تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس از خدا خير بخواهد و به آنچه خدا خواسته راضى باشد، خداوند حتما براى او خير خواه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835386100




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدنشاعر : سنايي غزنوي کي به ناواجب رود فرمان جان در ملک تنعقل محرم تا بود دستور سلطان بدنهر يکي با کار و باري در جهان خويشتنجان جهاني لشکر عالي نسب دارد هميشمع اوباشان خود را ز افسر شاهان لگنساخته ميران اين لشکر ز روي مرتبتننگ دارند ار کنند از عکس پروين پيرهنشرم دارند ار نهند از تابش زهره کلاهکفتاب انگير باشد نعلشان در تاختنبي‌تکلف مرکباني آوريده زير راندر تماشاگاهشان مهد فلک کمتر چمنطوطيان معنوي پرند در باغ فلکلفظ ايشان بسته دست خازنان ذوالمننسير ايشان خسته کرده پاي سياحان عرشحرفشان را هست سرگردان زبان اندر دهنصوتشان راهست حيران گشته بي‌انگشت گوشبا همه بت چهرگان جان مقدس را شمنبا همه شاهنشهي عقل معظم را رهيوزن دو والي هر دو چون دستور و سلطان در بدنان دو والا هر دو چون شاه و وزير اندر جسدساخته در رزمگه روح طبيعي را مجنکرده اندر بزمگه نفس ارادي را قدحجسم بي‌منشورشان افتاده در درياي «لن»نفس بي‌توقيعشان افگنده در صحراي «لا»در زمين مذکور نام و بانگشان در هر وطنبر فلک مشهور کار و بارشان در هر درجکارداران کلام و پرده‌داران سخنپيش تخت و بارگاه هر دو اندر صف زدهشاه روحاني نسب را در ميان انجمنهر زمان گويند اين دستور کروبي نژادهم نگردند اين پري‌وشها به پيشت اهرمنگر همي خواهي که گيرد ملک تو بر تو قرارچنگ در فضل ابونصر احمدبن فضل زنخدمت عالي معين‌الدين والدنيا گزيندر يمن نجم يمن واندر عدن در عدنآن خداوندي که لطف و لفظ او را بنده‌اندبادهاي سهمناک و بحرهاي موج زنآن جهانداري که شاگردان عزمش گشته‌اندهمچو روي آب روي آسمان گيرد شکنگر قبول عدل او يابد گه جنبش هواکي تواند گرد ازو انگيخت باد کوه کنخاک را در ساکني گر حلم او تمکين دهدنيک‌تر تابد کمين‌تر ريگش از نجم پرنور فتد بر خاک تيره عکس راي روشنشبي‌جواز خلق او مشکي نخيزد از ختنبي‌برات فضل او دري نزايد از صدفکوژ بالا آمدندي بر زمين خلق زمناز براي خدمت او گر نبودي خلق اودر کف بدخواه تو الماس گردد نسترنشادباش اي آنکه اندر فرودين خشم توشعله‌ي آتش شود در مجلست شاخ سمندير زي اي آنکه اندر فر ماه لطف توز آتش خشم تو بر وي شاخ گردد باب زنبي‌رضايت مرغ اگر بر شاخ دستاني زندنرم نرم از بيم آهو شير بگذارد عرندر عرين گر شير بيند آهو از انصاف توتا شود فرقش مگر با نعل اسب مقترنمهر جوزا را همي سازد از آن معراج خويشاز شتاب خنده‌ي تو خرقه گرداند کفنمرده‌ي بدخواه اگر بيند گشاده طبع توکاخهاي بد سگالت شد چو اطلال و دمنتا زيادت کرد تشريف تو سلطان جهانخلعت سلطان اعظم خسرو گردون شکنسرفرازي چون ترا زيبا بود در مملکتگشت تاج هور بر شکل دواتت مفتتنشد شهاب چرخ بر تشبيه کلکت مبتلااندرين هر دو بود ملک دو سلطان مرتهندست دستوري چو تو بر هر دو تا والي بودچون کني مر امتحان عقلها را ممتحننفس کلي راوي کلکت بود بي‌حرف و صوتچون شهابي گشته‌اند ملک تو شيطان فگنروي تو چون ماه و دستت چون اثير و کلک تووز خدا لطفت همي خواهد فرشته در سننآدمي اندر فرايض فر تو جويد ز رببد ترا ز ابتدا آب حيات اندر لبنخضر اگر در انتهاي عمر خورد آب حياتور چه با روحانيان هرگز نه پيوندد وثنمونس تو ديده‌ي روحانيان زيبد هميبا جوانمردي رود در ملک تو هر پيرزناز تو آموزد جوانمردي جوانمردي از آنکسنگهاي آستانت قبله‌هاي ما و مناز براي گوهر والا و اصل پاک تستمجلس از بالاي ايشان همچو باغ از نارونچون شوند از عکس باده ساقيانت لعل پوشسبزپوشان بهشتي دسته‌هاي ياسمناز بهشت آرند تحفه لعل‌پوشان ترامرده‌ي غم زنده گردد گر که بگشايي دهناي چو عيسي غيب پيش و همت استاده به پايجز بت مدح ترا بودست هرگز برهمنبر خداي ار خاطر اين بنده اندر کل کونمن به کنجي در همي خوش خوش همي خوردم حزنشعر من چون چادر مريم مستمر گشته بودچادر مريم بر عيسي بسي دارد ثمنکشف آن چادر درين مجلس فتاد از بهر آنکتا نباشد مرکب تحقيق در ميدان ظنتا نباشد گوي جهل اندر بر چوگان عقلبدسگالت باد چون ظن در بيابان محننيکخواهت باد چون تحقيق بر راه طربکش بود چوگان زلف اندر بر گوي ذقنباد جولان تو در ميدان عشرت با بتيپاي بر فرق هوا خواهم زدندست اندر لام لا خواهم زدنصدمه در صور بقا خواهم زدننفي و اثباتست اندر عاشقيخيمه‌ي خلوت جدا خواهم زدندر دبيرستان «لا احصي ثنا»از ثريا تا ثرا خواهم زدنگام اندر عاشقي مردانه‌وارهمچو موسي با عصا خواهم زدنآه کاندر کار دل هر ساعتينقد بر سنگ صفا خواهم زدنکم عياران سراي ضرب رادست در صبر و بلا خواهم زدنهمچو ايوب از براي مصلحتبانگ بر خوف و رجا خواهم زدنبر لب درياي قهر از بوي لطفپاي همت بر قفا خواهم زدنکم‌زنان را بر بساط نيستيلاف تسليم و رضا خواهم زدناز برون عالم جان و خردبر نواي لا الا خواهم زدنزخمه‌ي اخلاص اندر صدر جانبر دوال کبريا خواهم زدنطرف دولت از براي بندگيبر دل کام و هوا خواهم زدنتير توفيق از کمان اعتقادبر نواي بي‌نوا خواهم زدنکفر و دين را در مقام نيستيبر صف اهل رضا خواهم زدنخويشتن را در مصال «قل کفي»نعره‌ي «اني ارا» خواهم زدنهم چو مستان در صف ميخوارگانچنگ در آل عبا خواهم زدناي سنايي با ثنايي هر زمانفرش لاف اندر نورد و گفت از کردار زناي مسافر اندرين ره گام عاشق‌وار زندست همت باري اندر دامن عطار زنگر نسيم مشک معني نيست اندر جيب توگر همي دين بايدت خيمه ميان غار زنهرکت از زر باز گويد اوست دقيانوس توسوزن تمهيد را در چشم اين طرار زنديو طرارست پيش آهنگ حرب وي توييآتش درويشي اندر عالم غدار زنپيش از آن کز غدر عالم لال گردد جان توخاک اندر سرمه ساز و بوسه بر ديوار زنمنزلي کنجا نشان خيمه‌ي معشوق تستبا دو ديده در بپاش و با دو رخ ايثار زنگر نثار پاي معشوقان بود در راه وصلشو پياده آتش آندر زين و زين‌افزار زنچون سوار راهبر گشتي تو در ميدان عشقطيلسان فقر و بر فرق چنين هشيار زنهوشيار از باده و مست از مي دنيا چه سودخيمه‌ي قلاشي اندر خانه‌ي خمار زندر خرابات خرابي همچو مستان گوشه‌گيرنرد بازيدي ز مستي حصل بر اسرار زنپاي در ميدان مهر کمزنان ملک نهپس به نام عاشقي مهري بر آن اقرار زنجان و دل را در قباله‌ي عاشقي اقرار کنچون سنايي دم درين عالم قلندروار زنگر همه دعوي کني در عاشقي و مفلسيزخمي که زني بر ما مردانه و محکم زناي يار مقامر دل پيش آي و دمي کم زنچون کم زدي اندر دم آن کمزده را کم زندر پاکي و بي‌باکي جانا چو سراندارانچون زلف نکورويان بر هم و نه بر هم زناشغال دو عالم را در مجلس قلاشانيک نعره ز چالاکي بر قافله‌ي غم زندر چارسوي عنصر صد قافله‌ي غم هستآتش که زني آن گه در عالم عالم زنآبي که نهي زان پس بر عالم عالم نهور دار زني ما را بر گنبد اعظم زنار تخت نهي ما را در صف ملايک نهوندر صف مهجوران چون صبح شدي دم زندر بوته‌ي قلاشان چون پاک شدي زر شومهري ز سخن گفتن بر دو لب مريم زنتاج «انا عبدالله» بر تارک عيسي نههر طعنه که آن سختر بر تارک محرم زنهر طعمه که آن خوشتر مر بي‌خبران را دهوندر بر همدردان خر پشته و طارم زنرخت از در همرنگان بردار و به يکسو نههم جام چو رستم کش هم تيغ چو رستم زندر مجلس مستوران وندر صف رنجورانپيران منافق را ضربت زن و دم دم زنياران موافق را شربت ده و پرپر دهلافي که زني جان را از زاده‌ي مريم زننقلي که نهي دل را در حجره‌ي مريم نهلافي که زني باري با شاهد محرم زننازي که کني اينجا با عاشق محرم کنخال «فعصي آدم» در چهره‌ي آدم زنکحل «ارني انظر» در ديده‌ي موسي کشور راي زني ما را در قعر جهنم زنگر باده همي ما را بر تارک کيوان دهچون عقل به پا آمد پي گور کن و خم زنچون عشق به دست آمد تن دور کن و خوش زيدر سينه‌ي آن سم نه در شربت آن سم زنغماز و سيه رويند اينجا شب و روز توهم خصل دمادم نه هم رطل دمادم زنبر تارک هفت اختر چون خيمه زدي زان پسخاشاک بر اشهب نه تازانه بر ادهم زنخواهي که سنايي را سرمست به دست آريرخ چو عياران نداري جان چو نامردان مکنبرگ بي‌برگي نداري لاف درويشي مزنيا چو مردان اندر آي و گوي در ميدان فگنيا برو همچون زنان رنگي و بويي پيش گيرهر چه يابي جز خدا آن بت بود در هم شکنهر چه بيني جز هوا آن دين بود بر جان نشانچون دو کون اندر دو دستت جمع شد دستي بزنچون دل و جان زير پايت نطع شد پايي بکوبکشتگان زنده بيني انجمن در انجمنسر بر آر از گلشن تحقيق تا در کوي ديندر دگر صف خستگان بيني به زهري چون حسندر يکي صف کشتگان بيني به تيغي چون حسينچون شوي بيمار بهتر گردي از گردن زدندرد دين خود بوالعجب درديست کاندر وي چو شمعوندرين مجلس که تن را مي‌بسوزد برهمناندرين ميدان که خود را مي دراندازد جهودو آنت بي دولت سواري کو برون نايد ز تناينت بي همت شگرفي کو برون نايد ز جاندرد بايد عمر سوز و مرد بايد گام زنهر خسي از رنگ گفتاري بدين ره کي رسدلعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمنسالها بايد که تا يک سنگ اصلي ز آفتابشاهدي را حله گردد يا شهيدي را کفنماهها بايد که تا يک پنبه دانه ز آب و خاکزاهدي را خرقه گردد يا حماري را رسنروزها بايد که تا يک مشت پشم از پشت ميشعالمي گردد نکو يا شاعري شيرين سخنعمرها بايد که تا يک کودکي از روي طبعبوالوفاي کرد گردد يا شود ويس قرنقرنها بايد که تا از پشت آدم نطفه‌ايبرتر آيي زين سرشت گوهر و صرف ز منچنگ در فتراک صاحبدولتي زن تا مگرچون عروسان طبيعت رخت بندند از بدنروي بنمايند شاهان شريعت مر تراعاشقي شو تا هم از زر فارغ آيي هم ز زنتا تو در بند هوايي از زر و زن چاره نيستگر بقا خواهي بدين آي ار فنا خواهي به تننفس تو جوياي کفرست و خردجوياي دينتا شوي باقي چو دامن برفشاني زين دمنجان‌فشان و پاي کوب و راد زي و فرد باشوز پي تر دامني اندک حيات آمد سمنکز پي مردانگي پاينده ذات آمد چنارز امتحان نفس حسي چند باشي ممتحنراه رو تا ديو بيني با فرشته در مصافچون در آمد در تو دين آن گه برون شد اهرمنچون برون رفت از تو حرص آن گه در آمد در تو دينهمچو کرم پيله جز گرد نهاد خود متنگر نمي‌خواهي که پرها رويدت زين دامگاهسخت کاسد بود خواهد تيز بازار سخنبار معني بند ازينجا زان که در صحراي حشرباش تا ديوان معنيها بخواند ذوالمننباش تا طومار دعويها فرو شويد خردتا جهاني بوالحسن بيني به معني بوالحزنباش تا از پيش دلها پرده بردارد خدايوز شعاع شمع تابان بي‌خبر باشد لگناي جمال حال مردان بي‌اثر باشد مکانچون ازين عالم برون رفتي نه ما بيني نه منبارنامه‌ي ما و من در عالم حس‌ست و بسچون درون پرده رفتي اين رهي گشت آن شمناز برون پرده بيني يک جهان پر شاه و بتگر برين پوشش نميري هم تو ريزي هم کفنپوشش از دين ساز تا باقي بماني بهر آنکچون نهنگ درد دين ناگاه بگشايد دهناين جهان و آن جهانت را به يک دم در کشديا رضاي دوست بايد يا هواي خويشتنباد و قبله در ره توحيد نتوان رفت راستبا چينن گلرخ نخسبد هيچ کس با پيرهنسوي آن حضرت نپويد هيچ دل با آرزوتا به زخم چشم نااهلان نگردي مفتتنپرده‌ي پرهيز و شرم از روي ايمان بر مدارآن جهان رست از عقوبت اين جهان جست از فتنگرد قرآن گرد زيرا هر که در قرآن گريختپس تو در چاه طبيعت چند باشي با وسنچون همي داني که قرآن را رسن خواندست حقگر همي صحرات بايد چنگ در زن در رسنچرخ گردان اين رسن را مي‌رساند تا به چاهتا شود نور الاهي با دو چشمت مقترنگرد سم اسب سلطان شريعت سرمه کنبي خطا گردد خطا و بي‌خطر گردد ختنگر عروس شرع را از رخ براندازي نقابهر چه جز دين مردگي و هر چه جز سنت حزنسني دين‌دار شو تا زنده ماني زان که هستگر سنايي زندگي خواهد زماني بي‌سننمژه در چشم سنايي چون سناني باد تيزفخر دارد خاک بلخ امروز بر بحر عدنبا سخنهاي سنايي خاصه در زهد و مثل
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 807]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن