واضح آرشیو وب فارسی:ايران ورزشی: سينما - «دختر لُر» و پدرم
سينما - «دختر لُر» و پدرم
بازي شما در فيلم«قدمگاه»كليشه شكني بود اما خيليها را به ياد نقشهاي ديگر انداخت. بيشتر از هر چيزي هم تماشاگران به ياد عزتالله انتظامي افتادند....
آن شيطنت شخصي خودم بود. ماجرا يك قصه غم انگيز پشتش دارد. زماني كه آقاي سپنتا قرار بود فيلم «دختر لُر» را بسازد، پدرم ميرود و تست بازيگري ميدهد. چون ورزشكار بوده، او را قبول ميكنند. پدرم هم خوشحال به خانه ميرود و به مادرش ميگويد. اما مادرش ميگويد اگر به سينما - يعني محيط كفر - بروي هم عاقات ميكنم و هم از خانه بيرونت ميكنم. براي همين هم پدرم آن نقش را در «دختر لُر» بازي نكرد. سالها بعد با بهروز افخمي در مورد فيلم «جهان پهلوان تختي» حرف ميزديم، فهميدم كه با پهلوانهاي قديمي در مورد تختي گفتوگو ميكند. به او گفتم كه پدر من هم هست. او هم از كساني بوده كه با طيب و تختي اينها بوده. افخمي گفت چه جالب حتما با او هم صحبت ميكنيم؛ هر وقت قرار شد شروع كنيم به تو ميگويم تا خبرش كني. من هم زنگ زدم به پدرم و گفتم كه قرار است فيلم بازي كني. اول با آن لحن خاصش گفت برو بابا. توضيح دادم كه در مورد تختي است و بالاخره قبول كرد. يك روز بهروز افخمي زنگ زد كه پسفردا به پدرت بگو بيايد براي فيلمبرداري. اما آن وقت، دو روز بود كه پدرم فوت كرده بود. در «قدمگاه» خواستم به ياد پدرم بازي كنم؛ لحن صحبت كردن پدرم هماني بود كه در قدمگاه داشتم. گريم من هم، بهخصوص مدل موها شبيه پدرم بود. اما همه چيز با آقاي عسگرپور هماهنگ شده بود، اينكه به آن شكل حرف بزنم و راه بروم. فقط گفت حرف زدنت شبيه انتظامي ميشود و گفتم چه ايرادي دارد و او هم گفت واقعا چه ايرادي دارد. عكسهاي آن فيلم را وقتي مادرم ديد گفت شبيه خدابيامرز شدي ها. وقتي خانوادهام فيلم را ديدند كلي خنديدند بقيه نميدانستند چرا ! فقط اين چند نفر ميخنديدند.
مجسمهسازي كجاي كارهاي رضا كيانيان قرار ميگيرد؟ اين راه حلي است تا او ماندگارياش را تضمين كند و بداند كه فراموش نميشود يا اينكه بخشي از همان روحيه تجربهگرايي اوست كه ميخواهد ناخودآگاهش را بسازد؟ اصلا اين كار تجربه جدياي براي او هست؟
ببين بحث ماندگاري را كه ميگويي شبيه همان بحث خودآگاه و ناخودآگاه است. كسي كه فكر كند كاري را انجام ميدهد تا ماندگار شود، اشتباه ميكند. اينكه هنرمند چنين فكري بكند غلط است. او بايد كارش را بكند و لذتش را ببرد. ماندگار شد شد، نشد هم نشد. مهم امروز است.
منظورم ترس از فراموشي است. اينكه كارهاي ديگر او ديده نشود و با اين نوع كارها از او اثري باقي بگذارد...
من اصلا در اين مورد ترس ندارم. من سالها در اين سينما ديده نشدم. اما اصلا بابت آن ناراحت نيستم. چون جاي ديگري لذت بردهام. من از آن گروهي هستم كه در لحظه زندگي ميكنند. بنابراين به اين وجه ماجرا فكر نميكنم. من مجسمهسازي را دوست دارم. اسم نمايشگاهم را گذاشته بودم: «دوباره نگاه كن» يعني من اينها را ديدهام تو هم بيا در آن سهيم شو. خيليها هم آمدند و خوششان آمد. بعضي هم گفتند اِ.. چه جالب. اين «اِ» نكته اصلي است. چون دوست دارم وقتي بازي هم ميكنم تماشاگر بگويد «اِ». اين يعني كشف كه از بزرگترين تئوريهاي برشت است. من ساليان سال است كه سنگ و چوب جمع ميكنم و در خانه هم نميتوانم آنها را نگه دارم، براي همين آنها را به افراد مختلف هديه ميدادم، چون ميدانم تا آن را ندهم سنگ و چوب بعدي نصيبم نميشود. من اين چوبها را جمع ميكردم. ازطرف ديگر هم من احتياج دارم يك زمانهايي تنها باشم، براي آنكه كار ما در دنياي نمايش جمعي است. به عنوان بازيگر زندگي خصوصي هم ندارم چون هر كجا بروم عدهاي مرا ميشناسند به سمت من ميآيند. اما من دوست دارم تنهاييام را داشته باشم، چون خيلي از كشف و شهودهايم در تنهايي و سكوت اتفاق ميافتد. يك دوره دو ساله به شكل متمركز سراغ مجسمهسازي رفتم تا سكوتي را كه ميخواهم به دست بياورم.
اين مجسمهها آخرين كشفهاي رضا كيانيان است يا ماجرا همچنان ادامه دارد؟
نه. پاييز قرار است نمايشگاه عكس برگزار كنم. اتفاقا از همان كارهايي است كه بيننده خواهد گفت ا ِ... !
پس تجربهها ادامه دارد؟
خودم هم فكر نميكردم كه سال قبل نمايشگاه مجسمه بگذارم. سالها مجسمه ميساختم. همان طور كه عكاسي ميكردم. اين درست مثل حاملگي ميماند. اول كه حامله ميشوي متوجه نيستي بعد كه زمان ميگذرد و جنين لگد ميزند، پيش دكتر ميروي و ميفهمي. بعد هم مجبوري كه بزايي. اينها براي من همانطورند. فقط اميدوارم اين يكي ناقصالخلقه نباشد.
چهارشنبه 29 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايران ورزشی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 488]