واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: از علی برایم بگو! (اصرار عجیب معاویه برای شنیدن فضایل امیرالمومنین علیه السلام) مرحوم کراجکی (1) از درخشانترین چهرههاى علمى شیعه در قرن پنجم هجری، در کتاب وزین خود به نام « كنز الفوائد» (2) گزارش ملاقاتی را نقل می کند که بین دو نفر واقع شده است. در یک طرف این دیدار، معاویة بن ابی سفیان قرار دارد و در طرف دیگر ضِرار بن ضَمرَة لیثی چون گوهری تابناک می درخشد.
«ضِرار» کسی است که در مکتب امیرالمومنین علیه السلام پرورش یافته و به آن حضرت ارادت فراوان دارد. او پس از آنکه امیرالمومنین علیه السلام به فیض شهادت نائل شد سفری به شام می کند شامی که پادشاه وقتش معاویه پسر ابوسفیان بود. معاویه که می دانست ضرار یکی از دلباختگان امیرالمومنین علی علیه السلام است او را به نزد خود فراخوانده و دیداری بین آن یار دیرین و این دشمن پر کین صورت می پذیرد. دیداری که در آن سخنانی شنیدنی بین طرفین رد و بدل می شود. ابتدا معاویه از ضرار می خواهد که از علی علیه السلام برای او بگوید و آن حضرت را برایش توصیف کند. (صِفْ لِی عَلِیّاً) ضرار که این کار را خارج از توان خود می بیند در همان اول کار از معاویه می خواهد که او را از این کار معاف بدارد؛ اما معاویه که مشتاق شنیدن فضایل و کمالات علی علیه السلام از زبان چنین شاهد نزدیکی است تقاضای او را نمی پذیرد و منتظر می ماند تا ضرار لب به سخن بگشاید. ضرار که می بیند معاویه عذرش را نمی پذیرد رو به او کرده و می گوید حال که اصرار بر شنیدن داری پس بشنو تا برایت بگویم. اینجاست که شاگرد مکتب علی علیه السلام به خروش می آید و علی علیه السلام را اینگونه توصیف می کند: به خدا قسم که او دور اندیش بود و سخت نیرومند. گفتارش قاطع بود و قضاوتش عادلانه. علم از چشمه پرفیض وجودش مىجوشید و حکمت از ابعاد وجودیش به سخن درمیآآمد. از دنیای فریبنده وحشت داشت و از شکوفهآهای بی ثمرش برحذر بود؛ در عوض با شب و تنهائیش مونس بود و دمساز. به خدا سوگند اشک فراوان می ریخت و در تفکر و اندیشه، ید طولایی داشت. دست، پشت دست میآکوبید و با خودش نجوا می کرد و با خدایش خلوت کرده و به مناجات او می پرداخت. لباس زبر و خشن او اعجاب برانگیز بود و غذای بی خورش و ساده اش شگفتآآور. قسم به خدا که همانند ما بود و مثل ما زندگی می کرد. هرگاه که به محضرش شرفیاب می شدیم به ما نزدیک می شد و در حلقه ما می نشست؛ سوالاتمان را پاسخ می گفت و درخواستهای ما را اجابت می کرد. با اینکه به ما نزدیک بود و ما هم دمخور او بودیم؛ با این حال، در برابر هیبت علوی اش توان حرف زدن نداشتیم و عظمت شخصیتی اش ما را از نگاه مستقیم به جمالش باز می داشت. اى دنیای پست! آیا خودت را بر شخصى مانند من عرضه مىدارى یا نسبت به من اظهار علاقه مىكنى؟ هیهات! هیهات! برو غیر مرا فریب بده؛ من هیچ نیازى به تو ندارم. من تو را سه مرتبه طلاق دادهام كه بعد از آن دیگر، رجوع جایز نیست. عمر تو كوتاه است و ارزشت کم و امید داشتن به تو تنها ذلت است و خوارى. آه! آه! از كمى زاد و توشه و دورى سفر و تنهایی و وحشت راه و عظمت آنچه بر ما وارد خواهد شد هرگاه لبخندی بر چهره دلربایش می نشست تو گویی مرواریدهای منظمی را بین دولب مطهرش مشاهده می کنی. اهل دین را بسیار احترام می کرد و نسبت به درماندگان و بیچارگان، محبت فراوانی آداشت. قدرتمندان جامعه، امیدی نداشتند که بتوانند به ناحق از او بهره ببرند و قشر ضعیف همواره به عدالتش امیدوار بودند. خدا را شاهد می گیرم در نیمه شبى كه تاریكى همه جا را فرا گرفته بود و ستارگان هم به غروب خود نزدیك مىشدند و از پایان شب خبر مىدادند او را دیدم كه در محرابش ایستاده، محاسن مبارك را در دست گرفته و چون مار گزیدهاى به خود مىپیچد و صداى گریه و ناله ای جانسوز از او بلند است؛ صدای آسمانیش هنوز در گوشم است كه مىگفت: « یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی لَا حَاجَةَ لِی فِیكِ قَدْ بَتَتُّكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ لِی فِیهَا فَعُمُرُكِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُكِ یَسِیرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِیرٌ آهِ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ وَحْشَةِ الطَّرِیقِ وَ عِظَمِ الْمَوْرِدِ» یعنى: «اى دنیای پست! آیا خودت را بر شخصى مانند من عرضه مىدارى یا نسبت به من اظهار علاقه مىكنى؟ هیهات! هیهات! برو غیر مرا فریب بده؛ من هیچ نیازى به تو ندارم. من تو را سه مرتبه طلاق دادهام كه بعد از آن دیگر، رجوع جایز نیست. عمر تو كوتاه است و ارزشت کم و امید داشتن به تو تنها ذلت است و خوارى. آه! آه! از كمى زاد و توشه و دورى سفر و تنهایی و وحشت راه و عظمت آنچه بر ما وارد خواهد شد».
وقتی سخنان ضرار به اینجا رسید «فَوَكَفَتْ دُمُوعُ مُعَاوِیَةَ عَلَى لِحْیَتِهِ»؛ قطرات اشک از چشمان معاویه بر ریشش جارى شد «فَنَشَفَهَا بِكُمِّهِ»؛ و او با آستینش آنها را خشك می كرد. اطرافیان نیز تحت تاثیر این سخنان، گریه گلوگیرشان شد. آنگاه معاویه گفت: به خدا سوگند! كه ابو الحسن همین گونه بود كه تو مىگویى. فقط بگو بدانم که چقدر او را دوست دارى؟ ضرار گفت: آن طور كه مادر موسى علیهما السّلام او را دوست مىداشت؛ هر چند مىدانم كه حق آن حضرت بیش از این حرفهاست از این رو عذر تقصیر به درگاه الهى مىبرم. معاویه گفت: اى ضرار! چگونه در فراق او صبر مىكنى؟ ضرار پاسخ داد: همانند مادرى كه فرزندش را بر روى سینهاش سر بریده باشند كه چنین مادرى هرگز اشكش خشك نخواهد شد و حرارتش آرام نخواهد گرفت. در اینجا ضرار برخاست و در حالى كه گریه مىكرد از مجلس خارج شد. (3) در حالی که بغض و کینه معاویه نسبت به علی علیه السلام از مسلمات تاریخی است. پسر هند جگرخوار نه تنها ذرهآای محبت و ارادت به علی علیه السلام نداشت بلکه سینه جهنمی او همواره از دشمنی با آن امام بی همتا شعله ور بود و تنوره می کشید مطلبی در خصوص اشک معاویه شاید در نگاه اول این اشکی که معاویه در اثر شنیدن فضایل علی علیه السلام می ریزد اشکی ممدوح به نظر رسد که گویای صفای باطن صاحب گریه است اما این تلقی، تلقی درستی نیست؛ زیرا تاثیری مورد تعریف و تمجید دین است که اولا برخاسته از یک علاقه و محبت الهی باشد و دیگر اینکه در صورت امکان، اثر عملی مناسب با آن را نیز در پی داشته باشد. در حالی که بغض و کینه معاویه نسبت به علی علیه السلام از مسلمات تاریخی است. پسر هند جگرخوار نه تنها ذرهای محبت و ارادت به علی علیه السلام نداشت بلکه سینه جهنمی او همواره از دشمنی با آن امام بی همتا شعله ور بود و تنوره می کشید. در اینجا سوالی پیش می آید که پس علت این تاثر روحی که از برخی ظالمان و خونخواران تاریخ شنیده می شود چیست؟ پاسخ این است که آن فطرت الهی (4) و همگانی (5) که در اینها زیر خروارها غرض و مرض، شهوت و غضب دفن شده است (6) فرصتی می یابد تا به صورت بسیار کوتاه و موقت سری برآورد و ابراز وجودی کند. همانند آن مشرکینی که سوار بر کشتی بودند که ناگهان طوفانی در گرفت و اینها مرگ در یک قدمی خود دیدند. چون در آن شرایط که شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل، از همه چیز و همه کس دل بریدند؛ آن فطرت الهی شان، فرصت نفس کشیدن پیدا کرد و خدا را خالصانه صدا زد. هر چند این مدت اندک بود و چون به ساحل امن قدم گذاشتند روز از نو، روزی از نو؛ (7) اما چنین وقایعی گویای این حقیقت است که حتی بدترین افراد هم در شرایطی بر اساس آن فطرت الهی حرف می زنند، عمل می کنند و ابراز احساسات می کنند. جریان معاویه در این داستان و نیز گریه مروان بن حکم آن حاکم جنایتکار اموی در مرثیه سرایی ام البنین (8) همه بر این اساس است که بیان شد. پی نوشت ها: (1) شیخ ابو الفتح، محمد بن على كراجكى طرابلسی در قرن چهارم هجرى، به دنیا آمد. وى از شخصیتهاى بزرگى مانند شیخ مفید و سید مرتضى بهرهها برده بود و بیش از 80 تألیف از خود به یادگار گذاشت که کنزالفوائد یکی از آنهاست. (2) این کتاب که به مباحثى ارزشمند در حدیث، فقه، اخلاق، فلسفه، كلام، موعظه، عقاید، تاریخ اسلام و بررسى مذاهب گوناگون پرداخته است از زمان نگارش تا کنون پیوسته مورد توجه علما و فقهاى شیعه قرار داشته است. (3) کنزالفوائد ج2 ص160 (4) سوره روم آیه 30 (5) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: كُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ؛ هر کودکی با فطرت الهی به دنیا می آید. کافی ج2 ص12 (6) سوره شمس آیه 10 (7) سوره عنکبوت آیه 65 (8) ام البنین مادر حضرت عباس علیه السلام پس از واقعه کربلا به بقیع می آمد و برای شهدای کربلا و چهار فرزند شهیدش نوح سرایی می کرد. مرثیه سرایی او چنان جانسوز و جانگداز بود که هر رهگذری را به گریه می انداخت. مروان بن حکم این حاکم خونخوار اموی هم با شنیدن ناله های ام البنین متاثر می شد و به گریه می افتاد. بحارالانوار ج45 ص40 امید پپیشگر بخش عترت و سیره تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 350]