تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 17 دی 1403    احادیث و روایات:   
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1851255233




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گلوله ها را خدا هدایت كرد


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گلوله ها را خدا هدایت كرد

اولین روزی كه عراقی ها مسجد جامع را هدف قرار دادند، عید قربان بود. آن روز ما از كشتارگاه به طرف محله بلوچ ها و اطراف استادیوم عقب نشینی كردیم. همگی در محاصره قرار داشتیم و جنگیدن بی فایده بود. عراقی ها از جاده كمربندی بیرون شهر به سمت دبیرستان «دورقی» آمده بودند. همان جایی كه روزهای گذشته، خانه ها را با نارنجك و آرپی جی روی سرشان خراب كرده بودیم. عراقی ها با تقسیم شدن به چند گروه، حیله جدیدی را به كار می بردند. گروهی از آن ها قصد داشتند به فلكه شهدا و فلكه دروازه بروند و عده ای دیگر به سمت مسجد جامع و خیابان چهل متری.به پیشنهاد سرگرد «شریف نسب» به خیابان چهل متری و اطراف گل فروشی رفتیم و از آن جا خود را به «خیام» رساندیم. آن روز از فاصله بسیار نزدیكی با عراقی ها درگیر شدیم و موقع بازگشت از خیام، هنوز به مسجد نرسیده بودیم كه بچه ها فریاد زدند:از خیابون رد نشید!دود و گرد و غبار خمپاره از مسجد بلند بود. فهمیدیم كه آن جا را زده اند. عده زیادی مجروح شده بودند و تركش پای چند نفر را قطع كرده بود. گلوله های دشمن هنوز از سمت گل فروشی به طرف بچه ها روانه بودند. یكی از ارتشی ها آن جا ایستاده بود و تضعیف روحیه می كرد.- چه فایده داره بجنگیم؟ شهر سقوط می كنه. به خدا همه مون كشته می شیم. فایده ای نداره!...با عصبانیت گفتم:- تو چكاره این مملكتی؟!- منم مثل شما.- پس این جا وایسادی لااقل حرف مفت نزن. اگه عرضه جنگیدن نداری راهت رو بكش برو، چرا روحیه   بچه ها رو ضعیف می كنی؟!خیلی عصبانی بودم. اما ناراحتی ام، بیشتر به خاطر مسجد جامع بود. تصمیم گرفتیم به خیابان فخررازی برویم و از آن جا به فردوسی و دست آخر، اگر بشود مسجد را دور بزنیم. تا خیابان فردوسی پیش رفتیم، اما دوباره به چهار راه انقلاب برگشتیم. آتش دشمن سنگین بود و خمپاره ها كف خیابان را شخم می زدند. در مسیر لب شط، سرگرد را دیدم كه به دنبال ماشین می گشت. پس از آن كه مجروحین را از خیابان امام خمینی جمع كردیم، به همراه سرگرد راه افتادیم. اما در بین راه از رفتن خود پشیمان شدیم:- جناب سرگرد، شما برید. ما بر می گردیم طرف شهر.- نه. هدف من این نیست كه از پل بریم اون طرف. من می خوام برم سركشی كنم.- شما سركشی تون رو بكنید. ما بر می گردیم.دوباره به شهر برگشتیم. دركنار مسجد جامع بچه ها سنگر گرفته بودند وبی هدف رگبار می زدند. مسجد دیگر خالی شده بود و وضع به هم ریخته ای داشت. كف مسجد از بقایای كمك های ارسالی مردم شكل دیگری به خودگرفته بود، روغن با پودر لباسشویی، شكر با حبوبات ، و همه آن ها با خون مخلوط شده بودند. خمپاره ها پی در پی صحن مسجد را می شكافتند و بچه ها بی هدف رگبار می زدند. به مرتضی گفتم:- این تیراندازی ها بیخوده. بیا بریم!- كجا؟!- تا عراقی ها سرگرم این جا هستن بریم و از یه راهی غافلگیر شون كنیم.مرتضی قبول كرد. چند گلوله آرپی جی، چند  ژ3 و یك دوربین برداشتیم و راه افتادیم. خمپاره ها مرتب در مسجد فرود می آمدند. در گل فروشی، داخل یك ساختمان سه طبقه شدیم و با كندن سوراخی در دیوار، پشت بام های اطراف را زیر نظر گرفتیم. ساعت یازده صبح بود. ناگهان چشمم به دو عراقی افتاد و آن ها را به مرتضی نشان دادم. او با عجله دوربین را از دستم گرفت:- راست می گی؟!هنوز حرف مرتضی تمام نشده، گلوله آرپی جی ام در میان دو عراقی، كه با دوربین مسجد جامع را زیر نظر داشتند و بچه ها را به رگبار بسته بوند، نشست و آن ها را به درك فرستاد. هدف را بدون دوربین زده بودم، اما من كاره ای نبودم. گلوله ها را خدا هدایت می كرد.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 560]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن