واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: سلام شهرام جان! آمديم DPFE نبودي... شهرام! نميخواهم چراها را زياد كنم چون فرصت خواندن پيدا نميكني اما ميدانم كه هميشه پيگير بودي و به اهالي خبر هم در مورد گزارشهايشان از دادگاهت مشورت ميدادي؟ آن هم مثلاً از داخل زندان آن هنگام كه مدرك داشتن تلفن همراهت را در تمام دوره زندان منتشر كرديم، و كسي جوابي نداد يا از همان شركت نگهداري پديدهها كه مقدمات سفر گذشتهات به شرق آسيا از آن انجام شد، سخني وجود ندارد! ساختمان همان است. همان 6 طبقه معروف! اما نبودي. حتماً باز هم به سرقت رفتهاي! به عادت سدههاي قبل مينويسيم:«سلام! شهرام جان. آمديم نبودي ...» به گزارش فارس، از آن زمان كه كيهان خبر ميداد «ش. ج» در حال سيم جيم شدن است و با تعداد ناقابل 60 نماينده مجلس ششم ارتباط دارد، 6 سال ميگذرد و تو به جرم دزديده شدن در زندان بودي. زندان كلمهاي است عمومي و سخت است تعميم دادن آن. گذشت تا آن زمان كه با تصويرت آشنا شديم؛ «يك مفسد اقتصادي». چقدر فيلم و سريال كه به خاطر ديدن جلسات دادگاه محاكمهات به هدر رفت و اكنون نه آن فيلمها تكرار شدني است و نه ديدن تصوير تو. مقصد را ساختمان شركت معروفت كه در تمام سالهاي بازجويي و زندان روزهاي متمادي را به تجارت در آن مي پرداختي و ديگر همه آدرس آن را دارند و البته طي اين چند روز اخير بيشتر مورد توجه قرار گرفته، قرار داده و حركت ميكنيم و پس از گذر از ستاد فرماندهي نيروي انتظامي و خياباني به همين نام، به خيابان خدامي ميرسيم. هتل هما كه پشت سر گذاشته ميشود، پلاك شماره 40 كه محض احتياط دو بار درج شده است، در 6 طبقه مقابلمان است. چراغ تمامي طبقات به جز طبقه 5 خاموش است و انگار نه انگار كه «بيش از 120 جلسه با حضور همان مسروقه مفقوده در مدت اين يك سال اخير در اين دفتر برگزار شده است». ابتدا به سبك فيلمهايي كه در ذهن داريم، اطراف ساختمان چرخي ميزنيم. بر روي ديواره آن علامتي بزرگ با عنوان "DPFE" و تكرار فارسي آن درج شده كه مفهوم خاصي ندارد؛ الا آنكه بدانيد نام شركت «پديده تجارت» است و حتماً يكي از اين حروف، نخستين حرف لاتين شركت. سعي ميكنيم با سادهترين راه حل شروع كنيم. در ميزنيم و ثانيهاي بعد در، شتابان باز ميشود. با پرسش و پاسخي كوتاه و اطلاع از غرض ما، نگهبان با عتابي جواب ميدهد و بلافاصله در خيابان پشت سرمان به دنبال آشناي مراقب ميگردد. به خاطر نيافتن آن مأمور كه شايد حواسش مثل ماموران مراقبت آن مفسد اقتصادي، پرتانده شده بود، سريعاً به داخل بازگشته و خواستار خروج بيقيد و شرطمان ميشود. كمي تعلل موجب دست به تلفن شدن نگهبان ميشود كه اكنون فردي ديگر از داخل ساختمان او را همراهي ميكند. چه كساني در طبقه پنجم بودند؟ براي يافتن جواب، اقدامي آكروباتيك ميكنيم كه كمي با سر و صدا همراه است. 3 زن نسبتاً جوان به بيرون خيره ميشوند و دنبال منشأ آن ميگردند. لحظاتي بعد با صحبتي كه فقط جهت چشمان آنها تنها اثر قابل مشاهدهاش بود، سريعاً پردههاي طبقه پنجم كشيده ميشود تا ديگر اثري از رفت و آمد افراد قابل مشاهده نباشد. از حامد، مرد جواني كه سيگار بر لب در حال رد شدن از مقابل شماره 40 است، ميپرسم كه آيا ميداند ساختمان متعلق به كيست و پاسخ ميشنوم: نه! جوابم مساوي لبخندي تلخ است. ميگويد من فقط اسمش را شنيده بودم و جزئياتش را نمي دانم اما وقتي خواندم كه ماموران را اغفال كرده، تعجب كردم كه چگونه آنها را اغفال كرده و اصلاً چطور گريخته؟ مگر لباس زندان نداشته؟ به همين سادگي مگر ميشود كه يك متهم با اين شهرت را كه همه نگاهها به اوست، در خيابان گم كرد؟ و بعد همانطور كه رد ميشود، ميگويد: ياد آن موضوعي افتادم كه از فردي پرسيدند چگونه توانستي از آبشار نياگارا بپري و او جواب داد: بگوئيد چه كسي مرا هل داد تا ادبش كنم! پيك موتوري با يكي از همسايهها كار دارد و من از او ميپرسم تا به حال در اين ساختمان با فردي آشنا برخورد داشتي؟ ميترسد و جواب ميدهد من تا به حال اينجا نيامدهام. كارت خبرنگاري به كمك ميآيد و در حالي كه قول ميگيرد به پلاكش نگاه نكنم، جواب ميدهد: مي دانم همه دنبال شهرام جزايري ميگردند اما وقتشان را تلف ميكنند؛ مرغ از قفس پريد... گزارش را با مغازههاي اطراف پي ميگيرم و از اينكه با اين ميزان درخواست ماشين، هيچگاه تقاضاي كد اشتراك نكردهاند، كمي تعجب ميكنم. نميتوان برخي از گفت و گوها را منتشر كرد؛ چون تناقض در آنها زياد است اما باز هم به مقابل ساختمان شماره 40 باز ميگردم. لامپهاي ورودي اين بار خاموش شده و جز فوتبال در حال پخش، چيزي به چشم نميخورد. شهرام! از روزنامهاي كه مقابل در افتاده بخشي را كه درباره فرارت نوشته را جدا كرده و ميخوانم. يكي از حضورت در دبي خبر ميدهد و ديگري تاكيد ميكند كه در داخل كشوري. يكي ميگويد در دو روز همه خانوادهات را به خارج فرستادهاي و ديگري ميگويد يك ميليارد تومان ناقابل در يك ساعت پول نقد فراهم كردهاي. نميدانم چرا قوه قضائيه اينها را جدا نميكند و بخواند. نميخواند كه چرا اين شك از بين نميرود كه چگونه به همين سادگي اغفال كردي و رفتي؟ چگونه برخي از عدم رعايت مواد آئين دادرسي به طور مستدل سخن ميگويند و كسي از خيل حقوق خوانهاي اين نهاد بهويژه قاضي محترم پرونده جواب آن را نميدهد؟ چرا از لفظ «فراريش دادند» استفاده ميشود و دلايل تاييد آن بيشتر از رد آن است؟ چرا قوه قضائيه آنقدر راحت با مسئله برخورد ميكند و كسي از داخل آن به موضوع اعتراض نمي كند؟ شهرام! نميخواهم چراها را زياد كنم چون فرصت خواندن پيدا نميكني اما ميدانم كه هميشه پيگير بودي و به اهالي خبر هم در مورد گزارشهايشان از دادگاهت مشورت ميدادي؟ آن هم مثلاً از داخل زندان آن هنگام كه مدرك داشتن تلفن همراهت را در تمام دوره زندان منتشر كرديم، و كسي جوابي نداد يا از همان شركت نگهداري پديدهها كه مقدمات سفر گذشتهات به شرق آسيا از آن انجام شد، سخني وجود ندارد! ما كه تلاش خود را كرديم و تو را نيافتيم. اما روي سنگهاي گرانيت تيره رنگ شركتت بدون اجازه نوشتيم: «سلام شهرام جان! آمديم نبودي. جايت اصلاً خالي نيست...»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 426]