واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: سارا كه از ازدواج اولش داراي يك دختر است درمورد زندگي فعلي و ازدواج مجددش مي گويد. او مي گويد كه من و سامان زندگي خوبي داشتيم حتي از لحاظ زناشويي هم هيچ مشكلي نداشتيم. بسیاری از زوجهای جوان به دلیل عدم آشنایی و در پاره ای از موارد نبود آگاهی کا فی درباره نحوه برخورد با روابط عاطفی و زناشویی بین همسران ، با مشکلاتی مواجه هستند، که متاسفانه این مشکلات در برخی از موارد تبدیل به بحران های خانوادگی می گرد که آثار آن در معضلاتی همچون افزایش آمار طلاق در جامعه ، تنوع طلبی جنسی و.... قابل مشاهده می باشد . سیمرغ با هدف پیش گیری از ایجاد این گونه مشکلات و با احترام به حریم خانواده ، جهت افزایش دانایی زوجهای جوان و کمک به بهبود واستحکام روابط همسران اقدام به تهیه و ارائه مطلب زیر نموده است . من هیچ علاقه ای به رابطه زناشویی با همسرم ندارم سارا که از ازدواج اولش دارای یک دختر است درمورد زندگی فعلی و ازدواج مجددش می گوید. او می گوید که من و سامان زندگی خوبی داشتیم حتی از لحاظ زناشویی هم هیچ مشکلی نداشتیم. آنها 6 سال است که ازدواج کرده اند و این ازدواج دوم هر دوی آنهاست و این هیچ خللی در زندگی آنها وارد نکرده بود. او می گوید تا 3 سال پیش زندگی خوبی داشتند و مانند تازه عروس و دامادها زندگی می کردند. سارا می گوید: اما حالا هیچ خواسته و نیاز جنسی و هیچ شور و هیجانی ندارم. دوست دارم مثل سابق رابطه بهتری با هم داشته باشیم اما نمی توانم. طی چند سال اخیر چندکیلو وزن اضافه کردم و این شاید یکی از علتهای سردی در روابط جنسی ام شده است. اما حالا به این نتیجه رسیدم که حتما عمل جراحی که سه سال پیش داشتم(عمل بیرون آوردن رحم) علت اصلی این سردمزاجی من در روابط زناشویی ام بوده و این همان چیزی است که روابط جنسی من را تحت الشعاع قرار داده. از بعد از عمل جراحی ام، به دو متخصص زنان مراجعه کردم و درمانهای زیادی از هورمون درمانی و داروهای گیاهی گرفته تا داروهای شیمیایی را امتحان کردم تا تمایلاتم را بهبود بخشم. اما هیچ اتفاقی نیفتاد و هیچ کدام از آنها کمکم نکرد. من و سامان ماه به ماه هم به یکدیگر ابراز علاقه نمی کنیم. اگر به ندرت هم ابراز علاقه کرده و رابطه زناشویی داشته باشیم، هرگز مثل سابق و اوایل ازدواجمان نیست. ایجاد رابطه زناشویی برای من سخت است و احساس میکنم که این رابطه زناشویی به من تحمیل شده است. در مقابل سامان احساس می کند که من هیچ توجه و علاقه ای به او ندارم. بارها برایش توضیح داده ام که من عاشقش هستم و هنوز هم برای من جذابیت های خاص خودش را دارد. فقط من حال و حوصله برقرار کردن رابطه زناشویی را ندارم. برای مثال، چندروز پیش وقتی من از سرکار برگشتم، سامان از من درخواست رابطه زناشویی کرد اما من خسته بودم و درخواست او را رد کردم. هرزمانی که مانعش می شوم، سامان عصبانی می شود و اخم می کند. من احساس می کنم سامان ظرفیت کمی دارد و از هر چیزی زود عصبانی می شود. این موضوع در مورد انتقاد کردن از او، یا نادیده گرفتن خانواده اش هم صدق می کند. تفکرهای سارا ادامه دارد اما او گاهی اوقات متوجه این موضوع نمی شود که من به مهلت بیشتری نیاز دارم. کار من پر استرس است. من مدیر برنامه ریزی شرکت هستم و ساعت کاریم زیاد است. اما سامان استاد اقتصاد است و شش ماهی بود که برای انجام تحقیقاتی برای نوشتن کتابش در خانه مانده بود. علاوه بر کارش، دو پسر او که یکی 17 سال و دیگری 19 سال دارند و نزدیک مادرشان زندگی می کنند، در زندگی او از اهمیت خاصی برخوردار نیستند. سامان به ندرت دوستان دانشگاهیش را می بیند، و به ندرت خودش را سرگرم می کند یا ورزش می کند. تمام توجه او و دنیایی که پیرامون او را احاطه کرده من هستم. و این برای من خسته کننده است. سامان تصور می کند که من پسرهایش را دوست ندارم و من را متهم کرده است که برای به هم پیوستگی و اتحاد خانواده اش تلاش نمی کنم. من به تحمیل کردن خودم به دیگران چندان تمایل ندارم. اما سامان از من انتظار دارد که اتحاد و نزدیکی خانواده اش را برقرار کنم. حالا پسرهای سامان یکسره به ما سر میزنند. من احساس می کنم که رفت و آمد زیاد آنها به خانه ما بدون هماهنگی باعث اختلال در زندگی خصوصی ما شده است. دراین شرایط ما چاره ای جز جر و بحث نداریم. تا زمانی که من، سامان و خانواده اش را ملاقات کردم هیچ پیش زمینه ای درمورد خود و خانواده اش نداشتم. من سومین فرزند خانواده هستم. از زمانی که پدرم فوت کرد مادرم خودش را مرکز توجه قرار داده بود10 سال پیش وقتی پدرم فوت کرد مادرم نقل مکان کرد و من به ندرت او را می بینم. برادر و خواهرم هم شهرستان زندگی می کنند. من سامان را در یک مهمانی دوستانه دیدم. به نظر من سامان اولین مردی بود که به طور جدی علاقه مندش بودم. آشنایی ما از آنجا شروع شد. سامان به هر طریقی سعی داشت به من ابراز علاقه کند. اما من هرگز چنان حسی به او نداشتم. وقتی سامان از من خواست به مشاوره برویم درخواستش را رد کردم و به او گفتم من قبلا مشاوره رفتم. درواقع من قانع نشده بودم که می توانم تغییر کنم. من با همسر سابقم هم مشکلات سردمزاجی جنسی داشتم و هیچ وقت او را مقصر نمی دانم. تفکرهای سامان من تقریبا تسلیم شدم سامان یک مرد 43 ساله که هنوز هم مثل بسکتبالیستها به نظر می رسد می گوید وقتی سارا به درخواستهای من هیچ توجهی نمی کرد من احساس سرخوردگی پیدا کردم و تا حدی تسلیم او شدم. او می گوید سارا اصلا به ایجاد رابطه زناشویی علاقه ای نداشت و نزدیک به 3 سال هیچ رابطه زناشویی با هم نداشتیم. او همیشه به من می گفت اصلا هیچ شور و هیجانی ندارم چون وزنم زیاد شده است. اما من هنوز هم فکر می کردم که او برای من زیباست. اما همیشه سعی می کردم با صحبت کردن او را متقاعد کنم. اما من احساس می کردم که جاذبه ای برای او ندارم. کناره گیری های سارا در ابعاد دیگری از زندگی مان هم خودش را نشان داد. او عصبانی بود و به جای لبخند زدن تقریبا همیشه بداخلاقی می کرد. او من را یک آدم احمق تصور می کرد که هیچ کاری را نمی توانم به نحو احسن انجام دهم. مثلا اگر قبض را سرموقع پرداخت نمی کردم از نظر او وظیفه شناس و مسئولیت پذیر نبودم. اگر من از او می خواستم که به جمع من و پسرانم بپیوندد تا یک فیلم را با هم ببینیم برای او به این معنی بود که من برای حیطه شخصی او احترام قائل نیستم. من از اینکه پسرانم رفت و آمد به خانه من را به خانه مادرشان ترجیح می دادند خوشحال بودم اما می دانستم که سارا این موضوع را یک نوع فضولی و آنها را مهمانان ناخوانده می دانست. رابطه ما ناامید کننده بود پدرمن کارمند شرکت برق بود و مادرم حسابدار. پدر و مادرم من و خواهر و برادرانم را در رفاه کامل قرار داده بودند. من هنوز هم از اینکه مرتبا به دیدار من می آیند ممنون و سپاسگزارم. پدر و مادر من هر دو کار می کردند و همه ما را به دانشگاه فرستادند. من هرگز پدرم را به خوشحالی روزی که در آزمون دکترا قبول شدم ندیده بودم. در ابتدا من عاشق تدریس بودم اما سیاستهای دانشگاه مرا از پا درآورد. من می خواستم ساعتها ورزش کنم، کتابی که 20 سال برایش برنامه ریزی کرده بودم را تمام کنم. من احساس می کردم هنوز جای زیادی برای پیشرفت دارم اما به خاطر سارا علایقم را رها کردم. شما فکر می کنید حالا که من و سارا زمان زیادی را در خانه به خوبی و خوشی با هم سپری می کنیم؟ اما نه برعکس! رابطه بین ما خیلی ناامید کننده است چون ما هردو در ابتدا با هم رابطه خیلی خوبی داشتیم. وقتی من و سارا همدیگر را ملاقات کردیم فورا احساس کردیم از همه لحاظ برای هم مناسب هستیم. هر دوی ما مطلقه بودیم، هر دو بچه داشتیم و هردوی ما یکدیگر را درک کردیم و به خواسته های هم احترام گذاشتیم. من واقعا نمی دانم چه اتفاقی افتاد. بحث و جدل های ما تمام نشدنی است. من اعتراف می کنم که اخلاق بدی دارم اما اکثر اوقات سعی می کنم بحث را تمام کنم تا زمانی که هردوی ما آرام شویم اما او اجازه نمی دهد. من حتی سعی می کنم از اتاق بیرون بیایم اما او همیشه صحبتهایش را ادامه میدهد. حالا می دانم که من باید تغییراتی را در زندگی ام ایجاد کنم. من ارتباط با دوستانم را از دست داده ام، و باید اعتماد به نفسم را تقویت کنم تا کتابم را به پایان برسانم. اما با وجود همه اینها، من می خواهم ارتباطم را با همسرم دوباره برقرار کنم. نمی دانم چقدر طول می کشد. بله من در رابطه زناشویی موفق نبودم اما علاقه و شور و هیجان بین ما هم موفیت آمیز نبوده. تا کی می خواهد طول بکشد؟ تا همیشه؟ .iranvij.ir پایگاه اینترنتی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 592]