واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
راسخون: به گزارش خبرنگار گروه "فضاي مجازي " خبرگزاري فارس، حيدر رحيمپور ازغدي در يادداشتي كه سايت رجانيوز آن را منتشر كرده مينويسد: ارتجاع و التقاط دو سر يك كرباساند، چند روزي جولاني ميدهند و پس از چندي با چنتهاي خالي، ناگزير به كارهاي تكراري و خستهكننده ميپردازند. التقاطيون و مرتجعين اگر گفتاري بگويند و نوشتاري بنويسند، بيشك به مرور آثارشان مردهگونه و مردود ميشود و هر دو از تاثيرگذاري باز ميمانند. اما در اين بين تفاوتي بين التقاط و ارتجاع وجود دارد زيرا كه در آثار التقاطي چيزي نميگذرد كه بطلانش آشكار ميشود؛ ليكن حركات ارتجاعي خود به خود و از همان ابتدا مردود است. متأسفانه بيشتر نويسندگان و سخنرانان امروز فرقي ميان "رجوع " و "رِجع " نگذاشته و تفاوت آثار اين دو را از يكديگر تميز نميدهند. "رجوع " يعني برگشتن به همان جايي كه نخست بوده است. برگشت، گاهي بهجا و خوب است و گاهي بد و زيانبار. برگشت كودك فراري به خانه خوب است و برگشت تبهكاري كه توبه كردهاست و دوباره به تبهكاري ميپردازد، زيانبار. ولي "رِجع " به معني اعاده كاري است؛ كاري كه تمام ميشود و دوباره گونه مشابهش از سر گرفته ميشود، مانند صنايع. مسلم است اگر چنين تكراري حرفه و صنعت نباشد و قول و فعل باشد، سخت كسالتآور است و مسلم اين كه سخنان چنين سخنران و نوشتار چنين نويسندگاني بيخ ريش صاحبش ميماند. بنابراين مرتجع به كسي گفته ميشود كه گفتار و نوشتارش تكراري و فرساينده است. فصيح به كلامي "رَجيع " ميگويد كه تكراري ولي جذب انديشه نشده و به سوي صاحبش برميگردد. از ديگر سو گفتار و نوشتاري را جاذب گويند كه تازه و بديع باشد و خالق آن مجتهد و نوآور. دانشمندي غربي كتابي را به نام " دلقكها سرپا ميميرند " نوشته و مينويسد ميدانيد چرا دلقكها سرپا ميميرند؟ زيرا كارشان تقليد و تقليدشان تكراري است. شاعري نيز ميسرايد درختان سرپا ميميرند. چرا درختي كه سرسبز و سرشار از حيات است، در لحظه بر زمين ميافتد؟ زيرا حركتي ندارد و به زمين چسبيده است و هرگاه از او خسته شوند، ريشهكنش ميكنند. روزنامهنگاران به من ميگويند: خوشا به حال شما و دوراني كه مينوشتيد؛ چه اينك ما با اين تلويزيون، راديو و اينترنت ديگر به چشم نميآييم و كسي روزنامه نميخواند. به پاسخش گفتم: اين را قبول دارم كه از چشم افتادهايد ليكن دليلتان را نه. سقوطتان از آن رو است كه توان و لياقت رقابت با حريف را نداريد. گرچه برخي از حريفانتان از شمايان مرتجعتراند. ميگوييد نه؛ دو سه تا جلال آل احمد و علي شريعتي و طنزنويسان روزنامه توفيق را به من بدهيد تا ببينيد چه بر سر اين ارتباطات پر طمطراق و كم هنر ميآورم. مگر فقط يك جمله طنزنويسي، در فرهنگ و سياست كشور غوغايي نيآفريد؟ به ياد داريد دوران رقابت انتخاباتي راستيها و چپيها طنزنويسي با جمله "فارسي را پاس بداريد: بنويسيد خاتمي، بخوانيد ناطق نوري! " چه تغييري در خط سير سياست كشور آفريد. با اين كه جملهاش نه معني داشت و نه مصداق و فقط هنرمندانه و جاذب بود. رودكي با چند خط شعر: "بوي جوي موليان آيد همي " صلحي را بر جنگي كه ميرفت منطقه را نابود سازد، حاكم ساخت. مايلم يكي از من بپرسد تو كه سالهاست سر و كاري با روزنامه نداري چرا اين گونه قضاوت ميكني؟ دليل اين قضاوتم اين است كه در اين هفته، نه يك نفر كه چندين روزنامهنگار به من مراجعه كردند كه بياييد چند خطي پيرامون ماجراي 9 دي بنويسيد؛ ماجرايي كه مردم آفريدند و روزنامهنگاران را بيدار ساختند و تا امروز به قدري در بارهاش گفته و نوشته شدهاست كه اگر بازگويياش توليد معنايي نكند، رجعي است و به سوي نويسنده بر ميگردد. با اين كه جهان هر روز سوژهاي براي نوشتن دارد و اگر روزنامهنگار مجتهد و نوآور باشد و بتواند به مطالب بكر بپردازد، غوغايي ميآفريند. در همين روزها كه روزنامهنگاراني تقاضاي تكرار مكررات و اعلان مطالبي را به آفريدگاران حادثه داشتند، دختركي به من تلفن زد و گفت: آقا شما كه دستي به قلم داريد و نوشتارتان را ميخرند، محض خدا بياييد به دانشجويان جهان خدمتي بكنيد. خدايا اين چه معجزهاي است كه قرار است به دست من به ظهور انجامد. پرسيدم چه خدمتي از دست من عاجز به دانشجويان جهان ممكن است! و چنين گفت: اينك در جهان استكبار آشوبي برپا گشته كه اگر اتاق فرمان در كف آنان بماند ارزشها به گونهاي سركوب ميگردد كه خفقان همه دانشگاههاي غرب را فرا ميگيرد ولي اگر اتاق فكر و طرحريزي و رهبري با مصلحان باشد، فرهنگ جهان دگرگون و به يقين چنين حركت عظيم و خودساختهاي تبديل به رنسانس ديگري ميگردد كه نخست انگلستان و غرب از چنگال استكبار رها شده و چيزي نگذرد كه تأثيرش جهاني گردد. و چون به طرح سادهاش توجه بيشتري كردم، دريافتم به راستي كه آثار چنين طرحي همان است كه ميگويد. و چنين توضيح داد: اينك غرب مستكبر آشكارا در همه جبهههاي فرهنگي و اقتصادي و نظامي زمينگير و مخارج جنگ، سخت گريبانگرش شده است و براي تأمين هزينه لشكركشيهايي كه به ريشش مانده، به هر بودجهاي چنگ ميآويزد. و گستاخي تا به اينجا كه ميخواهد بخشي از بودجه جنگ را از جيب دانشجويان تأمين كند! و دانشجويان كه بايدشان دانش را ياوري كنند به دفاع از دانش بهپا خواستهاند و استكبار درمانده، به حيلهگري پرداخته و بزرگترين حقهاش اين كه سرآغاز چند جوان احساساتي را تحريك به اقدامات نامناسبي كرده و سپس اعلاميه ميدهد و عكسهاي آنان را منتشر و از مردم ميخواهد تا با معرفي آنان جايزه بگيرند و با چنين حيلههاي ناجوانمردانهاي دانشجويان را بدنام و مرعوب و از صحنه خارج سازد. حال اگر دانشجوياني كه به دفاع از علم بهپا خواستهاند، رهبري چون گاندي داشته باشند، به جاي عقب نشيني يا حركات تخريبي كه هر دو مطلوب استكبار است، به مبارزه منفي پرداخته و هرچه دانشجوست فرياد برآورد "ما همانانيم كه حكومت در پي دستگيري آنان ميباشد " آن گاه با چنين تدبيري به يقين دستگاه مضطر و پيروزي دانشجويان قطعي است. برگردم به سخن و اينكه چرا روزنامهها يكي پس از ديگري سرپا ميميرند؟! رودربايستي را كنار ميگذارم، به خاطر اين كه ساختارها مرتجعانه و نوشتهها رونويسي ميباشد. نويسندگان، نوآوري و نوپردازي و اجتهادي ندارند و مرتب به تكرار مكررات فرساينده و ديكته نويسي بديهيات ميپردازند. جواب من اين است؛ اگر روزنامه و مجله پير شده و از شكل افتاده و ديگر خريداري ندارد، پس چرا مجله راه و مجله پنجره داراي اين همه خواهان و خريدار و خواننده است؟ براي اين كه جاذباند و انيس و مونس خواننده. نوشتارشان آن چنان كه خواننده وقت را فراموش ميكند. زيرا هر روز حرف تازهاي دارند، نه دلقكاند و نه به زمين كاشته؛ پيشاپيش جامعه ميتازند و از پس مردم لخه نميكشند، انشاء مينويسند و فكر ايجاد ميكنند، تاريخ نويس نيستند. در يك كلام روزنامه نويسند و به روز مينويسند. در پي روزي نبودهاند و مصلحتطلب نيستند. اما از همه تلختر اين كه بسياري از خوديها به جاي اين كه به افشاي روشنفكرنمايان پردازند سخت مبتلا به خودسانسوري گشته و نميدانند كه خودسانسوري، روزنامههاي مردمي را نابود ميسازد. ولي اگر متعهدان با كار و همتي مضاعف به نوشتاري از اين گونه كه دخترك پيشنهاد كرد پردازند، نه نوشتارشان رجيع و مردود ميباشد و نه روزنامهشان ميميرد تا ديگران بتوانند با اباطيلشان ميدانداري كنند. سخني هم در مقايسه فضاي روزنامهنگاري در ساختار فرهنگي صهيونيزم جهاني و كوتاهانديشي برخي از روزنامهنگاران بگوييم. سياستمردي ميگفت: آن جا كه صهيونيزم جهاني ميخواهد فرهنگي را جا بيندازد، تا پانزده ميليون مرتبه به نشر و تبليغ و القاي آن ميپردازد؛ كه به عنوان نمونه يكي از ناشرانش بي بي سي است و يكي هم فراش مدرسهاي در آفريقا. اما شما ببينيد در بين ما چه فرهنگ غلطي را براي نابودي ارزشهاي بكر به روزنامهنگارانمان القا كردهاند. نوشتهاي را كه روزي به اقتضاي شرايط انتشارش بسيار مفيد بود براي روزنامهاي فرستادم و روزنامهنگار فرمود: در صورتي منتشرش ميكنيم كه نوشته را به جاي ديگري ندهي؟! اما غافل از اين كه هدف من نشر مطلب در سطحي وسيع بود و در پي فروش آن نبودم و مضحك اين كه تيراژ آن روزنامه به ده هزار نسخه هم نميرسيد و نوشته من در آن روزنامه هزار خواننده هم نداشت. ديگر بار به موضوع برگردم. همه اينهايي كه امروزه قلم برداشته و بنا دارند پيرامون روز عظيمي كه آفريدگارش مردم بودند، مردم را بيدار كنند، غافلاند از اين كه سال پيش، اين مردم بودند كه ايشان را بيدار كردند و روزنامهنگاران پس از حادثه به ميدان آمدند. پس اگر ميخواهيد پيرامون ماجراي 9 دي نوپرداز باشيد چه بهتر كه صحنه هجوم طرفداران كودتاي مخملي و هماهنگي بزرگ مردم را در مقابله با آنان در دو پرده كوتاه به دانشجويان انگلستان بنمايانيد تا آموزگار باشيد. بياييد و در چنين فرصتي همگان، آنچه را اين دخترك نوآور پيشنهاد كرد به گوش دانشجويان جهان برسانيد. آيا احتمال نميدهيد كه به همين سادگي رنسانس ديگري، آن هم علمي و دانشگاهي در جهان بر پا گردد؟ و استكبار بدون خون و خونريزي و تخريبهاي جهانفرسا و بر پايه دموكراسي از صحنه سياست رانده شود؟ و لاحول و لاقوه الا باالله العلي العظيم. 999 منتظر اخبار ، انتقاد وپیشنهاد شما هستیم:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 134]