تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين سخن، كتاب خدا و بهترين روش، روش پيامبر صلى‏لله‏ عليه ‏و ‏آله و بدترين ام...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815200584




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نماد سيطره مجاز در ساحت هويت تاريخ


واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: نماد سيطره مجاز در ساحت هويت تاريخ
حجت الاسلام و المسلمين على اكبر صادقى رشادكانون انديشه جوان با همكارى انجمن اسلامى و در ادامه سلسله همايش هاى «آنان كه مى انديشند»، اين بار به بررسى و نقد آرا و انديشه هاى دكتر سيد حسين نصر پرداخت. اين همايش دو روزه در تاريخ ۱۵ و ۱۶ ارديبهشت در تالار شهيد چمران دانشكده فنى دانشگاه تهران برگزار شد. آنچه كه در پى مى آيد متن سخنرانىحجت الاسلام و المسلمين على اكبر صادقى رشاد، رئيس پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى است. افمن يمشى مكباً على وجهه اهدى امن يمشى سوياً على صراط مستقيم (الملك: ۲۲) موضع من نسبت به دكتر نصر موضعى نقادانه است اما نقد يك فرد، گفتمان يا گروه، به معناى نفى وجوه مثبت آن فرد، گروه يا گفتمان و رد كلى و مطلق آن جريان، فكر و شخصيت نخواهد بود. نصر داراى شخصيتى چند ضلعى است و به همين جهت داورى راجع به او سهل نيست. تئوريى كه من در چارچوب آن نصر را نقد خواهم كرد، عبارت است از نظريه اى كه من از آن به نظريه سيطره مجاز تعبير مى كنم. مراد من از سيطره مجاز اين است كه روزگار ما روزگار حيات واژگونه بشر است. عهد، عهد پنهان شدن حقيقت زير لايه ها و نمايه هاى مجاز است. عهد ما عهد حقيقت نمايى و حقيقت انگارى مجازهاست، و وجه مجازى، در همه عرصات حيات آدمى، خويش را بر وجه حقيقى حيات انسان معاصر تحميل كرده است. اين خصلت، به طور تام و تمام، در حيات عهد مدرن و پسامدرن كه دو دوره تاريخى و هويتى ديار غرب و فرنگستان مى باشد، معنى دار است. فلسفه در قبال سفسطه براى تقابل با نسبيت و شكاكيت و نيست انگارى، پديد آمد؛ فلسفه و سفسطه، نسبيت و شكاكيت رقيبان هم اند. رسالت فلسفه مقابله با سفسطه بوده است، اما اكنون بر اكثر فلسفه هاى معاصر رويكرد نسبيت گرايانه و شكاكانه سيطره پيدا كرده، در حقيقت اينجا فلسفه مجازى شده است. روزگارى معرفت، عبارت بود از مطابقت صور ذهنى با واقع و نفس الامر خارجى. امروز غالب مكتب ها و نظريه هاى معرفت شناختى، نسبى انگارند و يا به واقع مندى عالم باور ندارند، يا عالم واقع مند را قابل كشف نمى دانند. يا واقع مكشوف را قابل تشخيص نمى انگارند. اما در عين حال آنچه مى يابند را معرفت مى نامند. آدمى اسير «من هاى» مجازى، لايه لايه و تودرتوى بى شمارى است. من هستانى انسان و من انسانى بشر ديگرگون شده است. اومانيزم يعنى «خويش خداانگارى». اين يعنى انسان نيست. اكنون «من تاريخى مجازى»، يكايك ما را احاطه كرده است. «من ملى مجازى» ما را احاطه كرده است. حتى «من جنسى مجازى» اقشارى از جوامع غربى و گاه نقاط ديگر جهان را كه متأثر از فرهنگ فرنگ اند را سخت اسير خويش ساخته است. من هستانى و حقيقى و نفس الامرى انسان گم شده است. انسان شخصيت و جايگاه خود را در هستى گم كرده است و لهذا انسان معاصر با يك من مجازى زندگى مى كند.دوره هاى تاريخى سه گانه سنت، مدرنيته و پسا مدرن اگر در حيات انسان غربى صادق باشد، برحيات انسان غير غربى ربط و انطباقى ندارد. انسان غيرغربى در نقاط ديگر جهان كه دم از چنين ادوار و عهدهايى مى زند، در واقع با يك من تاريخى مصنوعى زندگى مى كند. مثلاً نزاع بين سنت و تجدد بسيار جدى بين گروه ها و گفتمانهاى فكرى جامعه ما جارى است؛ نقد مدرنيته، دفاع از سنت و سنت گرايى، دفاع از مدرنيته و دفاع از سنت يا فرا تجدد؛ نقد پسامدرن، دفاع از مدرنيته، با گرمى تمام در جريان است، شاهد ژست هاى مدرنيستى و پسامدرنيستى از سوى كسان و گروههاى گونه گونى هستيم!! يكى خود را متعلق به پست مدرن مى داند، از آن دفاع مى كند، ديگرى خود را جانبدار مدرنيزم مى نامد!! آن يكى از سنت دفاع مى كند و از سنت گرايى دم مى زند!! اين در حالى است كه اصولاً ادوار و دوره هاى سنت و مدرنيته و پسامدرن ربطى به هويت تاريخى ما ندارد. اين همه، ذاتاً و اصالتاً غربى اند و زادگاه و زيستگاه اين ادوار فرنگستان است. روشنفكر جهان سومى به عنوان روشنفكر درجه دو و مقلد، چه شاخه سنت گراى آن و چه شاخه تجدد گرا هر دو به جاى آنكه به تاريخ خود بينديشند و در جايگاه تاريخ خود بزيند در چنبره «خويش ديگر انگارى» مفرطى افتاده اند و دارند با هم مى جنگند و در سيطره يك احساس كاذب و هويت مجازى، رجز مى خوانند كه «من آنم كه رستم بود پهلوان» !! اين كه من چنينم و آن چنان است. من ملى غالب ملل جهان سومى و حتى ملت هاى توسعه يافته شرقى و جنوبى، من مشوش بلكه من مجازى و كاذب است، انسان در گردونه ماشينيزم به ماشين بدل شده است. انسان نيست، خود نيست، ديگر است. فمينيزم افراطى از نمودهاى بارز سيطره مجاز است. زن مدافع فمينيسم افراطى، دچار «خويش مردانگارى» است، خويش را مرد مى انگارد و شخصيت و هويت خويش را در مرد انگاشته شدن خويش مى پندارد!! او تصور مى كند اگر مرد باشد، انسان است و غير مستقيم زنانيت خويش را، تحقير مى كند و هر نقش زنانه اى را تحقير و تصغير مى كند و در حقيقت خود را نفى مى كند. اگر نقش هاى مردانه را به او بدهند، صفات مردانه به او نسبت بدهند بيشتر خرسند است تا نقش هاى زنانه اش دهند و صفات زنانه را به او نسبت كنند!! اين، نوعى خويش ديگر انگارى جنسى است و نوعى زيستن در يك هويت مجازى است؛ اين دست هويت هاى مصنوعى و «من هاى مجازى» در روزگار ما بى شمار است. از فلسفه تا معرفت شناسى و از دين تا معنويت، از زيبايى شناسى تا هنر، از روابط تا معاملات و بيع و شراء، همه و همه عرصه سيطره مجاز است. روزگارى هنر با زيبايى شناسى پيوند خورده بود، اما امروز شما به يك نمايشگاه آثار هنرى كه مراجعه مى كنيد، با مجموعه اى از اشكال و اشيا بى هيأت و هويت، مبهم و مجهول مواجه مى شويد كه چيزى از زيبايى و ظرافت را در آنها مشاهده نمى كنيد. حتى از خالق اثر سؤال مى كنيد كه مفهوم اين مجسمه يا نقاشى يا اين نماد و اين احجام و اشكال، چيست مى گويد من نمى دانم. شما مى توانيد خودتان هر طور خواستيد تفسير كنيد!! معنويت روزگار ما به جاى اين كه آدمى را به عالم بالا و برون پيوند بزند به دنيا و درون باز مى گرداند، معنويت اومانيستى!اين معنويت به جاى اين كه انسان را از زمين ر ها كند، به زمين مى چسباند. امروز پاره اى حيل روانشناختى، تا شعبده بازى، خرافه و اسطوره، تا پاره اى ورزش ها و روان گردانى ها، كهنه پرستى ها تا گزافه گويى ها، معنويت و عرفان ناميده مى شود. با اين مثال ها صرفاً خواستم تئورى سيطره مجاز را توضيح دهم؛ مبناى نگاه نقدآميز من به دكتر نصر اين نظريه است. عهد سنت و مدرنيته و پسا مدرن مربوط به اقوام و اقاليمى ديگر است. ما ايرانيان نه سنت را تجربه كرده ايم، نه مدرنيته را، تا چه رسد به پسامدرن! و هرگز آنها را تجربه نخواهيم كرد. تعميم اين ادوار و عهود بر همه اقاليم و اقوام تحت تأثير نوعى نگاه اصالت تاريخى و يك نوع ذهنيت جبر تاريخى صورت مى بندد، ماركسيست ها روزگارى اطلس انقلاب پرولتارياى همه جهان را مشخص كرده بودند! براى همه بشريت هم كمون اوليه قائل بودند و ادوار قالب بندى شده و جهان شمولى را تصوير كرده بودند و بر اساس آن نيز تاريخ و ترتيب وقوع انقلابات مناطق و كشور ها را مشخص مى كردند؛ در انگلستان كى انقلاب كمونيستى رخ خواهد داد، در فرانسه چه وقت. در آلمان چه زمانى! در اين ترتيب تاريخى زنجيره انقلاب جايگاهى مثلاً براى چين يا حتى روسيه نديده بودند. يك دفعه انقلاب در ۱۹۱۹ از روسيه روى داد! و هيچ وقت نيز در انگلستان رايحه ماركسيسم و سوسياليسم هم شنيده نشد. آنان مى گفتند: همه ملل و دول مجبورند در دالان تاريخى كه براى جهان ساخته بودند حركت كنند! اكنون نيز جريان هاى فكرى اطلس تاريخى جديدى رسم كرده اند به نام سنت، مدرنيته و پسامدرن. همانگونه كه ليبراليسم و ماركسيسم دو سپاه در يك جبهه بودند، جبهه سكولاريته؛ دو خرده گفتمان از يك بستر فرهنگى برخاسته بودند؛ نزاع بين ليبراليسم و ماركسيسم نزاع خانوادگى بود. ماركسيسم يك پديده شرقى نبود، ماركسيسم يك وليده غربى بود؛ تقسيم جهان به بلوك شرق و غرب تقسيم غرب به مشرق غرب و مغرب غرب بود. به تعبير استاد علامه شهيد مطهرى، ليبراليسم و ماركسيسم دو تيغه يك قيچى بودند. در يكجا به هم پيوند مى خوردند و در فرايند تعامل تاريخى و بسا تبانى شده، عهده دار يك رسالت بودند! و زمانى كه عمر مصرفى ماركسيسم منقضى شد دامن بنا و بساط ماركسيسم را برچيدند.انسان احساس مى كند اراده واحد و مشتركى پشت اين دو جريان بوده است و آن گاه كه از آن احساس بى نيازى كرد، يا آن را ديگر زيانبارديد، يا رقيب واقعى و جدى چون بيدارى اسلامى را پيش روى ديد، آنگاه ماركسيسم را در بلوك غربى و در منطقه تحت سيطره به سادگى آب خوردن برچيد! به نظر من، نسبت سنت و مدرنيته و پسامدرن نيز چنين نسبتى است؛ همگى از مساوى تاريخ تيره فرنگند، سنت و تجدد و پساتجدد، وجوه يك وجود، و اطراف يك طيف تاريخى اند. سنت يك پديده شرقى نيست، همان طور كه تجدد يك پديده شرقى نيست. سنت را نبايد با ديانت در آميخت و يكسان انگاشت، چنين نيست. مدرنيته به همان اقاليم و اقوامى تعلق دارد كه پسامدرن؛ تجدد تداوم سنت و فراتجدد نيز تسلسل طبيعى تجدد است. زادگاه و زيستگاه همه آنها همان غرب است؛ و به تصنع و تحكم نمى توان ادوار تاريخى اقاليم را جابجا كرد. تاريخ چندان در اختيار ما نيست. من نمى خواهم نقش تاريخ ساز اراده بشرى را انكار كنم كه سخت به قاعده مندى توأم انعطاف پذير تاريخ معتقدم و سخت به عزم و اراده آدمى به مثابه خليفه خدا ايمان داريم. آدمى مى تواند تاريخ را تغيير بدهد اما نمى تواند تاريخ واقع شده در جايى را به جائى ديگر منتقل كند. نزاع سنت گرايان با مدرنيست ها يك نزاع خانوادگى است و طبعاً بايد خانگى هم باشد.نزاع هاى مصنوعى و مجازى كه در لبه هاى طيف سنت گرايى و مدرنيسم در نقاط ديگر جهان، جز زادبوم و زيست بوم تاريخى و طبيعى آن جريان دارد، يك زادبوم و زيست بوم تاريخى و طبيعى آن جريان دارد، يك نوع جريان ها و حركتهاى تقليدى است. اصولاً تقسيم حصرى گفتمان ها و نزاع هاى فكرى به سنت گرايى و مدرنيسم در همه جاى جهان غلط و غير منطقى است. شنيديد كه بشر يا بايد مدرن باشد يا سنت گرا. بسيار كسان، گروه ها و گفتمان ها در جهان هستند كه نه متجددند نه سنت گرا و لزوماً حمله به مدرنيته مستلزم دفاع از سنت گرايى نيست. سنت گريزى لزوماً ملازم تجدد نيست و جريانهاى فكرى و متفكران همه جاى جهان مجبور نيستند يا مدرن باشند يا سنت گرا. در دنياى اسلام و در شرق گفتمان هاى ديگرى مى تواند و مى بايد جريان داشته باشند و جريان دارند كه نه از جنس جانبداران مدرنيسم باشند و نه هوادار سنت گرايى. و چرا بايد ما هميشه در هاله و حاشيه باشيم به نظر من دكتر نصر دچار نوعى «خويش ديگر انگارى تاريخى» است؛ شخصيت و ذهنيت نصر در چارچوب تئورى سيطره مجاز قابل تحليل است. او خود را ضد روشنفكر مى انگارد، خويش را غرب ستيز مى پندارد؛ اما دچارهمان تحير تاريخى و هويت گم كردگى است كه متجددان مبتلايند! خود او هم در پيشگفتار «معرفت و امر قدسى» اذعان مى دارد كه: با انتقاد از آنچه از چشم انداز سنتى، خطاى محض و آشكار محسوب مى شود، مى كوشيم كه از سنت طلايى غرب دفاع كرده و بار ديگر حكمت خالده اى را احيا نماييم كه هم جاودان و هم جهانى است!آيا معنى اين سخن آن است كه وى مى خواهد بار ديگر سنت طلايى غرب را در سراسر جهان احيا و بر همه اقاليم مستولى سازد او هويت تاريخى خودش را گم كرده است، او در بستر تاريخى ديگرى جز بستر و بسيط تاريخى شرقى و ايرانى زندگى مى كند. اسلام نصر، اسلام تاريخ، و حكمت او حكمت موزه است، عرفان او عرفان صوفيانه و تمدن موصوف او تمدن موزه است. عموم شرق شناسان به حكمت و معنويت و تمدن و هنر و معمارى به مثابه اشياء موزه اى متعلق به تاريخ معتقدند و بسى آن را مى ستايند و بسيار تعظيم مى كنند! حكمتى اين چنين كه حكومت هاى متفرعن متكبر بومى و جهانى را نمى هراساند و نمى ترساند به كار همان فراعنه مى آيد! اسلام بى حماسه، اسلام منهاى عدالت و آزادى، اسلام بى خطر و ذن بوديسم وار. معنويت صوفيانه، دين شعرگونه و ديندارى شاعرانه، اسلام محمدى و علوى نيست. خطا نكنيم، نلغزيم، دقيق تر بينديشيم، معنويتى كه نصر آن را ترويج مى كند معنويت عقيم و خنثى است. آن هم خنثى مشكله!تو كز سراى طبيعت نمى روى بيرون كجا به كوى طريقت گذر توانى كرد! آقاى نصر به اصطلاح ايرانى با آقاى كربن فرانسوى هيچ تفاوتى نمى كند. كربن سرانجام نتوانست نه شيعه باشد و نه مسيحى بماند. مى گفت من شيعه پروتستانم! البته او به عنوان يك فرنگى هم موافق طبيعت تاريخى خويش مى زيست؛ ظاهراً خدماتى نيز به ساحت حكمت اسلامى كرد: اما ترويج باطن گرايى دلخوش كننده، معنويت آرامش بخش، شايد پناهگاه روانى خوبى براى غربيان اسير مساوى مدرنيته تلقى شود؛ همين و بس! آقاى نصر مى گويد كه مدرن ها نمى توانند متون مقدس را بفهمند. معنويت و حكمت خالده را درك كنند، به نظر ما شوان و گنون و كربن هم نمى توانند اسلام محمدى و علوى را فهم كنند. ما نيز نمى توانيم و نبايد شوان و گنون باشيم. اين نكته به معنى انكار جهات و جنبه هاى مثبت شخصيت و خدمات امثال رنه گنون و كربن نيست؛ سنت گرايى در بستر فرهنگى و تاريخى طبيعى خود كه غرب است، بسا بتواند براى مردم آن ديار تجدد زده، كما بيش سودمند افتد، اما براى ما هرگز. و هر چند با سنت گرايى، غرب مستغرق مساوى مدرنيسم را نيز نجات نخواهد داد و اصول سنت گرايى قابل احيا نيست؛ ارجاع سنت چيزى چون اعاده معدوم است. وانگهى! خود سنت دچار قرائت هاى بى شمار است، سنت با كدام قرائت مدعى و مطلوب آقاى نصر است همه مى دانند سنت مورد نظر و نگارش دكتر نصر چه مايه با آنچه شوان بدان مى خواند تفاوت و تهافت دارد! سنت و حكمت خالده جناب نصر تنيده در ادعاى وحدت متعالى اديان، و اديان مشتمل بر بوديسم بى خدا و نبوت و بى معاد و تناسخ شعار؛ دينواره هاى ابتدايى شرك آلوده، همچنين دين هاى تثليثى و ثنوى و توحيدى رائج، و حكمت خالده پيوسته با تكثرگرايى دينى، چه مايه و ميزان قابل دفاع است آيا اين صُوَر متكثر متعارض مى توانند صورتهاى حقيقت واحدى باشند نيز سنت گرايى سخت كيش و ارتدكسى با رواانگارى و گفت و گو مدارى مورد ادعاى ايشان چسان قابل جمع است آيا شعار گفت و گو، تسامح و تساهل، مى تواند بر بالاى سخت كيشى چالاك افتد ز ملك تا ملكوتش حجاب برگيرند هر آن كه خدمت جام جهان نما بكندتهيه و تنظيم: سميه اصلانى
 شنبه 4 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 354]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن