واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: ايران اي خرّم بهشت من!
ظرفيّت "خرّمشهر" بيش از آن است كه تصوّر ميشود. خرّمشهر، "اسم شب" است، "رمز عبور" است، كارت شناسايي است، نماد كلّ جنگ است و نماد كلّ مقاومت.
كاري كنيم كه روز سوّم خرداد 61 شمسي بلكه دهه اوّل اين ماه و حتّي تمام خرداد، "حكم نوروز" را پيدا كند. نوروز در شادي و عاشورا در سوگواري، دو ظرفيّت بزرگ متفاوت امّا مشترك و ملّيِ ايرانيان است. درست است كه زمان و تاريخ، خود در شكلگيري گام به گام و تدريجيِ اين احساس مشترك و ملّي، تأثيرگذار بوده است. عاشورا و نوروز، فقط با فرمان و دستور، خواهش و التماس، نصيحت و موعظه، و به طريق اولي با زور و زر شكل نگرفته و نميگيرد. مثل جنين در رحم تاريخ، قرن به قرن رشد كرده و متولّد شده است. امّا سياستها، ديدگاهها، برنامهريزيها، تفسيرها، امدادرسانيها، اطلاعرسانيها، صداقتها، خلوصها، آيندهنگريها، شرح صدرها، ظرفيّتگستريها، زيبانماييها، همگي در نوروز شدن نوروز و در عاشورا شدن عاشورا تأثير داشته و اين تأثير قابل انكار نيست.
ممكن است گفته شود كه سوگ عاشورا و سور نوروز، هر كدام، ظرفيّت و قابليّت ذاتي دارد و اين شور و شورش كه در هر دو فصل كولاك ميكند، قبل از هر چيز ديگر، از ذات خود محرّم و ذات خود بهار برميخيزد. قابليّت و صلاحيّت و ظرفيّت و شايستگي عَرَضي و غيرجوهري را نميتوان به چيزي و جايي و كسي تزريق كرد. و "صد نكته غير حسن ببايد كه تاكسي - مقبول طبع مردم صاحبنظر شود". هرگاه بيعنايت به اين واقعيّتها بخواهيم عمل كنيم، نتيجه هم همان خواهد شد كه روزي روزگاري در طرز شعرخوانيِ يكي از مجريان تلويزيوني (در زمان شاه!) متجّلي شد و خواننده خواند: صد نكته غيرحسن ببايد كه "تاكسي" ... با تلفّظِ واژه ويژهاي كه نام خودروِ كرايهايِ مسافركشي را به ميان ميآورد. "تاكسي"!
بنابراين، كسي كه تلاش ميكند تا مناسبت مذهبي يا ملّيِ خاصّي را بدون "حُسن" و بدون "صد نكته غيرحُسن" يعني همان قابليّت ذاتياش مقبول طبع مردم صاحبنظر كند، بايد بداند و آگاه باشد كه هر آينه آب در هاون ميكوبد و به قول خراسانيها: "درِ بيزنگ ميزند". عمومي شدن عزاي عاشورا و نشاط نوروز، چيزي از مقولهي گنجاندن تاكسي و اتوبوس در شعر تلويزيونيِ حضرت حافظ نيست كه بيهيچ مئونه و معونهاي شدني باشد. عزاي عاشورا و نشاط نوروز، در بستر فرهنگ و تربيت و تاريخ است كه به خود باليده و در خود شكفته و به هر سويِ آسمانِ آداب و عاداتِ مردم ميهنمان بالوپر كشانده است.
بله، ميدانيم. قضا را، سخن "دريچه" نيز همين است. "خرّمشهر"، سفارشي و فرمايشي نيست. سفارشي و فرمايشي هم، ملّي و خودجوش و جوانپسند و عاشورايي و نوروزي نميشود. امّا ميخواهيم بگوييم كه "خرّمشهر"، ظرفيّت و قابليّت ذاتي و جوهري را براي اين تولّد و تحوّل دوباره، دارا بوده و دارا هم هست. خرّمشهر واقعاً "دارا"ست. داراييهاي معنوي و فرهنگيِ نهفته در اين بانك ملّي، سرمايه هميشگي كشور است. اگر تاكنون نوروز نشده است، قصور و تقصيرش با خود ما بوده و خواهد بود. برخي از ما اگر قدرت ساختن نداريم، باري قدرت خراب كردن كه داريم! بعضي از ما نبايد خودمان را بيخودي به خرمشهر بچسبانيم.
محصور كردن و محبوس كردن و محدود كردن "خرّمشهر" به عنوان يك نماد و يك ميراث و يك سرمايه به گروه خاص و گرايش خاص، از وسعت تأثيرگذارياش ميكاهد. "خرمشهر" از آن سنخ موضوعات و مقولاتي است كه به شدّت، عموميّت دارد. مثل اكسيژن است. مثل هواي تازه است. بايد آن را مثل اكسيژن ناب و هواي پاك، در فضاي سراسري ميهن خويش رها كنيم، بيفشانيم، بگسترانيم. اگر نگران نبودم كه ساده نگران، "دريچه" را به جانبداري از فرقههاي ضالّه و منحلّه و منسوخه متّهم كنند، ميگفتم كه خرّمشهر نه تنها به موافقان اسلام و نظام و انقلاب بلكه به مخالفانِ سياسي و دينياش هم تعلّق دارد، حتّي به سلطنتطلب و بهايي هم تعلّق دارد! امّا براي آنكه سوءتفاهم نشود اين حرف را بر زبان نميآورم! و در عوض ميپرسم و ميگويم: فرقهي ضالّه است؟ باشد. حزب منحلّه است؟ باشد. اگر آدم آدم است و در همين هواي مشترك نفس ميكشد، بايد كاري ميكرديم كه حتّي او هم لمس ميكرد و حسّ ميكرد كه مديون "خرّمشهر" است، همچنانكه مديون اكسيژن است.
بسياري از بچههايي كه خرّمشهر را آزاد كردند، سلمان زمان بودند؟ وليّ خدا بودند؟ عارف بالله بودند؟ در آسمان معرفت و تقوا و ديانت و مسلماني اوج گرفته بودند؟ بسيار خوب. اين حقيقت با آنچه گفتيم، منافات ندارد. مگر سعدي مناجات نكرد:
اي كريمي كه از خزانهي غيب
گبر و ترسا وظيفه خورداري!
هركس در اين آب و خاك زندگي ميكند، بايد بداند كه "محمّد جهانآرا" با خون بر خاك ريختهي خويش جهان او را نيز آراسته است. و البته هر كه به او نزديكتر، از جهانآرايي او مستفيضتر. در اين حرفي نيست. ما نميخواهيم در اينجا به آدمها "مسئوليت" بدهيم تا گفته شود كه فلان فرد براي فلان منصب داراي صلاحيّت كافي قانوني و شرعي نيست. ما ميخواهيم در اينجا به آدمها مسئوليت بدهيم(!) تا با دل و جان و عقل و عاطفه احساس كنند كه كم و بيش و به درجات متفاوت در برابر خوني كه بر خاك خرمشهر ريخت و آن خاك را خرّم كرد مسئوليت دارند. ميخواهيم هرگاه طنين سرود "ايايران اي مرز پرگهر" به گوششان ميرسد و صداي پر راز و رمز غلامحسين بنان را ميشنوند:
ايران اي خرّم بهشت من،
روشن از تو سرنوشت من،
بياختيار خرّمشهر را در مقياس ملّي و ميهنيِ يك ميليون و ششصد و چهل و هشت هزار مترمكعّبياش، به خاطر آورند. خرّمشهر، نه فقط داراي ظرفيّت معنايي بلكه داراي ظرفيّت اسمي هم هست. خرّمي از اين نام ميبارد. طراوت از اين نام ميبارد. "به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم ازوست".
روز خرّمشهر، كمتر از روز چارشنبهسوري نيست. چارشنبهسوري نه به معناي منفي ترقّهافكني و آدمآزارياش بلكه به معناي جشن و سرور بودن، ملّي بودن، جوانپسند بودن، خودجوش بودن، سراسري بودن و الزامِ دروني داشتنش. پس چرا هنوز نوروزِ خرّمشهر چنين حال و احوالي را نيافته است؟ قصور و تقصير از كيست؟ از چيست؟! "بنان" در سال 61
هنوز زنده بود. چه كسي در دل ميخواند:
از خرّمشهر، اي بهشت من
روشن از تو سرنوشت من؟
سه شنبه 7 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 185]