واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: كتاب - چپق را با خودت نبر
كتاب - چپق را با خودت نبر
علي مسعودي نيا: دنيا خيلي عوض شده است. اين كلانگزاره به همان اندازه كه كلي است حقيقت هم دارد. تعريف همه چيز رفته رفته دستخوش تحول شده و كماكان هم ميشود. شايد باب ميل ما نباشد. شايد سخت بپذيريم ولي اتفاقي است كه بر بشر حادث شده و خواه ناخواه تعريف رقّت، تعريف صلح، تعريف هنر و حتي تعريف نگاه انساني در همين جامعه نصفه و نيمه مدرن خودمان كه توليد انديشه در آن به حداقل رسيده است هم دچار تحول انكارناپذيري شده است و اين دقيقا همان چيزي است كه «يغما گلرويي» در كتابش زير بار آن نرفته است و يا بالكل از آن بيخبر جلوه ميكند. او در اين دفتر شعر ميكوشد تا با نگاهي جهانشمول تمامي پليديها، كاستيها و رذايل بشر را فهرست كند و عليه آنها شعار بدهد و در سوگ معصوميت از دست رفته (كدام معصوميت؟) مرثيهسرايي كند. سير حركت «يغما گلرويي» از يك ترانهسراي سانتيمانتاليست تا يك شاعر ليبرال روشنفكرنما، سيري است كه نمونههاي ژنريك آن را در اكثر حيطههاي هنري ايران ميتوانيم به راحتي بيابيم. «گلرويي» ميكوشد در منظومه بلند خود تمام دانستهها و ندانستههاي تاريخياش را به متن بكشد و با محور قراردادن آنها به بديها بد بگويد و با خوبيها خوب باشد و روي چهارپايه لقش در انتظارِ ابرقهرمان افسانهاياش بنشيند تا سر برسد و بنياد ناراستيها را فرو پاشد:
و برچهارپايهاي معيوب/ مينشينم به انتظار/ شايد از پس دودها/ پهلواني پديدار شود/و به زير بياورد هزار و يك گوسفند انديشههاي مرا /از قناره اين همه علامت سوال باژگون (ص13)
اين هم گونهاي از سعادتخواهي براي نوع بشر است و مجادلهاي هم بر سر آن ندارم، اما نوع نگاه، فرم شعر، سلسله تداعيها، الِمانهاي بينامتني، تصويرسازيها و زبان «گلرويي» در بيان اين انديشهها به شدت واپسگرا، خالي از ظرافت و تخيل و در عين حال به شكلي بسيار تصنعي روشنفكرنمايانه است. جابهجاي شعر دغدغه افاضات بر متن غالب ميشود و آنچه باقي ميماند مشتي نام خاص از اماكن و اشخاص و حوادث تاريخي و اسطورهاي است كه شاعر تلاش ميكند به ضرب و زور آنها خود را متفكر و آرمانگرا جلوه دهد:
عصايي سپيد به هيتلر هديه ميكنم/تا به چشمان سرانگشتش لمس كند/ديوارهاي داخائو و آشويتس را/چائوشسكو را آيينهاي پيشكش ميكنم/تا به ياد بياورد/تصوير گورهاي دستهجمعي ميليونها چكاوك بي سر را (ص54)
در يك نگاه آماري بيش از چهارپنجم منظومه مورد بحث در سيطره شعارزدگيهايي از اين دست است. تاثير زبان و نگاه كلاننگر و لحن شاملو در سطرهاي اين كتاب انكارناپذير است. هر چند «گلرويي» در نهايت به بيان استادانه و تغزل تاثيرگذار و فنمنديهاي زبان شاملو حتي نزديك هم نميشود و كمرنگ و عاري از خلاقيت در سنگر اطاله و چريكبازي كلامي پناه ميگيرد و معلومات عمومياش را به عنوان ابزار ارعاب خوانندگان كمسوادتر در متن پراكنده ميكند و با نگاهي منفعل كه خبر از هيچ ايدئولوژي خاصي در پس و پشت شعر نميدهد، اقيانوسي از اشارات و تنبيهات ميسازد به عمق يك ميليمتر و نهايتا بدون آن كه منطق اين تعالي را نشان دهد بانگ اناالحق ميزند:
كوهي از گندمم در كاسه گرسنگان اتيوپي/ به خانههاي يخين اسكيموها، اعجاز آتشم/ بر هيروشيماي خاكسترشده، نزول باران/ جنگلي نوباليدهام در ويتنام/ (ص17)
او حتي اين رويكرد نارسيستيك را فراتر ميبرد و به تخطئه شاعران سلف خود ميپردازد و آنها را بابت آنچه كردهاند تخطئه ميكند:
نيما چرا/ در هفتاد سال زندگياش/ دستكم هفت هزار كبك و تيهو را/ بي جان كرد؟ (ص44)
و يا:
لوركاي بزرگ/چرا زيباترين مرثيه جهان را/ براي مردي سرود/ كه به هفت نيزه جنون/هفتصد ورزاي بيگناه را/ به خون كشيده بود؟ (ص44)
قصد اين نوشته، فراروي از متن و طرف شدن با شاعر نيست. اما تفكر در احوالات ترانهها و موسيقي نازلي كه شاعر با سرودههايش همراه آن شده است، با اعتراض به شاعران اينچنين تناقضي آشكار مينمايد:
شاعران پيرامونم/ چرا به زير جامهاي از قباي جاودانگي دلخوشند؟/موش كور در دنياي تاريكش/ كرم شبتابي را خورشيد ميپندارد/آري/ ومن شب را زيستهام همه عمر/ با اميد آفتابي شدنش. (ص45)
«آن كه غربال به دست دارد از پشت سر ميآيد». اين قولي است قديم و حقيقي. غربال به دستان، پس از ما هم خواهند آمد و قطعا داوري خواهند كرد كه «نيماي كشنده كبك و تيهو» در روند تعالي انديشه اين مرز و بوم ماناتر است يا من و شماي نوعي. آن غربال به دستان خواهند رسيد و داوري خواهند كرد كه نسل مستقل و عزلتنشين شعر امروز كه از پس پرداخت هزينه چاپ كتابش بر نميآيد تاثير بيشتري در ارتقاي هنر و فرهنگ جامعه داشته است يا نويسندگاني با كتابهاي پرتيراژ.
اشتباه نشود. كسي با نگاه شريف و انساني و صلح و عشق و كبوتر سفيد و شاخه زيتون و دموكراسي و نفي ديكتاتوري مخالف نيست. حتي خود ستمكاران و ديكتاتورهاي زنده دنيا نيز دم از اين چيزها ميزنند و ميكوشند با اين واژگان فعل منكر خود را توجيه كنند؛هر چند كه ماجرا، همان ماجراي دم خروس باشد. هزاران NGO در دنيا متولي سر و سامان دادن به حقوق بشر هستند. جنگ و ويراني و فساد و ظلم در جهان بيداد ميكند و كيست كه نبيند و نداند؟ اما هنرمند در اين ميان چه نقشي دارد؟ اگر واگويه كردن فجايع تاريخي و دعوت به صلح و نيكسيرتي هنر بود، امثال «مادر كرزا» را امروزه به عنوان بزرگترين هنرمندان تاريخ بشريت ميشناختند. اما شاعر اين دفتر كوچكترين كنش هنرمندانهاي در بيان بروز نميدهد و به جاي عظمت بخشيدن به لايههاي تاويل معاني متنش، تنها الِمانهاي عظيم را به متن بيرمقش تزريق ميكند:
شكوه ستونهاي تختجمشيد آيا/ ميتوانند گرسنگي كودكان دروازهغار را بتارانند؟/ و جام زرين حسنلو/ درمان ميكند تراخم چشم دختركي از مسجد سليمان را؟/ با لوح گلين داريوش/ ميتوان رخنه چپر كوليان گردنه تنباكو را پوشاند؟ (ص75)
راه دور نرويم كه دير نشود. همين دور و بر خودمان و در همين سال گذشته كافي بود نگاهي به دفتر شعر «الياس علوي»، شاعر افغان، بيندازيد و معني بيان هنرمندانه از شوربختي و آوارگي و بيعدالتي را ببينيد. يا باز هم نزديك تر بياييد و تورقي كنيد داستان بلند «حسين مرتضاييان آبكنار» را و با تمام وجود تلخي جنگ و ويراني را بچشيد. من هم در هراس شاعر اين كتاب، از آينده نامعلوم ادبيات و خطر فراموش شدن و كسي نبودن شريكم. اين ترس بخشي از حقيقت نسل ماست. اما نبايد فراموش كنيم كه كجا ايستادهايم و چه كردهايم و چه بضاعتي داريم، و الا همين چهار پايه لق هم از زير پايمان در خواهد رفت.
چكامه چپق(چپق صلح)
(مجموعه شعر)
يغما گلرويي
نشر دارينوش
3000 نسخه 1386
1850 تومان
پنجشنبه 9 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 562]