واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: كتاب - سبكي تحمل ناپذير هستي
كتاب - سبكي تحمل ناپذير هستي
فرحناز عليزاده: «طنزنويس به لحاظ نظري، اخلاقگراي سختگيري است كه بديهاي زمان و مكان خود را محكوم ميكند.»(1) (جانسون) «ها كردن»، كار پيمان هوشمندزاده (عكاس مطبوعات) مجموعه داستان پيوستهاي است كه شامل چهار داستان كوتاه و بلند است و توسط نشر چشمه در بهار سال 1387 به چاپ چهارم رسيده. مجموعه با لحني طنز به روابط انساني، تنهايي و سرگشتگي و تكافتادگي انسان معاصري ميپردازد كه براي فرار از زندگي پرملالاش يا آن را به سخره ميگيرد يا از پشت شيشهاي تار و ها كرده به آن نگاه ميكند يا از خيالپردازي و تخيل براي تحمل آن سود ميجويد.
سه داستان واقعگراي مدرن هستند. در داستان مدرن خواننده با دغدغههاي ذهني و دروني شخصيت اصلي كه ديگر قهرمان نيست، روبهروست. شخصيت نابساماني كه در مداري بسته (اتاق) به تكرار و روزمرگي ميگذراند و هر بار روايت چندگانه خود را از جهان به خواننده ارائه ميدهد. سه داستان اين مجموعه با نظرگاه اول شخص (من راوي) بيان ميشود و تنها داستان «زير لحاف» با ديدگاه دوم شخص روايت ميگردد. كانون روايت داستانها به علت زاويه ديد (اول شخص) دروني است. وجود اين نظرگاه و تكرار شخصيت محوري و موضوعات همسو به پيوستگي اثر كمك كرده و باعث به وجود آمدن بنمايههاي مشترك در اثر شده است.
از بنمايهها و خصوصيات بارز داستانها ميتوان به اين نكات اشاره كرد: تكافتادگي انسان معاصر، به سخره گرفتن مسائل اجتماعي و عاطفي، عدم ارتباط و برقراري روابط انساني چه با همسر، چه همسايهها، رو آوردن به اوهام براي يافتن آنچه در واقعيت قابل دسترسي نيست، سلطه رسانهها در عصر مدرن بر انسان، استفاده از طنز و لحن مناسب و همسو با ذهنيت راوي براي ملموستر شدن موضوعات، پايان باز داستانها و استفاده از فرم براي بيان تكرار رخدادها، استفاده از فضاي بسته (خانه، اتاق، آسانسور). در داستان اول با مردي روبهرو هستيم كه در عين حال كه به زنش علاقه دارد، عاجز از برقراري ارتباط با اوست؛ زيرا گمان دارد اين زن است كه بايد با او همسو شود. داستان روايت لجبازيهاي بين اين دو و تضادي است كه بينشان ديده ميشود. زن به مديتيشن رو آورده، گياهخواري ميكند و به دنبال انرژي است و آهنگ چيني گوش ميدهد؛ اما مرد كه بين سنت و مدرنيته دست و پا ميزند، همچنان كه به آهنگ گوش ميدهد، از كامپيوتر استفاده ميكند. او كه به قول خودش همه چرت و پرتهاي جديدي را كه علم كردهاند از بر است، همچنان پايبند سنتها و حرف و حديث مردم و فاميل است و خواستار بقاي نسل پدرانش ميباشد. او بدون اينكه خود اقدامي در بهبود وضع حاضر كند، تنها از زن توقع دارد كه همپاي او فوتبال نگاه كند و به آن علاقه نشان بدهد كه اين خود نگاه سنتي به زني است كه بايد هميشه فرمانبردار مردش باشد.
«گفتم: تو فك و فاميل چو ميافته بچهشون شده، بعد درست كردنش كار حضرت فيله.... بابام پسر بزرگ باباشه، من پسر بزرگ بابامم، نوه بزرگ فاميل، اين بنده خداها بايد حساب پس بدن به اين قوم و خويش. ص20»
از محاسن اثر ميتوان به زبان و لحن طنز راوي كه همسو با ذهنيت و شخصيت اوست، نام برد؛ همان چيزي كه هنري جيمز هماهنگي هر ذهن را به ذات آن مربوط ميداند.(2) همچنين از تكرار كلمه «عوض ميكنم» در داستان اول كه نهتنها نوعي فرم و تكنيك محسوب ميشود، بلكه بيانگر پايان باز داستان و تكرار لجبازيها، ملال و رخدادهاست كه همراه با ايجاز در اين داستان بيان شده است.
بودريار اعتقاد دارد در عصر مدرن مجازها بر واقعيتها چيره شدهاند. او در ادامه يادآور ميشود كه رسانهها، مجازهايي هستند كه بر انسان تسلط يافتهاند. در اين داستان نقش رسانه (تلويزيون و سپس كامپيوتر در داستان دوم) در جدايي بين زن و مرد نشان داده شده است. مرد در سريال چه ميبيند جز كتك خوردن زن يا هدف قرار گرفتن او توسط مذكر. به اعتقاد نگارنده مرد ناخواسته تحت تاثير رسانهها قرار گرفته به گونهاي كه نه تنها در رفتارش تاثير گذاشته بلكه گاه خود را در جاي او قرار ميدهد. در داستان دوم، راوي خود را جاي مرد شليككننده ميگذارد و زن را مورد هدف قرار ميدهد. اين تسلط حتي در خوابهاي او رخنه ميكند. تاثيري كه بياغراق باعث مرگ او و پاشيدهشدن خون روي فيروزخان عزيز كردهاش ميشود؛ فيروزخاني كه جاي دوست و همسرش را ميگيرد چرا كه با مسائل عاطفي برخورد نميكند و اگر هم ببازد خم به ابرو نميآورد و ارتباط خوبي با راوي برقرار ميكند. (ص26)
داستان «سوراخ لحاف» با زاويه ديد دوم شخص (وجدان يادآور و شماتتكننده) نقل ميشود. در اين داستان ما با تقابل آنچه كه هست و آنچه كه بايد باشد، مواجه هستيم؛ همان كاري كه سويفيت به آن اشاره ميكند؛ «طنز هميشه به تفاوت ميان وضعيت چنان كه هست و چنان كه بايد باشد به شدت آگاه است و به آن ميپردازد» (سويفيت، نبرد كتابها: 1704). لحظه روايت داستان لحظهاي ناب است كه كمتر به آن پرداخته شده است. مرد زير لحاف، خواهان زندگي راحت در كنار زني است كه برايش صبحانه فراهم كند و نازش را بكشد؛ مرد وقتي از زير لحاف سر بيرون ميآورد با واقعيت و خانه خالي مواجه ميشود و از ترس انعكاس صوتش خاموش ميماند.
آنچه كه در اين داستان تو ذوق ميزند، پايان ناگهاني و خلاف انتظار و توقع خواننده است؛ پاياني كه همراه با شوك است و پيشزمينه لازم زماني و سببي براي آن در نظر گرفته نشده است. اين پايان ناگهاني داستان را به سوي داستانهايي با يكبار خوانش سوق ميدهد. به اعتقاد نگارنده اگر نويسنده همانطور كه براي بيان تفكرات مرد در صفحه 46 از كلماتي نظير «فكر ميكني يا به نظرت ميآيد» در صفحههاي بعدي سود ميجست يا خواننده را مثلا با جاي خالي تابلو روي ديوار در يك لحظه روبهرو ميگرداند، (يا صحنهها و نشانههايي از اين دست) تا پيشزمينهاي در ذهن خواننده براي شوك انتهاي كار فراهم آيد؛ اثر درخورتر ميبود. همانطور كه اماي فورستر ميگويد: «اگر پايان داستاني در ما ايجاد شگفتي كند، حتما پيرنگ كامل نيست و در تشريح محتواي آن كوتاهي و قصور شده است.» (3)
حرف آخر، داستان آخر، بيان عدم قطعيتها، اطناب، استفاده از فرم و تكنيك در ص82، تكثر: بيان رخداد به انواع مختلف (خواننده با چند روايت از يك رخداد روبهروست)؛ استفاده از طنز كلامي، ديناميك بودن متن كه در حال فرآيند تعريف و بازتعريف خود است كه داستان را در ژانر پست متن قرار ميدهد و صحبت نيچه را به ذهن متبادر ميكند «قطعيتي وجود ندارد، همه چيز تاويل است». راوي با زير سوال بردن خصوصياتي همچون فضولي، خودخواهي، وسواس، بدجنسي و... اين مضامين را به سخره ميگيرد و آن را به چالش ميكشاند. او با روايت جريان برخوردش با دختر داخل آسانسور، ماجراي كم كردن عدد 10 از هفت، تكرار «تو چرا بغل دماغت ميخ كوبيدي؟ -: عزيزم اين ميخ نيست، بهش ميگن خال» با نگاهي نقادانه كه خاص ژانر پستمدرن است، به روايت در روايت ميرسد؛ به اختلافش با همسايهها درباره فرش، جاي پارك ماشين و بوي كباب. به پايان باز؛ پاياني كه به اسم كتاب اشاره دارد.
با تمام اين اوصاف «ها كردن» جالب و خواندني است و طنز به كار رفته در آن باعث خوشخواني اثر شده. گويي پيمان هوشمندزاده اين گفته ونه گات را سرلوحه كار خود قرار داده است؛ «تنها راهحل تحمل كردن هستي، مسخره كردن آن است». هوشمندزاده در اين مجموعه دنياي مدرني را پيشروي خواننده ميگذارد كه در آن تزلزل اخلاقي، فروپاشي ارزشهاي گذشته، فقدان ثبات و نسبيگرايي در همه چيز در آن به رخ كشيده ميشود. به اميد كارهاي بعدي از اين عكاس و نويسنده.
پينوشتها:
1- پلارد، ارتور، طنز، سعيد سعيدپور، تهران: نشر مركز
2- تودوروف، تزوتان، بوطيقاي ساختارگرا؛ تهران: نشر آگه
3- اي.ام. فورستر، جنبههاي رمان.
* عنوان مطلب برگرفته از كتاب ميلان كوندرا
پنجشنبه 9 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 542]