تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):از كسانى مباش كه بى‏عمل، به آخرت اميد دارند... از گناه باز مى‏دارند، اما خود باز ن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816721034




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آشنايي با لنگستون هيوز


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: daren14th June 2007, 08:03 PMلنگستون هیوز نامی ترین شاعر سیاهپوست آمریکایی ست با اعتباری جهانی.به سال 1902در چاپلین(ایالت میسوری)به دنیا آمد و به سال 1967در هارلم (محله سیاه پوستان نیوورک)به خاطره پیوست. زمینه اصلی آثار هیوز دانستگی نژادی استو اشعار و نوشته هایش بیش تر از هارلم مناطق جنوب تبعیضات نژادی احساس غربت و در همان حال از غرور و نخوت سیاهان سخن می گوید. شعر زیر آثاری از این شاعر نامی می باشد: دنیای رویای من من در روییای خود دنیایی را می بینم که در ان هیچ انسانی انسان دیگر را خوار نمی شمارد زمین از عشق و دوستی سرشار است و صلح و آرامش گذر گاهش را می اراید من در روییای خود دنیایی را می بینم که دران همه گان راه گرامی آزادی را می شناسند حسد جان را نمی گز و طمع روزگار را بر ما سیاه نمی کند. من در روییای خود دنیایی را می بینم که درآن سیاه یا سفید _از هر نژادی که هستی_ از نعمت های گسترده زمین بهره می برد. هر انسانی آزاد است شور بختیاز شرم سر به زیر می افکند و شادی همچون مرواریدی گران قیمت نیار های تمامی بشریت را بر می اورد. چنین است دنیای رویای من! (( لنگستون هیوز)) god_girl19th June 2007, 08:16 PMDream Deferred What happens to a dream deferred ? Does it dry up Like a raisin in the sun? Or fester like a sore ? And then run ? Does it stink like rotten meat ? Or crust and sugar over - like a syrupy sweet ? Maybe it just sags like a heavy load. Or does it explode ? رویای معوقچه روی خواهد داد رویای به تاخیر افتاده را؟آیا خشک خواهد شد مانند مویز های زیر افتاب ؟آیا خواهد چرکید چونان زخمی پر از خوناب؟آیا خواهد گندید همچون گوشتی فاسد؟آیا قندک خواهد زد مانند شربتی شیرین؟آیا ممکن است که فرو افتد چون باری سنگین و آیا متلاشی خواهد شد؟ کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند یک شعر از او يگانه30th May 2008, 07:08 PMيه شعر از لنگستن "من خاطر رفيقم رو ميخوام اما اون قالم گذاشت و ديگه حرفي ندارم اين شعر به همون نرمي كه شروع شد تموم ميشه من خاطر رفيقم رو ميخواستم" ruya5th September 2008, 09:17 PMبگذارید این وطن دوباره وطن شود بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود. بگذارید پیشاهنگ دشت شود و در آن جا که آزاد است منزلگاهی بجوید. این وطن هرگز برای من وطن نبود. بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویش داشته اند. بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی اعتنایی نشان دهند نه ستمگران اسبابچینی کنند تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد. این وطن هرگز برای من وطن نبود. آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را با تاج گل ساخته گی وطن پرستی نمی آرایند. اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده گی آزاد است و برابری در هوایی است که استنشاق می کنیم. در این «سرزمین آزاده گان» برای من هرگز نه برابری در کار بوده است نه آزادی بگو، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه می کنی؟ کیستی تو که حجابت تا ستاره گان فراگستر می شود؟ سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده به دورم افکنده اند، سیاهپوستی هستم که داغ برده گی بر تن دارم، سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش، مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بسته ام اما چیزی جز همان تمهید لعنتی دیرین به نصیب نبرده ام که سگ سگ را می درد و توانا ناتوان را لگدمال می کند. من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمده ام در زنجیره ی بی پایان دیرینه سال سود، قدرت، استفاده، قاپیدن زمین، قاپیدن زر، قاپیدن شیوه های برآوردن نیاز، کار انسان ها، مزد آنان، و تصاحب همه چیزی به فرمان آز و طمع. من کشاورزم ــ بنده ی خاک ــ کارگرم، زر خرید ماشین. سیاهپوستم، خدمتگزار شما همه. من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت، که با وجود آن رویا، هنوز امروز محتاج کمی نانم. هنوز امروز درمانده ام. ــ آه، ای پیشاهنگان! من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد، بینواترین کارگری که سال هاست دست به دست می گردد. با این همه، من همان کسم که در دنیای کهـن در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم بنیادی ترین آرزومان را در رویای خود پروردم، رویایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستین که جسارت پرتوان آن هنوز سرود می خواند در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را سرزمینی کرده که هم اکنون هست. آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را به جست وجوی آنچه می خواستم خانه ام باشد درنوشتم من همان کسم که کرانه های تاریک ایرلند و دشت های لهستان و جلگه های سرسبز انگلستان را پس پشت نهادم از سواحل آفریقای سیاه برکنده شدم و آمدم تا «سرزمین آزاده گان» را بنیان بگذارم. آزاده گان؟ یک رویا ــ رویایی که فرامی خواندم هنوز امّا آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود ــ سرزمینی که هنوز آن چه می بایست بشود نشده است و باید بشود! ــ سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد. سرزمینی که از آن من است. ــ از آن بینوایان، سرخپوستان، سیاهان، من، که این وطن را وطن کردند، که خون و عرق جبین شان، درد و ایمان شان، در ریخته گری های دست هاشان، و در زیر باران خیش هاشان بار دیگر باید رویای پرتوان ما را بازگرداند. آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنید پولاد آزادی زنگار ندارد. آه، آری آشکارا می گویم، این وطن برای من هرگز وطن نبود، با وصف این سوگند یاد می کنم که وطن من، خواهد بود! رویای آن همچون بذری جاودانه در اعماق جان من نهفته است. ما مردم می باید سرزمین مان، معادن مان، گیاهان مان، رودخانه هامان، کوهستان ها و دشت های بی پایان مان را آزاد کنیم: همه جا را، سراسر گستره ی این ایالات سرسبز بزرگ را ــ و بار دیگر وطن را بسازیم! NO BODY6th May 2009, 12:26 AM"غیر قابل چاپ" راس راسی مکافاتیه اگه مسیح برگرده و پوستش مث ما سیا باشه! خدا می دونه تو ایالات متحده آمریکا چن تا کلیسا هس که اون نتونه توشون نماز بخونه چون سیاها هر چی هم که مقدس باشن ورودشون به اون کلیسا ها قدغنه؛ چون تو اون کلیساها عوض مذهب نژادو به حساب میارن!! far_2229th May 2009, 12:10 AMگدا وگشنه ول مون می کنه مث پیش. سال پشت سال می گذره که یه پاپاسی هم دس مو نو نمی گیره . لنگستون هیوز NO BODY5th July 2009, 10:18 PMدارم يه جاده مي سازم تا ماشينا از روش رد شن دارم يه جاده مي سازم ميون نخلا تا روشني و تمدن از روش رد شه. دارم يه جاده مي سازم واسه سفيد پوستاي پاتال خر پول تا با ماشيناي گنده شون از روش رد شن و منو اين جا قال بذارن! اينو خوب مي دونم كه يه جاده به نفع همه س: سفيد پوستا سوار ماشيناشون ميشن منم سوار شدن اونارو تماشا مي كنم تا حالا هيچ وخ نديده بودم يكي به اين خوشگلي ماشين برونه. آي رفيقا منو باشين: دارم يه جاده مي سازم! far_2218th July 2009, 04:08 PMآزادي به شيكر كي مي مونه رو شيرني بي دنگ وفنگ كه مال يه باباي ديگه س. تا وختي ندوني شيرني ر چه جور باس پخت هميشه همين بساطه كه هس. rooya_k2223rd July 2009, 09:35 PMجیمز لنگستون هیوز، (۱ فوریه (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) ۱۹۰۲ جابلین میسوری (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند 86_%D 9%85%DB%8C%D 8%B 3%D 9%88%D 8%B 1%DB%8C&action=edit&redlink=1) - ۲۲ مه‌ (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) ۱۹۷۶ نیویورک (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)) شاعر (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)، داستان‌نویس (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند 6%D 9%88%DB%8C%D 8%B 3)، نمایشنامه‌نویس (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند 9%87%E2%80%8C%D 9%86%D 9%88%DB%8C%D 8%B 3)، داستان‌کوتاه‌نویس (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند 86%E2%80%8C%DA%A 9%D 9%88%D 8%AA%D 8%A 7%D 9%87%E2%80%8C %D 9%86%D 9%88%DB%8C%D 8%B 3&action=edit&redlink=1)، و نوشتارنویس (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند B%8C%D 8%B 3) از سیاه‌پوستان (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند 3%D 8%AA) آمریکایی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) بود. او بیش‌تر به دلیل کارش در رنسانس هارلم (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند D 8%B 1%D 9%84%D 9%85) نامدار است. کودکی جیمز لنگستون هیوز یکم فوریهٔ ۱۹۰۲ در جابلین در میسوری (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) دیده به جهان گشود. هنگامی که کودکی بیش نبود پدر و مادرش از هم جدا شدند و پدرش راهی مکزیک (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) شد. تا سن ۱۳ سالگی نزد مادر بزرگش ماند آن گاه برای زندگی در کنار مادرش و همسر او راهی لینکلن (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) در ایالت ایلینوی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) شد و سرانجام در کلیولند، اوهایو (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند 86%D 8%AF%D 8%8C_%D 8%A 7%D 9%88%D 9%87%D 8%A 7%DB%8C%D 9%8 8&action=edit&redlink=1) ساکن شد در لینکلن، ایلینوی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند 86%D 8%8C_%D 8%A 7%DB%8C%D 9%84%DB%8C%D 9%86%D 9%88%DB%8 C&action=edit&redlink=1)، هیوز سرودن شعر را آغاز کرد. جوانی پس از فراغت از تحصیل یک سال در مکزیکو (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) و یک سال را در دانشگاه کلمبیا (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند D 9%84%D 9%85%D 8%A 8%DB%8C%D 8%A 7) سپری کرد در طی این سال کارهای گوناگونی از قبیل کمک‌آشپز، کارگر خشک‌شویی و گارسن انجام داد و با کار کردن در لباس ملوانی به اروپا و آفریقا سفر کرد. در سال ۱۹۲۴ راهی واشنگتن دی.سی. (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند AA%D 9%86_%D 8%AF%DB%8C.%D 8%B 3%DB%8C.&action=edit&redlink=1) شد. هیوز نخستین کتاب شعرش را بدست آلفرد آ.ناپ (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند %A 2.%D 9%86%D 8%A 7%D 9%BE&action=edit&redlink=1) با عنوان «The Weary Blues» در مجلهٔ بحران در سال ۱۹۲۶ منتشر کرد. سه سال بعد تحصیلات دانشگاهی‌اش را در دانشگاه لینکلن پنسیلوانیا (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند A 7%D 9%87_%D 9%84%DB%8C%D 9%86%DA%A 9%D 9%84%D 9%86_%D 9% BE%D 9%86%D 8%B 3%DB%8C%D 9%84%D 9%88%D 8%A 7%D 9%86%DB%8C %D 8%A 7&action=edit&redlink=1) به پایان ساند شکوفایی و شهرت نخستین رمان‌اش «Not Without Laughter» نشان طلای Harmon را در ادبیات (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) گرفت. هیوز اظهار داشت که پل لارنس دانبر (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند %86%D 8%B 3_%D 8%AF%D 8%A 7%D 9%86%D 8%A 8%D 8%B 1&action=edit&redlink=1)، کارل سند برگ (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند %86%D 8%AF_%D 8%A 8%D 8%B 1%DA%AF&action=edit&redlink=1) و والت ویتمن (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند D 9%86) تاثیر عمده‌ای بر کار او داشتند. به ویژه او به واسطهٔ تصویرهای هنرمندانه و درخشان‌اش از، زندگی سیاهان آمریکا (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) بین سال‌های دههٔ ۲۰ تا ۶۰ مشهور است. او رمان‌ها، داستان‌های کوتاه (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند 86%E2%80%8C%D 9%87%D 8%A 7%DB%8C_%DA%A 9%D 9%88%D 8%AA%D 8%A 7%D 9%87&action=edit&redlink=1) و نمایشنامه‌هایش (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند 7%D 9%85%D 9%87) را نیز به زیبایی اشعار پدید آورده‌است. او ب هدلیل تعهدی که به دنیای موسیقی Jazz داشت نوشته‌هایش تحت تاثیر قرار گرفت. برای نمونه در مونتاژ «رؤیای به تعویق افتاده» مشهود است بر خلاف دیگر شعرای سیاه‌پوست برجستهٔ آن دوره، زندگی و کارهای او تاثیری بسزا در شکل گیری جنبش‌های هنری رنسانس هارلم (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند D 8%B 1%D 9%84%D 9%85) در دههٔ ۲۰ گذاشت. مرگ لنگستون هیوز در ۲۲ می‌ ۱۹۷۶ در اثر سرطان در نیویورک (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) درگذشت. کمیتهٔ حفظ و نگهداری شهر نیویورک به یاد او، محل زندگی‌اش را در کوچهٔ ۲۰ شرقی در خیابان ۱۲۷ هارلم شهر نیویورک سیتی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند DB%8C%D 8%AA%DB%8C) Land mark اعلام کرد. rooya_k2223rd July 2009, 09:37 PMاو در شعر معروف خود به نام رویا می‌نویسد: ”همواره در پیوند با رویاها باش، چرا که با مرگ رویاها، زندگی چون پرنده بال شکسته‌­ای است، که یارای پروازش نیست. “همواره در پیوند با رویاها باش، چرا که با مرگ رویاها، زندگی چون پرنده بال شکسته‌­ای است، که یارای پروازش نیست. rooya_k2223rd July 2009, 09:37 PMهمچنین در «بگذار این وطن دوباره وطن شود» می‌نویسد: ”بگذارید این وطن دوباره وطن شود. بگذارید دوباره همان رویائی شود که بود. بگذارید پیشاهنگ دشت شود و در آنجا که آزاد است منرلگاهی بجوید. (این وطن هرگز برای من وطن نبود). بگذارید این وطن رویائی شود که رویاپروران در رویای خویش اندیشیده‌اند. “ بگذارید این وطن دوباره وطن شود. بگذارید دوباره همان رویائی شود که بود. بگذارید پیشاهنگ دشت شود و در آنجا که آزاد است منرلگاهی بجوید. (این وطن هرگز برای من وطن نبود). بگذارید این وطن رویائی شود که رویاپروران در رویای خویش اندیشیده‌اند. rooya_k2223rd July 2009, 09:38 PMمعلم گفت: برو خونه و یک صفحه ای امشب بنویس . و بگذار آن صفحه از درون تو نوشته بشه.--- سپس، آن واقعی خواهد بود در شگفتم اگر به آن ساده گیست. من سیاهپوست بیست و دو ساله ام متولددر "وینستون-سیلم" در آنجا مدرسه رفتم،بعد در "دورهام" سپس در این کالج روی تپه بالای هارلم. من تنها سیاهپوست کلاسم. چند قدمی از تپه پایین بطرف هارلم، از طریق پارک، بعدش رد میشم از "سنت نیکلاس" ، خیابان هشتم،هفتم، بعدش می رسم به سه راهه، سه راهه ی شاخه ی هارلم ، جایی که من آسانسور می گیرم به اطاقم، می نشینم و این شعر را می نویسم. راحت نیست فهم اینکه چه چیزی برای تو واقعیت دارد و برای من در بیست و دو سالگی، اما حدس می زنم من همانی هستم که می بینم، می شنوم و حس می کنم، هارلم ، من تو را می شنوم: تو را می شنوم، خود را می شنوم،--من و تو---تو، من، در این صفحه با هم حرف می زنیم. (من نیویورک را هم می شنوم،) من---چه کسی؟ من خوردن را دوست دارم،خوابیدن، نوشیدن، و عاشق بودن. من کار کردن، خواندن،یاد گرفتن و فهمیدن زندگی را دوست دارم. من یک پیپ را برای هدیه ی کریسمس دوست دارم یا یک صفحه از موسیقی، باخ،بوپ، بسی. فکر می کنم سیاه بودن من سبب نشه که آنچه را نژاد های دیگر دوست دارند، نپسندم. پس آیا صفحاتی که من می نویسم سیاهند؟ خودم بودن، سفید بودن نیست. اما من سهمی از تو خواهم بود، آموزگار. تو سفیدی---- با این حال قسمتی از من، آنچنان که من بخشی از توام. و آن آمریکاست. شاید گاه تو نخواهی پاره ای از من باشی. و نه من همیشه می خواهم پاره ای از تو باشم. ولی ما هستیم، واقعیت اینست! آنچنان که من از تو می آموزم ، حدس می زنم تو نیز از من می آموزی--- هرچند تو بزرگتری--- و سفید پوست--- و گاه آزاد تر. far_2229th July 2009, 03:48 PMرهروان سپيده دمان و بامدادانيم رهروان خورشيد و سحرگاهانيم نه از شب مان پروائي ست نه از روزگاران غمزده و نه از ظلمات ما را كه رهروان خورشيد ها و سحرگاهانيم NO BODY4th August 2009, 09:20 PMآه، جريان ستارگان بر فراز خيابان هاي هارلم آه، شب، كه نفس كوچك نسيان است شهري بنا مي شود با آواز مادري شهري خواب مي بيند با لالايش دست برآر و ستاره اي بردار، پسر تاريك بيرون از نفس نسيان كه شب است تو فقط ستاره اي بردار يگانه6th August 2009, 01:14 AMعدالت عدالت یه فرشته ی کوره نشمه یی که ما سیاه سوخته ها خوب میشناسیمش چشم بندش دو تا زخم چرکی رو پنهون می کنه زخمایی که شاید یه روز دو تا چشم جاشون بودن "از لنگستون هیوز" far_227th August 2009, 12:39 PM- پليس ! پليس ! اين مرتيكه رو بگيرين ! مي خواد دولتو ساقط كنه ! مي خواد مملكتو بريزه به هم ! سوت آجان آژير ماشين گشتي توقيف كلانتري محل سلول آهنين و عنوان مطالب روزنامه ها: مردي صاحبخانه اش را تهديد به مرگ كرد مستاجر بازداشت شد و ضامن مورد قبول واقع نشد. قاضي مجرم سياهپوست را به نود روز زندان محكوم مي كند ! ترجمه -- شاملو ruya7th August 2009, 10:51 PMروياهاتو محکم بچسب واسه اين که اگه روياها بميرن زنده‌گي عين مرغ شکسته بالي ميشه که ديگه مگه پروازو خواب ببينه روياهاتو محکم بچسب واسه اين که اگه روياهات از دس برن زنده‌گي عين بيابون ِ برهوتي ميشه که برفا توش يخ زده باشن ruya7th August 2009, 10:52 PMآوازهاي غمناک لنگستون هیوز پل را آهن يه آواز غمناکه تو هوا پل را آهن يه آواز غمناکه تو هوا هر وخ يه قطار از روش رد ميشه دلم ميگه سر بذارم به يه جايي رفتم به ايسگا دل تو دلم نبود رفتم به ايسگا دل تو دلم نبود. دُمبال يه واگن باري مي‌گشتم که غِلَم بده ببرَتَم يه جايي تو جنوب آي خدا جونم آوازاي غمناک داشتن چيز وحشتناکيه! آوازاي غمناک داشتن چيز وحشتناکيه! واسه نريختن اشکامه که اين جور نيشمو وا مي‌کنم و مي‌خندم. far_227th August 2009, 11:37 PM- جستن و اميد بستن و به انتظار نشستن.... براي چه ؟ - براي فرا چنگ آوردن دنيا. - رويا ها تكه تكه مي شود چرا سر تسليم پيش نيارم - دنيا را فرا چنگ بايد آورد. NO BODY11th August 2009, 09:16 PMتو اي سياه زيبا، اي سياه تنها! سينه ات را در آفتاب عريان كن از روشني مهراس تو كه فرزند شبي آغوشت را به تمامي بر زندگي بگشاي در نسيم درد و رنج به چرخ آي رو سوي ديوار كن با در سياه بسته اش با مشت برهنه ي قهوه رنگ بر آن بكوب و منتظر بمان! سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 375]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن