تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835386100
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدنشاعر : سنايي غزنوي کي به ناواجب رود فرمان جان در ملک تنعقل محرم تا بود دستور سلطان بدنهر يکي با کار و باري در جهان خويشتنجان جهاني لشکر عالي نسب دارد هميشمع اوباشان خود را ز افسر شاهان لگنساخته ميران اين لشکر ز روي مرتبتننگ دارند ار کنند از عکس پروين پيرهنشرم دارند ار نهند از تابش زهره کلاهکفتاب انگير باشد نعلشان در تاختنبيتکلف مرکباني آوريده زير راندر تماشاگاهشان مهد فلک کمتر چمنطوطيان معنوي پرند در باغ فلکلفظ ايشان بسته دست خازنان ذوالمننسير ايشان خسته کرده پاي سياحان عرشحرفشان را هست سرگردان زبان اندر دهنصوتشان راهست حيران گشته بيانگشت گوشبا همه بت چهرگان جان مقدس را شمنبا همه شاهنشهي عقل معظم را رهيوزن دو والي هر دو چون دستور و سلطان در بدنان دو والا هر دو چون شاه و وزير اندر جسدساخته در رزمگه روح طبيعي را مجنکرده اندر بزمگه نفس ارادي را قدحجسم بيمنشورشان افتاده در درياي «لن»نفس بيتوقيعشان افگنده در صحراي «لا»در زمين مذکور نام و بانگشان در هر وطنبر فلک مشهور کار و بارشان در هر درجکارداران کلام و پردهداران سخنپيش تخت و بارگاه هر دو اندر صف زدهشاه روحاني نسب را در ميان انجمنهر زمان گويند اين دستور کروبي نژادهم نگردند اين پريوشها به پيشت اهرمنگر همي خواهي که گيرد ملک تو بر تو قرارچنگ در فضل ابونصر احمدبن فضل زنخدمت عالي معينالدين والدنيا گزيندر يمن نجم يمن واندر عدن در عدنآن خداوندي که لطف و لفظ او را بندهاندبادهاي سهمناک و بحرهاي موج زنآن جهانداري که شاگردان عزمش گشتهاندهمچو روي آب روي آسمان گيرد شکنگر قبول عدل او يابد گه جنبش هواکي تواند گرد ازو انگيخت باد کوه کنخاک را در ساکني گر حلم او تمکين دهدنيکتر تابد کمينتر ريگش از نجم پرنور فتد بر خاک تيره عکس راي روشنشبيجواز خلق او مشکي نخيزد از ختنبيبرات فضل او دري نزايد از صدفکوژ بالا آمدندي بر زمين خلق زمناز براي خدمت او گر نبودي خلق اودر کف بدخواه تو الماس گردد نسترنشادباش اي آنکه اندر فرودين خشم توشعلهي آتش شود در مجلست شاخ سمندير زي اي آنکه اندر فر ماه لطف توز آتش خشم تو بر وي شاخ گردد باب زنبيرضايت مرغ اگر بر شاخ دستاني زندنرم نرم از بيم آهو شير بگذارد عرندر عرين گر شير بيند آهو از انصاف توتا شود فرقش مگر با نعل اسب مقترنمهر جوزا را همي سازد از آن معراج خويشاز شتاب خندهي تو خرقه گرداند کفنمردهي بدخواه اگر بيند گشاده طبع توکاخهاي بد سگالت شد چو اطلال و دمنتا زيادت کرد تشريف تو سلطان جهانخلعت سلطان اعظم خسرو گردون شکنسرفرازي چون ترا زيبا بود در مملکتگشت تاج هور بر شکل دواتت مفتتنشد شهاب چرخ بر تشبيه کلکت مبتلااندرين هر دو بود ملک دو سلطان مرتهندست دستوري چو تو بر هر دو تا والي بودچون کني مر امتحان عقلها را ممتحننفس کلي راوي کلکت بود بيحرف و صوتچون شهابي گشتهاند ملک تو شيطان فگنروي تو چون ماه و دستت چون اثير و کلک تووز خدا لطفت همي خواهد فرشته در سننآدمي اندر فرايض فر تو جويد ز رببد ترا ز ابتدا آب حيات اندر لبنخضر اگر در انتهاي عمر خورد آب حياتور چه با روحانيان هرگز نه پيوندد وثنمونس تو ديدهي روحانيان زيبد هميبا جوانمردي رود در ملک تو هر پيرزناز تو آموزد جوانمردي جوانمردي از آنکسنگهاي آستانت قبلههاي ما و مناز براي گوهر والا و اصل پاک تستمجلس از بالاي ايشان همچو باغ از نارونچون شوند از عکس باده ساقيانت لعل پوشسبزپوشان بهشتي دستههاي ياسمناز بهشت آرند تحفه لعلپوشان ترامردهي غم زنده گردد گر که بگشايي دهناي چو عيسي غيب پيش و همت استاده به پايجز بت مدح ترا بودست هرگز برهمنبر خداي ار خاطر اين بنده اندر کل کونمن به کنجي در همي خوش خوش همي خوردم حزنشعر من چون چادر مريم مستمر گشته بودچادر مريم بر عيسي بسي دارد ثمنکشف آن چادر درين مجلس فتاد از بهر آنکتا نباشد مرکب تحقيق در ميدان ظنتا نباشد گوي جهل اندر بر چوگان عقلبدسگالت باد چون ظن در بيابان محننيکخواهت باد چون تحقيق بر راه طربکش بود چوگان زلف اندر بر گوي ذقنباد جولان تو در ميدان عشرت با بتيپاي بر فرق هوا خواهم زدندست اندر لام لا خواهم زدنصدمه در صور بقا خواهم زدننفي و اثباتست اندر عاشقيخيمهي خلوت جدا خواهم زدندر دبيرستان «لا احصي ثنا»از ثريا تا ثرا خواهم زدنگام اندر عاشقي مردانهوارهمچو موسي با عصا خواهم زدنآه کاندر کار دل هر ساعتينقد بر سنگ صفا خواهم زدنکم عياران سراي ضرب رادست در صبر و بلا خواهم زدنهمچو ايوب از براي مصلحتبانگ بر خوف و رجا خواهم زدنبر لب درياي قهر از بوي لطفپاي همت بر قفا خواهم زدنکمزنان را بر بساط نيستيلاف تسليم و رضا خواهم زدناز برون عالم جان و خردبر نواي لا الا خواهم زدنزخمهي اخلاص اندر صدر جانبر دوال کبريا خواهم زدنطرف دولت از براي بندگيبر دل کام و هوا خواهم زدنتير توفيق از کمان اعتقادبر نواي بينوا خواهم زدنکفر و دين را در مقام نيستيبر صف اهل رضا خواهم زدنخويشتن را در مصال «قل کفي»نعرهي «اني ارا» خواهم زدنهم چو مستان در صف ميخوارگانچنگ در آل عبا خواهم زدناي سنايي با ثنايي هر زمانفرش لاف اندر نورد و گفت از کردار زناي مسافر اندرين ره گام عاشقوار زندست همت باري اندر دامن عطار زنگر نسيم مشک معني نيست اندر جيب توگر همي دين بايدت خيمه ميان غار زنهرکت از زر باز گويد اوست دقيانوس توسوزن تمهيد را در چشم اين طرار زنديو طرارست پيش آهنگ حرب وي توييآتش درويشي اندر عالم غدار زنپيش از آن کز غدر عالم لال گردد جان توخاک اندر سرمه ساز و بوسه بر ديوار زنمنزلي کنجا نشان خيمهي معشوق تستبا دو ديده در بپاش و با دو رخ ايثار زنگر نثار پاي معشوقان بود در راه وصلشو پياده آتش آندر زين و زينافزار زنچون سوار راهبر گشتي تو در ميدان عشقطيلسان فقر و بر فرق چنين هشيار زنهوشيار از باده و مست از مي دنيا چه سودخيمهي قلاشي اندر خانهي خمار زندر خرابات خرابي همچو مستان گوشهگيرنرد بازيدي ز مستي حصل بر اسرار زنپاي در ميدان مهر کمزنان ملک نهپس به نام عاشقي مهري بر آن اقرار زنجان و دل را در قبالهي عاشقي اقرار کنچون سنايي دم درين عالم قلندروار زنگر همه دعوي کني در عاشقي و مفلسيزخمي که زني بر ما مردانه و محکم زناي يار مقامر دل پيش آي و دمي کم زنچون کم زدي اندر دم آن کمزده را کم زندر پاکي و بيباکي جانا چو سراندارانچون زلف نکورويان بر هم و نه بر هم زناشغال دو عالم را در مجلس قلاشانيک نعره ز چالاکي بر قافلهي غم زندر چارسوي عنصر صد قافلهي غم هستآتش که زني آن گه در عالم عالم زنآبي که نهي زان پس بر عالم عالم نهور دار زني ما را بر گنبد اعظم زنار تخت نهي ما را در صف ملايک نهوندر صف مهجوران چون صبح شدي دم زندر بوتهي قلاشان چون پاک شدي زر شومهري ز سخن گفتن بر دو لب مريم زنتاج «انا عبدالله» بر تارک عيسي نههر طعنه که آن سختر بر تارک محرم زنهر طعمه که آن خوشتر مر بيخبران را دهوندر بر همدردان خر پشته و طارم زنرخت از در همرنگان بردار و به يکسو نههم جام چو رستم کش هم تيغ چو رستم زندر مجلس مستوران وندر صف رنجورانپيران منافق را ضربت زن و دم دم زنياران موافق را شربت ده و پرپر دهلافي که زني جان را از زادهي مريم زننقلي که نهي دل را در حجرهي مريم نهلافي که زني باري با شاهد محرم زننازي که کني اينجا با عاشق محرم کنخال «فعصي آدم» در چهرهي آدم زنکحل «ارني انظر» در ديدهي موسي کشور راي زني ما را در قعر جهنم زنگر باده همي ما را بر تارک کيوان دهچون عقل به پا آمد پي گور کن و خم زنچون عشق به دست آمد تن دور کن و خوش زيدر سينهي آن سم نه در شربت آن سم زنغماز و سيه رويند اينجا شب و روز توهم خصل دمادم نه هم رطل دمادم زنبر تارک هفت اختر چون خيمه زدي زان پسخاشاک بر اشهب نه تازانه بر ادهم زنخواهي که سنايي را سرمست به دست آريرخ چو عياران نداري جان چو نامردان مکنبرگ بيبرگي نداري لاف درويشي مزنيا چو مردان اندر آي و گوي در ميدان فگنيا برو همچون زنان رنگي و بويي پيش گيرهر چه يابي جز خدا آن بت بود در هم شکنهر چه بيني جز هوا آن دين بود بر جان نشانچون دو کون اندر دو دستت جمع شد دستي بزنچون دل و جان زير پايت نطع شد پايي بکوبکشتگان زنده بيني انجمن در انجمنسر بر آر از گلشن تحقيق تا در کوي ديندر دگر صف خستگان بيني به زهري چون حسندر يکي صف کشتگان بيني به تيغي چون حسينچون شوي بيمار بهتر گردي از گردن زدندرد دين خود بوالعجب درديست کاندر وي چو شمعوندرين مجلس که تن را ميبسوزد برهمناندرين ميدان که خود را مي دراندازد جهودو آنت بي دولت سواري کو برون نايد ز تناينت بي همت شگرفي کو برون نايد ز جاندرد بايد عمر سوز و مرد بايد گام زنهر خسي از رنگ گفتاري بدين ره کي رسدلعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمنسالها بايد که تا يک سنگ اصلي ز آفتابشاهدي را حله گردد يا شهيدي را کفنماهها بايد که تا يک پنبه دانه ز آب و خاکزاهدي را خرقه گردد يا حماري را رسنروزها بايد که تا يک مشت پشم از پشت ميشعالمي گردد نکو يا شاعري شيرين سخنعمرها بايد که تا يک کودکي از روي طبعبوالوفاي کرد گردد يا شود ويس قرنقرنها بايد که تا از پشت آدم نطفهايبرتر آيي زين سرشت گوهر و صرف ز منچنگ در فتراک صاحبدولتي زن تا مگرچون عروسان طبيعت رخت بندند از بدنروي بنمايند شاهان شريعت مر تراعاشقي شو تا هم از زر فارغ آيي هم ز زنتا تو در بند هوايي از زر و زن چاره نيستگر بقا خواهي بدين آي ار فنا خواهي به تننفس تو جوياي کفرست و خردجوياي دينتا شوي باقي چو دامن برفشاني زين دمنجانفشان و پاي کوب و راد زي و فرد باشوز پي تر دامني اندک حيات آمد سمنکز پي مردانگي پاينده ذات آمد چنارز امتحان نفس حسي چند باشي ممتحنراه رو تا ديو بيني با فرشته در مصافچون در آمد در تو دين آن گه برون شد اهرمنچون برون رفت از تو حرص آن گه در آمد در تو دينهمچو کرم پيله جز گرد نهاد خود متنگر نميخواهي که پرها رويدت زين دامگاهسخت کاسد بود خواهد تيز بازار سخنبار معني بند ازينجا زان که در صحراي حشرباش تا ديوان معنيها بخواند ذوالمننباش تا طومار دعويها فرو شويد خردتا جهاني بوالحسن بيني به معني بوالحزنباش تا از پيش دلها پرده بردارد خدايوز شعاع شمع تابان بيخبر باشد لگناي جمال حال مردان بياثر باشد مکانچون ازين عالم برون رفتي نه ما بيني نه منبارنامهي ما و من در عالم حسست و بسچون درون پرده رفتي اين رهي گشت آن شمناز برون پرده بيني يک جهان پر شاه و بتگر برين پوشش نميري هم تو ريزي هم کفنپوشش از دين ساز تا باقي بماني بهر آنکچون نهنگ درد دين ناگاه بگشايد دهناين جهان و آن جهانت را به يک دم در کشديا رضاي دوست بايد يا هواي خويشتنباد و قبله در ره توحيد نتوان رفت راستبا چينن گلرخ نخسبد هيچ کس با پيرهنسوي آن حضرت نپويد هيچ دل با آرزوتا به زخم چشم نااهلان نگردي مفتتنپردهي پرهيز و شرم از روي ايمان بر مدارآن جهان رست از عقوبت اين جهان جست از فتنگرد قرآن گرد زيرا هر که در قرآن گريختپس تو در چاه طبيعت چند باشي با وسنچون همي داني که قرآن را رسن خواندست حقگر همي صحرات بايد چنگ در زن در رسنچرخ گردان اين رسن را ميرساند تا به چاهتا شود نور الاهي با دو چشمت مقترنگرد سم اسب سلطان شريعت سرمه کنبي خطا گردد خطا و بيخطر گردد ختنگر عروس شرع را از رخ براندازي نقابهر چه جز دين مردگي و هر چه جز سنت حزنسني ديندار شو تا زنده ماني زان که هستگر سنايي زندگي خواهد زماني بيسننمژه در چشم سنايي چون سناني باد تيزفخر دارد خاک بلخ امروز بر بحر عدنبا سخنهاي سنايي خاصه در زهد و مثل
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 807]
صفحات پیشنهادی
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدنشاعر : سنايي غزنوي کي به ناواجب رود فرمان جان در ملک تنعقل محرم تا بود دستور سلطان بدنهر يکي با کار و باري در جهان خويشتنجان ...
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدنشاعر : سنايي غزنوي کي به ناواجب رود فرمان جان در ملک تنعقل محرم تا بود دستور سلطان بدنهر يکي با کار و باري در جهان خويشتنجان ...
الا ... اي محرم!
بنابر اين،درباره MMS نيز بايد به گونه اي عمل شودكه در عين صيانت از حريم اخلاقي به حريم ... عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن.
بنابر اين،درباره MMS نيز بايد به گونه اي عمل شودكه در عين صيانت از حريم اخلاقي به حريم ... عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن.
عقل و دل
و غور عقل بودهرچه بالاي طور عقل بودهر که اينجا رسد خدا گردددلت اينجا ز دل جدا گرددعلم را ... عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن. ... احصي ...
و غور عقل بودهرچه بالاي طور عقل بودهر که اينجا رسد خدا گردددلت اينجا ز دل جدا گرددعلم را ... عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن. ... احصي ...
sms :شب بود و شمع بود
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن. ... سم زنغماز و سيه رويند اينجا شب و روز توهم خصل دمادم نه هم رطل دمادم زنبر تارک هفت اختر چون .
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن. ... سم زنغماز و سيه رويند اينجا شب و روز توهم خصل دمادم نه هم رطل دمادم زنبر تارک هفت اختر چون .
sms : اگر در زندگي به ناگاه
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن عقل محرم تا بود دستور سلطان بدنشاعر : سنايي غزنوي کي به ناواجب رود فرمان جان در ملک ... وي شاخ گردد باب زنبيرضايت مرغ اگر بر ...
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن عقل محرم تا بود دستور سلطان بدنشاعر : سنايي غزنوي کي به ناواجب رود فرمان جان در ملک ... وي شاخ گردد باب زنبيرضايت مرغ اگر بر ...
اي دل ار در بند عشقي عقل را تمکين مکن
اي دل ار در بند عشقي عقل را تمکين مکنشاعر : سنايي غزنوي محرم روحالاميني ديو را تلقين مکناي دل ار در بند عشقي عقل را تمکين ... عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن ...
اي دل ار در بند عشقي عقل را تمکين مکنشاعر : سنايي غزنوي محرم روحالاميني ديو را تلقين مکناي دل ار در بند عشقي عقل را تمکين ... عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن ...
sms: در اين دنيا دو عنصر
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن · مردی به نام ویکتور شائوبرگر · نويسندگان: منيره عرب و مجتبي مقصودي SMS و كاركردهاي ... فال هفته / 28 آبان ماه لغایت 4 آذر ماه ۹۰ ...
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن · مردی به نام ویکتور شائوبرگر · نويسندگان: منيره عرب و مجتبي مقصودي SMS و كاركردهاي ... فال هفته / 28 آبان ماه لغایت 4 آذر ماه ۹۰ ...
بنه چوگان ز دست اي دل که گمشد گوي در ميدان
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن · اي اميرالمومنين اي شمع دين اي بوالحسن · چون مردان بشکن اين زندان يکي آهنگ صحرا کن · الا يا خيمهي گردان به گرد بيستون مسکن ...
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن · اي اميرالمومنين اي شمع دين اي بوالحسن · چون مردان بشکن اين زندان يکي آهنگ صحرا کن · الا يا خيمهي گردان به گرد بيستون مسکن ...
اي ز راه لطف و رحمت متصل با عقل و جان
اي ز راه لطف و رحمت متصل با عقل و جانشاعر : سنايي غزنوي وي به عمل و قدر و قدرت برتر از کون و مکاناي ز راه لطف و رحمت متصل با ... عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن ...
اي ز راه لطف و رحمت متصل با عقل و جانشاعر : سنايي غزنوي وي به عمل و قدر و قدرت برتر از کون و مکاناي ز راه لطف و رحمت متصل با ... عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن ...
sms : بمان تا كاری كنی نه كاری
sms : بمان تا كاری كنی نه كاری راه زندگی ، با همه پیچ و خم هاش برای همه بازه . اما تنها کسانی به انتهامیرسند ... عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن · اس ام اس عاشقی سری13 ...
sms : بمان تا كاری كنی نه كاری راه زندگی ، با همه پیچ و خم هاش برای همه بازه . اما تنها کسانی به انتهامیرسند ... عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن · اس ام اس عاشقی سری13 ...
-
سرگرمی
پربازدیدترینها