واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
با بدان بد باش و با نيکان نکوشاعر : سعدي جاي گل گل باش و جاي خار خاربا بدان بد باش و با نيکان نکوبل بترس از مردمان ديوسارديو با مردم نياميزد مترسدير زود از جان برآرندش دمارهر که دد يا مردم بد پروردقتل مار افسا نباشد جز به ماربا بدان چندانکه نيکويي کنيپند من در گوش کن چون گوشواراي که داري چشم عقل و گوش هوشنشنود قول من الا بختيارنشکند عهد من الا سنگدلحق نبايد گفتن الا آشکارسعديا چندانکه ميداني بگوياز ختا باکش نباشد وز تتارهر کرا خوف و طمع در کار نيستباد تا باشد بقاي روزگاردولت نوئين اعظم شهريارانکيانو سرور عالي تبارخسرو عادل امير نامورمن جواهر ميکنم بر وي نثارديگران حلوا به طرغو آورندمن دعايي ميکنم درويشوارپادشاهان را ثنا گويند و مدحوز بقاي عمر برخوردار داريارب الهامش به نيکويي بدهدر کنارت باد و دشمن بر کنارجاودان از دور گيتي کام دلدل به دنيا درنبندد هوشياربس بگرديد و بگردد روزگارپيش از آن کز تو نيايد هيچ کاراي که دستت ميرسد کاري بکنرستم و رويينهتن اسفندياراينکه در شهنامههاآوردهاندکز بسي خلقست دنيا يادگارتا بدانند اين خداوندان ملکهيچ نگرفتيم از ايشان اعتباراينهمه رفتند و ماي شوخ چشموقت ديگر طفل بودي شيرخواراي که وقتي نطفه بودي بيخبرسرو بالايي شدي سيمين عذارمدتي بالا گرفتي تا بلوغفارس ميدان و صيد و کارزارهمچنين تا مرد نامآور شديوينچه بيني هم نماند بر قرارآنچه ديدي بر قرار خود نماندخاک خواهد بودن و خاکش غباردير و زود اين شکل و شخص نازنينور نچيند خود فرو ريزد ز بارگل بخواهد چيد بيشک باغبانتخت و بخت و امر و نهي و گير و داراينهمه هيچست چون ميبگذردبه کزو ماند سراي زرنگارنام نيکو گر بماند ز آدمييا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟سال ديگر را که ميداند حساب؟خفته اندر کلهي سر سوسمارخفتگان بيچاره در خاک لحداي برادر سيرت زيبا بيارصورت زيباي ظاهر هيچ نيستمن بگويم گر بداري استوارهيچ داني تا خرد به يا روانورنه جان در کالبد دارد حمارآدمي را عقل بايد در بدنگردش گيتي زمام اختيارپيش از آن کز دست بيرونت بردخرمني ميبايدت، تخمي بکارگنج خواهي، در طلب رنجي ببرخرده از خردان مسکين درگذارچون خداوندت بزرگي داد و حکمزيردستان را هميشه نيک دارچون زبردستيت بخشيد آسمانزينهاري را به جان ده زينهارعذرخواهان را خطاکاري ببخشدوست دارد بندگان حقگزارشکر نعمت را نکويي کن که حقفضل او فضليست بيرون از شمارلطف او لطفيست بيرون از عددشکر يک نعمت نگويي از هزارگر به هر مويي زباني باشدتتا بماند نام نيکت پايدارنام نيک رفتگان ضايع مکنگاهي اندر خمر و گاهي در خمارملک بانان را نشايد روز و شبتا همه کارت برآرد کردگارکام درويشان و مسکينان بدهتا رود نامت به نيک در دياربا غريبان لطف بياندازه کنگر جهان لشکر بگيرد غم مدارزور بازو داري و شمشير تيزوز دعاي مردم پرهيزگاراز درون خستگان انديشه کنسخت گيرد ظالمان را در حصارمنجنيق آه مظلومان به صبح
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1781]