تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به زيادى نماز و روزه و حج و احسان و مناجات شبانه مردم نگاه نكنيد، بلكه به راستگويى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820062043




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بد نیست راجع به فلسفه کمی بیشتر بدانیم


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: s_mary22nd May 2006, 01:08 AMفلسفه چیست ؟ این کلمه از دو کلمه فیلو + سوفیا ترکیب یافته است . فیلو = دوستداری و سوفیا = دانایی پیش از سقراط علما را (سوفیست = دانشمند )می نامیدند ولی چون این کلمه لقبی خاص برای آن عده از گویندگان خطابه های دادگاهی آتن ( که مطالب را به دلخواه خود تغییر میدادند ) و همه آنها که در اثر عمل گویندگان مزبور معتقد به موهوم بودن جهان خارج شده بودند ، گشته بود ، سقراط مایل نبود او را به این نام بخوانند و افلاطون شاگرد سقراط ، او را فیلسوفوس به معنای دوستدار دانایی خواند . گویا می خواست بفهماند علم و دانش حقیقی چیز آسانی نیست که در اختیار هر کس قرار بگیرد و ما هم ادعای علم و دانش نداریم ، ما دوستدار دانش هستیم نه دانشمند. s_mary22nd May 2006, 01:13 AMفلسفه آمد تا روابط جهان را در حد کلی برایمان توضیح دهد تا ما ترسیمی اجمالی از همه جهان داشته باشیم . فلسفه آمد تا یاد بگیریم که کیستیم و برای چه آمده ایم ؟ s_mary22nd May 2006, 10:27 AMامروز روز بزرگداشت فیلسوف بزرگ ایرانی ملاصدرای شیرازی است . یادش گرامی باد s_mary22nd May 2006, 10:30 AMدوستان عزیز که یه خورده خدای نکرده به فلسفه علاقمندند ، میتونند مطلب بذارن. البته گفتم اگه خدای نکرده یه وقت کتابی چیزی خوندید مارو هم بی خبر نذارید . s_mary22nd May 2006, 10:48 AM((فلاسفه پیش از سقراط)) فلسفه غرب معمولا خاستگاه خود را فلاسفه برجسته ای میداند که تقریبا بین سالهای 600 تا 400 پیش از میلاد ، در شرق یونان زندگی میکردند . این فیلسوفان را از آن رو پیش سقراطیان می نامند که سال ها قبل از سقراط ( 399- 469ق.م) نظریات خود را بیان کردند. تاریخ فلسفه با رسیدن به سقراط تحولی شگرف یافت و نظرات سقراط به واسطه شاگرد برجسته اش افلاطون سیر فلسفه غرب را یکسره تحت تاثیر قرار داد. از رسایل فیلسوفان پیش از سقراط تنها بخش های مختصری باقی مانده ، اما به نظر میرسد این مختصر کافیست تا بتوانیم حد اقل بعضی از نظریات آنها را بازسازی کنیم ( اگرچه بعضی از نظریات آنها در پرده ابهام باقی می ماند . فیلسوفان پیش سقراطی نیازس به جدا کردن حیطه های مختلف جست و جوی آدمی احساس نمی کردند ، آنها تحقیق های علمی را با تاملات متافیزیکی در هم آمیخته بودند و بیشتر نظریات خود را در قالب شعر و زبان استعاری بیان میکردند . بعد از آنها بود که تلاش جدی برای مشخص کردن محدوده های مختلف پژوهش های انسان آغاز شد . از میان نخستین متفکران پیش از سقراط می توان به تالس اهل ملطیه ( تالس ملطی ) اشاره کرد . او در کنار نظریاتش ، به خاطر پیش بینی یک کسوف در زمان خود ، شهرت بسیاری یافت . اما سهم اصلی او در فلسفه این فرضیه بود که در پس گونه ها و انواع مختلف اشیاء واقعیتی واحد و یکپارچه نهفته است . او این واقعیت یگانه را آب دانست ، آب ( در کنار خاک ، هوا و آتش ) یکی از عناصر اربعه به حساب می آمد. آناکسیمندر اهل ملطیه در تفکرات خود به این نتیجه رسید که (( واقعیت نهایی )) اساسا نمی تواند ماده مشخصی باشد که ما با حواس خود آن را در یابیم . او ماده سازنده جهان را امری انتزاعی در نظر گرفت و آنرا (( بی کران )) نامید . چیزی که در زمان و مکان نمی گنجد . امور متضادی نظیر سرما و گرما یا خشکی و رطوبت که در هم می آمیزند و پدیده های مختلف را تشکیل می دهند ، همگی برخاسته از این منشأ مشترکند .این منشأ بیکران است که میان این عناصر متضاد تعادل برقرار می کند و همواره گوش به زنگ است تا هیچ عنصری بر عناصر دیگر برتری نیابد . پارمنیدس نیز واقعیت نهایی را ماده ای مشخص و ملموس نمی دانست . به عقیده او تنها راه درک حقیقت آن واقعیت ، تفکر است و نه دریافت های حسی . به نظر او تامل به ما نشان میدهد که واقعیت در ذات خود باید یگانه ، بیحرکت ، تقسیم ناپذیر ، نا متغیر و کامل باشد . بعدها زنون که از پیروان او بود با استدلالات ساده خود از این نظریات طرفداری کرد . او پارادوکس ها و معماهای متناقض نمایی ساخت تا نشان دهد مفاهیمی نظیر حرکت ، تغییر و تقسیم پذیری که فهم متعارف به آن ها باور دارد ، نمی تواند واقعی باشند. هراکلیتوس با پارمنیدس دیدگاه های مشترکی دارد و بیانش مانند او پیچیده و پر ابهام است . شاید گفته های مبهم و تیره او باعث شد که به او لقب (( فیلسوف تیرگی )) بدهند . اما او برعکس پارمنیدس ، تغییر ها و تفاوت ها را حاصل توهم امیان نمی داند . به عکس آنها را متعلق به ذات حقیقی واقعیت می انگارد . به عقیده او واقعیت و عنصر سازنده جهان صرفا ماده ای بسیط و ساکن نیست ؛ بلکه یک جریان یا رونده است . این نظر را می توان از لابه لای دو گفته مشهور و متفیزیکی او بیرون کشید ؛ در اولین آنها که تداوم و برگشت ناپذیری تغییرات زمان را نشان میدهد آمده : ممکن نیست کسی دو بار در یک رودخانه پا بگذارد وی در گفته دیگرش واقعیت را همانند آتش دانسته است . آتش نیز مانند واقعیت همواره در حال تغییر است و این دگرگونی مدام در آن نوعی نظم و پایداری ایجاد میکند . بنابراین تغییرات مداوم ثباتی بنیادین برای ما فراهم میکنند . s_mary23rd May 2006, 09:54 AMهگل فیلسوف آلمانی در کتاب گفتارهایی در باب فلسفه تاریخ جهان : ما در تاریخ به آنچه بوده و آنچه هست می پردازیم ؛ اما در فلسفه ، برخلاف تاریخ ، نه با آنچه منحصرا به گذشته یا حتی آینده تعلق دارد ، بلکه با آنچه هست ، هم در این زمان و هم برای همیشه ، یعنی با عقل سرو کار داریم s_mary23rd May 2006, 10:03 PM*گئورگ ویلهلم فریدریش هگل ، در 27 اوت سال 1770 در اشتوتگارت دیده به جهان گشود . *خاندان او نسل اندر نسل کارمندان دولت بودند و پدرش در اداره مالیات وورتمبرگ کار میکرد . *هگل به جهت محیطی که در آن پرورش یافته بود به لهجه غلیظ سوابیایی حرف میزد *هگل تا پایان عمر بر این استوار ماند که تواضع یکی از فضیلت های اساسی تربیت راستین است *هگل کودکی مریض احوال بود و پیش از آنکه به دوران بزرگسالی عمر خود قدم بگذارد ، در چند نوبت به بیماری های خطرناکی مبتلا شد. *هگل در 6 سالگی بیماری آبله گرفت بطوریکه نزدیک بود جان خود را از دست بدهد و از آن پس بطور ناخوشایند آبله رو باقی ماند . *هگل در 18 سالگی در مدرسه الهیات دانشگاه توبینگن نام نویسی کرد و اولین بار که هگل از دل و جان دلبسته فلسفه شد زمانی بود که قدم به این دانشگاه گذاشت . *در دانشگاه به مطالعه یزدان شناسی میپردازد و در انجا با هولدرین و شلینگ آشنا میشود . *هگل سراپا به فرهنگ یونان و فلسفه جدید کانت علاقمند شد . *هگل در سال 1793 دانشگاه را ترک کرد . * او تصمیم نداشت به دستگاه دینی مسیحیت بپیوندد . چیزی که او میخواست یک سمت دانشگاهی . تدریس در دانشگاه بود. * اما با کمال شگفتی ، تنها موفق شد مدرکی با درجه متوسط بگیرد . * حقیقت این است که مطالعات هگل در زمینه فلسفه و موضوعات دیگر ، تقریبا به طور کامل خارج از درس بود . چیزی که مشخصه بسیاری از ذهن های درخشان و بی شمار آدم های متوسط احوال است . او مشتاق بود که این مطالعات دمدمی و نامنظم را دنبال کند . * بعد از فارغ التحصیلی به شهر برن در سوئس میرود تا بعنوان معلم سرخانه مشغول به کار شود . * در سال 1796 هولدرین برای او در فرانکفورت شغل معلمی سرخانه را دست و پا کرد . * مرگ پدر هگل ، در سال 1799 او را با درآمد شخصی اندکی به جا گذاشت . * در سال 1801 به کمک شلینگ به مقام مدرس آزاد ( دانشیار ) دانشگاه ینا منصوب شد . * در سال 1806 هگل در همان هنگام که ناپلئون در جنگ ینا پیروز شد ، نگارش پدیدار شناسی روح را به انجام رساند. * یک سال بعد سردبیر روزنامه بامبورگر سایتونگ و یکسال بعد . مدیر دبیرستانی در نورنبرگ می شود * در سال 1811 با ماری توشر ازدواج کرد . * ودر سال 1812 بخش نخست علم منطق را منتشر کرد . این کتاب 4 سال بعد تکمیل شد . * در سال 1817 دانشنامه علوم فلسفی در کلیات را منتشر کرد. * سال بعد استاد فلسفه دانشگاه برلین شد . * در سال 1821 فلسفه حق را منتشر کرد . * در سال 1830 از شورش هایی که در برلین روی میداد به شدت آشفته خاطر گشت . در همان سال به سمت مدیریت دانشگاه برلین منصوب شد . * و سرانجام در14 نوامبر سال 1831 به سبب بیماری وبا در شهر برلین جان باخت . power1126th May 2006, 04:59 PMلطفا از انديشه هاي كانت هم مطلب بذاريد s_mary28th May 2006, 12:59 AMبیوگرافی مختصری از کانت* ایمانوئل کانت در 22 آوریل 1724 در شهر کوینیگزبرگ آلمان زاده شد . * پدرش یوهان گئورگ کانت در آن شهر پیشه سراجی داشت . * کانت در سال 1740 وارد دانشگاه کوینیگزبرگ شد و در آنجا فلسفه ، ریاضیات و الهیات آموخت . * وی رساله فوق لیسانس خود را با عنوان (( اندیشه هایی درباره ارزیابی نیروهای زنده )) نگاشت که در سال 1749 چاپ و منتشر شد و این نخستین نوشته او بود که به چاپ می رسید . اهمیت این نوشته در جسارت آن است . * کانت تا سال 1755 ، برای تامین معیشت خود در خانواده های متعدد آموزگار سرخانه بود . * وی در این سال به زبان لاتین رساله ای منتشر کرد با عنوان (( درباره آتش )) که برای آن درجه دکترای فلسفه به او داده شد . *وی در همان سال (( روشن سازی نو درباره اصلهای نخستین شناخت متافیزیکی )) را انتشار داد که توسط آن به مقام استادی دانشگاه دست پیدا کرد . * این فیلسوف با وجود طبیعت آرام و رفتار احتیاط آمیز و محافظه کارانه خویش ، یکی از پر شور ترین ستایشگران انقلاب فرانسه بود . * وی 15 سال استاد بی کرسی و غیر رسمی دانشگاه کوینیگزبرگ بود . * در سال 1764 به وی پیشنهاد شد که کرسی استادی هنر شعر ( فن شعر ) را برعهده گیرد اما نپذیرفت . *در فاصله سال های 1769 و 1770 نیز دعوتهایی از دانشگاهای ارلانگن و ینا برای استادی دریافت داشت اما آنها را نیز رد کرد . * سرانجام در سال 1770 ، دانشگاهش از وی دعوت کرد تا در مقام استادی رسمی دارا ی کرسی در آن دانشگاه منطق و متافیزیک درس دهد . * کانت در مدت عمر خویش همسری نگزید و خانواده تشکیل نداد . * وی هرگز از شهر زادگاهش بیرون نرفت و سالها حتی به نزدیکترین نواحی پیرامونی شهر کوینیگزبرگ گام ننهاد . * کانت در زندگی روزانه مردی بود نمونه درخشان نظم و انظباط . * هر روز با چند تن از دوستان نزدیک بر سر میز نهار مینشست و ضمن صرف غذا و ساعتها پس از آن با دوستان به گفتگو و مباحثات هیجان انگیز میپرداخت . * نقل کرده اند که کانت در این گفتگو ها از خود نشاط و شوخ طبعی ونکته سنجی و جاذبه معنوی شگرفی نشان میداد. * کانت از معدود کسانی بود که به آنچه میگفت عمل میکرد و آنچه را که اخلاقی میدانست خود همیشه در رفتارش نشان میداد. و او واقعا یک فیلسوف با اخلاق بود . * در فاصله سالهای 88-1786 ، رئیس دانشگاه کوینیگزبرگ بود . * اینک کانت ساخورده شده بود و اندک اندک تندرستی خود را از دست میداد. * و سرانجام این متفکر عالیقدر در 28 فوریه سال 1804 در زادگاه خود چشم از جهان پوشید mahnaz 2031st May 2006, 08:27 PMدر مورد کنت مطلبی که ذکر نکرید این بود که پایه گذاز علم جامعه شناسی بود ودر این راه تلاشهای زیادی کرد .اگوست کنت فرانسوی است این طور که من در کتا بهای مزبور مطالعه کردم . او واژه جامعه شناسی را در سال 1838 در کتاب فلسفه اثباتی اش بدعت گذاشت . ولی شما در نوشتتون بیان کردید در سال 1804 چشم از جهان فرو بست؟؟!! و عموما او را بنیا ن گذار جامعه شناسی می خوانند . او متعقد بود که علم جامعه شناسی باید بر مشاهده منتظم طبقه بندی شود. s_mary31st May 2006, 09:02 PMدر مورد کنت مطلبی که ذکر نکرید این بود که پایه گذاز علم جامعه شناسی بود ودر این راه تلاشهای زیادی کرد .اگوست کنت فرانسوی است این طور که من در کتا بهای مزبور مطالعه کردم . او واژه جامعه شناسی را در سال 1838 در کتاب فلسفه اثباتی اش بدعت گذاشت . ولی شما در نوشتتون بیان کردید در سال 1804 چشم از جهان فرو بست؟؟!! و عموما او را بنیا ن گذار جامعه شناسی می خوانند . او متعقد بود که علم جامعه شناسی باید بر مشاهده منتظم طبقه بندی شود. خیلی ممنون از مطلبتون . ولی من اگه اشتباه نکنم مطلبی راجع به اگوست کنت ننوشته بودم . مطلب من راجع به ایمانوئل کانت بود . درسته ؟ ممنون power1131st May 2006, 09:36 PMخانم s-mary اگه براتون مقدوره راجع به انديشه هاي فلاسفه هم مطلب بذاريد . mahnaz 2031st May 2006, 10:40 PMخیلی ممنون از مطلبتون . ولی من اگه اشتباه نکنم مطلبی راجع به اگوست کنت ننوشته بودم . مطلب من راجع به ایمانوئل کانت بود . درسته ؟ ممنون ممنونs_mary جان . شرمنده که من متوجه نشدم شاید به خاطر این بود که اسم ایمانوئل مانتبرام آشنا نبود:o !!با این حال ممنون سعی می کنم توی این بخش تا جایی که بتونم بهتون کمک کنم !! s_mary1st June 2006, 02:17 PMرنه دکارت رنه دکارت( Rene Decartes)، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ عصر رنسانس در روز 31 ماه مارس 1596 میلادی، در شهرک لاهه از ایالت تورنِ(Touraine) فرانسه متولد شد. مادرش در سیزده ماهگی وی درگذشت و پدرش قاضی و مستشار پارلمان انگلستان بود. دکارت در سال 1606 میلادی، هنگامیکه پسر ده ساله ای بود، وارد مدرسه لافلش(La Fleche) شد. این مدرسه را فرقه ای از مسیحیان به نام ژزوئیتها یا یسوعیان تاسیس کرده بودند و در آن علوم جدید را همراه با تعالیم مسیحیت تدریس می کردند. دکارت طی هشت سال تحصیل در این مدرسه، ادبیات، منطق، اخلاق، ریاضیات و مابعدالطبیعه را فرا گرفت. در سال 1611 میلتدی، دکارت در یک جلسه سخنرانی تحت عنوان اکتشاف چند سیاره سرگردان در اطراف مشتری، از اکتشافات گالیله اطلاع حاصل کرد. این سخنرانی در روح او که تاثیر فراوان گذاشت . پس از اتمام دوره و خروج از لافلش، مدتی به تحصیل علم حقوق و پزشکی مشغول گردید، اما در نهایت تصمیم گرفت به جهانگردی پرداخته و آن گونه دانشی را که برای زندگی سودمند باشد، فرا بگیرد. به همین منظور، مدتی به خدمت ارتش هلند درآمد؛ چرا که فرماندهی آن را شاهزاده ای به نام موریس بر عهده داشت که در فنون جنگ و نیز فلسفه و علوم، مهارتی به سزا داشت و بسیاری از اشراف فرانسه دوست داشتند تحت فرمان او فنون رزمی را فرا بگیرند. دکارت در مدتی که در قشون ارتش هلند بود، به علم مورد علاقه خود، یعنی ریاضیات می پرداخت. در بهار سال 1619 میلادی از هلند به دانمارک و آلمان رفت و به خدمت سرداری به نام ماکسیمیلیان درآمد. اما زمستان فرا رسید و در دهکده نوبرگ(Neuberg) در حوالی رود دانوب، بی دغدغه خاطر و با فراغت تمام، به تحقیق در ریاضیات پرداخت و براهین تازه ای کشف کرد که بسیار مهم و بدیع بود و در پیشرفت ریاضیات، تاثیر به سزایی گذاشت. پس از مدتی، به فکر یکی ساختن همه علوم افتاد و در شب دهم نوابر 1619 سه رویای امید بخش دید و آن ها را چنین تعبیر کرد که: روح حقیقت او را برگزیده و از او خواسته تا همه دانش ها را به صورت علم واحدی در آورد. این رویاها به قدری او را مشعوف ساخت که نذر کرد تا مقبره حضرت مریم را در ایتالیا زیارت نماید. وی چهار سال بعد به نذر خود وفا کرد از 1619 به بعد، چند سالی در اروپا به سیاحت پرداخت و چند سالی هم در پاریس اقامت کرد، اما زندگی در آن جا را که مزاحم فراغت خاطر خود می دید، نپسندید و در سال 1628 میلادی بار دیگر به هلند بازگشت و در آن دیار، تا سال 1649 میلادی، مجرد ، تنها و دور از هر گونه غوغای سیاسی و اجتماعی تمام اوقات خود را صرف پژوهش های علمی و فلسفی نمود تحقیقات وی، بیشتر تجربه و تفکر شخصی بود و کمتر از کتاب استفاده می کرد . در سپتامبر 1649 به دعوت کریستین، ملکه سوئد برای تعلیم فلسفه خویش به دربار وی در استکهلم رفت. اما زمستان سرد این کشور اسکاندیناوی از یک سو و ضرورت سحرخیزی در ساعت پنج بامداد برای تعلیم ملکه از سوی دیگر، دکارت را که به این نوع آب و هوا و سحرخیزی عادت نداشت، به بیماری ذات الریه مبتلا ساخت. دکارت از دانشمندان و فیلسوفان بزرگ تاریخ به حساب می آید. او قانون شکست نور را در علم فیزیک کشف کرد و هندسه تحلیلی را در ریاضیات و هندسه بنانهاد. . در تاریخ فلسفه غرب ، فلسفه جدید با دکارت آغاز می کنند. همگان دکارت را بنیان گذار فلسفه جدید می دانند. او اولین فیلسوف بزرگ بعد از قرون وسطی است که به همراه اسپینوزا و لایب نیتس به مکتب اصالت عقل تعلق دارند؛ مکتبی که عقیده اش این بود که: به آنچه که حواس ارائه می دهند نمی توان اطمینان کامل داشت و شناخت حقیقی و یقین آور تنها از راه عقل صورت می گیرد . s_mary1st June 2006, 06:20 PMمسائل اصلی دکارت دکارت در آغاز با دو مسئله اساسی روبرو بود : 1)معرفت یقینی دکارت در آغاز جوانیش بسیار دلبسته ریاضیات بود. این به خاطر آن بود که می دید ریاضیات دارای نظامی کاملا یقینی است‎، در حالی که سایر رشته های علمی و مخصوصا فلسفه این گونه نیست. فکر او بیشتر از هر چیزی متوجه فلسفه بود، زیرا فلسفه را بنیاد معرفت بشری می دانست و اگر فلسفه به یقین نمی رسید، به هیچ دانشی نمی شد اعتماد کرد. در آن زمان، بسیاری از اندیشمندان به شکاکیت مطلق فلسفی گرویده بودند و می گفتند: در هیچ موضوعی نمی توان به یقین، رسید . دکارت این امر را قبول نداشت و می خواست به هر صورتی که شده، یقین را داخل در فلسفه و دانش کند. به همین خاطر به این فکر افتاد تا فلسفه و تمام دانشهای انسانی را به روشی ویژه با هم درآمیزد و طوری آن را بنا کند که مانند ریاضیات کاملا یقینی باشد . 2)رابطه جسم و روح در دوره دکارت (قرن هفدهم میلادی) فیزیک و به دنبال آن مکانیک تا حد زیادی پیشرفت کرده بود. یکی از مسائل عمده این فیزیک جدید، آن بود که ماهیت ماده چیست؟ چه چیزی باعث فرایندهای مادی و طبیعی می شود؟ یعنی چه چیزی موجب می شود حرکات و حوادث مختلف طبیعی (مثل باریدن باران، گردش سیارات، روییدن گیاهان، زلزله و غیره..) اتفاق بیفتند؟ در آن زمان نگرش مکانیکی و مادی به طبیعت، نفوذ زیادی بین مردم و دانشمندان داشت. نگرشی که دلیل همه حرکات و حوادث جهان را در خود جهان و ماده آن می دانست،نه امور غیر مادی و ماوراء طبیعت. یعنی می گفت: همه چیز در عالم، به طور خودکار و طبق قوانین فیزیکی کار می کند . اما در اینجا پرسشی اساسی وجود داشت که با تبیین مادی از طبیعت جور در نمی آمد : علت اعمال و حرکات ما انسانها چیست ؟ این علت، از دو حال خارج نیست: یا جسم و بدنمان است یا چیز دیگری غیر از آن. ما به طور واضح درک می کنیم که جسم ما که ماده ما است تحت فرمان ما قرار دارد و ما خودمان علت اعمال و رفتارمان هستیم؛ اما این خود چه چیزی است؟ آیا منظور از این خود، روح ما است؟ اماروح انسانی چیست؟ چه رابطه ای میان روح و جسم انسان وجود دارد؟ روح انسان به طور مسلم امری مادی نیست؛ بنابراین، آیا امری غیر مادی در ماده اثر می گذارد؟ این امر چگونه ممکن است؟ این پرسش ها فکر دکارت را به خود مشغول کرده بود s_mary4th June 2006, 12:40 AMروش شک دکارت دکارت در ابتدا برای دستیابی به معرفت یقینی، از خود پرسید : آیا اصل بنیادینی وجود دارد تا بتوانیم تمام دانش و فلسفه را بر آن بناکنیم و نتوان در آن شک کرد؟ راهی که برای این مقصود به نظر دکارت می رسید، این بود که به همه چیزشک کند. او می خواست همه چیز را از اول شروع کند و به همین خاطر لازم می دانست که در همه دانسته های خود (اعم از محسوسات و معقولات و شنیده ها) تجدید نظر نماید . بدین ترتیب شک معروف خود را که بعدها به شک روشی دکارت معروف شد، آغاز کرد. او این شک را به همه چیز تسری داد؛ تا جایی که در وجود جهان خارج نیز شک کرد و گفت : از کجا معلوم که من در خواب نباشم؟ شاید این طور که من حس می کنم یا فکر می نمایم یا به من گفته اند، نباشد و همه اینها مانند آنچه در عالم خواب بر من حاضر می شود، خیالات محض باشد. اصلا شاید شیطانِ پلیدی در حال فریب دادن من است و جهان را به این صورت برای من نمایش می دهد؟ دکارت به این صورت به همه چیز شک کرد و هیچ پایه مطمئنی را باقی نگذاشت. اما سر انجام به اصل تردید ناپذیری که به دنبالش بود، رسید. این اصل این بود که : من می توانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک می کنم، نمی توانم تردیدی داشته باشم. بنابراین شک کردن من امری است یقینی. و ا سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 422]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن