واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جريان هاي سياسي و تاويل هاي «شيء واژه»(2) نويسنده: دكتر مجتبي زارعي (1) از انقلاب اسلامي و امام خميني (ره) در آغاز دهه چهارم (2) ـ دو تفسير در نسبت امام و انقلاب بايد انقلاب اسلامي و امام خميني را آن گونه كه هست و بود به تاويل و تفسير نشست و ملاك و مناط در اين آيند و روند تفسيري، نه ذات نسبيت انديش هرمنوتيك، كه خود حقيقت وجودي امام و انقلاب است. از اينجا به نظريه اين گفتار نزديك مي شويم كه از اين منظر دو تفكر در نسبت امام و انقلاب اسلامي خلق مي شود؛ جرياني كه انقلاب و امام را در قالبي «شيء واره» و به مثابه «شيئيت» به تاويل مي نشيند و در اين تاويل هم تفسير به راي مي كند! و جرياني كه انقلاب اسلامي و امام خميني را به مثابه «مدلول» هاي يك «دال برتر» به نام خدا و اسلام مي شناسد و با عبور از «شيء وارگي» به «جريان يافتگي» آنها و «حركت جوهري» ايشان، ذيل حكمت استكمالي اسلام و تشيع مي انديشد. جرياني مي كوشد از برخي مجاورت زماني با صدر نهضت اسلامي و تلاش هاي سببي و نسبي با رهبري آن به شناخت شناسنامه اي امام و انقلاب بپردازد؛ در حالي كه بنا به قول حكيم الهي دو نوع شناخت از امام وجود دارد، معرفتي شناسنامه اي و شناختي معطوف به كارآمدي. گو اينكه متوقف ماندن بر شناخت نسبي و آميخته با القاب و عناوين ادبي و شعري، شناختي همانند شناسايي يك شيء مي باشد، كما اينكه از اين حيث چه بسا از ديگران به دليل دست برتر غاليان در توصيف اشياءشان بازمانيم اما امام و انقلاب آن گونه كه حقيقت وجودي آن حكم مي كند گزارشي حيات بخش از تحول و تكامل در جامعه انساني است كه ناظر بر ساحات گوناگون امام و انقلاب مي باشد. جريان «شيء وارگي تاويلي» مي كوشد با «مقدس سازي» امام خميني (ره)، وي را از خوانش مجدد در تحولات سياسي و اجتماعي كشور دور سازد. جريان شناسي شيءواره به جاي جريان يافتگي فقه پويا، فقه و فقاهت را صامت مي سازد، به گونه اي كه در غوغاي صنعت به ابژه اي براي سوژه فاعليت شناسا در مدرنيسم بدل گردد. نشر و بسط دال ها و مدلول هاي امام و انقلاب در حد «تاويل هاي يك مؤسسه» تقلي يافت؛ مؤسسه اي كه حتي بعضاً تاكيد ملت و رسانه ملي بر دال هاي «نظام دانايي» و «صدق» و «كذب» را با تراز خود امام بر نمي تابد. جريان شناسي شيءواره علاوه بر صامت سازي امام راحل، امام ناطق را نيز نمي پسندد و بر امام صامت آن هم با تفسيرهاي شي ء واره تاكيد مي نمايد؛ خطي كه به «كليدداري» و «پرده داري» در حوزه تفكر! مي انديشد؛ غافل از اينكه چنانچه كليد داري و پرده داري ولو در قواره كعبه و خادم الحرميني هم متحقق گردد، اموري مربوط به «تجسد» و مخصوص «شيئيت» مي باشد؛ گو اينكه در بيان و بنان جناب «مؤسس» رضوان الله عليه بود كه «ما از هر كه بگذريم و از صدام هم بگذريم از آل سعود نخواهيم گذشت»؛ پس اگر چنين است آيا تاويل شيء واره تفكر فردي كه عليه شيء وارگي و شيئيت اسلام، قرآن، فقه و عرفان قيام نموده است، حركتي مرتجعانه به حساب نمي آيد؟! جريان بسط شيء وارگي، از امام و انقلاب در حركتي ارتجاعي به جاي تاكيد بر ولايت فقيه از شوراي فقيهان نيز سخن به ميان آورده و به جاي رهبري در اسلام از نظريه شوراي افتا و شوراي رهبري و نيز انواع حكميت مسبوق به رويكرد شركت سهامانه دفاع مي كند. امام خميني در شيء وارگي «سلطنت» مي كند و نه «حكومت»؛ لذا مي توان او را از سياست دور ساخت و به اختراع پاپ در تشيع مبادرت نمود؛ از او عارفي ترسيم كرد كه عرفانش با مردمان دمساز نگردد و بر ظالمان نخروشد و شريعت را به گونه اي مقدس معرفي كرد كه با هزار توجيه عقل با سياست عجين نگردد. به واقع شيء وارگي امام و انقلاب را مي توان ظهور و بروز «نوحجتيه» مدرن در طليعه چهل سالگي انقلاب ناميد. شيء وارگي امام خميني را مي توان در تحولات سياسي- اجتماعي خويش از بي.بي.سي تقليد كرد اما كماكان با بازي هاي مريدي و مرادي به امام علاقه داشت. مي توان با افتاي شيوخ درباري و خانواده سلطنتي بر بلنداي بام رفت و با تجسد كاريكاتور روزهاي نخستين نهضت، الله اكبر گفت و خود را به حماقت زد و جماعت اوباش هلهله گر روز عزاي امام حسين را كه با معاضدت بهائيت، افساد في الارض كردند «خداجو» ناميد و در اوج خروش ملت عليه اجنبي، با اقسام تردستي در عالم خيال وسوسه هاي رمانتيك نيز در كالبد «اسب تروا» به ميانه خلق رفت و بر خر مراد سوار شد. اما جريان يافتگي نهضت بر اساس دال برتر واژگان نهايي انقلاب اسلامي و خود امام از رجال، از نسب ها و سبب هاي انقلابي عبور مي كند و از واژه «عبور» در تاريخ به غفلت نمي رسد بلكه به عبرت و بصيرت رهنمون مي گردد. خط جريان يافتگي براي «وجود» انقلاب اسلامي، حركتي در جوهر و تكاملي در عرض، قائل است. از اين رو در اين تفكر، «شيخوخيت»، «مقامات» و «منصب ها» ملاكي ارتجاعي براي حركت انقلاب فرامدرن ايران در حوزه نظر و عمل به حساب مي آيند. زيرا انقلاب اسلامي في حد ذاته عبور از سلطنت «من خود بنياد» و نهضتي عليه حرص، طمع، تكبر، غرور و ديگر اقسام انانيت بود. چه اينكه انقلاب اسلامي و مجاهدت امام خميني نه عليه شيطان هاي كوچكي مثل شاه و آمريکا بلكه عليه فرعونيت در بنياد و سرشت انسان در طول تاريخ بوده است. به ديگر سخن انقلاب اسلامي سال 57 با شيء وارگي در همان سال و حداكثر تكرار همان مناسبت در قفس روزمرگي و «سالگرد» ها زنداني مي گردد و در قامت يك همايش، «اداره» مي شود اما همان انقلاب در جريان يافتگي، انقلاب «اصغر» بيش نيست و شرط انقلابي بودن، نه صرفاً سوابق كه لواحق نيز جزء تراز و شروط انقلابي بودن است و درست گفته اند كه «انقلابي زيستن و انقلابي ماندن مهم است». پي نوشت ها : 1)عضو هيئت عملي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي . منبع:نشريه 15 خرداد شماره 22
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 216]