واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : الگوي تعليم و تربيت irandokht22nd January 2009, 02:39 PMالگوي تعليم و تربيت آيا بچه ها مي توانند فکر کنند؟ وقتي مي گويم بچه ، منظورم سنين 9تا 18سال است. روان شناسان معتقدند شخصيت کودک تا 4سالگي شکل مي گيرد. آيا شخصيت را مي توان بدون طرز تفکر کودک تصور کرد. شکل گيري شخصيت بر پايه نحوه تفکر کودک قابل تصور است. يعني کودک مفاهيم پايه زندگي فردي و اجتماعي همچون محبت ، خشونت ، اعتماد، ترس و دوستي را درک مي کند و بر اساس آن ، رفتارهاي او در ميان اطرافيان و همبازي هايش آشکار مي شود. کودکي را فرض کنيم که طرز تلقي او از اين مفاهيم پايه در تمام دوره هاي زندگي بعدي اش مورد نقد و بررسي ديگران قرار نگيرد. رفتارهاي فردي و اجتماعي اين کودک فرضي در تمام دوره ها بر اساس همان مفاهيم پايه شکل گرفته است. فرض ديگر اين است که کودک نه با نقد و بررسي ديگران ، بلکه طي تعامل با ديگران و تقابل با چالش ها و مشکلات ، مجبور به انعطاف و تجديد نظر در رفتار خود مي شود. ولي در عين حال ممکن است مفاهيم پايه او تغييري نکند و همچنان با کودکي نابالغ روبه رو باشيم. به تامل در سوالي که در ابتدا مطرح کردم بازمي گرديم. آيا بچه ها مي توانند فکر کنند؟ به نظر مي رسد بر اساس نوع تربيت سنتي ما، نفس طرح اين سوال با تغيير الگو و آغاز پارادايم نويني از نگرش به کودکان مواجه است که البته کمي هراس انگيز مي نمايد. مواجهه با اين سوال برابر با پاک شدن بسياري از طرز تلقي هاي سنتي به کودکان است. در پيش زمينه ذهني و فکري بسياري از ما، بي آن که بدانيم يا درباره آن بينديشيم نسبت تفکر و کودکان هيچ اشتراکي ندارند و تفکر تنها در بزرگسالي معنا دارد. رويکرد فلسفه براي کودکان و نوجوانان (philosophy for children) يا p4c در مواجهه با اين سوال ، تفاوتي در اين نسبت چه در کودکي و چه در بزرگسالي قائل نيست. p4cبه معناي کند و کاو فکري براي کودکان به طور دسته جمعي و در کلاس درسي و با به کارگيري داستان و نقاشي و ابزار آموزشي ديگر و با هدايت مربي به جلسات نقد و بررسي مفاهيم پايه اي که شخصيت کودک را شکل مي دهند تبديل مي شود. مربي تلاش مي کند تا سوال و تفکر درباره اين مفاهيم را به سوالاتي دروني براي کودک تبديل کند به طوري که در برابر نقد و بررسي دوستان و همکلاسي هايش ، او قادر به اصلاح و تامل درباره آنها مي شود. در اين مرحله بر خلاف نگرش سنتي تعليم و تربيت ، مربي پاسخي آماده و زودهنگام براي کودکان ندارد، بلکه خود آنها هستند که گام به گام به پاسخ کامل تر دست مي يابند. با دروني شدن سوالات اساسي براي کودکان آنها را قادر مي کنيم تا مسائل خود را شناسايي و در حل آن کوشش کنند و در اين ميان بزرگترها فقط نقش هدايت کننده را دارند. نگرش سنتي ، بر حافظه کودکان و حفظ پاسخهاي آماده به وسيله آنان تاکيد دارد و در نتيجه دور از انتظار نيست که تربيت و تعليم با چنين رويکردي ، بدون توجه به مفاهيم پايه اي که متضمن شخصيت کودک است ، بدون دروني کردن سوالات اساسي ، مسووليت انديشه و تصميم کودک را به عوامل و نهادهاي بيرون از او واگذار مي کند. در حالي که نگرش p4cتلاش مي کند تا با دروني کردن سوالات اساسي مسووليت پذيرش آنها را به کودک واگذار کند. اين مسووليت پذيري به همراه يادگيري گوش فرادادن به ديگران و تحمل نقد و بررسي ديگران ، و بيان انديشه و احساس خود علاوه بر ايجاد عادت به فکر در کودک ، او را براي زندگي اثر بخش در جوامع مدرن و پيچيده کنوني آماده مي کند. P4cنگرشي نوين است که امروزه به کارگيري و گسترش آن به ضرورتي انکار ناپذير در امر تعليم و تربيت تبديل شده است که البته مانند تمامي تغيير پارادايم ها در طول تاريخ علم و فلسفه مواجه با تقابل و مقاومت خواهيم بود. در اين برنامه (P4c)کتاب هاي درسي به کلي متحول مي شوند و به صورت داستان هاي مورد علاقه کودکان در مي آيند. داستان «پرسش گل» که ترجمه حديث السادات ميرزايي است ، يکي از داستان هايي است که در کلاسهاي فلسفه براي کودکان و نوجوانان مورد استفاده قرار مي گيرد. اين داستان ها با صداي بلند در کلاس خوانده مي شوند و پس از اتمام هر پاراگراف شاگردان کلاس که حلقه وار دور هم نشسته اند به پرسش و گفتگو درباره موضوعات و مسائل مبهم مورد علاقه شان در اين پاراگراف مي پردازند. معلم نيز از اين فرصت استفاده مي کند و به آنها کمک مي کند تا مهارت هاي فکري همچون صورتبندي سوالات ، بيان نظر و عقيده ، نقد آراي دوستان ، ارائه دليل براي گفته ها و غيره را در خودشان تقويت کنند. داستان هاي فلسفه براي کودکان و نوجوانان (P4C)ويژگي هاي خاصي دارند که آنها را از ساير داستان ها متمايز مي سازد. اين داستان ها به نحوي تهيه مي شوند که در هر پاراگراف موضوعات و کلمات مبهمي که مربوط به اخلاقيات ، علوم يا ساير مطالب مورد نياز کودکان و نوجوانان است در آنها نهفته است و بسرعت کنجکاوي آنها را برمي انگيزد که در اين باره به سوال و ارائه نظر بپردازند و اين خود فراهم آورنده اولين مرحله سفر به سوي معرفت ، يعني حيرت و پرسش است که در حلقه تشکيل شده در کلاس يعني حلقه کندوکاو شکل مي گيرد. داستان پرسش گل فيليپ همان طوري که داشت از کنار ميز داخل راهرو مي گذشت فرياد زد: عمه گرتي اين گلها خم شده اند. آنها به سجده افتاده اند يا در حال مرگند؟ فيليپ و خانواده اش تازه از سفر چهار روزه خود برگشته بودند. مادر و پدر و خواهرش آليس هنوز داشتند چمدان ها را از ماشين بيرون مي آوردند. به محض اين که فيليپ وارد خانه شد، گلهاي داوودي روي ميز توجه او را به خود جلب کرد. فيليپ وقتي گلها را ترک کرده بود آنها زرد و درخشان بودند، اما حالا گلها کاملا خم شده بودند. عمه گرتي با مهرباني به فيليپ گفت : نگران نباش آنها حسابي در نبود ما تشنه شده اند. نوشيدن آب خنک تنها چيزي است که آنها مي خواهند. عمه گرتي که متخصص گل و گياه در خانواده بود، چمدانش را زمين گذاشت و مستقيم به طرف آشپزخانه رفت و يک آبپاش کوچک قرمز را پر از آب کرد و برگشت که به گلها آب بدهد. فيليپ که متفکرانه نگاه مي کرد، گفت: من نمي دانستم که گلها هم تشنه مي شوند. عمه گرتي با اطمينان گفت : درست مثل تو اما آب خوردن آنها مدت زيادي طول مي کشد تا وقتي که تشنگيشان رفع شود و دوباره شاداب شوند. در باز شد و آليس با پتو و خرت و پرت و اسباب بازي دنبال پدر و مادر مي آمد. پدر گفت : با اين که درياچه خيلي قشنگتر بود، اما خيلي خوب است که الان خانه هستيم حتي اگر گلهاي عمه گرتي هم خشک شده باشند. فيليپ گفت : گلها خشک نشده اند آنها فقط تشنه اند. عمه گرتي هم مي خواست به آنها آب بدهد. آليس زير لب گفت گلها تشنه نمي شوند. آنها زبان و گلو ندارند. اما هيچ کس صداي آليس را نشنيد. فيليپ و آليس به تختخواب رفتند و بزرگترها مشغول نوشيدن چاي شدند تا خستگي شان برطرف شود. صبح روز بعد فيليپ با صداي پارس سگي از خواب پريد. اول متوجه نشد که کجاست اما کمي بعد فهميد که در خانه است و اين صداي سگش پپر است که پشت در پارس مي کند تا کسي در را به رويش باز کند. در غياب فيليپ و خانواده اش همسايه آنها از پپر مواظبت کرده بود. فيليپ هنوز خواب آلود بود و داشت خودش راکش مي داد. بالاخره بيدار شد و لباس پوشيد و براي خوردن صبحانه به طبقه پايين رفت. پايش را که روي پله ها گذاشت ، متوجه گلهاي داوودي شد. عمه گرتي راست گفته بود. آنها خندان و شاداب شده بودند همان طور که عمه گفته بود، سرهاي گلها ديگر خم نبود و صورتهاي روشن و زردشان به هر کس که آنها را نگاه مي کرد لبخند مي زد. فيليپ به مادرش که داشت تخم مرغ ها را در قابلمه آب جوش روي اجاق مي انداخت صبح بخير گفت. بعد پپر را که هيجان زده پارس مي کرد با محبت نوازش کرد. فيليپ بلند گفت که گلهاي عمه گرتي دوباره خوشحالند. آليس که مشغول صبحانه خوردن بود، اخم کرد و گفت : گلها خوشحال نمي شوند، عمه گرتي دوست دارد راجع به گلها طوري حرف بزند که انگار آنها انسان اند، اما گلها واقعا هيچ احساسي ندارند و نمي توانند تشنه، ناراحت يا خوشحال شوند. فيليپ با نااميدي از مادرش پرسيد: آيا درست است مادر؟ مادرش گفت : بهتر است از عمه گرتي که راجع به گلها بيشتر مي داند بپرسي سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 462]