین حادثه میدانمت خوبترین حادثه میدانیام؟ حرف بزن! ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانیام حرف بزن، حرف بزن، سالهاست تشنهٔ یک صحبت طولانیام ها به کجا میکشیام خوب من ها نکشانی به پشیمانیام zaminshenas09-08-2007, 11:25 AMقسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو نکنم جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم قسم به اسمت که تو رو تنها نذارم بعد از این اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین قطره به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می کنم می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور برات یه کلبه می سازم پر از یک رنگی پر نور روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم دنیاها رو فدای اون چهره ماهت می کنم zaminshenas09-08-2007, 11:27 AMهر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد تو که نزدیک تر از من به منی می دانی دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد ساعتی نیست فراموش کنم یاد تو را غم که با ماست مرا یاد تو می اندازد zaminshenas09-08-2007, 12:03 PMديشب دوباره ديدمت اما خيال بود تو در كنار من بشيني محال بود هر چه نگاه عاشق من بي نصيب بود چشمان مهربان تو پاك و زلال بود پاييز بود و كوچه اي و تك مسافري با تو چقدر كوچه ما بي مثال بود نشنيد لحن عاشق من را نگاه تو پرواز چشمهاي تومحتاج بال بود سيب درخت بي ثمر آرزوي من يك عمر مانده بود ولي كال كال بود گفتم كمي بمان به خدا دوست دارمت گفتي مجال نيست وليكن مجال بود يك عمر هر چه سهم من از تو نگاه بود سهم من از عبور تو رنج و ملال بود چيزي شبيه جام بلور دلي غريب حالا شكست واي صداي وصال بود شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد اما نه با خيال تو بودم حلال بود zaminshenas09-08-2007, 12:06 PMپیش از تو پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها.... غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور.... فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ... عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ. پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد. پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و تو آمدی و اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایم. zaminshenas09-08-2007, 12:06 PMاگـر چشمان من دريـاست تويي فـانـوس شبهايش اگــر حرفي زدم از گل تويي مفهوم و معنايش persian36510-08-2007, 04:13 PMاین کلبه چون آتشکده زندان من است بیمارم و دیدار تو درمان من است هرچند که تنها و غریبم اینجا از عشق تو صد خاطره مهمان من است persian36510-08-2007, 04:14 PMاز آب آورد دیده گانم هنوز ردّی مانده بر جای از رنگ هاله گون تا سرخ چون غروبانه ی تب آلوده ی دلم آه ... از شب َروی های جهانم چه مانده ست جز خیل خیل خاطراتی که می گریاندم سخت می گریاندم در کوچه هایی عریان از مهر و لبخند ماه افسوس ... پریزاد اطلسی پوش آرزو هایم در میان پیله ی بی رنگ و خامد خویش مانده ست به سکوت به هیچ کوششی هیچ ... هیچ نمی آشوبد جانم را تا چو آب و آبگینه های نور زفاف آدینده های رنگ را به تماشا نشینم ... سرشک دیده ام می بارد و نگاهم دیده بان تدویر چه زمانه ای ست غریب که نمی آشوبدم تا بانگ بر آرم آهای ... احساس گمشدة جانم مرا به روشنای راه بخوان که خداوندگار جان و جهانم توئی... ای عشق ... ای عشق شاعر حسن بابائی (لیلوا ) persian36511-08-2007, 11:44 AMگفتم از عشقت جدا شوم و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم دل من محبوس است در زندان سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 450]
-
گوناگون
پربازدیدترینها