تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):چه بسیارند دانشمندانی که جهلشان آنها را کشته در حالی که علمشان با آنهاست، اما به حالش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798748226




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

كشكول


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : كشكول dina 200621st July 2007, 07:52 PMسلام به همه ادب دوستان گل منظور از این تایپیک این است كه می دانیم بعضی از علما و شعرا بوده از کلمه کشكول به منظور نام کتب خود استفاده کردند که هر سخن که جایز به بیان است و مفید از معنی برای همگان جمع آوری کردند از تمام مضامین به شرح زیر: روایتها - فائده- لطیفه - شعر - مسئله-حکایات- نفیسه ها -نکته ها-عجیبه ها- نادره ها-نصایح و..... که از این قبیل دست نوشته ها را در این تاپیک خواهیم نوشت با ذکر نام نویسنده اگر میسر باشد از دوستان گرامی میخوام که مطالب خوب خودشون رو در این تاپیک بذارند. با تشکر. نفیسه در مجلسی سه تن از حکما جمع شدند . فیلسوفی از روم حکیمی از هند و بوذر جهمر ثالث آنها بود سخن به اینجا رسانیدند که سخت ترین چیزها چیست رومی گفت : پیری و سستی با نداری و تنگدستی هندی گفت : تن بیمار و اندوه بسیار بوذر جهمر گفت : نزدیکی با جهل و دوری از حسن عمل همه این قول را قبول کردند (نقل از کشکول شیخ محمد منتظری یزدی) dina 200622nd July 2007, 06:54 PMحکایت وقتی خری رنجور شد و در صحرا افتاد گرگی در نزد او نشست که چون بمیرد او را بخورد. خر گفت که ای گرگ کاری داری برو پی کار خود که من به این زودی نمیمیرم زیرا که من از ان سخت جانهای عالمم. گرگ گفت که باکی نیست منهم از ان بیکارهای عالمم اینجا خواهم نشست تا تو بمیری (نقل از کشکول منتظری) dina 200622nd July 2007, 07:08 PMظریفه ظریفی مرغی بریان در سفره بخیلی دید که سه روز پی درپی بود و نمیخورد. گفت: عمر این مرغ بعد از مرگ درازتر است از عمر او پیش از مرگ. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند dina 200622nd July 2007, 08:41 PMنادره از کلمات بوذرجمهر است: از غضب پرهیز کنید که اولش دیوانگی است و آخرش پشیمانی است. (نقل از کشکول منتظری) dina 200622nd July 2007, 10:47 PMشعر بس که نادیدنی از مـــردم عالم دیدم روشنم گشت که آسایش نابینا چیست dina 200623rd July 2007, 06:51 PMفایده افلاطون گوید:در آینه نگان کن٬اگر صورتی زیبا داری کاری مناسب جمالت انجام بده و اگر قیافه‌ات نامتناسب است٬زشتی کردار را بر زشتی صورت میفزای. :) dina 200623rd July 2007, 08:21 PMلطیفه زنی از بد صورتی پرسیداسم تو چیست ؟ گفت اسمم ادم است گفـت خدا بیامورزد انکس که تو را به این اسم مسمی کرد ....والا کسی نمی فهمید که تو ادمی یا غیر ادمی زیرا که بحسب صورت هیچ به ادم شبا هت نداری. (کشکول منتظری) dina 200624th July 2007, 12:33 AMفائده از حکیمی پرسیدند کدام وقت ضایع ترین اوقات رندگی است گفت وقتیکه بتوانی در حق کسی نیکی کنی و نکنی خواه از خود و خواه به وساطت خود به غیر. :):) dina 200624th July 2007, 08:34 PMفایده سه چیز بی سه چیز٬وبال است: ۱-جمـال بی عفت ۲-مال بی سخاوت ۳-علم بی عمـــــل (کشکول منتظری) sara-l25th July 2007, 01:02 AMشعر: آنشب كه دلي بود به ميخانه نشستيم ................ آن توبه صد ساله به پيمانه شكستيم از آتش دوزخ نهراسيم كه آنشب ............... ما توبه شكستيم ولي دل نشكستيم dina 200625th July 2007, 01:08 AMحکایت ندیم پادشاه٬حکیمی را در صحرا دید که علف می‌چید و می‌خورد.ندیم او را گفت:اگر پادشاه را خدمت می‌کردی٬به خوردن علف نیازمند نبودی.و حکیم گفت:اگر علف می‌خوردی٬محتاج خدمت پادشاه نبودی. :) dina 200625th July 2007, 09:02 PMحکایت شخصی سه پسر داشت.به دو نفر ایشان دعا می‌کرد و به یکی نفرین. سبب پرسیدند٬گفت:این یکی همیشه راست می‌گوید و آن یکی همیشه دروغ ٬ واین سومی گاهی راست می‌گوید و گاهی دروغ و مرا معطل می‌دارد. :):) dina 200626th July 2007, 10:44 PMفایده قال روزبهان: دو خصلت پسندیده‌ی اهل دل است: سخن دلپذیر و دل سخن‌پذیر٬و عیب مردم را نمودن عیب خود را به مردم نمودن است. :rolleyes::rolleyes: dina 200627th July 2007, 09:42 PMفایده حکمای هند:چهار کس از چهار چیز سیر نشوند: عاقل از ادب عالم از کتاب ریشه‌دار از نسب جاهل از بازی :):) dina 200628th July 2007, 11:46 PMلطیفه شخصی زنی زشت رو و بد اخلاق در سفر داشت روزی در مجلسی نشسته بود که غلامش دوان دوان بیامد که ای خواجه خاتون بخانه فرود امد خواجه گفت ای کاش خانه به خاتون فرود امده بود. (نقل از کشکول منتظری) :D dina 200631st July 2007, 05:53 PMفایده عارفی را پرسیدند:چگونه صبح خویش را آغاز کردی؟ گفت:با تأسف بر دیروز و بیزاری از امروز و خوار داشتن فردا. dina 20062nd August 2007, 06:14 PMفایده عارفی را گفتند:بهره‌ی خویش از دنیا بر گیر٬که تو ناپایداری گفت:حال که چنین است لازم آمد که بهره‌ی خود بر نگیرم. dina 20065th August 2007, 09:58 PMحکایت مردی بر عارفی گذشت که نان و سبزی و نمک می‌خورد٬او را گفت: ای بنده‌ی خدا از دنیا به همین خرسندی؟ گفت:خواهی کسی را به تو نشان دهم که به بدتر از این خرسند است؟ گفت:آری٬ گفت:آنکه به عوض آخرت به دنیا خرسند است. dina 20067th August 2007, 05:41 AMفایده فیلسوفی گفت:آنچنان که درستی و نا‌درستی ظرفی را به صدایش می‌آزمایند٬احوال انسان را نیز به سخنش می‌شناسند. کشکول شیخ بهایی dina 20069th August 2007, 08:24 PMشعر طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست dina 200611th August 2007, 09:13 PMشعر از دی که گذشت هیچ از آن یاد مکن فردا که نیامدست فریاد مکن بر نامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن dina 200614th August 2007, 02:53 AMفایده بوذرجمهر گفته: بخیل برای ثروت خود نگهبان است و برای وارث انباردار. کشکول منتظری :):) dina 200614th August 2007, 06:51 PMفایده حسن بصری٬مردی را که بر جنازه‌ای حاضر بود٬ گفت: می‌بینی اگر این مرد به دنیا باز گردد به عمل نیکی دست زند؟ گفت:آری!گفت:اگر او باز نگردد تو چنین باش. :) dina 200616th August 2007, 05:08 AMحکایت شخصی به در خانه‌ی رفیق خود رفت تا الاغی عاریه کند.رفیق گفت:خر من اینجا نیست٬او را به جایی برده‌اند. در این حال خر شروع به صداکـــردن کرد. گفت:این صدای خر توست٬ گفت:خـــر من دروغ می‌گوید٬تو سخن مرا باور نمی‌کنی و سخن خرم را باور می‌کنی٬من این توقع را از تو نداشتم!! :D:D:D god_girl17th August 2007, 08:11 AMهر چه می خواهید برداشت کنید!!! (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند******.com/post-33.aspx) نوشتن یا گفتن یا تفکر و یا ... بهر حال این ممیزه انسان است با دیگر مخلوقات. مگر می شود هیچ نگفت، هیچ ننوشت، اندیشه نکرد و یا ... محدوده انسان از کجا تا به کجاست؟ از هر جا شروع شود و به هرجا که ختم شود بهر حال در محیط انسانی خود سیال است و با انسان بودن خود تعریف یا باز خواست می شود. چه کسی او را باز خواست می کند؟ چه فرقی می کند. گیریم خودش. بله خودش. یعنی می تواند بی تفاوت باشد؟ امکان ندارد. ممکن است تظاهر به بی تفاوتی کند ولی این امکان وجود ندارد که در درونش هم همینطور باشد. باید فعلی در خور انسان بودنش و چیزی که در تعریف آن (بین دو سر طیف جهل و آگاهی) قرار گرفته صادر شود. در جه اش به کنار مهم افعالی است که بنا به جنسش از او صادر می شود. خب حالا که فعلی از او سر زد برآیندش چه می شود یعنی همان نتیجه و یا تاثیری که بر محیطش می گذارد(فارغ از اندازه های محیطی که از او شروع می شود و ممکن است از یک میلیمتری او تا کل کائنات را در بر گیرد) بلاخره هر فعل او موثر بر محیطش است. در جایگاه روشن فکری که یکی از درجات طیف انسانی اوست فعلش چه تاثیری بر محیطش دارد؟ صدور یک اندیشه تا جائی که نقل قولی بعنوان یک خبر باشد شاید هیچ و یا کمی موثر باشد. اما به محض اینکه اندیشه اش قابل تحلیل و تسری به دیگر انسانها و یا اجتماعات انسانی باشد نمی شود از آن براحتی گذشت. صدور اندیشه آنچنان قدرتی دارد که با هیچ وسیله ای نمی توان از آن جلو گیری کرد. شاید بشود سرعت نشر آن را کنترل کرد لیک بطور قطع نمی توان آنرا کاملا از دور حرکتش جدا کرد. بهتر بگویم قدرت حرکت یا سکونش در دل خودش می باشد. یعنی این وزن فعل است که باعث حرکتش می شود چه در جهت جذب کردن و چه در جهت جذب شدن. چنانچه دینامیک باشد همواره در حرکت و تاثیر گذار است و چنانچه ایستا باشد در ایستائیش مستهلک می شود. ( فارغ از بد و خوبش که قانون حرکت بر هر دو حاکم است ) dina 200618th August 2007, 04:29 AMشعر غمهای جهان در دل پر غم داریم و ز بحر ألــم دیده‌ی پر غم داریم پس حوصلــــــه‌ی تمام عالم باید ما را که غم تمام عالـــــم داریم god_girl19th August 2007, 10:27 AMاحسن الحال (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند******.com/post-30.aspx) بار دیگر زمین در گردش به دور خورشید به جایگاه بهاریش رسید. سبز شدن و رویش از نشانه های این جایگاه است. این سبزی و رویش در مخلوقات مختلف خود را به گونه ای خاص به نمایش می گذارد. انسان در این گردش و جایگاه خود را چگونه می یابد؟ آیا در این تسلسل، می باید به مکررات بسنده کرد؟ آیا نو شدن در طبیعت همان تغییر در عرضیات است؟ همان که لباسی عوض کنیم، شستشویی بدهیم وچهره ای رنگین کنیم با طبیعت همراه شده ایم؟ نقش و جایگاه انسان کجاست؟ پیوسته حالتان احسن باد dina 200621st August 2007, 02:43 AMلطیفه منجمی را بر دار آویخته بودند. شخصی به او گفت:آیا این را در طالع خود دیده بودی؟ گفت:بلندی در طالع خود دیده بودم٬اما نمی‌دانستم بر چوب دار است کشکول‌منتظری :D:D dina 200623rd August 2007, 03:41 AMحکایت جمعی زیر درختی نشسته٬مشغول صحبت بودند. بهلول را دیدند که از آنجا عبور می‌کرد. گفتند:بیایید بهلول را مسخره کنیم. پس جملگی برخاسته و نزد بهلول آمدند و به او گفتند: اگر از این درخت بالا روی٬ده درهم به تو می‌دهیمب هلـــــول پذیرفت٬ درهم‌ها را گرفت و در آستین پنهـــان نمود و گفت: بروید٬نردبانی حاضر کنید. گفتند:نردبان شرط نکرده‌بودیم. گفت:اما پیش من نردبان شرط بود. :D:D dina 200623rd August 2007, 10:40 PMشعر کدام روز به یک جا قـــــرار داشت دلم همیشه این دل بی‌خانمان هـوایی بود کشکول منتظری dina 200623rd August 2007, 10:47 PMشعر در مسير زندگي ، چون اسب تازي ، تاختم يال ريختم ، سم شكستم ، با بدي ها ساختم زندگي افسانه بود ، با رنگها ، نيرنگها من صفاي زندگي را ، در صداقت يافتم dina 200624th August 2007, 05:59 AMنفیسه گویند: پس از مرگ بوذرجمهر دیدند نُه کلمه بر کمربندش نوشته‌است: ۱-اگر خــدا کفیــــــل روزی است٬غصـــه برای چه؟ ۲-اگر رزق تقسیــــــــم شده٬حــــــــرص برای چه؟ ۳-اگر دنیا فریبنـــــــــــــده است٬اعتمــاد به آن چرا؟ ۴-اگر بهشت حــق است٬کارنکـــــــــردن برای چه؟ ۵-اگر قبر حق است٬ساختمان محکــــــم برای چه؟ ۶-اگر جهنــم حــق است٬این همه خنـده برای چه؟ ۷-اگر حساب حــــق است٬جمـــــــــــــع مال چرا؟ ۸-اگر قیامتــــــــی هست٬بی‌تابی نکــــــردن چرا؟ ۹-اگر شیطان دشمن انسان است٬پیروی از او چرا؟ کشکول منتظری dina 200626th August 2007, 05:58 AMشعر صاحب‌نظران آینه‌ی یکدگــــــــرند چون آینه از هستی خود بی‌خبرند گر روشنئی می‌طلبی آینـــــه‌وار در خود منگــر تا همه در تو نگرند dina 200629th August 2007, 02:22 AMفایده پادشاهـــی اقلیدس را خواست تا به حضـــور وی رود. اقلیدس نرفت و به او نوشت: آنچـه تو را از آمدن نزد ما باز داشته٬ما را نیز از آمدن نزد تو منع کرده است. dina 20064th September 2007, 03:45 AMشعر چرا خورم غم دنیا در این دو روز اقامت چو بازگشت به این منـزل خراب ندارم dina 20068th September 2007, 10:36 PMفایده مـردی یوسف(ع)را گفت:تو را دوست دارم٬و او گفت:من جز به محبت به بلا نیفتادم٬پدرم مرا دوست داشت و به چاه افتادم و همسر عزیز مرا دوست داشت و چند سال به زندان افتادم. کشکول شیخ بهایی dina 200629th September 2007, 03:01 PMشعر مرد خــردمند هنر پیشه را عمر دو باید در این روزگــار تا به یکــی تجربه آمــوختن با دگری تجربه بستن به کار dina 20062nd October 2007, 09:41 PMفایده خدا بر موسی(ع)وحی کرد که: ای موسی٬با جامه‌ی کهنه و دل تازه باش ٬بر زمینیان ناشناس باش و بر آسمانیان شناسا. dina 20068th October 2007, 01:03 PMشعر روزی اگر غمــــی رسدت تنگ‌دل مبـــاش رو شکـــــر کـن مباد که از بد بتر شــــــود ای دل صبـــــور باش و مخور غم که عاقبت این شام صبح گردد و این شب سحر شود sara-l15th October 2007, 08:16 PMرنگ از گل و نور از دل و صدق از همه جا رفت پرواز به خون خفت و پرستو به عزا رفت برخيز و ببين آنچه كه ديديم و كشيديم / با نام حسين، آينه ظلم يزيديم بنگر شتر كينه صفين و جمل را / كين پينه پيشاني ياران دغل را شادروان عمران صلاحي سروده اي دارد كه چند بند از آن چنين است: كنار تنگ ماهيا گربه رو نازش مي كنن سنگ سياه حقه رو، مُهر نمازش مي كنن آخر خط كه مي رسيم، خط و درازش مي كنن ... بالاخره چند بيت از شعر پاسخ سروده شادروان فروغ فرخزاد: پيشاني اَر زِ داغ گناهي سيه شود بهتر ز داغ مُهر نماز از سرِ ريا شود نام خدا نبردن از آن به كه زير لب بهر فريب خلق بگويي خدا خدا هیچکس مالک حقیقت نیست، اما هرکس این حق را دارد که فهمیده شود m_evil19th October 2007, 12:33 AMاگر مي خواهي به من بنگري به پست ترين آدم ها بنگر اگر مي خواهي بداني از كجام؟ به پست ترين جاها بنگر اگر مي خواهي بداني تبارم چيست؟ به پست ترين تبارها بنگر اگر مي خواهي بداني من كي ام؟ به دلشكستگان عالم بنگر اگر مي خواهي بداني حسسم زتو چيست؟ به عاشق ترين آدم ها بنگر اگر مي خواهي بداني مرگ چيست؟ به شرافتي از دست رفته بنگر اگر مي خواهي بداني خار چيست؟ به ناله هاي در سينه خفه شده بنگر اگر مي خواهي بداني عشق چيست؟ به روح لطيفت بنگر dina 20061st November 2007, 02:18 PMروايت : حكما گفته‏اند، هر كه خود معيوب باشد، عيب‏جويى ديگران‏كند، پس عيب‏جويى شيوه عيب داران است. (كشكول منتظرى) dina 200626th December 2007, 04:46 PMحکایت : آورده اند که یکی از شاعران پیش امیر ٍ دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت . فرمود تا جامه از او برکنند و از ده بیرون کنند. مسکین برهنه به سرما همی رفت. سگان به دنبال وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند. زمین یخ گرفته بود. عاجز شد و گفت : ‌(( این چه حرام زاده مردمان اند ٫ سنگ را بسته اند و شگ را گشاده ! )) امیر از دور بدید و بشنید و بخندید و گفت : (( ای حکیم ٫ از من چیزی بخواه .)) گفت جامه ی خود میخواهم اگز انعام می فرمایی . امیوار بود آدمی به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست ٫ شر مرسان گلستان سعدی dina 200621st February 2008, 06:39 PMلطیفه : گران جانی بی ادبی میکرد. عزیزی او را ملامت نمود . او گفت: "چه کنم؟آب و گِل مرا چنین سرشته اند." گفت: "آب و گِل را نیکو سرشته اند اما لگد کم خورده است!" لطایف الطوایف dina 200619th March 2008, 09:41 PMنفیسه: از صاحبدلی پرسیدند که سخاوت بهتر است یا شجاعت . گفت: آن که سخاوت است حاجت به شجاعت نیست. dina 200615th June 2008, 09:08 AMحکایت: شخصی را قرض بسیار برآمده بود. او را به نزدیک کریمی نشان دادند.در بازار او را باز یافت که به دِرَمی معامله می کرد و به حبّه ای مکاس ( چانه زدن) میکرد؛بازگشت. تو را که این همه گفت است و گوی بر درمی چگونه از تو توقع کند کسی کرمی خوجه دانست که به کاری آمده است؛ در عقب وی برفت و گفت :"به چه کار آمده ای؟" گفت:"بدان چه آمده بودم بی فایده بود!" به غلام اشارت کرد؛ صّره ای (کیسه ای ) هزار دینار به وی داد. مرد را عجب آمد؛ گفت:"آن چه بود و این چه؟" گفت:"آن معاملت و این مروت؛ اهمال آن بی مزد و منت است و امهال(مهلت دادن) این، دور از فتوّت (جوانمردی). روضه ی خلد babi 00715th July 2008, 11:42 AMيادمون باشه كه هيچكس رو اميدوار نكنيم بعد يكدفعه رهاش كنيم چون خرد ميشه ميشكنه و آهسته ميميره . يادمون باشه كه قلبمون رو هميشه لطيف نگه داريم irandokht21st December 2008, 07:05 AMروزی یکی از حاکمان وقت از شهاب الدین سهروردی پرسید : چه کنم که در زندگی رستگاری یابم ؟ شیخ گفت : آنچه حق تعالی با همه بی نیازی با تو کرد تو با همه احتیاجی که به بندگان او داری همان کن .... raya27th February 2009, 02:12 AMنـادانـی فـرعـون ابلیس وقتی نزد فرعون آمد وی خوشه ای انگور در دست داشت و تناول می كرد . ابلیس گفت : هیچكس تواند كه این خوشه انگور تازه را خوشه مروارید خوشاب ساختن ؟ فرعون گفت : نه ابلیس به لطایف سحر ، آن خوشه انگور را خوشه مروارید خوشاب ساخت . فرعون بسیار تعجب كرد و گفت : اینت استاد مردی كه تویی ! ابلیس سیلیی بر گردن او زد و گفت : مرا با این استادی به بندگی حتی قبول نكردند ، تو با این حماقت ، دعوی خدایی چگونه می كنی ؟؟!! raya27th February 2009, 02:19 PMپسر بچه ای بود كه اخلاق خوبی نداشت . پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هربار كه عصبانی می شوی باید یك میخ به دیوار بكوبی . روز اول ، پسر بچه 37 میخ به دیوار كوبید . طی چند هفته بعد ، همان طور كه یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را كنترل كند ، تعداد میخ های كوبیده شده به دیوار كمتر می شد . او فهمید كه كنترل عصبانیتش آسان تر از كوبیدن میخ ها بر دیوار است ... بالاخره روزی رسید كه پسر بچه دیگر عصبانی نمی شد . او این مسئله را به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر بار كه می تواند عصبانیتش را كنترل كند ، یكی از میخ ها را از دیوار در آورد . روز ها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید كه تمام میخ ها را از دیوار بیرون آورده است . پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار دیوار برد و گفت : « پسرم ! تو كار خوبی انجام دادی و توانستی بر خشم پیروز شوی . اما به سوراخ های دیوار نگاه كن . دیوار دیگر مثل گذشته اش نمی شود . وقتی تو در هنگام عصبانیت حرف هایی می زنی ، آن حرف ها هم چنین آثاری به جای می گذارند . تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو كنی و آن را بیرون آوری . اما هزاران بار عذر خواهی هم فایده ندارد ؛ آن زخم سر جایش است . زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناك است .» rooya_k2213th June 2009, 03:15 PMحكايتي از مولانا عاشق میان خود و معشوق فرقی قائل نیست... مولانا حکایت شیرینی در وصف این مقام دارد و می‌گوید:"عاشقی به دیدار معشوق خود رفت و در زد. معشوق پرسید کیستی؟ گفت: من. معشوق در را باز نکرد و گفت در این سرا فقط جای یک نفر است. عاشق رفت و یکسال تمرین کرد که دیگر نگوید من هستم و دوباره به خانه معشوق بازگشت و چون معشوق پرسید کیستی، گفت: پشت در هم تو هستی و معشوق در را باز کرد. raya18th July 2009, 11:52 PMدرد عشق (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند******.com/post-10.aspx) خواجه ای بود دولتمند که زر و سیم بسیار داشت و بنده و خدمتکار بیشمار; در میان بندگانش غلامی بود، سیه چرده که پای بند دین بود و به راه گمراهان نمی رفت; نمازش ترک نمی شد. همه شب به نماز می ایستاد و تا سپیده دمان با خدای راز و نیاز می کرد. شبی خواجه به غلام گفت: امشب که برخاستی تا دوگانه به درگاه یگانه بگزاری، مرا از خواب بیدار کن تا من نیز نماز کنم. غلام نگاهی به خواجه کرد و گفت: زائو زنی را که درد دارد، چه کس از خواب بیدار می کند؟ خواجه پاسخ داد: خود همان درد. آنگاه غلام گفت ای خواجه; تو را اگر درد نماز باشد، خود از خواب برمی خیزی و حاجتی نیست که من از خواب بیدارت کنم... mahtabi2nd September 2009, 09:17 AMدزد خوش شانس آورده اند که بازرگانی بود مال دار و زنی داشت صاحب جمال و جوان ، او به عاشق ، ولی زن از شوهر گریران ، چنانکه ساعتی در کنار او نزیستی. تا شبی دزدی به خانه ایشان رفت. بازرگان درخواب بود. زن از دزد بترسید و پیش شوی رفت و او را محکم در بغل گرفت. شوی بیدار شد و گفت : این چه شفقت است و به کدام خدمت سزاوار این نعمت گشته ام ؟ و چون دزد را دید و سبب دانست ، گفت : ای شیر مرد مبارک قدم ! آنچه خواهی از مال بردار که حلالت کردم چون به یمن قدم تو این نعمت یافتم. با تشکر فریبا nazi4844th September 2009, 01:06 PMیکی از دوستان ملانصرالدین به کنایه از اوپرسید: - اگر بگویی خدا کجاست , یک سکه به تو می دهم. ملا نصرالدین پاسخ داد : اگر بگویی خدا کجا نیست , دو سکه به تو می دهم . nazi4844th September 2009, 01:07 PMپادشاهی از پارسایی پرسید: هنگام گذر از شهرهای کشور من, به من وکارهای من اندیشیده ای؟ پاسخ آن خردمند این چنین بود: پادشاها هرگاه خدا را از یاد می بردم به تو می اندیشیدم. nazi4845th September 2009, 06:25 PMامپراتور دستورداد , استاد ذن را به حضورش بیاورند. گفت: شنیده ام تو همه چیز را می فهمی . می خواهم بدانم بعد از مرگ چه بر سر پرهیزگاران و گناهکاران می آید استاد پاسخ داد: از کجا سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9668]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن