واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: هیچكس فكر نمیكرد كه اینجوری بشه...، اما حالا سررشته همه كارها از دستم در رفته است. نمیدونم بچههام كجا هستن... همین ... سریال «آشپزباشی» ساخته محمدرضا هنرمند حالا دیگر جایگاه خود را بین مخاطبان باز كرده است. آنهایی كه داستان این سریال را از ابتدا پیگرفتهاند میدانند كه قصه اصلی آشپزباشی درباره خانواده است. خانوادهای كه به روایت سریال نباید زیاد به بنیان محكم آن اعتماد كرد چون امكان دارد همین خانواده قرص و محكم با یك تلنگر خیلی كوچك فرو بریزد. این را مینو ـ مادر خانواده با بازی فاطمه معتمد آریا نیز در 2 قسمت قبل هم به زبان آورد. مینو گفت همه فكر میكردند خیلی خوشبخت هستیم. هیچكس فكر نمیكرد كه اینجوری بشه...، اما حالا سررشته همه كارها از دستم در رفته است. نمیدونم بچههام كجا هستن... همین «نمیدونم بچههام كجا هستن» یكی از نكات كلیدی سریال آشپزباشی است كه میتوانست خیلی جذاب باشد و با گرهافكنیهای درست و حسابی كلی مخاطب جوان برای خود دست و پا كند، اما واقعیت این است كه هنرمند و نویسندگان سریال آشپزباشی معلوم نیست به چه دلیل فقط زن و شوهر داستان را محور قرار دادهاند و از فرزندان آنها غافل ماندهاند. فرزندانی كه هركدام بنا به خصلتی كه دارند میتوانند باعث ایجاد یك داستان فرعی شوند و بنیاد داستان اصلی را كه ماجراهای اكبر و مینو هست را تقویت كنند. مینو و اكبر 4 فرزند دارند؛ 2 دختر و 2پسر كه همگی آنها سن كودكی و نوجوانی را پشت سر گذاشتهاند و به جوانی رسیدهاند. سارا (مهراوه شریفینیا) دختر و فرزند بزرگ خانواده است كه در رستوران مادر میپلكد و تنها دغدغه شخصیاش ازدواج و آشتی دادن مامان و باباست. فرزند دوم، سعید نام دارد كه نقش او را محمدرضا غفاری بازی میكند. سعید هم انگار كار و كاسبی مشخصی ندارد و او هم در رستوران مادر كار میكند. بچه سوم شیرین با بازی ملیكا شریفینیا و بچه چهارم فرهاد با بازی علی طباطبایی هر دو محصل هستند.سریال آشپزباشی میتوانست با داشتن این 4 فرزند حسابی داستان خود را رونق بخشد و با پرداختن به شخصیت و زندگی خصوصی این بچهها داستان خود را از دام تكرار كه تقریبا الان دچارش شده است، برهاند اما معلوم نیست چرا این ظرفیت از طرف نویسندگان نادیده گرفته شده است و سریال فقط به جنگ بین مینو و اكبر میپردازد كه داستانی تكراری است و دیگر جذابیت اولیه را برای مخاطبان ندارد. در سریال آشپزباشی تحصیلات سارا و سعید اصلا مشخص نیست. بخش اندكی از داستان به رابطه بین سارا و نامزدش، تیرداد اختصاص یافته است، اما این سهم اندك آنقدر نیست كه ذهن مخاطب را با خود درگیر كند. سعید یك پسر جوان است كه حتما علاقهمندیهایی دارد، اما او هم نادیده گرفته شده است همچنانكه شیرین و فرهاد فقط در داستان هستند تا تعداد بچههای خانواده به عدد 4 برسد. واقعیت این است كه بچههای خانواده اكبر و مینو مثل وسایل تزیینی ارزانقیمت یك خانه هستند كه بود و نبودشان تاثیر چندانی در خانه ندارد. آنها فقط در هر قسمت دور هم جمع میشوند، كمی نق میزنند و در ظاهر و با چند دیالوگ تصمیم میگیرند كه مامان و بابا را آشتی بدهند، اما این دیالوگها تاثیر دراماتیكی بر قصه و روند سریال ندارد.هنرمند اگر كمی خود را از قید دعوا و جنگ مینو و اكبر خلاص میكرد و به زندگی فرزندان آنها هم میپرداخت میتوانست داستانی با فراز و نشیب فراوان به بیننده ارائه كند، اما اكنون داستان او یك خطی است. مسلما فرزندان خانواهای كه تقریبا مرفه هستند و به قول معروف غم نان ندارند در دعوای مادر و پدر بیشتر آسیب میبینند، اما انگار حتی قرار نیست كه این بچهها اندكی از این آسیب را در سریال آشپزباشی به نمایش بگذارند. آنها بچههای كاملا سر به راهی هستند كه تنها به نشانه اعتراض به دعوای پدر و مادر به جای رفتن به خانه والدین به خانه پدربزرگ و مادربزرگ خود میروند. البته هر وقت هم كه پدر دستور بدهد به خانه مادر میروند تا او تنها نباشد. در این میان این سوال باقی میماند كه وقتی پدر و مادری مانند مینو و اكبر كه همه عمر در حال كار شبانهروزی برای پیشرفت در كار بودهاند چگونه توانستهاند چنین فرزندان سر به راهی تربیت كنند.شاید در پاسخ به این انتقادات هنرمند جواب بدهد كه در یك سریال قرار نیست كه همه مشكلات عالم و آدم طرح و بررسی شود، اما اینجا صحبت از استفاده از ظرفیتهای بالقوه یك داستان است كه میتوانست سریال را از یكخطی بودن نجات دهد و مخاطبان جوان را هم به طرفدارهای آن اضافه كند. در قسمت دوم سریال آشپزباشی دیدیم كه مینو به یك برنامه تلویزیونی دعوت شد در آنجا معلوم نیست به چه دلیل جوگیر شد و گفت موفقیت رستوران آشپزباشی مرهون زحمات اوست كه مدیری موفق است و توانسته استعداد آشپزی را در شوهرش كشف كند و او را به یكی از سرآشپزهای موفق تبدیل كند. این گفتههای مینو آغازگر جنگ بین مینو و اكبر بود، اما واقعیت این است كه وقتی درجه جوگیری مینو پایین آمد و او فهمید كه اشتباه كرده است بارها و بارها تلویحا گفت كه اشتباه كرده است و خود را به كناری كشید تا روی آتش این جنگ هیزم نریزد، اما اكبر مدام بر طبل جنگ كوبید و انگار تصمیم ندارد تا پیروزی نهایی از این طبل كوبیدن دست بردارد. 2 نمونه مثال از این سریال میآوریم كه باورتان شود مینو جنگطلب نیست. در یكی از قسمتهایی كه كارمندان رستوران مینو با كارگران رستوران اكبر درگیر شده بودند مینو كاركنان رستوران را جمع كرد و گفت این مساله یك قضیه كاملا خانوادگی است و بهتر است آنها اصلا دخالت نكنند، اما در سكانس بعد دیدیم كه اكبر كارگران خود را جمع كرد و گفت رستوران باید تا شنبه افتتاح شود و به آنها یادآوری كرد كه این یك جنگ است، جنگی كه همه باید كمك كنند تا او پیروز شود.در قسمت دیگر هم جایی كه مینو با خبر میشود كه اكبر حسابی به بیپولی خورده و دارد از دیگران پول قرض میگیرد به برادرش میگوید: «به اكبر بگو چند روزی صبر كند من خونه را بفروشم و سهم اكبر را بدم. نمیخواد برای پول پیش هر كسی رو بزند»، اما در مقابل اكبر برای روكم كنی مینو هم كه شده، حاضر است حتی از مریلا (دختر خاله هومن) پول قرض بگیرد و علیرغم میل باطنیاش در رستوران شریك كند فقط به این دلیل كه مینو را زمین بزند و باعث كسادی و احتمالا ورشكستگی مینو شود. اكبر انقدر آتش جنگجو بودنش تند است كه حتی با فرزندانش هم وارد مذاكره و معامله میشود و به آنها میگوید حاضر است از رستورانش به آنها سهم بدهد و در عوض آنها دور مادرشان را برای همیشه خط بكشند!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 657]