واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چو از مصر آمد آن مرد خردمندشاعر : جامي که از جان زليخا بگسلد بند،چو از مصر آمد آن مرد خردمندتهي از خويش و، پر کرد از عزيزشخبرهاي خوش آورد از عزيزشهماي دولتش آمد به پروازگل بختش شکفتن کرد آغازخيالي آمد و آن بند بگشادز خوابي بندها بر کارش افتادبه گيتي در، ز خوابي يا خياليستبلي هر جا نشاطي يا ملاليستبه ترتيب جهاز او عنان تافتزليخا را پدر چون شادمان يافتهزاران لعبت رومي و روسيمهيا ساخت بهر آن عروسيکشيده قوس مشکين گوش تا گوشنهاده عقد گوهر بر بناگوشگره از کاکل مشکين گشادهکلاه لعل بر سر کج نهادهچنان کز زير لاله شاخ سنبلز اطراف کله هر تار کاکلبه موي آويخته صد دل ز هر سويکمرهاي مرصع بسته بر مويبه گاه پويه تند و وقت زين رامهزار اسب نکوشکل خوشاندامز آب روي سبزه، نرم روترز گوي پيش چوگان، تيزدوتربرون جستي ز ميدان زمانهاگر سايه فکندي تازيانهچون آبيمرغ، رد دريا شناورچو وحشيگور، در صحرا تکآورگره بر خيزران افکنده در دمشکن در سنگ خارا کرده از سمز فرمان عنان کم رفته بيرونبريده کوه را آسان چو هامونسراسر پشتهپشت و کوه کوهانهزار اشتر همه صاحب شکوهانخراج کشوري بر هر شتر بارز انواع نفايس صد شتروارچه مصري و چه رومي و چه شاميدو صد مفرش ز ديباي گراميز ياقوت و در و لعل بدخشاندو صد درج از گهرهاي درخشانز بان و عنبر و عود قماريدو صد طبله پر از مشک تتاريهمه روي زمين صحراي چين شدبه هر جا ساربان منزلنشين شديکي دلکش عماري حجله اسامرتب ساخت از بهر زليخازرافشان قبهاش چون گوي خورشيدمرصع سقف او چون چتر جمشيدز مسمار زر و آويزهي دربرون او، درون او، همه پربه رنگ دلپذير و نقش زيبافروهشته در او زربفتديبابه صد نازش به سوي مصر راندندزليخا را در آن حجله نشاندندروان شد چون گل از باد بهاريبه پشت بادپايان آن عماريسمنبوي و سمنروي و سمنبرهزاران سرو و شمشاد و صنوبربه سوي مصر محمل ميکشيدندبدين دستور منزل ميبريدندکه راه مصر طي خواهد شدن زودزليخا با دلي از بخت خشنودغم هجران به سر خواهد رسيدنشب غم را سحر خواهد دميدناز آن تا صبح، چندن ساله راه استاز آن غافل که آن شب بس سياه استهمي راندند تا شد مصر نزديکبه روز روشن و شبهاي تاريککه راند پيش از ايشان محمل خويشفرستادند از آنجا قاصدي پيشعزيز مصر را گرداند آگاهبه سوي مصر جويد پيشتر راهگر استقبال خواهي کرد، برخيز!که: آمد بر سر اينک دولت تيزجهان را بر مراد خويشتن ديدعزيز مصر چون آن مژده بشنيدبرون آيند يکسر لشکر مصرمنادي کرد تا از کشور مصرهمه در معرض عرض اندر آرندز اسباب تجمل هر چه دارندشده در زيور و زر و گهر غرقبرون آمد سپاهي پاي تا فرقهمه گل چهرگان و مه عذارانغلامان و کنيزان صد هزارانچو رسته نخل زر از خانهي زينغلاماني به طوق و تاج زرينبه هودج در پس زربفت پردهکنيزاني همه هر هفت کردهبه رسم تهنيت خوش کرده آوازشکرلب مطربان نکتهپردازنواي خرمي آغاز کردهمغني چنگ عشرت ساز کردهطرب را ساخته او تارش اسباببه مالش داده گوش عود را تاببه جان از وي اميد وصل زادهنواي ني نويد وصل دادهبرآورده کمانچه نعرهي زهرباب از تاب غم جان را امان دهبه ره داد نشاط و عيش دادندبدين آيين رخ اندر ره نهادندچو صبح از پرتو خورشيد خنديدعزيز مصر چون آن بارگه ديدبه سوي بارگه شد خوش روانهفرود آمد ز رخش خسروانهبه اقبال زمينبوسش رسيدندمقيمان حرم پيشش دويدندز آسيب هوا و محنت راهتفحص کرد از ايشان حال آن ماهوز آن پس رو به منزلگاه خود کردبه فردا عزم ره را نامزد کرد
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 233]