محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1853320907
چراغ ها را من خاموش می کنم
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
37 ساله، اهل خیابان 17 شهریور تهران. تحصیلات دانشگاهی ندارد چون در میانه راه زمانی که ترم سوم رشته ادبیات فارسی را میگذراند تحصیل را رها کرده و تجربه رشتههای مختلف هنر را در پیش گرفته است.در کارنامه بازیگری او حضرت یوسف، دوشیزه باران، گرگ و میش و روزگار سپری شده به چشم میخورد.خوانندگی، بازیگری، مجریگری و نوازندگی از جمله حوزههای فعالیتی او در عرصه هنر است و البته خودش میگوید دستی هم بر آتش شعر و شاعری دارد.این روزها او را در تیپهای مختلفی نظارهگر هستیم. هم از لحاظ ظاهری و هم از نظر نوع کاری، اجرای برنامه زنده «چراغ خاموش» و بازی نقش ایناروس در سریال «یوسف پیامبر (ع)» اما درست زمانی که چراغ «چراغ خاموش» خاموش شد نقش او در «یوسف پیامبر (ع)» هم پررنگتر شد.او را در هیچ قالبی نمیتوان یافت. البته نه از آن جهت که دائماً تغییر ظاهر میدهد بلکه از این حیث که مداوم در خلال جوابهای کوتاه و بلندش به سؤالات منابع مختلف فکری و عقیدهای را شاهد مثال میآورد.امیرحسین مدرس خاطره کودکی و نوجوانی جوانانی است که باید بعد از نسل سومیها جلوی صف بیایند و با مدیریت نسل قبلی خود را برای آینده آماده کنند.شروع فعالیت هنری خودتان را از چه زمانی میدانید؟سالهای اولیه تحصیل من مصادف با انقلاب بود و من به خوبی آن فضا را به خاطر دارم چون خانه ما در خیابان شهباز یا 17 شهریور کنونی بود که تقریباً در کانون تجمعات و حوادث قرار داشت. خاطراتی از آن موقع برایم مانده ولی در خصوص کارهای هنری مثل تمام بچهها در حد همان سن و سال کودکی فعالیت داشتم، یادم هست مثلاً حسنک کجایی را به کمک یکی از معلمانان بازسازی کرده بودیم برای نمایش و این اولین تجربه من در نمایش و بازی بود.چه زمانی به طور رسمی وارد عرصه نمایش شدید؟شاید بتوان گفت از دوران راهنمایی، چون فضای آموزشی مقداری نسبت به دبستان گستردهتر شد و بچهها مسابقات زیادی را از قرائت قرآن و سرود گرفته تا تئاتر پیش رو داشتند اما با ورود به دوره دبیرستان فعالیتم جدیتر شد چون حوزه مطالعاتیام بیشتر شده بود و هم تلویزیون توانسته بود جایگاه خوبی میان خانوادهها پیدا کند. به واسطه تلویزیون به بازیگری علاقهمند شدید یا سینما؟سینما زیاد میرفتم و یک تماشاگر حرفهای فیلم بودم و غیرممکن بود فیلمی از زیر دستم در برود. از طرف خانواده محدودیت نداشتید؟ چون در آن سالها سینما زیاد موجه شناخته نمیشد.اوایل محدودیت بود ولی بعداً این محدودیت از بین رفت و حتی با خانواده و فامیل به سینما میرفتم، البته اعتماد هم بود بعد هم اینکه فضای سینمای بعد از انقلاب فضایی نبود که باز باشد چون موضوعات و محتوای آن نسبت به گذشته تغییر کرده بود و آدمهای تازهای وارد سینما شده بودند با تفکرات جدید بنابراین خیلی محل ابتذال نبود مثل حالا. فعالیت را با تلویزیون شروع کردید یا رادیو؟من با تلویزیون شروع کردم و بعد از 5 یا 6 سال به رادیو رفتم. آغاز فعالیت تلویزیونی شما درچه قالبی بود؟با اجرا شروع کردم بعد بلافاصله بازی کردم. عنوان برنامه ها را یادتان هست؟بله، اولین اجرایم در برنامه شکوفههای اندیشه بود که در اردوگاه میرزا کوچک خان رامسر ضبط شد بعد درراه کربلا را اجرا کردم. پس تئاتر را هم بعد از تلویزیون تجربه کردید؟بله، اولین تجربه حرفهای من در تئاتر بعد از تلویزیون بود. چه جور به تئاتر ورود پیدا کردید؟ از طریق دوستان تلویزیونی؟نه، من یک سری دوست داشتم که تئاتر خوانده بودند و به واسطه آنها وارد تئاتر شدم. اگر اشتباه نکنم در رشته ادبیات فارسی تحصیل کردهاید؟بله، البته در نیمه های راه درس و دانشگاه را رها کردم. چرا؟ دلیل خاصی داشت؟از یک طرف معیشت بود و از سوی دیگر احساس کردم دانشگاه غیر از مدرک هیچ چیزی ندارد که به من بدهد و اساساً مدرک هم به درد من نمی خورد چون من بنا نداشتم جایی استخدام شوم. بنابراین دیدم وقتم تلف میشود البته جانب انصاف را هم رعایت کنم که در همان چند ترمی که در دانشگاه بودم استادان بسیار عزیزی را داشتم که جانم را برایشان می دادم اما فضای کلی حاکم بر دانشگاه غیر از این 2 یا 3 استاد هیچ چیز دیگری بر من نمی افزود، یادم هست اولین جلسهای که عروض و قافیه داشتیم از استادی که تازه فوقلیسانس گرفته بود و به عنوان استاد سر کلاس حاضر شده بود از تقطیع اش ایراد گرفتم، به هرحال رشته من در دبیرستان فرهنگ و ادبیات بود و همیشه نمره ادبیاتم 20 بود، من در دوره دبیرستان صناعات ادبی مرحوم جلالالدین همایی را خوانده بودم و آن را به بقیه درس می دادم و خیلی برای من شکننده بودکه یک استاد دانشگاه در عروض مشکل داشته باشد لذا تصمیم گرفتم وقتم را روی کار و فعالیت دیگری سرمایه گذاری کنم بنابراین دانشگاه را رها کردم و یک دوره بازیگری گذراندم در مرکز اسلامی آموزش فیلم سازی که آن زمان در باغ فردوس قرار داشت و آقایان بیضایی، دکتر محمود عزیزی، دکتر محمد صادقی، الستی، دکتر احمد تمیم داری، مرحوم دکتر فریدون ناصری و خلج در آن تدریس می کردند . آن زمانی که تصمیم گرفتید دانشگاه را کنار بگذارید با مخالفتهای خانواده و سایرین چگونه طرف شدید؟ببینید من تصور می کردم آن چیزی که دنبالش هستم و آن چیزی که در ذهنم است در دانشگاه نیست، برای من آموختن ضمن تجربه خیلی مهمتر از آموختن صرف تئوری ها بود، من می دیدم یک پیرمردی که نه دانشگاه رفته و نه کلاس گذرانده تفسیری که او از حافظ می کند خیلی متفاوت از تفسیر جوانی است که در دانشگاه تدریس می کند. اطرافیان و خانواده هم من را سرزنش می کردند ولی باز بر حسب اعتمادی که داشتند راهم را باز گذاشتند. خیلیها شما را با نیمرخ میشناسند چون در این برنامه نوعی اجرای تلویزیونی باب شد که جدید بود و تا آن وقت دیده نشده بود. یک مقدار در مورد چگونگی شکلگیری این اجزا برایمان بگویید.اول از همه این را بگویم که من اجرای سری دوم نیمرخ را بر عهده گرفتم. برای سری اول تست میگرفتند و من هم رفتم تست دادم. منتها چون سر نمایش خورشید کاروان بودم مو و ریش بلندی داشتم بنابراین قبول نشدم کما اینکه من مجری گروه کودک تلویزیون هم بودم، سال بعد دوباره رفتم تست دادم و جالب اینجاست که مجری انتخاب شده بود و من آخر لیست بودم و فقط به خاطر اینکه لیست تمام شود من را هم امتحان کردند اما زمانی که تست دادم از من خوششان آمد و شدم مجری نیمرخ.فکر اولیه مجموعه نیمرخ برای آقای اعلایی و خانم یوسفی بود، محمد حسنزاده هم کارگردانی برنامه را عهدهدار بود و به نظر من در آن زمان یکهتاز برنامههای تلویزیونی بود. بنابراین نیمرخ کاملاً متفاوت بود، از متن، تصویربرداری، طراحی صحنه و لباس و حتی تدوین گرفته تا نوع موسیقی و ریتم کاملاً با سایر برنامهها متفاوت بود، من هم سعی کردم نسبت به اجرای گذشته متفاوتتر ظاهر شوم، تصمیم گرفتم اجرا و بازیگری و خوانندگی را با هم تلفیق کنم برپایه فاصلهگذاری که شد «اجرا – بازی» یادم هست. من صدای پیرزن، پیرمرد، جوان و غیره را برای بهبود برنامه تقلید میکردم. شما در اجرا حوزه خاصی را انتخاب کردهاید یا نه؟به نظر من اجرا باید هم به صورت تخصصی باشد و هم چند وجهی، حالا اینکه به صورت چند وجهی باشد یا تخصصی بستگی به افراد و مجریان دارد، مثلاً یک مجری که برای برنامههای ادبی مناسب است قطعاً برای یک برنامه ورزشی نمیتواند مناسب باشد، اما یکسری حوزهها هستند که مرتبط با یکدیگرند مثل ادبیات و معارف، چون این دو حوزه کاملاً به یکدیگر وابستهاند. یک مجری موفق چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟مطالعه مداوم، اطلاعات عمومی در سطح بالا داشتن، آدمها را در حوزههای مختلف شناختن و از همه مهمتر شناختن جایگاه رسانه در بین مردم. این غیبت چند ساله شما جهت تقویت این ویژگیهایی که گفتید بود؟نه، من عادتم این است. یعنی روالی برای خودم دارم و این را هم بگویم که من اجرا را خیلی سخت میپذیرم و سعی میکنم یک مقداری تأمل کنم و برنامهها را به زودی و پشت سر هم قبول نکنم. به چند دلیل، یکی اینکه برگردم و کارنامه خودم را مرور کنم، دوم اینکه برنامه سابقم را میگیرم و بررسی میکنم، نگاه میکنم مثلاً کجا حرف نامربوط زدهام یا مثلاً در چه جایی نباید حرف میزدم و بعد دست به مطالعه مطالب جدید میزنم. چون یک مجری باید اطلاعاتش را دائماً به روز کند، همه اینها باعث شده من اجرای برنامهها را سخت قبول کنم. مثلاً من اجرای مسابقه را قبول نمیکنم یا مثلاً برنامههای جنگ که برای ولادتها و اعیاد هست را نمیپذیرم به خاطر اینکه معتقدم برای بیننده مفید نیست این جور برنامهها. پس چی شده که بقیه این نظر را نسبت به شما ندارند و بعد از آنکه «مردم ایران سلام» یا «کولهپشتی» را دست گرفتید این نظر شدت گرفت؟«مردم ایران سلام» را آقای شهیدی فرد که اشتباهاً اسم ایشان را شهیدی فر میخوانند از همان پیش تولید خواست که با هم گپ و گفت داشته باشیم تا من هم یک بخش برنامه را بر عهده بگیرم.با رضا [شهیدی فرد] خیلی صحبت کردم و من تمام دغدغههای خودم را به او منتقل کردم و گفتم که دیگر از اجرا خستهام چون مدتهاست در اجراهای تلویزیونی اتفاق خاصی به وقوع نمیپیوندد و ترجیح میدهم کارهای دیگری انجام بدهد ضمن اینکه من در آن زمان سر سریال حضرت یوسف بودم و سر و شکلم برای اجرا مناسب نبود چون هم موهایم بلند بود و هم گریم داشتم تا اینکه رضا توفیق پیدا کرد و به عمره مشرف شد، زنگ زد به من و گفت الآن دارم میروم و به هیچ کس دیگر نمیتوانم توجه داشته باشم بیا و برنامه را دستت بگیر، من هم قول دادم و گفتم چشم. رضا شهیدیفرد رفت مکه و من هر روز به جای او برنامه «مردم ایران سلام» را اجرا کردم و زمانی که او از مکه برگشت قرار شد که من هفتهای 2 روز کاملاً در برنامه حضور داشته باشم البته رضا خودش میآمد ولی جلوی دوربین حاضر نمیشد و به عنوان تهیهکننده کارها را پیگیری میکرد، در همین بین ماجرای کولهپشتی پیش آمد، اتفاقی که همه میدانند، من همان زمان علیرغم اینکه مشغول «مردم ایران سلام» بودم در یک فیلم هم داشتم بازی میکردم و اصلاً کولهپشتی را ندیده بودم چون دائماً سر فیلمبرداری میرفتم، یک روز دیدم دوستان دارند از برنامه کولهپشتی حرف میزنند و میگویند دیدی دیشب چی شد؟ این گذشت تا اینکه از شبکه 3 با من تماس گرفتند و گفتند که ما میخواهیم شما جای فرزاد حسنی برنامه را اجرا کنید، در همان تماس اول قاطعانه گفتم نه، به چند دلیل، اول بحث حرفهای قضیه است چون ما و بازیگرها در صنفمان عادت داریم که نقش یا اجرای نیمهکاره کس دیگری را نمیپذیریم مگر اینکه اتفاق ناگواری برای مجری یا بازیگر بیفتد و چاره نباشد مثل اتفاقی که برای پوپک گلدره در سریال نرگس افتاد (خدا رحمتش کند) دوم اینکه واقعاً نمیرسیدم چون هم چراغ خاموش سری اول را داشتم هم مردم ایران سلام و هم داشتم در یک فیلم بازی میکردم بنابراین قاطعانه گفتم نه، این تماس قطع شد تا فردا که دوباره از دفتر مدیر شبکه زنگ زدند، صحبت کردیم و باز من همان دلایل روز قبل را برای ایشان بازگو کردم، تماس قطع شد و مجدداً به فاصله یک روز تماس گرفتند، گفتم بابا این همه آدم چرا من؟ ما این همه مجری و گوینده داریم، کلی صحبت کردیم، آخر سر گفتم استخاره میکنم، استخاره کردم و بسیار بد آمد، تماس گرفتند و گفتم آقاجان اگر من و شما متحیر باشیم خداوند که متحیر نیست، خداوند جواب داده و گفتم بد است گفتند که شاید آن آقایی که استخاره کرده حالش بد بوده، یک دفعه دیگر بگو استخاره کند گفتم آقا این چه کاری است چند بار که استخاره نمیکنند. گذشت تا اینکه از دفتر آقای ضرغامی تماس گرفتند و من نزدیک یک ساعت تلفنی سر لوکیشن فیلمبرداری با آقای ضرغامی صحبت کردم و تمام دلایلم را برای ایشان بازگو کردم و ایشان هم انصافاً پذیرفتند منتها دلایلی را ذکر کردند که فراگیرتر از دلایل شخصی من بود و نهایتاً ایشان فرمودند: «من از شما خواهش میکنم تشریف بیاورید و برنامه را اجرا کنید.» این یعنی خلع سلاح! و من در مقابل جمله ایشان دیگر نتوانستم حرفی بزنم که متأسفانه از این رفتن من به کولهپشتی تعبیر دیگری شد. البته این را هم اضافه کنم که ماجرای کولهپشتی اصلاً برای من بد نشد به خاطر اینکه بازخوردی که از مردم داشتیم بسیار خوب بود هرچند برای کولهپشتی اجرای خاصی نداشتم و تنها یک اجرای ساده، خنثی داشتم و خیلی جاها بود که من در مورد مهمان هیچ اطلاعاتی نداشتم. اصلاً نظرتان در مورد اتفاقی که برای فرزاد حسنی افتاد چیست؟ببینید، حرف خوب زدن و خوب حرف زدن دو مقوله جداست،شاید در آن شب جنجالی، حق با مجری برنامه بود و انتقادات او درست بود ولی شیوه بیان نادرست بود، در آن خامی دیده میشد چون تابع احساسات بود، نقد تابع احساسات نیست و در آن جایی برای مسخرگی وجود ندارد زیرا حداقل این است که مهمان برنامه چند سالی از من بزرگتر است، مثالی بزنم ماجرای خفاش شب را همه میدانند و تمام مردم ایران ثانیهشماری میکردند برای اعدامش یعنی اگر دست مردم میدادند تیکه بزرگش سبیلش بود نه گوشش! دو شب قبل از اعدامش در شبکه یک سیما دکتر گلزاری با خفاش شب گفتوگو کرد و او را مورد روانکاوی قرار داد. در این برنامه دکتر گلزاری به گونهای با خفاش شب حرف میزد که ذرهای توهین در ادبیات او دیده نمیشد، این یعنی وظیفه رسانه و قبل از همه این حرفها رفتار دکتر گلزاری کاملاً یک رفتار اسلامی بود حالا شما لحن مجری کولهپشتی را ببینید، من به عنوان فردی که تجربه 22 ساله در حرفه اجرا دارم این لحن را نمیپسندم. آیا با فرزاد حسنی هم قبل از آنکه به کولهپشتی بروید ارتباط برقرار کردید؟بله، مکرر با ایشان تماس گرفتم ولی متأسفانه تلفنش را جواب نمیداد و در یکی از شبها که داشتم از برنامه کولهپشتی میآمدم بیرون از سازمان و دوست عزیزم فرزاد حسنی داشت میرفت برای پخش شبکه جامجم ماشین را نگه داشتم و آمدم پائین، فرزاد را صدا کردم، دست دادم و روبوسی کردم و برایش توضیح دادم ولی متأسفانه او برخورد حرفهای نکرد، (خدا ظرفیتهایمان را بیشتر کند). در خصوص طرح چراغ خاموش و ورودتان به این برنامهبگویید.من هیچ نقشی در طرح چراغ خاموش نداشتم اما مفصل در مورد نوع اجرای این برنامه با کارگردان و نویسنده صحبت کردم و به آنها گفتم که من نمیتوانم مثل مجری نگاه یک باشم، گفتم اگر دنبال چنین چیزی هستید من نیستم، چون من شیوه خودم را دارم و اینجوری عمل میکنم که آنها هم پسندیدند. در برنامه چراغ خاموش گاهی اوقات میدیدیم که شما محافظهکارانه عمل میکردید، به عنوان مثال مواقعی بود که پاسخ مسئولان به سؤالات شما آنقدر دور از انتظار مینمود که بیننده منتظر بحث شما با او مینشست ولی هیچ عکسالعملی را نمیدید.من اسمش را محافظهکاری نمیگذارم، ببینید، در یک برنامه تلویزیونی با این شیوهای که من دارم اجرا میکنم هدف اصلی قضاوت مردم است. وقتی که طرف صحبتی خارج از پرسش من میکند هم من میفهمم که دارد خارج از بحث صحبت میکند و هم خودش میفهمد و زودتر از من و او مردم میفهمند، بنابراین دیگر نیازی نیست زور بزنیم او را به جاده برگردانیم، همه میبینند که به خاکی میرود و ما همین را میخواهیم، نهایتاً من سؤالم را تکرار میکنم ولی باز او کار خودش میکند. بازی در سریال حضرت یوسف چگونه به شما پیشنهاد شد؟من از موقعی که آقای سلحشور و تیم ایشان داشتند تحقیق میکردند در جریان ساخت سریال بودم و گاهی اوقات در جلسات آنها شرکت میکردم و از همان زمان آقای سلحشور پیشنهاد نقش دادند و من هم اطاعت امر کردم. سریال «حضرت یوسف» را با تمام انتقاداتی که به آن میشود چگونه ارزیابی میکنید؟باید قبول کنیم یک مقداری قصه از همان ابتدا که شروع شد هجو داشت. با ادبیات فیلمنامه مشکلی نداشتید؟اتفاقاً یکی از ایرادات همین است، به نظر من باید دیالوگها بازنویسی میشد و زمانی که خودم سرصحنه بودم بعضی جاها را تغییر میدادم (دیالوگهای خودم را). در اوایل مصاحبه گفتید سینما در گذشته محل ابتذال نبود مثل حالا، منظورتان چیست؟به نظر من موضوعات مورد توجه سینما مبتذل است نه خود سینما. سینما در ذاتش تعالی دارد مگر میشود مفسده داشته باشد. ممکن است ما آدمهای فاسد داشته باشیم ولی سینما فاسد نیست من تعجب میکنم که عدهای بیفکر میگویند سینما فاسد است. سینما شاخه هنر است، هنر زیباست. الآن گزینه سینمایی در کارنامه شما نمیبینیم، میخواستم بدانم امیر حسین مدرس در برابر سینما موضع خاصی دارد یا اصلاً پیشنهاد نبوده؟نه، من اصلاً جبههگیری در مقابل سینما ندارم، علاقهمند هستم که اوضاع سینما بهتر شود و به یک روالی که خود سینماگران به آن معتقدند و دادشان الآن بلند است برسد. ولی من برای جبههگیری و موضع داشتن در برابر سینما نبوده که در آن کار نکردهام بلکه پیش نیامده برایم، غیر از دو، سه موردی که بوده و فعالیت کردهام. شما چقدر پیگیر سینما هستید؟من همه فیلمها را میخرم چون نمیرسم سینما بروم یا خیلی کم میتوانم فیلمها را روی پرده سینما ببینم، فیلمها را میگیرم و در خانه میبینم. آخرین فیلمی که دیدید چی بوده؟کنعان. پس سینما دیدید؟(میخندد) بله، این را سینما دیدم. بهترین فیلمی که دیدید...برجسته ترین فیلمهایی که دیدم را اگر بخواهم نام ببرم اجاره نشینها، آژانس شیشهای، آوار که در دوران نوجوانی من بود. فیلمهایی که در سالهای اخیر ساخته شده است را چطور داوری میکنید؟فرزند خاک را خیلی دوست دارم. پابرهنه در بهشت را هم همینطور. کدام سریالها را هنوز در خاطر دارید؟سربداران، سلطان و شعبان، بوعلی سینا، هزار دستان، امام علی(ع)، مرگ تدریجی یک رؤیا، اولین شب آرامش و زیرتیغ. درخصوص سیر مطالعاتی که دارید میخواستم بپرسم که چه جور برنامهریزی میکنید؟من به تاریخ خیلی علاقه دارم البته در دو بخش تاریخ اسلام و تاریخ ایران. حوزه معارف بسیار مطالعه دارم و کتابهایی که به اصطلاح درحد فهم خودم باشد را میخوانم و به عنوان مرجع نگهداری میکنم، در حوزه ادبیات که دلمشغولی وسیعی نسبت به آن دارم مطالعه زیادی دارم، در حوزه فرهنگ و هنر و مقداری هم سیاست مطالعه دارم. شما از این سیر مطالعاتی میخواهید چه نتیجهای بگیرید و آیا نقطه پایانی برای خودتان تعریف کردهاید؟من هیچ ایستگاهی برای خودم مشخص نکرده ام. پس این مسیر صرفاً به حال شما برمیگردد؟بله، من از تجربه کردن و یادگرفتن خوشم میآید. تفریحات امیرحسین مدرس چیست؟من به تفریح به ماهر تفریح قائل هستم و علاقهمندم، یعنی من سونا میروم، استخر میروم، ورزش میکنم، کوه میروم، مسافرت میروم، در مسافرت کتاب هم میخوانم ولی طبعاً در استخر نمیشود مطالعه کرد! اگر اشتباه نکنم دستی هم به شعر و شاعری دارید؟من تجربههای شعری دارم و این برمیگردد به حوزه علاقهمندیم به ادبیات، شعر هم خیلی دارم و پراکنده در نشریات منتشر میشود اما این که چرا به عنوان شاعر مطرح نشدهام به خاطر این است که خیلی از دوستانم هستند که کارشان قویتر از من است و تا وقتی اشعار آنها هست میدان برای من باقی نمیماند. سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که چرا شبهای شعر رسانهای نمیشوند و غالباً به صورت بلوتوث و یا از طریق اینترنت در میان مردم پخش میشوند؟ببینید خوشبختانه الآن فعالیتهایی در این زمینه دارد صورت میگیرد اما عمده مشکل ما این است که هنوز در رسانه ملی شبکهای به عنوان شبکه فرهنگ و ادب وجود ندارد. شبکه چهار با همین عنوان فعالیت میکند.نه، شبکه چهار شبکه فرهیختگان است. من معتقدم که ما بایدشبکهای با عنوان فرهنگ و ادب داشته باشیم. چون ادب و فرهنگ نیاز اصلی تمام علوم است، طب، ریاضیات، فیزیک و تمام علوم برای این که مطرح و اصلاً قابل فهم شوند به ادبیات نیاز دارند حتی در حوزه ورزش هم میبینید که برای تفسیر آن، ادبیات ورود پیدا میکند شما الآن تیترهای روزنامههای ورزشی را ببینید چقدر مسخره هستند، تیتر با فونت 125! میزنند دایی گفت: نه، آخر این یعنی چه؟ نه روتیتر دارد نه تیتر درست و حسابی که آدم بفهمد اصلاً دایی به چه چیزی «نه» گفته است. خودتان به عنوان کسی که در رسانه ملی رفت و آمد دارید برای تأسیس شبکه فرهنگ و ادب تلاش کردهاید؟من چون مدرک دانشگاهی ندارم میترسم بعداً برایم مشکلی ایجاد شود (میخندد)! برای ورود به عرصه موسیقی تحت آموزش قرار گرفتید؟ جرقه تهیه آلبوم ماه نی از کجا در ذهنتان زده شد؟من دوره آموزش موسیقی و ردیف آوازی را گذراندهام و کارم را با تیتراژ سریال عشق گمشده شروع کردهام، من از گذشته این دغدغه را داشتم تا نوحههایی که در میان مردم بوده و از کلام فاخر برخوردار بوده را جمعآوری کنم تا فراموش نشود. تا این که در سال 84 من طرحش را به سازمان تبلیغات دادم و مورد پذیرش قرار گرفت تا این که در سال 85 آلبوم ماه نی وارد بازار شد الحمدالله استقبال خوبی هم از آن شد الآن هم در پی تهیه و تنظیم آلبوم دیگری با همین موضوع هستم. علاقهای برای ورود به موسیقی پاپ دارید؟با گروه «هفت» آلبومی را تهیه کردهایم که اگر خدا بخواهد تا قبل از محرم وارد بازار میکنیم. در این آلبوم پاپ هم هست. این هفت نفر چه کسانی هستند؟شهاب حسینی، امین زندگانی و چهار نفر دیگر از دوستانم به اضافه من. خیلی از مردم میپرسند که تغییرات زیادی که در ظاهر امیرحسین مدرس میبینیم به چه علت است؟گریمهای مختلفی است که در کارهای مختلف دارم. فکر نمیکنید این تغییر چهره روی مخاطبان برنامههای زنده تلویزیونی که هفتگی شما را میبینند تأثیرگذار باشد؟نه، اصلاً به نظر من بینندهای که بنشیند و به گشادی و تنگی کت من ایراد بگیرد بهتر است که تلویزیون نگاه نکند، به جای این که به محتوای برنامه توجه کند نشسته تا ببیند کی سبیلش کج است، کی ریشش را میتراشد کی... این درست است اما از طرفی ما میبینیم که سیما مقدار زیادی ظاهر مجریان و بازیگرانش را آزادتر کرده. به عنوان مثال در یکی از برنامههای زنده که قبل و بعد از افطار ازتلویزیون پخش میشد مجری آن برنامه کاملاً آرایش زنانه و واقعاً غیراسلامی داشت.به نظر من تا جایی که هویت اخلاقی و عرفی جامعه لطمه نبیند حدمجاز است ولی موقعی که از دایره خارج شدیم دیگر نمیتوان گفت رسانه ملی که فرهنگ سازی جزء شرح وظایفش است به رسالت خود عمل کرده، فرهنگ ما این نیست که پسرها زیر ابرو بردارند، همین کار برای دخترها در یک مقطعی هم عیب بود. طبعاً الآن دیگر به طریق اولی در تلویزیون ورسانهای که در شرح وظایفش اگر نگوییم راه انداختن جریان فرهنگی بلکه رعایت عرف فرهنگی جامعه آمد و باید رعایت شود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 577]
-
گوناگون
پربازدیدترینها