تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمت نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و تعليم دهيد، بفهميد و ن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804666886




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عباس نه ، از حسین برایم بگویید


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: فقط سراغ یکی...
نوحه، محرم، حضرت عباس
 طاقت نداشت غم بچه‌ها را میان چشمانشان ببیند. برای همین از مولا خواست او را دیگر با این نام نخواند و نام دیگری برای او انتخاب کند. از آن روز، فاطمه دیگر فاطمه نبود، بلکه «ام‌البنین» یعنی مادر پسرها بود. او بارش پنهانی چشمان مولا را بارها دیده بود. ناله‌هایش را هم زیاد شنیده بود و آه محزونی که با همه بی‌کلامی‌اش به اندازه تمام طول تاریخ حرف برای گفتن داشت؛ به ‌ویژه وقتی از فاطمه علیهاالسلام و پدرش یاد می‌کرد. با این‌حال، این گریه حسابی نگرانش کرده بود، این اشک‌ها و بوسه‌ها.او آمده بود تا پسرانی مثل شیر، بی‌پروا به دنیا بیاورد. آمده بود تا فرزندانی سالم، قوی و جسور به پدرشان تقدیم کند، ولی انگار این نوزاد، نقصی در دستانش دارد که مولا آن‌قدر آنها را وارسی می‌کند و اشک می‌ریزد، می‌بوسد و گریه می‌کند.او به پسرانش سفارش کرده بود که هیچ‌گاه حسن و حسین‌ علیهما‌السلام را برادر صدا نزنند. به آنها گوشزد کرده بود که آنها پسران ِ دختر پیامبر و سرور جوانان اهل بهشتند و اگرچه پدرشان یکی است، ولی از سوی مادر اشتراکی بینشان وجود ندارد تا آنان را برادر صدا بزنند. آنها فقط باید بگویند آقا، سرور، مولا، همین و بس.چقدر این پسر به پدرش شبیه بود؛ با همان ابهت و وقار، با همان بازوان و توان، فقط با قامتی کمی بلندتر. آن روز هم همه خیال کرده بودند مولا است که در طلیعه لشکر، آن‌چنان می‌تازد، با همان زره بی‌پشت بر تنی که هیچ‌گاه به دشمن پشت نکرده است. وقتی به سوی لشگرگاه برمی‌گردد و نقاب از صورت برمی‌گیرد، کسی جز پسر نیست که هنوز نوجوان است. حالا اشک شوق در چشمان پدر می‌جوشد.چقدر این پسر به پدرش شبیه بود؛ با همان ابهت و وقار، با همان بازوان و توان، فقط با قامتی کمی بلندتر. آن روز هم همه خیال کرده بودند مولا است که در طلیعه لشکر، آن‌چنان می‌تازد، با همان زره بی‌پشت بر تنی که هیچ‌گاه به دشمن پشت نکرده است.دیگر کار از کار گذشته بود. همه این را می‌دانستند. اگر شمشیر زهرآلود نبود، به تنهایی نمی‌توانست مولا را از آنها بگیرد. دستان لرزانی با کاسه‌های شیر پشت در انتظار می‌کشیدند، ولی مولا فرزندانش را در تنهایی می‌‌خواست. مثل همیشه سفارش به پرهیزکارى، پرهیزکارى، پرهیزکارى. مثل همیشه سفارش به یتیمان، یتیمان، یتیمان. مثل همیشه سفارش به نماز، همسایه، خویشاوندان و مثل همیشه سفارش به فرزندان درباره دو ریحانه پیامبر و نگاهی به صورت بزرگ ‌ترین پسر ام‌البنین و ادامه نگاه بی‌فروغش به صورت نورانی و نگران پسر فاطمه علیهاالسلام. مولا دیگر رمقی حتی برای نگاه نداشت. پس چشمانش را بست.خیلی‌ها دارند می‌روند، خیلی‌ها هم مانده‌اند. این قانون دنیاست. عده‌ای باید بروند تا بقیه بمانند، ولی حالا برعکس شده. قرار است آنها که می‌روند، تا ابد بمانند. مادر نگران است، برای همه. سفارش‌هایش را هم کرده است، ولی باز دلش آرام نمی‌گیرد. سال‌هاست این صحنه را در ذهنش مرور می‌کند. آخرِ ماجرا را هم می‌داند. برای همین بیشتر نمی‌خواهد بماند. او که همیشه فرزندان فاطمه علیهاالسلام را بر فرزندان خود مقدّم داشته، حالا هم بیشتر نگران اوست تا پسرانش. مادر پسرها می‌رود در‌حالی‌که می‌داند دیگر مادر پسرها نیست.در این چند ماه، گفته‌های مولا مثل تصویری شفاف از جلوی چشمش عبور می‌کردند. پیش از اینکه کاروان به مدینه برسد و صدای شیون از مردم برخیزد، او خودش را برای همه چیز آماده کرده بود. هر کسی سراغ کسی را می‌‌گیرد؛ یکی سراغ پدر؛ دیگرى، برادر؛ دیگرى، شوهر و یکی سراغ همه کسش را می‌گیرد. او فقط سراغ یکی را می‌گیرد. هر خبری که می‌شنود، باز سراغ یکی را می‌گیرد. برایش از پسرانش خبر آورده‌اند. از عباس رشید که تکه‌های بدنش را در حاشیه علقمه کنار هم چیده‌اند و به خاک سپرده‌اند. برایش از عون خبر آورده‌اند، از محمد، از عثمان. او فقط سراغ یکی را می‌گیرد.مادر پسرهایی که دیگر نیستند، فقط می‌نالد و می‌گوید: «از حسین چه خبر؟» نوشته: سید حسین ذاکرزادهگروه دیـن و انـدیـشه - تبیـان 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 325]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن