تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):داناترين مردم كسى است كه دانش ديگران را به دانش خود بيفزايد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826807061




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گزارشي از خانواده هايي كه مرده هايشان را جا گذاشتند


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: mahtabi29th September 2008, 01:50 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند فراموشي، ‌پشت ديوارهاي سردخانه کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند وقتي درهاي آهنين سردخانه چفت شد، وقتي بر درها قفل آهنين زدند او هرگز گمان نمي‌برد كه شهر را يخ بگيرد.تصورش اين بود كه تا يكي، دو روز شايد هم سه روز ديگر قلب زخمي علي را به خاك خواهد سپرد تا از دردهاي زمين آرام بگيرد. اما 23 روز از آن زمان مي‌گذرد و او هنوز براي بردن جسد پسرش گردو مي‌شكند. مي‌گويد هر روز در ذهنش خورشيد مي‌كشد تا هواي سردخانه تن عريان پسرش را نلرزاند. مي‌گويد علي سرمايي بود و در تمام 14 سال عمرش هيچ‌گاه پتويش را پس نزد.مادر از پسرش مي‌گويد و هر كلمه‌اي كه از ميان لب‌هايش بيرون مي‌لغزد در تلاقي نفس‌هايش منجمد مي‌شود.روزي كه قلب علي زير تيغ جراح از تپش ايستاد و خطوط قلب پاره‌اش برعكس زندگي‌اش روي هم ممتد شد، خيال مي‌كرد مانيتورينگ‌ها از كار افتاده‌اند و به‌خاطر مي‌آورد كه تا ساعت‌ها گنگ و مبهوت به دستگاه نمايشگر زل زده بود؛ مثل كودكي كه ستاره‌هاي نقره‌اي آرزويش بر خاك افتاده‌اند. هنوز هم گنگ و مبهوت به‌نظر مي‌رسد در سومين شب جمعه‌اي كه به بيمارستان آمده است تا براي آرامش روح پسرش دعاي كميل بخواند. پشت درهاي بسته جنوبي‌ترين سردخانه شهر در جنوبي‌ترين بيمارستان شهر، اين فقط صداي اوست كه در فضا مي‌پيچد «اللهم اني اسئلك برحمتك...». صدايش گرفته، صدايش خسته است. زير چادر گلدار سياه، صدايش مي‌لرزد مثل نفس‌‌اش كه به آرامي در گلو مي‌شكند. صدايش غمگين و نفس‌هايش سرد است، به سردي فايل‌هايي كه تن بي‌جان پسرش را محصور كرده‌اند. زير چادر ناله مي‌كند و دعا مي‌خواند، پشت درهاي جنوبي‌ترين سردخانه شهر؛ جايي كه انسان فقط ديده مي‌شود، شنيده نمي‌شود. مي‌گويد خواب علي آرام نيست و هر شب جمعه براي او دعاي كميل مي‌خواند و هر روز براي بردن او گردو مي‌شكند تا هزينه‌هاي بيمارستانش را بپردازد. هنوز خودش را سرزنش مي‌كند. او هنوز خودش را گناهكار مي‌داند. وقتي از دور مي‌بوسدش و آرام دست روي ديوار مي‌كشد، با اين وهم و تصور كه سنگ قبر پسرش است، مي‌گويد: علي نفس دارد و هرگاه كه دست روي ديوار مي‌كشد حروف «ع»، «ل»و «ي» را زير پوستش لمس مي‌كند مثل آن روزها كه روي تخت بيمارستان خم مي‌شد و نفس‌هاي پسرش را مي‌شمرد. مي‌خواهد وقتي او را دفن كردند روي اسمش رز زرد بپاشد تا با لطافت مادرانه‌تري «ع»، «ل» و «ي» را لمس كند چون دست‌هايش هميشه از برجستگي‌هاي ديوار سردخانه زخم برداشته‌اند. هنوز هر شب جمعه كه از بيمارستان برمي‌گردد در خانه شمع روشن مي‌كند و هر بار كه به بيمارستان مي‌آيد و مي‌رود صورت زرد و لاغرش را زير چادر پنهان مي‌كند مبادا مسئولان بيمارستان بشناسندش يا آشنايي او را ببيند. گام‌هايش آرام و نفس‌هايش بي‌صداست به‌نرمي گلبرگ‌هاي زردي كه زير پاي عابران له مي‌شوند و پولك‌هاي سيمين برف كه زمستان‌ها بر شانه‌هاي تكيده‌اش فرو مي‌نشيند. او براي ديدن پسرش محتاط و شبح‌گون مي‌آيد، آهسته و خزنده. آمدنش طوري است كه گويي از سنگفرش‌هاي قديمي بيمارستان و ديوارهاي سيماني آن واهمه دارد. مي‌ترسد؛ ترسي كه براي سومين بار تن ضعيفش را مي‌لرزاند. درست مانند آنچه دكتر ايرج خسرونيا، رئيس جامعه پزشكان متخصص كشور تعريف مي‌كند. او مي‌گويد: خانواده‌هايي كه مرده‌هاي خود را در بيمارستان جا مي‌گذارند هميشه بيم آن دارند كه كسي از مسئولان يا كارمندان بيمارستان آنها را بشناسد و بابت هزينه‌هاي بيمارستان به آنها تذكر دهد يا بازخواست‌شان كند. براي همين آرام و دزدكي مي‌آيند و حتي برخي نيز قيافه خود را تغيير مي‌دهند. مادر جوان هم مي‌ترسد، نه اينكه جرمي كرده باشد، او مي‌ترسد چون فقر تنها جرم اواست.هنوز صداي پرستاران در سرش دور مي‌زند؛ «هزينه‌ها، هزينه‌هاي عمل و هزينه‌هاي ترخيص كي واريز مي‌شود؟ تا كي مي‌تواني تهيه‌اش كني؟» و او هنوز براي 370 هزار تومان گردو مي‌شكند و گاهي وقت‌ها هم براي همسايه‌ها رخت مي‌شويد. مي‌گويد تا چند وقت ديگر تهيه‌اش مي‌كنم، 370هزارتومان چقدر پول زيادي است. تنها 370هزار تومان كافي بود تا جسد علي از دردهاي زمين آرام بگيرد. تنها 370هزار تومان يك چهارم تراول‌هايي است كه در كل‌كل‌هاي نوجوانان هم‌سن و سال او در شمال شهر مي‌سوزد و دود مي‌شود و يك‌صدم پول ماشين‌هايي است كه در جردن براي فخرفروشي بالا و پايين مي‌روند. گويي هرچه قلب علي ميان فايل‌هاي سردخانه بيشتر يخ مي‌بست دنياي مادرش نيز منجمد و منجمد‌تر مي‌شد و مثل راه رفتن روي يخبندان گام‌هايش را به عقب مي‌راند. براي 370هزار تومان آنقدر گردو شكسته كه دست‌هايش سياه سياه شده‌اند. مي‌گويد هميشه دستكش مي‌پوشد تا كسي دست‌هايش را نبيند. مثل صورت زردش كه وقتي به ديدن پسرش مي‌آيد آن را زير چادر گلدار سياه پنهان مي‌كند. دوباره چادر را روي سرش مي‌كشد و شروع مي‌كند به خواندن دعاي كميل، مثل هميشه، مثل سه، چهار جمعه شب گذشته، پشت ديوارهاي سيماني جنوبي‌ترين سردخانه در جنوبي‌ترين بيمارستان شهر؛ جايي كه مثل او كم نيستند؛ مادران و پدراني كه به‌دليل نداري، جنازه عزيزان خود را پشت درهاي سردخانه جا گذاشته‌اند و قفل‌ها و درهاي آهنين برايشان حكم سنگ قبر را پيدا كرده‌است. روزها، هفته‌ها، پشت درهاي بسته گريه مي‌كنند، دعا مي‌خوانند تا شايد روح عزيزانشان در هواي سرد سردخانه آرام بگيرد و شايد هم چشمي از دور رنج خاموششان را ببيند؛ چشمي كه درد را مي‌شناسد، چشمي از پشت پنجره‌هاي اتاق رياست يا چشمي از آن سوي ديوارهاي سيماني بيمارستان. جايي كه رد انگشتان صدها پدر و مادر بر آن جا مانده و برجستگي‌هاي ديوار هر روز صاف‌تر و صاف‌تر مي‌شود و گاهي هم كسي مي‌بيندشان؛ كسي كه زياد دور نيست؛ كسي مثل رئيس بيمارستان امام‌حسين(ع). دي ماه 3سال پيش بود كه محمد‌حسن طريقت صفوي، رئيس بيمارستان امام‌حسين با مسئولان بهداشت و درمان جلسه‌اي گذاشت و يك گوني پر از قباله ازدواج، شناسنامه و دفترچه بسيج جلوي پايشان ريخت و دربرابر بهت و حيرت حاضران گفت: اينها اسنادي هستند كه مردم به‌عنوان گرو گذاشته‌اند تا هزينه درمان خود و يا خانواده خود را بياورند و چون بضاعتي نداشتند هرگز برنگشته‌اند و اين تمام قصه نيست. او درحالي‌كه به بيرون پنجره اشاره مي‌كرد ادامه داد: شما نديده‌ايد اما من ديده‌ام گريه‌هاي پدران و مادراني كه شب‌هاي جمعه پشت در سردخانه جمع مي‌شوند و به‌ياد عزيزانشان دعاي كميل مي‌خوانند. او گفت: هر هفته صداي زمزمه‌هاي آنها را مي‌شنود و قلبش به درد مي‌آيد؛ درست مانند آن چيزي كه عابد فتاحي، عضو كميسيون بهداشت و درمان در دوره هفتم تعريف مي‌كند. او مي‌گويد: بسياري براي ما نامه مي‌نويسند و از ما مي‌خواهند بابت پرداخت هزينه‌هاي بيماران يا مرده‌هاي خود در بيمارستان به آنها كمك كنيم. آنها در نامه‌هايشان به موضوعاتي اشاره مي‌كنند كه قلب آدم را به‌درد مي‌آورد. گاهي وقت‌ها نمي‌دانم چه جوابي به آنها بدهم چون دردهايشان در سطور نمي‌گنجد. او نامه‌اي را به ياد مي‌آورد كه در آن مادري نوشته بود كه يك ماه است جنازه پسرش را در سردخانه بيمارستان جا گذاشته و هنوز نتوانسته هزينه‌هاي ترخيص آن را تأمين كند؛ مثل مادر علي كه هنوز براي بردن او گردو مي‌شكند و رخت مي‌شويد. او دعاي كميل مي‌خواند و صداي «اللهم إني اسئلك برحمتك» سكوت بين دعا و فرياد شب را برمي‌آشوبد. كسي آيا صداي او را مي‌شنود؟ جز ديوارهاي سرد سيماني كه بين او و پسرش فاصله انداخته‌اند، جز دانه‌هاي سفيد برف كه زمستان‌ها چون غم‌هايش بر او مي‌بارند. روبه ماه، خدا را صدا مي‌زند: «مرا ببخش خواب پسرم آرام نيست. مرا ببخش اگر او را ميان فايل‌هاي سردخانه جا گذاشته‌ام.» خودش را سرزنش مي‌كند، خودش را گناهكار مي‌داند؛ مادري كه فقر تنها جرم او است. مي‌گويد: شناسنامه‌اش را هم نزد رئيس بيمارستان گرو گذاشته و حالا نه پسر دارد و نه هويت.در دعاهايش هرگاه به اسم علي مي‌رسد با صداي بلند زار مي‌زند؛ گويي كه ديگر از چيزي نمي‌ترسد و واهمه‌اي ندارد اگر مسئولان بيمارستان صدايش را بشنوند مي‌خواهد علي هم صدايش را بشنود. شايد او را ببخشد. مادر تنها هر روز كه مي‌گذرد بيشتر دلتنگ پسرش مي‌شود چون خاكي نبوده كه مهرش را سرد كند. منبع: روزنامه همشهري با تشكر فريبا سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 450]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن