تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):حق زبان، دور داشتن آن از زشت گويى، عادت دادنش به خير و خوبى، ترك گفتار بى فايده و ني...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820859201




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ميم» هميشه مثل مادر


واضح آرشیو وب فارسی:هموطن سلام: ميم» هميشه مثل مادر
پسرم كاغذي را در دستم گذاشت و با عجله خواست دامن را بپوشم.جلوي آينه به خودم نگاه كردم.دامن به من زياد نمي آمد.
روز تولدم بود و پسر هشت ساله ام با پول هاي تو جيبي اش براي من يك دامن خريد. هديه كادوپيچ را كه به من داد خيلي تحت تاثير قرار گرفتم و پسرم را غرق بوسه كردم.پرسيدم: چرا براي مامان دامن خريدي؟
پسرم با افتخار جواب داد: چون امروز ، روز تولد شماست و من با اين كار خواستم بگم خيلي دوستت دارم.
*مادر: قيمت اين دامن قشنگ چه قدر است؟
*پسر:فروشنده گفت 15 هزار تومان و چون ديد من تنها هستم و يك هديه براي تولد مادرم مي خواهم، دو هزار تومان تحفيف داد، اين هم رسيد.
پسرم كاغذي را در دستم گذاشت و با عجله خواست دامن را بپوشم.جلوي آينه به خودم نگاه كردم.دامن به من زياد نمي آمد. يك دامن بنفش كه با پوشيدنش رنگ پوستم تيره تر مي شد و كمي بزرگ به نظر مي رسيد. اگر خودم براي خريد دامن مي رفتم، آن را انتخاب نمي كردم.
به هر حال هديه پسرم بود و دوست داشتني. با ديدن شوق در چهره جگر گوشه ام لبخند زدم و از او تشكر كردم :به به چه دامن قشنگي، دستت درد نكنه عزيزم، خيلي خوشم آمد.
بعد از ظهر همان روز، پسرم به خانه دوستش رفت و من از روي رسيد، نشاني فروشگاه را پيدا كردم
مي خواستم دامن را با يكي مناسب تر عوض كنم. صاحب فروشگاه با ديدن دامن و نگاه به من، گفت: آها، يادم آمد. شما همان مادر خوشبخت هستيد! از حرفش كمي تعجب كردم و پرسيدم: چرا؟
صاحب فروشگاه ماجراي دامن خريدن پسرم را براي من تعريف كرد:ديروز، يك پسر دوست داشتني به اينجا آمد و گفت مي خواهد براي مادرش يك دامن بخرد.پرسيدم قد مادرت چند سانتي متر است؟ گفت قشنگ، نه بلند ، نه كوتاه.بازهم پرسيدم اندازه اش را مي داني؟ پسر جواب داد خوش اندام است، نه چاق و نه لاغر. من خيلي خنديدم و پرسيدم رنگ پوستش چطوره؟ پسرك گفت خيلي قشنگ و روشن. آخر سر پرسيدم پس چه دامني مي خواهي بخري؟ پسر بجه پاسخ داد گران ترين دامن مغازه شما را مي خواهم و بعد همه پول هايش را به من داد.از او خيلي خوشم آمد و اين دامن را پيشنهاد كردم.البته تخفيف هم دادم.
صاحب فروشگاه ادامه داد: پسرك شما اولين كسي بود كه در اين پنج سال براي تولد مادرش هديه خريد.او فقط هشت سال دارد ، نه ؟
پيش از اين كه حرف صاحب فروشگاه تمام شود، دامن را برداشتم و از مغازه خارج شدم. نمي خواستم گريه ام را ببيند. داشتم چه كار مي كردم؟ نزديك بود «مهر» بچه ام را پس بدهم.قشنگ، زيبا، نه بلند، نه كوتاه، نه چاق، نه لاغر. هر مادري براي بچه اش زيباترين است ؛ باوركن
 يکشنبه 5 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: هموطن سلام]
[مشاهده در: www.hamvatansalam.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 451]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن