واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: دانش - استیو بالمر آیا حوزههایی وجود دارند که بخواهی به عنوان یک رهبر در آنها تغییر به وجود بیاوری؟من همیشه در حال دویدن هستم. مغز من خیلی سریع حرکت میکند. خوب، حتی اگر به تمام چیزی که کسی به شما گفته گوش کنی، تا وقتی که نشان ندهی که آن مطلب را درک کردهای، مردم فکر میکنند که شما خوب به حرف آنها گوش ندادهای. بعضی وقتها واقعا نمیشنوی، چون که در حال دویدنی. این دقیقا همان کاری است که مغز من انجام میدهد. مغز من فقط بریدههایی از هر چیز را میبیند. در نتیجه اگر شما واقعا میخواهی از آنچه مردم میگویند کمال استفاده را ببری، باید واقعا به حرف آنها گوش بدهی و این احساس را به آنها منتقل کنی که حرفشان شنیده میشود. در نتیجه من باید یاد بگیرم که تا حدی از سرعت خودم بکاهم و از این لحاظ خودم را تقویت کنم، تا هم خودم بهتر شوم و هم مردمی که در کنار من به سر میبرند. حضور در جلسهای که ریاست آن با استیو بالمر است، چگونه احساسی خواهد بود؟من آن احساس را تغییر دادهام، مخصوصا در دو سال گذشته. وضعیت جلسات مایکروسافت به این ترتیب بود: شما چیزی با خودت میآوردی که ما در جلسات یا ارائهها ندیده بودیم. شما آن را ارائه میکردی. احتمالا به چیزی که من آن را «راه طولانی، ولی موفق» مینامم، میرسیدی. شنونده را به مسیری که برای کشف و دریافتن آن موضوع طی کرده بودی، میکشاندی و در نهایت به نتیجه گیری میرسیدی.این روشی است که من انجام میدادم، همان روشی است که بیل گیتس دوست داشت انجام دهد و چنین به نظر میآمد که بهترین راه برای انجام کار است، چون اگر از همان اول به سراغ نتیجهگیری میرفتی، با چنین سوالاتی مواجه میشدی: «در مورد این چه؟ آیا به این موضوع هم فکر کردهای؟» در نتیجه افراد به طور طبیعی تلاش میکردند که به شما چیزی بگویند که تصمیم آنها را توجیه کند، و بعد تصمیم خود را به شما میگفتند.من به این نتیجه رسیدم که دیگر نمیخواهم این روش را ادامه دهم. به نظر من روش سازندهای نیست. صبر خودم را از دست داده بودم. در نتیجه در اکثر جلسات این روزها، اعضای جلسه موارد بحث را برای من ارسال میکنند و من قبل از جلسه آنها را مطالعه میکنم. سپس به جلسه میآیم و میگویم: «به این چهار سوال من جواب بده. لطفا در مورد مطلب توضیح نده». این ما را قادر میسازد که به یک پیشنهاد سازنده برسیم، چه آنها مطلب را به این ترتیب سازمان داده باشند و چه نداده باشند و اگر من سوالاتی در مورد راه طولانی و پر پیچ و خم طی شده و اطلاعات و شواهد مرتبط با آن داشته باشم، میتوانم در مورد آنها سوال کنم. ولی این به ما اجازه میدهد که بیشتر تمرکز کنیم. چگونه متقاضیان کار را شناسایی و ارزیابی میکنی؟اگر آنها از داخل این تجارت آمده باشند، بهترین پیشگوی موفقیت آینده آنها، موفقیتهای آنها در گذشته خواهد بود. البته در صد درصد موارد نتیجهبخش نیست، ولی تا حد زیادی درست خواهد بود. برای یک داوطلب بیرونی، به نظر من تحقیقات و پرسوجو بهترین راه ممکن است. من پیش از این خیلی به تحقیقات اعتقاد نداشتم، چون همیشه شما میتوانی کسی را پیدا کنی که در مورد شما چیزهای خوب بگوید. ولی حقیقت این است که، اگر سوالات کافی بپرسی و دایره تحقیقاتت را وسیع کنی، خواهی توانست به دید خوبی از این که چهکسی تواناییهای زیادی دارد و چه کسی ندارد، دست پیدا کنی.و من سعی میکنم که ترکیبی از هوش و اشتیاق را کشف کنم. از افراد میخواهم تا به من بگویند چه کاری انجام دادهاند که واقعا به آن افتخار میکنند و در موردش به من بگویند. و اگر چیزی باشد که شما واقعا به آن افتخار میکنی، قادر خواهی بود به هر سوالی که من میپرسم جواب بدهی، دستکم در حدی که بتواند کنجکاوی مرا در مورد آن موضوع، ارضا کند. من باید بتوانم اشتیاق شما را ببینم. ممکن است یک شور بیصدا باشد یا علاقهای پر هیاهو؛ ولی در هر حال، من باید بتوانم احساس کنم که شما از جمله افرادی هستی که خود را به درون مشکلات پرتاب میکنند. آیا به دنبال هیچ توانایی یا صفت یا ویژگی خاصی در داوطلبان میگردی که ده سال پیش از این تا این اندازه برایت اهمیت نداشت؟ من بیشتر به دنبال همان چیزهایی میگردم که همیشه به دنبالشان بودم: افراد خیلی باهوش و با استعدادی که دوست دارند سخت کار کنند، کسانی که عاشق فناوری هستند و پایههای قدرتمندی در ریاضی و علم دارند. ولی در مقایسه با ده سال پیش، فناوری پیچیدهتر شده، محصولات و خدمات زندگی مردم را به وادیهای جدیدی سوق دادهاند، و تجارت ما نیز خیلی بیشتر جهانی شده است. در نتیجه این مهمتر شده که مردم بتوانند در خارج از حوزه تخصصهای فردی و گروه محصولات خود هم فکر کنند و بتوانند به روش جدیدی، نقطهها را میان فناوریها، نیازهای مشتریان و بازارها به هم وصل کنند. چالش برانگیزترین بخش کارت کدام است؟یافتن تعادل صحیح بین واقعبینی و خوشبینی. من ذاتا خوشبینم و کار خود را با این تفکر شروع کردهام که اگر مقدار درست تمرکز را با مقدار کافی کار سخت ترکیب کنی، موفق میشوی. در نتیجه هنگامیکه کارها بدون در نظر گرفتن مواردی که باید پیشبینی میشدند و یا اینکه نمیشد آنها را پیشبینی کرد انجام میشود، میتوانم ناامید شوم. یک واقعگرا میداند که مقادیر معینی از این حوادث اجتنابناپذیرند، ولی فرد خوشبین درون من، همیشه هنگامی که کارها با پیشبینیهایم منطبق نمیشوند، به ستیز برمیخیزد. جای خالی این جمله را پر کن: من می خواهم که فرهنگ شرکتم بیشتر ....................... باشد.کارا. کلمه درست کارا است. این جهتی است که هر رهبر تجاری میخواهد که فرهنگ شرکت تحت مدیریت او به آن سمت برود. با توجه به اوضاع کنونی اقتصاد جهان و نا مشخص بودن این که این وضعیت تا کی ادامه خواهد یافت، اکنون زمانی است که شرکتها باید کار بیشتری را با هزینه کمتر انجام دهند، و مایکروسافت هم در این میان استثنا نیست. ما پیشرفتهای خوبی داشتهایم، ولی برای شرکتی که در طول 30 سال، هر سال رشد داشته است، یاد گرفتن اینکه چگونه باید در شرایط پرفشارتر کار کرد، خیلی کار سادهای نیست.در همین زمان، نیاز به کاراتر بودن ما را وا میدارد که تمرکز بیشتری داشته باشیم بر روی آنچه برایمان مهمتر است و این که چه کاری میتواند ما را به نیازهای مشتری و گرفتن سهم بیشتری از بازار نزدیکتر کند. درست است که ما باید بتوانیم نوآوریها را ادامه دهیم، ولی باید این کار را با کارایی بیشتری انجام دهیم. هیچ کتابی در مورد مدیریت و رهبری بوده که احساس کنی خواندن آن برایت مفید بوده است؟ کتاب جبم کالینز: «ساخته شده برای بقا» در تمام سخنرانیهایی که داشتهای، خط یا داستان یا عبارت یا نقل قول مورد علاقهات کدام است؟من در ماه بهمن / فوریه دعوت شده بودم تا دیدگاه خودم را در مورد بحران اقتصادی با شرکتکنندگان در گردهمایی سالانه دموکراتها در میان بگذارم. در آن سخنرانی، من چیزی را با آنها در میان گذاشتم که وقتی در حال رشد بودم، همیشه پدرم به من میگفت؛ یک پند ساده که واقعا به دیدگاه من در مورد زندگی و کار شکل داد.پدرم سی سال برای (شرکت خودروسازی) فورد کار میکرد. وقتی که من کودک بودم، او میگفت: «اگر میخواهی کاری انجام دهی، کاری انجام بده». منظورش این بود که اگر واقعا میخواهی کاری را تکمیل کنی، باید خود را نسبت به انجام آن متعهد، برانگیخته، سرسخت و باهوش کنی. این فقط عصاره اخلاقیات کاری امریکایی است، ولی یکی از مهمترین چیزهایی است که من یاد گرفتهام. اگر قرار بود کار متفاوتی را انتخاب کنی، به سراغ چه شغلی میرفتی؟احتمالا آموزش. من دوست دارم که با افراد جوان کار کنم و فکر میکنم خیلی مهم است که استعداد را تشویق و ترغیب کنید. من بسکتبال را دوست دارم، در نتیجه فکر میکنم که میتوانستم یک مربی بسکتبال دبیرستان شوم. به نظر من تیم بسکتبالی که من آن را هدایت کنم، میتواند شانس خوبی برای قهرمانی داشته باشد. دوست داری که دانشکدههای اقتصاد روی چه چیزی بیشتر، یا کمتر تمرکز کنند؟ترجیح میدهم که تاکید بیشتری را بر روی داشتن دید درازمدت شاهد باشم. شرکتها بیش از حد بر روی نتایج کوتاهمدت در تجارت تمرکز میکنند. ساختن یک تجارت موفق، نیاز به صبر زیادی دارد و برخی اوقات اگر میخواهید موفق شوید، شما باید مشتاق باشید که سرمایهگذاری بلندمدتی را انجام دهید و بعد آن را ادامه دهید. اگر میتوانستی یک درس در دانشکده مدیریت و بازرگانی ارائه کنی، حتی اگر درسی باشد که خودت خلق کرده باشی، چه درسی را انتخاب میکردی؟رهبری. مایکروسافت از زمانی که من کار را شروع کردم، از 30 نفر به بیش از 90 هزار نفر رسید، در نتیجه من توانستم در هر سطحی از رشد و توسعه یک شرکت که تصور آن ممکن باشد، نقش رهبری را تجربه کنم. من در طول این راه توانستم چیزهای زیادی را در مورد رهبری از افراد بزرگی که با آنها کار کردم و همچنین از تجربیاتی که کسب کردم، بیاموزم.من به این باور رسیدهام برای این که یک رهبر بزرگ باشی، شما باید هدایت اندیشهها، رهبری تجاری و مدیریت افراد بزرگ را با هم ترکیب کنی. به نظر من بیشتر مردم تمایل دارند که بیشتر روی یکی از این سه مورد تمرکز کنند. خود من فکر میکردم که مهمترین چیز هدایت اندیشهها است. بعضی از مردم فکر میکنند که مهمترین چیز این است که بتوانی افراد را مدیریت کنی. ولی حقیقت این است که، رهبران بزرگ باید بتوانند ترکیبی از این سه مورد را در خود داشته باشند. نیویورکتایمز، 16 می- ترجمه: مجید جویا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 430]