تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):حقّ فرزند بر پدر ، آن است كه نام خوب بر او بگذارد و او را خوب تربيت كند و قرآن به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804144347




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خورشيد خردادهاي انقلاب... / و امامي كه همين نزديك است...


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: خورشيد خردادهاي انقلاب... / و امامي كه همين نزديك است...
حياط كوچك خانه امام، از همان لحظه ورود حزن عجيبي به دل مي انداخت. بغض مثل گلوله اي سنگين و سربي توي گلويت گير مي كرد و حجم بي صدايش آرام آرام با بالا رفتن از پله هاي كوتاه و پهن بيت افزون مي شد و به جايي مي رسيدي كه نا خودآگه اتفاقي توي چشمت هويدا مي شد و جلوه دلتنگي را با چكيدن قطره اشكي كه از گوشه چشم تا زير گلو سر مي خورد احساس مي كردي.


باشگاه جواني خبرگزاري برنا / بنت الهدي صدر - ديگر غروب شده بود. از بيت امام(ره) كه مي آمدي بيرون صداي قرآن با صوت خوشي در فضا طنين انداخته بود. كوچه هاي جماران فارغ از پچ پچ كودكان كنجكاو، عميق در آن لحظات غروب خورشيد در سكوتي عجيب و پر آرامش غوطه مي خورد. انگار در و ديوار آنجا تازه داشت يادش مي افتاد كه خورشيد خردادهاي انقلاب را نزديك به بيست سال است كه از دست داده است. كوچه، غروبي غمگين را تجربه مي كند و نور سبزي چشمان بي قرارت را نوازش مي دهد. در مسير به مغازه اي مي رسي، كوچك كه با چند پله كوتاه در دل زمين جا خوش كرده است. مثل سقاخانه مي ماند اينجا. يا زيارتگاهي كه بايد به آن دخيل بست. پر از نقش هاي مينياتوري. اصلا روح تو در اين كوچه به يك دخيل نياز دارد. بر مي گردي و در حسينيه را دوباره نگاه مي كني و مسيري كه تا مغازه آن را طي كرده اي... در مغازه مشبك است و سبز رنگ... اشتباه نمي كني براي نماز بايد دوباره باز گردي...

بي اغراق؛ او ساده زندگي مي كرد

كوچه اي كه حسينيه در آن قرار داشت اما، حسابي خلوت شده بود. همه ميهمانان و مدعوين خانه اما دويده بودند توي حسينيه؛ لحظه اداي تكليف الهي نزديك بود و وضوخانه هاي حسينيه شلوغ و سرشار از حرف و سخن جواناني كه آمده بودند براي تجديد ميثاق با امام(ره).

در آن بحبوحه ياد آن اتاق كوچك كه مي افتي، احساس مي كني حسينيه نيز با آن همدردي مي كند. خانه سال هاست كه تنهاست و از پنجره اش فقط ويتريني تصور مي شود كه مردم مي آيند و نگاهش مي كنند و بعد پيش خودشان جملاتي را بازگو مي كنند و مي روند. زني مي گويد: "رهبر يك ملت بود... چه قدر ساده زندگي مي كرد." زن جوان ديگري دير حالي است كه فرزند نوزادش را در آغوش گرفته است مي گويد: "قبلا از تلويزيون اين تصاوير را ديده بوديم اما از نزديك ديدنش چه قدر فرق دارد، حيرت مي كني از سادگي زندگي آن بزرگ مرد."

داغ پدر فرزند را رهسپار كرد

توي اتاق كه نگاه مي كني، اولين چيزي كه توجه را به خود جلب مي كند ابعاد اتاق است و يك قاب عكس بزرگ از امام(ره) كه با آن لبخند دلنشين آدم را به عمق نيازش فرو مي برد. نياز به كسي كه باز هم برايت از امام بگويد و تو را متوجه كند كه چه قدر او نمي شناختي. اتاق سال هاست كه دست نخورده و تميز باقي مانده. دو قطعه فرش كوچك و تميز كف اتاق پهن است. روي طاقچه اي كه از بيرون سمت راست تعبيه شده، چند كتاب و رساله و قرآن و مفاتيح چيده شده و عقب تر و روي طبقه اي از طاغچه كه بالاتر از باقي طبقات است چتري بسته و آبي رنگ به ديوار تكيه داده است.

امام و حاج احمد هم توي قاب عكسي با هم نشسته اند. حاج احمد طوري لبخند زده است و به گوشه قاب عكس نگاه مي كند كه انگار زنده است و هر كسي را براي شنيدن حرف هايش ترغيب مي كند، دلمان مي خواهد از پدر بگويد. او بعد از سيد مصطفي، بيش از همه به پدر نزديك بود و رتق و فتق امور پير جماران را در دست گرفته بود؛ دريغا كه داغ پدر او را خيلي زود بر آن داشت تا دعوت حق را لبيك گويد.

اينجا قدمگاه پدر ايران عزيز است

تا ظهر جمعيت غير منسجم و پراكنده مي آمدند و مي رفتند اما بعد از ظهر جماران حسابي شلوغ شده بود. جمعيت جوانان از بخش ها و انجمن ها و تشكل ها مي آمدند و از بيت امام بازديد مي كردند.

حياط كوچك خانه امام، از همان لحظه ورود حزن عجيبي به دل مي انداخت. بغض مثل گلوله اي سنگين و سربي توي گلويت گير مي كرد و حجم بي صدايش آرام آرام با بالا رفتن از پله هاي كوتاه و پهن بيت افزون مي شد و به جايي مي رسيدي كه نا خودآگه اتفاقي توي چشمت هويدا مي شد و جلوه دلتنگي را با چكيدن قطره اشكي كه از گوشه چشم تا زير گلو سر مي خورد احساس مي كردي. چه قدر صداي آه مي شنوي از جواناني كه مي آيند و چشم دوخته اند به راهروي فلزي ميان حياط... آنجا قدمگاه است؛ قدمگاه پدري كه دست محبتش را به نشان نوازش بر سر ملت، بالا مي گرفت و اميد از وجود پر نورش بر پهنه جمعيتي كه موج مي خوردند و فرياد مي زدند: "روح مني خميني، بت شكني خميني" سرازير مي شد.

قسمت انتهايي راهرو كه امام را مستقيما به داخل حسينيه هدايت مي كرد، برداشته اند و آن را گوشه راست حياط گذاشته اند. هنوز موكتي خاكستري و قديمي روي آن پهن است.

دل آرام و قلب مطمئن امام(ره) پيدا بود

تصور مي كني روي آن قدم مي زند و به داخل حسينيه رهسپار مي شود. وارد مي شود. موج مردم عاشق را مي بيند و دستش را به نشان سلام و تهنيت بالا مي برد. چهره اش مثل هميشه آرام است، روي صندلي مي نشيند و براي مردم صحبت مي كند. سخنراني هاي پخش شده امام را به ياد مي آوري... آن سخنراني آخر كه با صدايي گرفته و خسته از دنيا به مردم براي حفظ انقلاب و ارزش هايش توصيه مي كند. چه قدر تصاوير جوانان آن روزگار در نظرمان ساده تصور مي شود؛ با چشماني اشك آلود و سكوتي سرشار از يك بغض تازه. بغضي كه مي دانست پدر ايران اسلامي قصد سفر كرده و در حوالي همين روزها چشمانش بر تمام سختي ها و مشقات و خستگي ها مي بندد. چه آسوده رفتي و چه زيبا گفتي: "با دلي ارام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوي جايگاه ابدي سفر مي كنم..."

و زمين از وجود خدايي ناگهان خالي شد

بغض رفتنت براي ملت سنگين و حجيم تمام شد و ناخودآگاه دل زمين از وجود عظيم و خدايي خالي شد. دنيا جاي خالي و عميق تو را خوب احساس كرد و تمام زمين به هم كشيده شد و مردم از سراسر ايران به تهران آمدند. چه قدر از مردان و پسران، زنان و دختران، پيران و جوانان در سوگت گريستند و از شدت گريه و اندوه جانشان از عالم تهي شد. انگار نبض زمين تند مي زد آن روز و همه دنيا يك جا به حالت احتضار افتاده بود...

به خودت مي آيي، مي بيني نشسته اي گوشه حياط و صورت بر افروخته ات را از اتاق گرفته اي و به زمين چشم دوخته اي. چه قدر جايش خالي ست براي نسلي كه هاله اي از چهره آن روزهاي امام را در ذهن دارد و نشستن و برخاستن با او را تجربه نكرده است و مي شنوي حس جواناني را كه با لباس هاي مشكي ايستاده اند ميانه حياط و گاهي به باغچه كوچك خانه نگاه مي كنند و چشمانشان بيشتر مي جوشد و مي گويند: "كاش امروز هم بود..."

بار امانت را در نگارستان جماران بايد ادا كرد

حسينيه جماران پايين خانه امام است و نگارستانش پايين تر از حسينيه. وارد نگارستان مي شوي؛ ده پله سنگي را – كه پنج تا مستقيم و پنج تايش به چپ متمايل است- پايين مي روي و در سالن نگارستان خود را مقابل سه راهرو مي بيني كه روي هر دو ديوار راهروها عكس هايي از حضور غرور آفرين رهبر فرزانه انقلاب در جمع مردم آويخته شده است.

از انتهايي ترين راهرو عكس ها را نگاه مي كني. اينجا مكاني براي بازگشت به دل خاطرات است؛ به دل مبارزات انقلابي مردم. عكس هايي از ضريح و مرقد امام ديده مي شود و خيل جمعيتي كه در سال ارتحال امام در سوگش گرد پيكر او جمع شده اند. در عكسي روي يك پارچه بلند نوشته شده : "نظام اسلامي امانتي است در دست شما"، عكسي ديگر، جمعيتي از حضور مردم را در غروب روز ارتحال امام خميني نشان مي دهد كه هر بيننده اي را در سكوت و اندوهي باور نكردني فرو مي برد و روي تصوير ديگري مي خواني: "جامعه كليميان ايران در فقدان جانگداز رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران به سوگ نشسته است."

اينجا عكس هاي رنگي و سياه و سفيد تو را در فاصله اي سي ساله به اوج انقلاب مي برد و بر مي گرداند و تو در انتهاي سالن مجموعه اي از نامه هايي را مي بيني كه براي امام فرستاده شده است. نامه هايي كه روزگاري همه آن ها را مردي صبور و محكم خوانده بود و گاه پاسخشان را داده بود. چه قدر خودت را به آن نوشته ها و دستاني كه لمسشان كرده است نزديك مي بيني...

***

از نگارستان با همه تصاوير به ياد ماندني خارج مي شوي و در حياط حسينيه كه با پارچه هاي سياه حزنش چند برابر شده، قدم مي زني. دقايقي را در اين حال و هوا گذرانده اي و انگار سقف طاقتت تمام شده. ديگر وقت اذان است. غروب شده و در هواي خردادي پاييز زده عجيب جاي كسي را احساس مي كني كه انتظار داشتي وقتي وارد اين خانه مي شوي به ديدارش بشتابي و كلمه به كلمه حرف هايش را آويزه گوشت كني...

الله اكبر الله اكبر

... صداي اذان كه بلند مي شود چشم هايت ديگر بي طاقت تر از هميشه با نور سبزي كه در كوچه پخش شده است، خو مي گيرد. مي بارد. نور چهار سو شده سبز را مي گيري و مي روي بيرون. بايد آرام شوي. باز حكايت سقاخانه و دخيل را براي دلت روايت مي كني...و امامي كه همين نزديكي است در دل من و تو و ضربان‌هاي قلب‌مان. و هر ساله گرد انوار هميشه جاودانش طواف مي‌كنيم و براي يار روزهاي تنهايي‌اش دست تكان مي‌دهيم كه خوب جانشيني براي دلتنگي‌ روزهاي نبودنش شده است...

***

در باشگاه جواني برنا ثبت نام كنيد: [email protected]

پيامك ارتباط با برنا: 10000313
 سه شنبه 14 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 296]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن