تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 24 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مردى را ديدند كه موهاى ژوليده و جامه‏اى چركين و سر و ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1852861561




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زنگ اول


واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: زنگ اول
مرتضى جوادزاده ‎/ آتش نشاندر گرماى بعدازظهر خرداد، ايستگاه ،۴۳ در سكوت غريبى فرو رفته بود. تنها صداى كولر بود كه چون نواى ملايم موسيقى فضا را خواب آلود مى كرد. پس از گذراندن دوره آموزشى سومين شيفت كارى خود را پشت سر مى گذاشتم. پست بى سيم را تحويل دادم و به نماز ايستادم. پس از سلام نماز، يكى از همكاران با سابقه از كنارم گذشت و برايم دعا كرد.ـ قبول باشه جوانـ قبول حق باشه. ممنون.ـ ناهار خوردى ـ نه پست بى سيم بودم. الآن مى خورم.از جا بلند شدم و در حالى كه به طرف آسايشگاه مى رفتم با او خداحافظى كردم.عقربه هاى ساعت از چهار گذشته بود. پس از صرف ناهار كمى سنگين شده بودم. به آسايشگاه رفتم. در حالى كه روى لبه تخت نشسته بودم با خود گفتم:ـ عجب خوابى مرا گرفته !... اين قدر منتظر زنگ بودم، كه خوشبختانه نخورد اما حالا مطمئنم تا سرم را بگذارم روى بالش صدايش درمى آيد ... نگاهى به اطراف انداختم و به آرامى روى تخت دراز كشيدم. هر لحظه ممكن بود زنگ حريق به صدا دربيايد و براى نخستين بار خودم را در معرض آزمونى جدى ببينم. با يادآورى هيجان مأموريت تپش قلبم بيشتر مى شد.«فكر نكنم امروز هم خبرى بشود. چرتى بزنم بد نيست. بيخودى چقدر امروز خسته شدم. خوبه پاى بى سيم نشسته بودم.»غرق در افكار مختلف، همزمان با سنگين شدن پلك هايم آرام آرام به خوابى عميق فرورفتم.ناگهان زنگ حريق، سكوت سنگين ايستگاه را شكست. آتش نشانان ورزيده سريع لباس پوشيدند تا هر چه زودتر خود را به خودروها برسانند. سراسيمه از خواب پريدم. در نخستين لحظه، موقعيت خود را درك نكردم. گلويم خشك شده و قلبم بشدت مى تپيد. دست چپم خواب رفته و سنگين شده بود. با اين همه به دنبال همكارانى كه با سرعت از آسايشگاه خارج مى شدند پائين آمدم و به سراغ «چكمه» و «اور» رفتم. دستم هنوز بى حس بود و قدرت نداشت كه دستگيره چكمه را محكم بگيرم. ديگران محل را ترك كرده بودند و من همچنان دستگيره چكمه را مى كشيدم. سرانجام چكمه و لباس مخصوص را پوشيدم و به سرعت به طرف خودروى «پژو» رفتم. همين كه سوار شديم فرمانده از طريق بى سيم اعلام كرد: آتش سوزى در فضاى سبز حاشيه بزرگراه نيايش گزارش شده است. با هيجان به اطراف نگاه مى كردم و با شنيدن فرمان فرمانده كه مراحل بعدى را اعلام مى كرد هيجانم بيشتر مى شد. براى نخستين بار سوار خودروى عملياتى آتش نشانى شده بودم. در حالى كه به سوى محل حادثه پيش مى رفتيم، كنجكاو به خيابان نگاه مى كردم. احساس مى كردم همه به من خيره شده اند تا از كارايى و بازدهى آموزش هايى كه ديده ام امتحان بگيرند. دقايقى بعد به محل حادثه رسيديم. افراد گروه بدون معطلى و خيلى سريع پياده شدند. با اعلام فرمانده مأموريت آغاز شد.بايد هر چه زودتر خود را به فرمانده مى رساندم تا كسب تكليف كنم. وقتى پياده شدم از شدت هيجان داخل جوى آب سقوط كردم. با آن كه هر دو زانويم بشدت درد مى كرد، به سرعت همه جا را زير نظر گرفتم و از بيم آن كه مبادا همكارانم و بدتر از همه، فرمانده ام مرا در آن حالت ببيند بالا آمدم. بدون توجه به درد مختصر زانوها از سمت چپ خودرو به فرمانده نزديك شدم.ـ آقا من چى كار كنم ـ اول يك آتش كوب از بالاى ماشين بياور پائين. بعد هم به بچه ها كمك كن لوله كشى كنند. مراقب خودت هم باش.سراغ «آتش كوب» رفتم. پيش از پائين آمدن نگاهى دقيق تر به محل حادثه انداختم. حريق در مساحتى حدود ۵۰۰۰ مترمربع رخ داد و نرده هاى آهنى دور تادور محوطه را فراگرفته بودند. صدايى من را به خود آورد. «به چه نگاه مى كنى بيارش پائين. بايد لوله كشى كنيم.»به سرعت پائين آمدم و تصميم گرفتم با عبور از نرده ها به آتش نزديك شوم. دوباره سراغ فرمانده رفتم كه كنار نرده ها ايستاده بود.اجازه هست از روى نرده ها بپرم «مگر آموزش نديده اى اين كه اجازه نمى خواهد. برو بالا. فقط مواظب خودت باش.»با چالاكى از نرده ها عبور كردم و فرمانده با احساس رضايتى كه در نگاهش بود حركاتم را تعقيب مى كرد.چند لحظه بعد كمك فرمانده، آتش كوب را از فاصله بين نرده ها به من رساند.«جلوى آتش عقبى را بگير. اجازه نده جلوتر ...» پيش از آن كه جمله كمك فرمانده تمام شود با هيجان دور شدم. هنوز چند قدمى پيش نرفته بودم كه ناگهان با سر داخل چاله بزرگى سقوط كردم. خوشبختانه چاله عمق زيادى نداشت و سريع بلند شدم. بيش از هر چيز نگران نگاه فرمانده بودم. اما هنگامى كه سر از چاله بيرون آوردم خدا را شكر كردم كه او متوجه ام نبود و به سوى ديگرى نگاه مى كرد.ساير همكارانم با قدرت در تلاش بودند كه آتش را مهار كنند. همراه آنها فارغ از هيجان ها ى اوليه، مشغول كار شدم و هر لحظه از حجم آتش كاسته مى شد. بالاخره آتش فروكش كرد و مرحله لكه گيرى به پايان رسيد.به دور از چشم ديگران به بررسى وضعيت دست و پاى خودم پرداختم. دستم كمى خراشيده شده بود و اندكى درد مى كرد. از روى لباس زانوهايم را بررسى كردم. درد در آن ناحيه بيشتر بود.با اعلام پايان مأموريت از سوى فرمانده به ايستگاه بازگشتيم. براى رفع خستگى به سوى سالن غذاخورى رفتيم. حالا آرامش بيشترى در خود احساس كردم. به دور از چشم همكاران زانوهايم را ماساژ مى دادم.فرمانده كه از نحوه فعاليت اعضاى گروه راضى بود لب به سخن گشود و با تشكر از همكارانى كه براى مهار آتش تلاش كرده بودند چند نكته را گوشزد كرد. سپس در حالى كه سعى داشت لبخند خود را پنهان كند مرا خطاب قرار داد و گفت: ـ آقاى جوادزاده شما بايد خدا را شكر كنيد كه آنجا فقط يك چاله بود. اگر چاه بود ما بايد نيروهايمان را بسيج مى كرديم كه به جاى مهار آتش، شما را از چاه بيرون بياورند.با شنيدن اين حرف تا بناگوش قرمز شدم. چند تن از همكاران به آرامى خنديدند و فرمانده با مهربانى به من نگاه كرد.ـ مرتضى جان. آتش نشان قبل از هر چيز بايد به حفظ جان خودش فكر كند. در لحظات سخت يك آتش نشان سالم و باهوش مى تواند جان خيلى ها را نجات دهد.- بله فرمانده، مأموريت اولم بود. چاله را نديدم. ـ جوى خيابان چى آن را كه حتماً ديدى ...ـ من فكر كردم شما نديديد.«اما من هم جوى آب را ديدم هم چاله را هم ...»با دستپاچگى قبل از اين كه آبرويم بيشتر از اين برود حرف او را قطع كردم. آقا من جوى را عرض نكردم. فكر كردم افتادن من را نديديد.دقايقى بعد در پى خنده بچه ها فرمانده از جا برخاست و من هم با نگاهى تحسين آميز او را دنبال كردم كه چقدر سنگين و محكم قدم برمى داشت و سالن غذاخورى را ترك مى كرد.
 پنجشنبه 9 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 208]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن