واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: كتاب - داستانهاي فوري
كتاب - داستانهاي فوري
«داستانهاي خيلي كوتاه» عنواني است براي داستان هاي چند خطي يا حداكثر يك صفحهاي. قطعا حجم داستانها در انتخاب چنين عنواني موثر بوده است اما اگر بخواهيد اينگونه داستانها را در يك ژانر مشخص قرار دهيد چندان موفق نخواهيد بود. اولين عنوان شايد «مينيمال» باشد اما به يقين بايد بدانيد هر داستان خيلي كوتاهي «مينيمال» نيست. داستان «مينيمال» فشردگي عناصر قصه و كمرنگ كردن بعضي از آنهاست و ممكن است يك داستان «مينيمال» حتي 20 يا 30 صفحه باشد. شايد بگوييد «فلش» هستند اما باز هم نميتوان به هر داستان چندخطي يا خيلي كوتاهي «فلش» گفت. «فلش» آفرينش يك موقعيت ناگهاني در داستان است كه معمولا با ضربه تمام ميشود. به هر حال اين داستانها هر چه باشند با «فلش» قرابت بيشتري دارند و يك مزيت بزرگ خواندن آنها را سهلتر ميكند. آن هم اينكه در يك نشست نه تنها ميتوان داستان را خواند بلكه اگر جذابيت هم چاشني داستانها باشد ميتوان كتاب را تمام كرد. اغلب داستانهاي اين كتاب هم چنيناند:
گفت: «صداي تير كه شنيدي چراغها را خاموش كن و پايت را روي گاز فشار بده. چند تا خشاب داري؟» گفت: «هميشه دو تا خشاب همراهم است قربان» گفت: «پس روي رگبار نگذاري. تو هر چند وقت اين راه را ميروي و ميآيي؟» گفت: «تقريبا هر روز جناب سرهنگ» گفت: «اگر راه را بسته باشند چي... نگه دار. درجهها و كلاه و لباست را با من عوض كن» گفت: «هر چه شما بفرماييد قربان»
گاهي هم داستانها رنگ شاعرانه دارند:
از بزرگي دلت پر كشيدي، رسيدي به آسمان. كبوتري سفيد شدي، خانومي كردي، آمدي سري هم به ما بزني. ولي سگم! خر بود، نفهميد گلوي چه كسي را گرفته.
اپراي قورباغه هاي مردابخوار
(مجموعه داستانهاي خيلي كوتاه)
جواد سعيديپور
انتشارات كاروان
1387
2000 نسخه
1400 تومان
خاطرات زنجير
مهمان فشنگهاي جنگي/ (مجموعه خاطرات اسيرآزادشده ايراني، مجيد بنشاخته)/ مصاحبه و تدوين: سيدقاسم ياحسيني/ انتشارات سوره مهر/ 2200 نسخه/ 2200 تومان
«راوي اين كتاب... نه فرمانده بود و نه در قرارگاه بر و بيايي داشت؛ يك نيروي ساده بود و با همان سادگي روستايياش دشتها و كوههاي سرزميناش را در غرب و جنوب ميپاييد... اما پيچيدگيهاي جنگ، از او – در عين نوجواني – مرد آزمودهاي ساخت كه حتي بتواند سختيهاي جانكاه اسارت را... تجربه و تحمل كند...». كتاب، تلخ است و همه حكايت نوجواني كه اسارت از او مردي ساخته كه جاي جاي خاطرات ميبينيم: «يكي يكي بايد ميرفتيم زير شلنگ آب. خودمان را خيس ميكرديم و با تكه صابوني سر و بدن را ميشستيم. چند عراقي هم با كابل ايستاده بودند و به هر كس كه دلشان ميخواست كابل ميزدند. از اينكه آزارمان بدهند، لذت ميبردند. من رفتم زير آب، هنوز كاملا خيس نشده بودم كه...»
پنجشنبه 9 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 354]