واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
کند بايد به جفا ديده و دندان کسيشاعر : سنايي غزنوي چاکر او ز بن سي و دو دندان نشودکند بايد به جفا ديده و دندان کسيمبتدع باشد کت چاکر فرمان نشودنايب جاه پيمبر تويي امروز و کسيمجلسش خرم و خوش جز به گل افشان نشودبه گل افشان ارم ماند آن مجلس تونرخ جانها به جز از گفت تو ارزان نشوداي بها گير دري کز سخن چون گهرتهرگز آن خاطر او دفتر نسيان نشودهر که شاگرد تو باشد به گه خواندن علمتا برآن نامهي او نام تو عنوان نشودنامهي عقل به يک لحظه بنپذيرد جانجز سوي مائدهي جود تو مهمان نشودمعدهي حرص که شد تافته از تف نيازکه وي از حجت و نام تو هراسان نشودنيست يک ملحد و يک مبتدع اندر آفاقآن چه جايست که از فر تو بستان نشودشد نو آباد چو بستان ز جمال تو و خودزان که بي پند تو مي خلق به سامان نشودبه دعا خواست همي اهل نوآباد تراآن که باشد که ز گفتار تو شادان نشودچون ز آرايش کوي تو شود شاد فلکار مريد تو همه عامه فراوان نشودخاصهي شهر غلامان تو گشتند چه باکآن لب پر شکر و در تو خندان نشودديو گريان نشود تا به سخن بر کرسيرو که بر تو سخنت حجت و برهان نشودسخن راست همي گويي بيروي و به حشرصدق اين قول چه داند که خراسان نشودنيست عالم چو تو در هيچ نواحي و کسيجاهل از کسوت و لاف افسر کيهان نشودمردم از جهد شود عالم نز جامه و لافروز ديگر به سخن شمس درافشان نشودهر که بيدار نباشد شبي از جهد چو چرخهر که در کودکي از جهد سخندان نشودسست گفتار بود درگه پيري در علمسالها برگذرد کايچ سرافشان نشوداندر آن تيغ چه تيزي بود از جهد که آنزان که بيفضل هر ابله سوي ديوان نشودعلم داري شرف و قدر بجوي ار نه مجويورنه از طور کسي موسي عمران نشودعلم بايد که کند جاي تو کرسي و صدورور نه صد چوب بينداز که ثعبان نشودمعجز موسي داري که کني ثعبان چوبور نه هر پيشه به يک نور همي کان نشودعلم شمس همي بايد و تاثير فلکشعر در مدحت تو مايهي بهتان نشوداي چنان در خور هر مدح که مداح تراچون بديد آن شرف و عز ثناخوان نشودمن ثناخوان توام کيست که از روي خردليک بي گفت تو اينکار به سامان نشودجامهي عيدي من بايد از اين مجلسيانتتا پري در عمل و چهر چو شيطان نشودتا فلک در ضرر و نفع چو گوهر نبودتا به جز حاسد تو پر غم و احزان نشودمنبر نو به نوآباد مبارک بادتبنده بر هيچ دري چون در يزدان نشودباد بر درگه يزدانت قبول از پي آنکتا بر حسب تو فرش قدمش جان نشوداي خدايي که رهيت افسر دو جهان نشودمرو را خدمت تو قيد گريبان نشودچنگ در دامن مهر تو چگونه زند آنکمرد را باديه بر ياد تو بستان نشودسخت پي سست بود در طلب کوي تو آنکخواب در ديدهي او جز سر پيکان نشودهر که در جست لقايت نبود راست چو تيرهرگز از دور فلک بيسر و سامان نشودهر که جولانگه او حضرت پاکيزهي تستجان سپر سازد مردانه و پنهان نشودچون به ميدان تو پيکان بلا گشت رواناو به جز بر فرس خاص به ميدان نشودموکب جان ستدن چون بزند لشکر عشقهرگز اندر ره دين گمره و حيران نشوداي ره آموز که هر کو به تو ره يافت به توهرگز افراشتهي فضل تو ويران نشودآنکه هستندهم افراشتهي فضل تو اندتامگر کارکشان طعمهي خذلان نشودثمرهي بندگي از خاک درت ميروبندزان که بيلطف تو کس در خور غفران نشودکيسهها دوخته بر درگهت از روي اميداز پذيرفتنشان يار و نگهبان نشودگرسنه بوده و پنداشت بسر کردهي راهورنه از ذات کسي گبر و مسلمان نشودهمه از حکم تو افکنده و برداشتهاندبتکلف هذيان آيت قرآن نشودگبر خواهد که بود طالب کوي تو وليکماه در رفعت و در جرم چو کيوان نشودهفت سياره روانند و ليک از رفتنچون جمال الحکما بحر درافشان نشودهر کسي علم همي خواند ليکن يک تنهيچ دل در ره دين معدن عصيان نشودآن منبه که ز تنبيه وي اندر همه عمرباز گردد ز هوا مايل باران نشودآنکه گه گه کف او بيند ابر از خجليهر کرا مجلس او آيت درمان نشودآنکه در درد بماندي ز بلاي شيطان
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 439]