تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس مى خواهد دعايش مستجاب و اندوهش برطرف شود، به تنگدست مهلت دهد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816710896




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شده يه شب بخوابيد در حالي كه....


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: mahtabi31st August 2008, 09:59 PMشده يه شب بخوابيد در حالي كه ميگيد: نه امروز روز ما نبود .... هيچ شده يه شب موقع خواب بخودتون بگين: نه... اين روزا روز من نيست. هر كاريشم بكني روز من نخواهد شد. حالا يه نمونه من تعريف مي كنم بعد اگه دوست داشتين شما هم نمونه هاتونو بگين. عرضم بخدمت ذي جودتون كه ديروز امتحان بي صاحابم رو دادم و حالا خوب يا بد فعلا تا مدتي شرش كنده شد. گفتم خوب ظهر يه كم استراحت ميكنم بعد ميرم تو اين فرومايي كه عضوم يه كم فعاليتكي كنيم كه بعضي جاها ديگه ادمينا كم كمك داره رنگاشون مايل به قرمز ميشه. سيستم رو روشن كردم و گذاشتم به كاراش برسه يه ناهاري و نمازي و برگشتم سر سيستم ديدم صداي قارقارش مياد ولي مانيتور تاريكه. گفتم رفته stand by ماوسو تكون دادم. يه تكون دو تكون تو سرش.... چي شده؟!!! خوب شايدم مدتش زياد شده كلا رفته تو خاموش ولي ... صدا مي ده كه... عيب نداره سيستمه ديگه حالا يه خاموش و روشن مي كنيم حل ميشه... يه بار خاموش روشن دو بار اصلا كابلا رو در بيار دوباره بزن و خلاصه هر بلايي كه كه به ذهنتون بياد انجام داديم اما مانيتور روشن نشد كه نشد. خوب يه تلفن به دكترش و وقت ويزيت واسه بعد از ظهر. فرمودند لطف فرموده case رو هم بياريد. اصلا كه سنگين نميشه همش يه مانيتوره و يه case منم كه رستم دستان. با هزار بدبختي برديمش. راننده آژانسه رو كم مونده بود با دستام خفه كنم مردك... لااله الاالله پياده نشد بي غيرت بگه اينا رو داري مياري كمكي چيزي.. اگه همسايه سر نرسيده بود با چه مصيبتي بايد ميبردم اينا رو. خلاصه برديم و رفتيم پيش دكترش. با اولين نگاه نسخه رو نوشتن. ايشون رو ببريد بهشت زهرا لطفا. مراسم عزاداري بسرعت به پايان رسيد. قبل از اومدنه كه خودمو آماده مراسم كرده بودم با يكي از دوستان كه واسه خودش كلي مهندسه صلاح مشورت كرديم گفت هيچ چي نخر جز sumsung LCD 19 inch ماشاءالله به اين سليقه. بي انصاف يعني end بازار رو به من فلك زده معرفي كرد. از بخت خوش مغازه كامپيوتري همينطوري تا سقف طرف سامسونگ چيده بود ولي تنها يه دونه 19 داشت كه يحتمل واسه جيب بنده كنار گذاشته بود. تا اومدم به خودم بجنبم دكتر كامپيوترمون زد زير نوحه خوني كه آخه خانوم كي ميخواي دست از اين سيستم برداري تمام شركتهاي سخت افزاري دنيا اگه بفهمن اين سيستم موجوده واست ايميل درخواست قطعات واسه موزه كامپيوتر كشورشون ميدن... هيچي مغز ما باندازه كافي تريت شده و آماده تعويض سيستم شد و زماني به خودم اومدم كه تو اين واويلاي تورم اقتصادي 400 تومن جرينگي از حسابم ريختم به حساب آق دكتر و نيشش رو تا بناگوش باز كردم. اينا رو داشته باشين كه بعد وسايل رو دوباره (البته با مقدار متنابهي خريدهاي خانگي كه جزو لاينفك ابزارآلات دست حقير مي باشد) سوار آژانس شده به خونه برگشتم و با كمال ناباوري بعنوان آخرين تركش روز بد شانسي يه جا پام گير كرد و با جعبه مونيتور افتادم رو case گفتم فريبا برو كه بايد برگردي از اول هارد و مادربورد و ... از اول بخري. اومديم خونه. درب case كه حسابي رفته بود تو كه خواهزارده ام گفت با يه چكش درست ميشه. بين خودمون باشه تو مغازه چشمم مونده بود به يه case مشكي رنگ كه با مانيتور و كيبوردم ست ميشد. جعبه case ما هم غيرتي.. خلاصه اين يه فقره به خير گذشت و فكر كنم تنها مورد به خير گذشته ديشب همين بود و بس. ولي روزي بود واسه خودش... شما چي؟ از اين روزاي تاپ داشتين؟ به اين توپي.... بله به خودم گفتم امروز روز ما نبود نه امروز روز ما نبود... با تشكر فريبا shosho1st September 2008, 08:39 AMپنجشنبه دو هفته پيش بود و من پنجشنبه ها ساعت 12:30 تعطيل ميشم (روزهاي پنجشنبه من و دختر خالم با هم شهرك غرب قرار ميذاريم چون مسيرمون يكي هست اون رو هم ميرسونم)اون روز يه كم كار داشتم و بايد مي موندم تا كارمو انجام بدم و به دختر خالم اس ام اس دادم از شركت نيا بيرون تا بهت بگم خلاصه ساعت يك بودو من بايد ميموندم تا بهم زنگ بزنن و نتيجه كاري رو بهم بگن بعد برم ديدم خبري نشد زنگ زدم به شركت دختر خالم و گفتند كه رفته اومدم به موبايلش زنگ بزنم كه ديدم خودش زنگ زد و گفت پس كجايي؟گفتم شما بريد من كار دارم تو همين حين موبايلم قطع شد حالا هر چي موبايل دختر خالمو ميگيرم جواب نميده خلاصه ده دقيقه بعد كار منم تموم شد و اومدم بيرون هر چي هم زنگ ميزنم موبايلشو جواب نميده گفتم عيب نداره من ميرم از شهرك رد ميشم بود كه سوارش ميكنم نبود كه ميرم چشمتون روز بد نبينه همينكه راه افتادم از اينكه دختر خالمم جواب نميداد عصبي بودم با اجازتون ماشينو مالوندم به يه ال نود سفيد صفر منم كه تازه كار عيت خنگها نكردم همون لحظه كه خوردم ترمز كنم قشنگ كشيدم بهش و آيينم هم خورد تو آيينشو شكست و بعد واستادم:dچشمتون روز بد نبينه يهو 50 نفر ريختن دور ماشين منم اولين بار بود تمام بدنم ميلرزيد خلاصه افسر اومدو كارتامون هم عوض كرديمو رفتم . قرار بود بعد از ظهر با همون دختر خالم بريم خونه خاله كوچيكم اتوبان بسيج همه گفتن نرو ولي من لجباز گفتم مهم نيست و ميرم با هزار صلوات و دعا و صدقه راه افتاديم و بخير رسيديم موقع برگشت اومدم تو كوچه دور بزنم كه يهو از پشت افتادم توي جوب اي خدا چه روزيه امروز (خدا خير بده اين آقايون فدا كارو با يه اشاره ماشينو نگه داشتن و ماشين رو در آوردن ما راه افتاديم )طفلك دختر خالم تا يه كم سرعت ماشين ميرفت بالا التماس ميكرد يواش برو ديگه نزديكيهاي خونه بوديم كه دور ميدون با اجازتون خوردم به يه پرايد و باز هم وا نستادمو رفتم بعد از ميدون نگه داشتم طفلك ماشينش رفته بود تو ولي معذرت خواهي كردمو گفت برو خدا واسه هيچكس نخواد اون شب من تا صبح جون دادم دختر خالم ميگفت اينقدر تو خواب ناله كردي كه مردي:d واقعا اون روز روز من نبود rtech2nd September 2008, 11:12 PMاز خواب بیدار شدم ، حس خوبی نداشتم ، رفتم دست و صورتم رو بشورم ، انقدر خوابالو بودم چشمام باز نمیشد ، به جای شیر آب سرد ، آب داغ رو باز کردم و همین که دستامو بردم زیر آب ............. خلاصه سوختم ، عوضش خواب از سرم پرید :D اومدم لباس بپوشم دیدم به به ، مامان خانوم زحمت کشیدند و تمام لباسهارو یکجا با هم شستند ، حداقل یکیشو هم نذاشتند که ما بتونیم بپوشیم ، خلاصه مجبور شدم یه شلوار پارچه ای که چند ماه پیش یکی از فامیلا برای تولدم اورده بود رو بپوشم ( اینم بگم که من اصلا از شلوار پارچه ای خوشم نمیاد و هیچ وقت نمیپوشم ) ، پیرهنی که دیروز پوشیده بودم رو هم تنم کردم و رفتم واسه صبحونه ، چایی حاضر ، همه چیر حاضر ، حالا نون ......... بله ، نون هم نداریم ، خلاصه چایی رو هم با یک کاکائو خوردم و گشنه راه افتادم به سمت محل کار رسیدم به مترو ، اولین مترو که اومد خیلی شلوغ بود ، یه 10 دقیقه ای وقت داشتم ، با خودم گفتم اینو نمیرم ، با بعدی میدم حالا بشین تا مترو بیاد ، 10 دقیقه ، 20 دقیقه ، ای بابا ، این مترو چرا نمیاد ، از بلند گو اعلام کرد به علت نقص فنی مترو با تاخیر وارد ایستگاه میشه ، لطفا صبور باشید و مارا یاری کنید ....... بعد از حدود 20 دقیقه مترو اومد ، اما نگه نداشت تو ایستگاه :( مترو بعدی اومد ، سوار شدم و حرکت کرد ایستگاه شهید بهشتی رو رد کرد و نگه نداشت ، گفتم شاید یکی در میون نگه میداره ، ایستگاه شهید مفتح رو هم رد کرد ( جایی که من باید پیاده میشدم :(( ) حالا مترو هم شلوغ ، من چسبیده بودم به در داشتم خفه میشدم ، ایستگاه 7 تیر نگه داشت ، دوباره مجبور شدم برگردم یه ایستگاه عقب تر با سرعت خودم رو رسوندم محل کار ، 45 دقیقه تاخیر داشتم ، رسیدم به اتاقم و در رو که باز کردم ...... چشمتون روز بد نبینه ، دیدم جناب رئیس اونجا نشستند و با یه حالت غضبناکی دارن منو نگاه میکنند ، تا سلام کردم گفت این چه وقت اومدنه ؟ ( حالا این هیچ وقت سر و کلش این طرفا پیدا نمیشد ، ولی اون روز .... ) گفت گزارش کارت رو بده ، کامپیوتر رو روشن کردم ، ویندوزم بالا نمیومد ، سیستم قاط زده بود ، اونم عصبی شد گفت هر موقع درست کردی بیار بالا تحویل بده :( مسئول غذا اومد ، پول غذای اون روز رو گرفت و رفت ؛ من هم شروع کردم به نصب ویندوز ، ظهر شد ، وقت غذا گذشته بود ، دیدم غذا نیومد ، رفتم پایین و بهش گفتم این غذا رو نیاوردند ؟ گفت چرا ، ولی مثل اینکه غذا کم سفارش داده بودند چندتا کم اومد دیگه به شما نرسید ، بفرمایید اینم پولتون ........... منو میگی ، به این حالت در اومدم : :mad: آخه مگه من مسخره شمام ، پس چرا نیومدی بالا به من بگی ، من 30 دقیقه اون بالا نشستم منتظر غذام ........ :(( گشنه و تشنه نشستم پای کامپیوتر ، ویندوز نصب شده بود و برنامه هام رو هم نصب کردم ، باز چشمتون روز بد نبینه ، تمام گزارش کارهام پاک شده بود ، دیگه دلم میخواست کلم رو بکوبم به دیوار :eek::-< خلاصه .......... اون رو رئیس رو پیچوندم و برگشتم خونه جلوی در که رسیدم ، دیدم کلیدم رو خونه جا گذاشتم ، زنگ در رو زدم ، دیدم هیچ کس خونه نیست ، زنگ زدم به موبایل مادرم ، دیدم خاموش ، زنگ زدم خونه ی فک و فامیل گفتم شاید اونجا باشه دیدم نخیییییییییر .......... جلوی در نشستم ( حالا از خستگی داشتم بیهوش میشدم ) ، بعد از تقریبا 1 ساعت مادرم اومد و رفتم داخل خونه ، فقط همین که رسیدم تو اتاقم سقوط آزاد کردم رو تختم و گفتم رامین امروز روز تو نبود بگیر بخواب تا یه بلای دیگه سرت نیومده ... ( بماند که تو خوابم کابوس میدیدم :d ) اینم یکی از روزهای بد من ......... irandokht1st December 2008, 01:14 AM3 ماه پیش که میخواستم با دخترم برم ترکیه علی رقم اینکه دوربین دیجیتال داشتیم از برادرم خواستم یه دوربین با پیکسل بالا عین مال خودش برام بخره و چک اش رو برای 3 ماه بعد بنویسه.یعنی همین چند روز پیش.دوربین قبلی رو هم دادم به دخترم.از فرودگاه امام شروع کردم به عکس گرفتن تا شب آخری که تو استانبول داشتم خرید میکردم. آنچنان حواسم به خرید بود که دوربین رو تو یکی از مغازه ها جا گذاشتم. و تازه 2 ساعت بعد فهمیدم دوربین دستم نیست. به مغازه ای که جا گذاشته بودم رفتم و مسؤلین اونجا تو ضبط دوربین هاشون نشون دادن که دوربین رو خانمی میدزده.2 گیگ عکسامون رفت با 400 تومن پولی که باید میپرداختم.همین چند روز پیش پول دوربین رو دادم.و خدا رو شکر که دوربین اول پیش دخترم بود و لااقل 10 -20 تایی عکس از این سفر برامون موند. E.RASOOLI1st December 2009, 03:54 PMدو شنبه بود کارامو انجام نداده بودم براي همين براي دانشگاه رفتن دو دل بودم بالاخره تصميم گرفتم که برم با برادرم بوديم اون گواهي نامه نداره سوار ماشين بابام شديم راه افتاديم به طرف دانشگاه چشم تون روز تد نبينه وسط راه از پشت زديم به يه ماشين و يه ماشين ديگه از پشت زد به ما خيلي ترسيده بوديم زنگ زدم به پدرم که خودشو برسونه ولي قبلش ماشينمونو بردن پارکينگ و بعد از 4 روزو کلي جريمه به خاطر گواهي نامه نداشتن برادرم ماشينمونو گرفتيم من خيلي بهش گفتم که بدون گواهي نامه پشت ماشين نشينه ولي گوش نکردن خدا رو شکرکه ضررش مالي بود ودرس عبرت شد. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2086]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن