تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):تکمیل روزه به پرداخت زکاة یعنى فطره است، همچنان که صلوات بر پیامبر (ص) کمال نماز است. ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816163571




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فقه نبود قال و قيل از بهر کسب جاه و مال


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فقه نبود قال و قيل از بهر کسب جاه و مال
فقه نبود قال و قيل از بهر کسب جاه و مالشاعر : سنايي غزنوي فقه چه بود؟ عقل و جان و دين به سامان داشتنفقه نبود قال و قيل از بهر کسب جاه و مالصد زبان خاموش و گويا همچو ميزان داشتناز براي سختن دعوي و معني روز عدلهر کجا سيريست خود را چون سپندان داشتنهر کجا شيريست خود را چون شکر بگداختنچاشني گيران جان را تيز دندان داشتناز پي تهذيب جان پيوسته بر خوان بلاهمچو طاووسان روحاني خرامان داشتنعقل را بهر تماشا گرد سروستان غيبچون بجويي علم داني چست کيهان داشتنچون بپويي راه داني چيست علم آموختندين چه باشد؟ خويشتن در حکم يزدان داشتندين نباشد با مراد و با هوا در ساختنچوب دستي بي‌کف موسي عمران داشتنچارپايي بي‌دم عيسي مريم تاختنفتنه‌اي دان ديو را مهر سليمان داشتنآفتي‌دان عشوه ده را سر شرع آموختن«جددوا ايمانکم» در ديده‌ي جان داشتنهر دم از روي ترقي بر کتاب عاشقيعقل دانا زندگاني را به زندان داشتناز براي پاکي دين در سراي خامشيعشق چبود؟ ذوق را همدرد درمان داشتنعشق نبود درد را داروي صبر آميختناي دريغا هاي خون‌آلود پنهان داشتناز براي غيرت معشوق هم در خون دلاز دل سنگين جلاجل وز لب افغان داشتنگه گهي در کوي حيرت بي‌فضولي گوش و لبزهد نبود روي چون طاعون و قطران داشتنزهد چبود؟ هر چه جز حق روي ازو برتافتنفقر چبود؟ بود را از بود عريان داشتنفقر نبود باد را از خاک خفتان دوختنپيش جانان جان بي‌جان خوان بي‌نان داشتناز براي زاد راه اندر چراگاه صفاگر تو مردي تا کي از پستان و بستان داشتنعقل و جان پستان بستانست طفل راه راصحن بازي جان رندان را به زندان داشتنعشق دنيا کافري باشد که شرط مومنستاز جوارح ظلم باشد چشم احسان داشتنچون ز شبهت خويشتن را تربيت کردي تراچون سگ اصحاب کهف او را نگهبان داشتنچون طعامش پاک دادي پس مسلم باشدتکي توان لاهوت را در خانه مهمان داشتنتا ترا در خاکدان ناسوت باشد ميزبانچار ميخ عقل و نفس و چار ارکان داشتنخويش و جان را در دو گيتي از براي خويشتنکي توان ساسانيان را ز آل سامان داشتنخاکپاشان ديگرند و باد پيمايان دگرچون بصر نتوان فداي ام غيلان داشتنسينه نتوان خانه‌ي «ام الخبائث» ساختنخويشتن را بيهده مدهوش و حيران داشتنتا کي از نار هوا نز روي هويت چنيننفس آدم را غلام نفس شيطان داشتنزشت باشد خويشتن بستن بر آدم وانگهيرخت و بخت و عقل و جان در بيت احزان داشتنتا بيابي بوي يوسف بايدت يعقوب‌وارچاره نبود اسب کودن را ز پالان داشتنقابل تکليف شرعي تا خرد با تست از آنکصورت جان را نه کافر نه مسلمان داشتنکو کمال حيرتي تا مر ترا رخصت بوداز براي چشم بد خالي ز عصيان داشتنکو جمال طاعتي تا مر ترا فتوي دهدبرفراز خوان مگس را همچو اخوان داشتنگر چه برخوانند حاضر ليک نتوان از گزافاين خسان را کي توان هم سنگ ايشان داشتندوزخ آشامان بدند ايشان و اينان کاهلانتا تو يار خويش باشي يار نتوان داشتندشمن خود باش زيرا جز هوا نبود تراقبله تخييل فلان يا قيل بهمان داشتنتا کي اندر صدر «قال الله» يا «قال الرسول»از براي توتيا سنگ سپاهان داشتنخوب نبود عيسي اندر خانه پس در آستيناز پي شاهان گذار آيين چوگان داشتنچون بزير اين دو گويي گوي شو چون اين و آناز حريصي خويشتن دانا و نادان داشتنتا کي اندر کار دنيا تا کي اندر شغل دينهم سکندر بودن و هم آب حيوان داشتناهل دنيا اهل دين نبوند ازيرا راست نيستگور کن در بحر و کشتي در بيابان داشتنبرکه خندد پس خضر چون با شما بيند هميصدق بوذر داشتن يا عشق سلمان داشتنچون ز راه صدق و صفوت نز من آيد نز شماگه دل اندر دين و گه دستي در انبان داشتنبوهريره‌وار بايد باري اندر اصل و فرعرسم باشد گنجها در جاي ويران داشتندين ز درويشان طلب زيرا که شاهان را مقيمدر دبيرستان حيرت لوح نسيان داشتناز خود و از خلق نرهي تا نگردد بر تو خوشخويشتن در آب و آتش همچو ديوان داشتنچند بر باد هوا خسبي همي عفريت‌وارباز هل همواره ديوان را به ديوان داشتنراحت از ديوان نجويي پس ز ديوان دور شومشعله در دست و مشک اندر گريبان داشتنکي توان از خلق متواري شدن پس در ملازشت باشد بي‌محمد نظم حسان داشتنشاعري بگذار و گرد شرع گرد ايرا ترارو که چون من بي‌نيازي از فراوان داشتنورت خرسندي درين منزل ولي نعمت بودخاک را جز باد نتواند پريشان داشتنباد بيرون کن ز سر تا جمع گردي بهر آنکچون الف زو دور شد دستي در امکان داشتنراستي اندر ميان داوري شرطست از آنکتوبه بايد کرد ازين رخسار رخشان داشتنگر چو خورشيدي نبايد تا بوي غماز خويشخويشتن را زين گرانجانان تن آسان داشتنبي طمع زي چون سنايي تا مسلم باشدتخاک پاي خاکپاشان خراسان داشتنباد کم کن جان خود را تا تواني همچنودشوار ترا به محشر آساندين را حرميست در خراساناز حجتهاي دين يزداناز معجزهاي شرع احمدپيوسته درش مشير غفرانهمواره رهش مسير حاجتچون عرش پر از فرشته هزمانچون کعبه پر آدمي ز هر جايهم روح وصي درو به جولانهم فر فرشته کرده جلوهاز هيبت او شريف بنياناز رفعت او حريم مشهدنزديک بمانده ديده حيراناز دور شده قرار زيرافردوس فداي هر بياباناز حرمت زايران راهشدعوي نه و با بزرگ برهانقرآن نه درو و او الوالامرتوبه نه و عذرهاي عصيانايمان نه و رستگار ازو خلقاز سيد اوصيا درو جاناز خاتم انبيا درو تنآن تربه به روضه کرده رضوانآن بقعه شده به پيش فردوساز حاصل اصلهاي ايماناز جمله‌ي شرطهاي توحيداين دعوي کرده در خراسانزين معني زاد در مدينهبا عصمت موسي آل عمراندر عهده‌ي موسي آل جعفرکينش مدد هلاک و خذلانمهرش سبب نجات و توفيقبر زر بفزود هم درم زانمامون چو به نام او درم زدکس را درمي زدند زينسانهوري شد هر درم به نامشنرخ درمي شدست ارزاناز ديناري هميشه تا دهاز حرمت نام او چو قرآنبر مهر زياد آن درمهااين خور بچه گل کنند پنهاناين کار هر آينه نه بازيستسيمست به ضرب خان و خاقانزرست به نام هر خليفهبي‌شان رضا هميشه بي‌شانبي‌نام رضا هميشه بي‌نامچون خور که بتابد از گريبانبا نفس تني که راست باشدبر جمله ز کافر و مسلمانبر دين خدا و شرع احمدچون او سزد از خداي احسانچون او بود از رسول نايبوي ايزد بسته با تو پيماناي مامون کرده با تو پيوندو آن پيمانت گرفته داماناي پيوندت گسسته پيونددرنده شده به چنگ و دنداناز بهر تو شکل شير مسندبرهان تو خوانده بود بهتانآنرا که ز پيش تخت ماموناقرار دو شير ساخت درمانيا درد جحود منکرش راوز معتمدان دين دياناز معتبران اهل قبلهکس نيست که هست بر تو غضبانکس نيست که نيست از تو راضيبيتيست مرا به حسب امکاناندر پدرت وصي احمدکين بيت فرو گذاشت نتوانتضمين کنم اندرين قصيدهپيدا به تو کافر از مسلماناي کين تو کفر و مهرت ايمانتا کفر نگيردم گريباندر دامن مهر تو زدم دستدل در غم غربت تو برياناندر ملک امان علي راستزان که روحاني رود بر آسمان از آستاناي سنايي ز آستان نتوان شدن بر آسمانخيره باز آيد نگون نمرودوار از آسمانهر که چون نمرود با صندوق و با کرکس رودکان مشعبد گردش از تيرت همي سازد کمانبا کمان و تير چون نمرود بر گردون مشوکاهر من سفلي بود چون تن ملک علوي چو جانچون ملک بر آسمان نتوان پريد اي اهرمنگر نبودي تن ز ترکيب چهار ارکان گرانهمچو جان بر آسمان از آستان رفتي سبکزان که باشد بنده را در بند چون تن را توانبندگي کن چون خدايي کرد نتواني هميتا سر تو پاي شد پاي تو سر چون ريسماندر نهان خويش پس چون ريسمان گم کرده‌ايخويشتن را چون کشف باري سپر کن ز استخوانگر نهان داري سر خود را به تن در چون کشفچشم را چون خارپشت از تن برون آور سنانچشم روشن بين ما گر چون فلک بيند تراز آتش فتنه چو ماهي شو به آب اندر نهانور چو ماهي جوشن عصمت فروپوشيده‌ايتا به چنگ آري به هر چنگي دگرگون نام و ناندر نهاد خويش چون خرچنگ داري چنگهاگر همي چون کرم پيله بر تني بر خانمانبر نهاد خويشتن چون عنکبوتي بر متنهر نفس چون باد گردي خيره گرد بادبانهر زمان چون آب گردي خيره گرد آبخورچون نهنگ اندر کشد آزت همه ملک جهانتا دهان دارد گشاده اژدهاي حرص توچون بهايم عاجزي در پنجه‌ي شير ژيانگر چو گرگ و سگ بدري عيبه‌هاي عيب رااز ملک چون نکته گويم چون تويي از انس و جانور به گوش هوش و چشم دل همي کور و کريتا تو با جغدي و با شاهيني اندر آشيانتا تو با طوطي به رازي خيره چون گويم سخنور حذوري همچو گربه همچو موشي پر زيانگر ضعيفي همچو راسو دزد همچو عکه‌اييا نه بر آتش چو پروانه بسوزان طيلسانطيلسان بفگن که دارد طيلسان چون تو مگسکز حريصي همچو خوکي تندرست و ناتواناز کلاغ آموز پيش از صبحدم برخاستننحل وار از بهر خوردن رو يکي در بوستانچون خبزد و گردي اندر مستراح از بهر خوردتا نماني خيره ماليده به دست اين و آنخون مخور چون پشه و چون کيک شادان بر مجهزير خاک و خشت باشد همچو مورانت مکانگر ز پيري زانو از سر برگذاري چون ملخکاشهب و ادهم ز روز و شب تو داري زير رانطمطراق اشهب و ادهم کجا ماند تراکز خروشت دست بي‌دادي فرو بندد زبانهمچو غوک اندر دهان مار مخروش از اجلکي کند چون حرز سودت زاري و بانگ و فغاناندرين ماتم دو کف بر فرق کژدم وارنهکتش نمرود گردد بر نهادت گلستانحرز ابراهيم پيغمبر همي خوان زير لبتا شود گوهر سرشگت چون سرشگ ارغوانچون درخت ارغوان خونابه بار از ديدگاندر کمر بندند گلها همچو ني پيشت ميانگر بود چون سرو سر سبزي و پيروزي ترابي‌بقا گردي چو گل بر شاخ و خار اندر خزانهم بهار عمر تو دوران چرخ آرد به سرآنچه باقي ماند از عمرت بپرد در زماناعتماد و تکيه کم کن بر بقا و بود خويشچون نباشد باقي اي غافل بجز فاني مدانهر بقا کان عاريت دادند يک چندي تراکس نباشد بر تو مانند سنايي مهربانگر تو باشي مهربان ور پند و حکمت بشنويپس دل اندر بند وصل و بند هجران داشتنشرط مردان نيست در دل عشق جانان داشتنبر در دل بودن و فرمان جانان داشتنبلکه اندر عشق جانان شرط مردان آن بودتيز کز شست قضا آيد هدف جان داشتندر که از بحر عطا خيزد صدف دل ساختننامشان پيکان سلطاني نه پيکان داشتننوک پيکانها که بر جانها رسد، بر جان خويشدل محط رحل سگبانان سلطان داشتناز براي جاه سلطان نز پي سگبان و سگعشق برنا پيشه را شمشير بران داشتنعقل ناکس روي را مصحف در آب انداختنلقمه را حلوا و بلوا هر دو يکسان داشتنچون ز دست دوست خوردي در مذاق از جام جانخويشتن را پاي کوبان گوي ميدان داشتنچون جمال زخم چوگان ديدي اندر دست دوستوقت نتوان يافت ليک از لطف بتوان داشتنوصل بتوان خواست ليک از قهر نتوان يافتنهر قريني کونه زالله بهر قربان داشتنبر در ميدان الا الله تيغ لا الهشرط کافر چيست؟ اندر کفر ايمان داشتنشرط مومن چيست؟ اندر خويشتن کافر شدنچون عصا پنداشتن در دست ثعبان داشتنهر چه دست آويز داري جز خدا آن هيچ نيستخويشتن بر خوان رباني نمکدان داشتنخويشتن را چون نمک بگداخت بايد تا تواناهرمن را قابل انوار يزدان داشتنکي توان با صدهزاران پرده‌ي نا بود و بودجان خود را محرم اسرار فرقان داشتنکي توان با همرهان خطه‌ي کون و فسادهر دو گيهان داشتن پس بر سري آن داشتنهم به جاه آن اگر ممکن شود در راه آنآن گه‌ي خود را چو قرا ز اهل قرآن داشتنخويشتن اول ببايد شستن از گرد حدوثخويشتن در تنگناي نفس انسان داشتنچند ازين در جستجوي و رنگ و بوي و گفتگويدر محاق او را چه بيم از شکل نقصان داشتنچون دو شب همخوابه خواهد بود با خورشيد ماهچند خواهي خويشتن موقوف دوران داشتنخاک و باد و آب و آتش را به ارکان بازدهاين رباط باستاني را به بستان داشتنتا کي اندر پرده‌ي غفلت ز راه رنگ و بويآن گه از رضوان اميد مرغ بريان داشتنخوب نبود سوخته جبريل پر در عشق توزشت باشد زير کيوان تخت و ايوان داشتنکدخداي هر دو عالم بود خواهي پس تراطمع نقل و مرغ و خمر و حور و غلمان داشتنبگذر از نفس بهيمي تا نبايد تنت راصورت تخييل هر بي‌دين به برهان داشتنبگذر از عقل طبيعي تا نبايد جانت راهمچو دونان اعتقاد اهل يونان داشتنتا کي از کاهل نمازي اي حکيم زشت خويپس دل اندر زمره‌ي فرعون و هامان داشتنصدق بوبکري و حذق حيدري کردن رهاعقل چه بود؟ جان نبي خواه و نبي خوان داشتنعقل نبود فلسفه خواندن ز بهر کاملينوح و کشتي ني و در دل عشق طوفان داشتندين و ملت ني و بر جان نقش حکت دوختن
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 570]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن