تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، كليد هر نوشته‏اى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815596722




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

يادي از جبار باغچه بان به مناسبت روز جهاني ناشنوايان


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: mahtabi29th September 2008, 01:36 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند آيا در زندگي‌تان تاكنون عصباني شده‌ايد؟ مطمئنا جواب شما مثبت است.چرا كه هر شخصي كم‌وبيش به‌علت اتفاقات خاصي كه در زندگي پيش مي‌آيد حالات مختلفي از عصبانيت را تجربه مي‌كند. بعضي اشخاص ممكن است حالات عصبي خود را در حد كنترل شده‌اي تحت اختيار بگيرند و بعضي ديگر نيز ممكن است حين عصبانيت رفتارهايي غيرطبيعي از خود بروز دهند كه البته چنين رفتارهايي اگر زياده‌ از حد نباشد براي سلامتي جسم لازم است چرا كه به تخليه رواني موج عصبانيت كمك كرده و به سلامتي شخص كمك مي‌كند. درصورتي كه افرادي كه نمي‌توانند عصبانيت خود را به طريقي تخليه كنند به انواع ناملايمات روحي و جسمي و حتي سكته قلبي دچار مي‌شوند. حال فرض كنيد در اوج حالت عصبانيت از شما بخواهند كه حتي يك كلمه حرف نزنيد! چه حالتي به شما دست مي‌دهد. حتي تصور كردنش هم براي شما مشكل است و اين حالتي است كه يك ناشنوا در تمامي طول عمر خود بايد با آن كنار بيايد و آن را تحمل كند چرا كه ناشنوايان به‌علت اينكه هرگز صدايي نشنيده‌اند تا بتوانند شبيه آن را تقليد كنند، قدرت تكلم ندارند و به ندرت پيش مي‌آيد كه يك فرد ناشنوا حتي از طريق آموزش بتواند مانند يك فرد سالم صحبت كند. شايد بعضي اينگونه قضاوت كنند كه چون افراد ناشنوا چيزي نمي‌شوند پس دليلي ندارد كه عصباني شوند درصورتي كه اينگونه نيست. معمولا وقتي يك عضو از بدن انسان قدرت خود را از دست مي‌دهد ديگر اعضا سعي مي‌كنند نقص به وجود آمده را پوشش دهند. در مورد ناشنوايي نيز اينگونه است. فرد ناشنوا چون گوش‌هايش قدرتي براي شنيدن ندارد، داراي چشماني تيزبين است كه حتي با حركت لب و دست مفاهيم را به درستي درك مي‌كند و درست مانند اين است كه صداي ما را مي‌شنود، آري او صداي ما را مي‌شنود، احساسات ما را درك مي‌كند، خوشحال مي‌شود، ناراحت مي‌شود، عصباني مي‌شود، دوست دارد احساسات خود را با بلندترين صدا بيان كند ولي فرياد او در گلو شكسته مي‌شود. از دل و جان فرياد مي‌زند ولي فرياد او را بسياري از ما نمي‌شنويم و اين دردي است جانسوز كه آنها را بيشتر از خود ناشنوايي عذاب مي‌دهد. هيچ كدام از ما حق نداريم با ناشنوايان با ترحم رفتار كنيم. آنها را معلولاني بدانيم كه احتياج به ترحم و كمك ما دارند. اگر ما صداي آنها را مي‌شنيديم اگر فرياد آنها در گوش سنگين ما اثر مي‌كرد مي‌ديديم كه چه شكايت‌هايي دارند كه شايد بسياري از ما هرگز به آنها فكر نكرده‌ايم و يا حتي زحمت فكر كردن را به‌خود نداده‌ايم. آنها با فرياد بي‌صدا مي‌گويند: سكوتم از رضايت نيست/ دلم اهل شكايت نيست. و اولين كسي كه اين فرياد بي‌صدا را با گوش جان خود شنيد انساني بزرگوار بود كه با وجود مشقات زيادي كه در طول زندگي متحمل شد يك لحظه دست از تلاش و كوشش برنداشت. جبار عسگرزاده (باغچه‌بان) در سال 1264 هجري شمسي در شهر ايروان پايتخت كنوني جمهوري ارمنستان ديده به جهان گشود. پدرش رضا شاطر كه به خاطر اوضاع بد اقتصادي آن زمان، شهر آباء و اجدادي خود تبريز را رها كرده و در جست‌وجوي لقمه‌اي نان به ايروان رفته بود در نقل روايات و اشعار و داستان‌هاي عاميانه مهارت زيادي داشت. به شاهنامه بسيار مسلط بود و آن را بسيار زيبا مي‌خواند و اين خصوصيت پدر را پسر نيز به ارث برده بود و از همان شروع نويسندگي چند داستان منظوم را از جمله «قيزيللي يارپاق» و «بايرامچيليق» با نام جبار عسگر‌زاده در ايروان به چاپ رساند. دوران جواني باغچه‌بان كه مصادف با اوج‌گيري جنگ جهاني اول بود پستي‌وبلندي‌هاي زيادي داشت و به لحاظ مصايب جنگ مجبور به سفرهاي ناخواسته‌ زيادي شد كه در يكي از اين سفرها تا سرحد مرگ نيز پيش رفت. در جريان يكي از اين سفرها زماني كه خانواده باغچه‌بان راه رود ارس را در پيش گرفته بودند در بين راه جبار به بيماري حصبه مبتلا مي‌شود و طبق قانون جنگ خانواده‌ او حق بردن وي را نداشتند چون امكان سرايت بيماري به ديگر مناطق را داشت از اين‌رو جبار را رها كرده و خود به راهشان ادامه مي‌دهند. بعد از گذشت روزهاي زيادي زماني كه جبار به هوش مي‌آيد نه اثاثي باقي مانده بود نه پولي و نه همراهي. تنها و بي‌كس در يك شهر غريب، هر دوپايش از مچ به پايين بر اثر سرما سياه شده و بيماري رمق او را گرفته و قادر به حركت نبود. به كمك مردم آن اطراف با رنج و مشقت فراوان بعد از چندين روز خود را به طبيب بزرگواري به نام «دكتر حسين‎قلي‎خان صفي‎زاده» كه در قصبه نوراشين مردم را به‌طور رايگان مداوا مي‌كرد رساند. وقتي كه جبار خود را به دكتر مي‌رساند و سابقه نويسندگي و آموزگاري خود را شرح مي‌دهد دكتر به خاطر احترامي كه براي اهالي علم و فرهنگ قائل بود به او توجه بي‌مانندي مي‌كند و تمام سعي و كوشش خود را براي بهبود وي به كار مي‌گيرد. وي براي جلوگيري از ابتلاي جبار به قانقاريا به وي پيشنهاد مي‌كند كه بايد چهار انگشت پايش را كه بر اثر سرما فاسد شده بود، قطع كند ولي هيچ‌گونه امكاناتي بجز يك چاقو براي اين عمل جراحي در اختيار ندارد. سرانجام با موافقت جبار دكتر بدون هيچ‌گونه امكاناتي و بدون بي‌حسي و بي‌هوشي انگشتان جبار را قطع كرده و او را از مرگ نجات مي‌دهد. پس از اندكي بهبودي وقتي كه قصبه نوراشين مورد تاخت و تاز ارامنه قرار مي‌گيرد و شعله‌هاي جنگ آنجا را نيز فرا مي‌گيرد، جبار مجبور مي‌شود همراه با دكتر كه حالا دو دوست صميمي بودند به سمت ماكو فرار كنند. ميرزا جبار پس از تحمل مشقات فراوان براي يافتن خانواده‌اش در سال 1298 سرانجام خانواده خود را يافت و همراه آنها خود را به شهر مرند رساند و در مدرسه «احمديه» اين شهر مشغول به كار شد. سعي و كوشش ميرزا جبار و شيوه‌هاي نوين و ابتكاري وي به حدي زيبا و جالب بود كه در اندك مدتي آوازه او در تمامي شهرهاي مجاور پيچيد و محبوبيت شاياني در ميان مردم و فرهنگيان به دست آورد. «ميرزا ابوالقاسم‎خان فيوضات» مديركل معارف وقت آذربايجان كه آوازه ميرزا جبار نيز به گوش او رسيده بود تصميم مي‌گيرد براي استفاده بيشتر از استعدادهاي اين مردبزرگ وي را به تبريز منتقل كند و سرانجام در اواخر ارديبهشت 1299 با وجود ميل مردم مرند او با مردم اين شهر خداحافظي كرده و رهسپار تبريز مي‌شود. ميرزاجبار پس از انتقال به شهر زادگاه پدرش با جديت تمام شروع به كار كرد و اولين كتاب خود را به نام «برنامه كار آموزگار» در سال 1302 به چاپ رساند و پس از آن نيز با انتشار كتاب «الفباي آسان» كه به روش باغچه‌بان معروف بود اعتبار زيادي به دست آورد. وي در سال 1303 با تلاش‌هاي فراواني كه به عمل آورد در كوچه انجمن تبريز كودكستان «باغچه‌ اطفال» را داير كرد و از همان زمان نام خانوادگي خود را از عسگرزاده به «باغچه‌بان» تغيير داد. در همين كودكستان بود كه وجود چند كودك ناشنوا توجه وي را به‌خود جلب كرد و او را به فكر فرو برد كه راه‌حلي براي آموزش اين كودكان بي‌گناه بيابد كه آنها نيز بتوانند مانند ديگر دانش‌آموزان بخوانند و بنويسند. باغچه‌بان در سال 1305 كار خود را با سه پسر بچه‌ ناشنوا آغاز كرد و در اين زمان بود كه با وجود اينكه تجربه‌ كار با ناشنوايان را نداشت و در هيچ جا چنين چيزي را نياموخته بود، با نبوغ سرشار خود «الفباي دستي گويا» را ابداع كرد. متأسفانه در اين زمان با وجود تلاش و كوشش فراوان باغچه‌بان براي تعليم ناشنوايان با اختلافاتي كه با رئيس جديد فرهنگ آذربايجان كه فردي ارتجاعي بود پيدا كرد، مدرسه وي تعطيل شد و به دعوت رئيس فرهنگ فارس به شيراز رفت و از سال 1306 تا 1311 در شيراز به سر برد. در پنج سالي كه باغچه‌بان در شيراز بود «كودكستان شيراز» را داير كرد و به نوشتن آثار مختلف شعر و نمايشنامه براي كودكان پرداخت. در سال 1312 كه يك سال از مهاجرت وي به تهران گذشته بود، با انتشار اطلاعيه‌اي در روزنامه اطلاعات در باره آموزش كودكان ناشنوا اولين كلاس خود را با تنها يك شاگرد شروع كرد كه به مرور بر تعداد شاگردانش افزوده شد و سرانجام با موافقت وزارت فرهنگ كه از شيوه كار او راضي بود توانست مدرسه كر و لال‌ها را به‌طور رسمي افتتاح كند. در سال 1314 با كمك وزارت فرهنگ كتاب وي كه روش آموزش ناشنوايان بود به نام «دستور تعليم الفبا» به چاپ رسيد كه هنوز نيز به‌عنوان «روش باغچه‌بان» به كار گرفته مي‌شود. باغچه‌بان در سال 1323با كمك دوستانش توانست «جمعيت حمايت از كودكان كر ولال» را به ثبت برساند. در سال 1328 نيز با تلاش‌ها و پيگيري بي‌وقفه اين مرد خستگي‌ناپذير اساسنامه كامل دوره پنج‌ساله تحصيلي ناشنوايان به نام «الفباي دستي گويا» تهيه و تصويب شد و در سال 1330 نيز كانون كر و لال‌ها را بنيان گذاشت. در سال 1332 «تربيت معلم ناشنوايان» در آموزشگاه باغچه‌بان گشايش يافت و به اين طريق پس از سال‌ها كوشش خستگي‌ناپذير اولين گام در راه آموزش رسمي ناشنوايان برداشته شد و اينگونه بود كه يك انسان بزرگ كه هدفش تاباندن نور دانش به قلب انسان‌هاي بي‌شماري بود كه تنها گناهي كه‌آنها را از تحصيل علم باز مي‌داشت فقط اين بود كه نمي‌توانستند صداي معلم‌شان را بشنوند و بايستي به مجازات گناهي‌ناكرده عمري را از تحصيل علم محروم بمانند. باغچه‌بان كه اين مفهوم را به درستي دريافته بود عمر پربركت خود را در راه خدمت به قشري گذراند كه حتي از آنها انتظار يك تشكر را نداشت چرا كه آنها قدرت تكلم نداشتند. بسياري از مردم بر اين گمانند تنها كار باغچه‌بان فقط آموزش به كودكان ناشنوا بود. درصورتي كه باغچه‌بان علاوه بر تعليم كودكان ناشنوا فعاليت‌هاي هنري و فرهنگي بسياري داشت و آثار فراواني اعم از نثر، نظم، نمايشنامه و داستان از او به جاي مانده است. از جمله آثار وي مي‌توان به روش آموزش كرولال‎ها، الفباي آسان، الفباي دستي مخصوص ناشنوايان، دستور تعليم الفبا، برنامه كار آموزگار، قيزيللي يارپاق، بايرامچيليق، نمايشنامه شير و باغبان، نمايشنامه گرگ و چوپان، نمايشنامه مجادله دو پري، نمايشنامه آتشدان زرتشت، الفباي سربازان، بازيچه الفبا، علم آموزش براي دانشسراها، الفباي خودآموز براي سالمندان، الفباي گويا و ترجمه رباعيات عمر خيام به تركي آذري را نام برد. باغچه‌بان پس از عمري در راه خدمت به اهالي فرهنگ و مردم و كودكان ناشنوا در شامگاه پنجم آذر 1345 خورشيد زندگي‌اش براي هميشه خاموش شد در حالي كه با تلاش‌هاي خستگي ناپذير وي خورشيد علم و دانش در دل بسياري از كودكان اين مرز وبوم شعله‌ور شده بود و قلب آنها مالامال از شعله‌هاي دانشي بود كه با تلاش باغچه‌بان بزرگ به دست آمده بود. بي‌گمان باغچه‌بان حق بزرگي بر تمامي مردم ايران و اهالي فرهنگ مخصوصا ناشنوايان عزيز دارد. اگر آنها اكنون مي‌توانند بخوانند و بنويسند بايد اين نعمت بزرگ را مديون بزرگ‌مردي بدانند كه عمر خود را وقف خدمت به آنها كرد بدون آنكه هيچ‌گونه چشمداشتي داشته باشد. او با عشق خدمت كرد چرا كه تنها عشق است كه انتظار پاداش و تشكر را ندارد. وقتي كه كودكان كر و لال اولين كلمات را بر صفحه كاغذ نگاشتند به وضوح مي‌شد در نگاه او فهميد كه حالا تمامي زحمات خود را به بار نشسته مي‌داند. او دراين لحظه خستگي سال‌ها تلاش و انتظار را فراموش مي‌كرد، هر كلمه كه از تراوش قلم يك كودك كر و لال بر صفحه كاغذ نقش مي‌بست خستگي را از تن او مي‌زدود و به او انرژي دوباره‌اي مي‌بخشيد كه كودك ديگري را علم بياموزد و تيرگي جهل را با نور دانش از قلب انسان‌ها پاك كند. امروز كه بيش از چهل سال از درگذشت اين مرد بزرگ مي‌گذرد وظيفه همگي ماست كه ياد او را زنده نگه داريم و به كودكان خود و همه كودكان ناشنوا بياموزيم كه باغچه‌بان چه حق بزرگي برگردن ما و آنها دارد. يادش گرامي باد. سعديا مرد نكونام نميرد هرگز مرده آن است كه نامش به نكويي نبرند با تشكر فريبا سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 486]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن